منو

پنج شنبه, 01 آذر 1403 - Thu 11 21 2024

A+ A A-

من کیستم بخش هشتم

  • نوشته شده توسط مدیر سایت
  • دسته: من کیستم
  • بازدید: 104

بسم الله الرحمن الرحیم

امروز می خواهم برای شما یک مطلبی بگویم در مسیر دنیا، فکر کنید که در لاین صاف، همه ما تا الان آمده ایم اما یک خبر عجیب که به زودی به یک دو راهی می رسیم یعنی راه مستقیم کاملاً کور و بسته است و مسیر دو تا لاین می شود یک مسیر کاملاً تخت و روان است، صاف، توام با همه چیزهایی که در دنیا وجود دارد تا امروز هم بوده است تا روزی هم که عمر دنیایی انسان ها به اتمام برسد بازهم خواهد بود حالا بعد از آن چه خواهد شد؟ می دانم ولی گفتگوی امروز ما نیست. یک مسیر این است ، من که ایراد نمی گیرم انتخاب، انتخاب آدم ها است؛ می خورند می آشامند در این مسیر از زندگی شان لذت می برند، هیچ کدام از آنها حرام نیست، همه آن هم عالی است، خیلی جاها بی قید و شرط لذت می برند در کنارش سختی ها را هم تحمل می کنند در کنارش بی یار و یاور هم می مانند چون مسیر بی سرپرست را انتخاب کرده است باید برود، من نمی دانم، خلاصه اش را بگویم همین چیزی که امروز در همه داریم مشاهده می کنیم، یک نگاه کن ببین از صبح تا حالا چه کار می کردی؟ صبح از جایت بلند شدی، البته اگر نماز صبح خوانده باشی و خواب نمانده باشی بعد صورت شستی یا صبحانه خوردی یا بدون صبحانه از خانه بیرون رفتی،اکیدا توصیه می کنم از خانه تان بدون این که چیزی داخل دهانتان گذاشته باشید بیرون نروید، شکم های شما محلی است برای پذیرایی هر موجودی، شما که بیرون می آیید یکی از آن هایی را که نمی بینید به شما می خورند و از ناف شما داخل می شوند. خب، حالا یا صبحانه خوردی یا نخوردی، بیرون آمدی بدو بدو، اتوبوس رسیده نرسیده، ماشین ات روشن شده نشده، تا الان که اینجا رسیدی فقط نگاه کن ببین چه کار کردی، آن کارهایی که هر روز می کنی غیر از این است؟ فردا و فرداها تا زمانی که عمر ما به دنیا باقی است همین طور است. خب، این یک مسیر است خواستی انتخاب کنی بگیر و برو خیلی هم عالی اما سر این دو راهی، یک راه دیگری هم باز می شود این راه دومی که باز می شود، خبر بد بدهم که یک مقدار تنگ است یک کمی پستی و بلندی دارد، به عبارتی صعب العبور است، سخت از آن می شود عبور کرد، حالا چرا تنگ و صعب العبور؟ آن یکی که تخت و باز بود دلیل دارد، آدم هایی که اضافه هایشان را رها نکرده اند اینجا گیر می کنند. آدم هایی که در طول مسیر دنیا فقط خورده و خوابیده بودند، وضع ظاهری را می گویم، خیلی چاق هستند به یک جای باریک برسند می توانند رد شوند؟ این وضع ظاهری است، من اصلاً با وضع ظاهری کاری ندارم اصلاً نگران نباشید اما یک آدم غیر از آن وزن ظاهری اش یک وزن دیگر هم دارد که ما نمی بینیم، شما در من نمی بینید، من در شما نمی بینم، در بغل دستی ات نمی بینی، آن یکی در آن یکی نمی بیند، این وزن دوم با چشم سر قابل دیدن نیست اما می تواند خیلی حجیم تر و قطورتر از آن وزن ظاهری آدم باشد، شخص خیلی باریک است ولی نمی تواند از آنجا رد شود، چرا؟ چون وزن دوم اش خیلی زیاد است و گیر می کند قابل عبور نیست قطورتر و حجیم تر است از هر راهی نمی تواند عبور کند، القصه این را شنیدید، حالا چند سال است که داریم در پاکسازی نفس و خودسازی بحث می کنیم، الان شاید قریب به یک سال است که مسیر گفتگوها را طوری انتخاب کردیم و هربار هم لباس اش را عوض می کنیم و یک لباس دیگر تن اش می کنیم اما همان مسائل را داریم مطرح و عنوان می کنیم تا همه خودشان را آماده کنند که به این دو راهی که می رسند مجبور به عقب نشینی نشوند، آخر به عقب هم نمی توانند برگردند با آه و ناله مجبور هستند همان راه اول را پیش بگیرند و بروند، بقیه اش را نمی دانم چی می شود اما کسانی که حجم نفسانیات و رفتارها و عملکردهای مضر خودشان را روز به روز کاسته و کم کردند، به سر این دوراهی که می رسند اگر به آن میزان و یا آن وزن دلخواه رسیده باشند از همان راه دوم با سرافرازی وارد می شوند و هیچ کجا هم گیر نمی کنند حتی اگر 200 کیلو وزن ظاهری شان باشد ولی عبور می کنند، خب، وقتی وارد راه دوم می شوند چه اتفاقی می افتد؟ کم کم به سوی آن حقیقتی که برای رسیدن به آن، ما به روی این کره خاکی آمده ایم و پایمان را روی این کره خاکی پر دردسر گذاشتیم، راهی می شویم. خب، خبر بد این که خیلی زود این دو راهی دیده می شود، نایستید خیال خوش نکنید؛ بابا یک چیزی گفت، 20سال است که دارد می گوید؛ راست هم می گویید بیش از 20 سال است گفتم، خیلی ها هم شنیدند خیلی شیک و خیلی مجلسی لبخند زدند و تشکر کردند که چه قدر این جلسه عالی و فوق العاده بود استاد، خیلی متشکرم، رفتند بیرون و همان کارهایی را کردند که می خواستند اما دیگر از این به بعد نمی شود خیلی زود این دو راهی دیده می شود، پیش روی به سمت این دو راهی حتمی است، هیچ کسی نمی تواند در برود و یک کار دیگری کند، عقب گرد هم ندارد و بدتر، انتخاب یکی از این دو راه اجتناب ناپذیر است، فرار وجود ندارد، یا این یا آن. خبر بد بعدی این که حتی اگر راه دوم انتخاب ما باشد؛ ما شنیدیم و می گوییم نه، من حتما راه دوم را می روم مگر می شود آدم این راه اول را انتخاب کند! انتخاب من راه دوم است، حتی اگر این باشد اما تجهیزات ما کافی نباشد، حجم بار ما کم نشده باشد، در کمال تأسف و تأثر ناگزیر باید به راه اول قدم بگذاریم. حرف های خیلی سختی است و اصلاً از گفتن آنها خوشم نمی آید، الان شاید بیش از 3 روز است که می خواهم بنویسم، نتوانستم چون هروقت شروع کردم به فکر کردن پشتم لرزید ولی چاره هم ندارم، خوب است بد است درست است غلط است، من وظیفه دارم بگویم و بروم.

در دو هفته ای که گذرانده اید چه کار کردید؟ آیا کماکان به آن چه که از شما خواسته بودیم عمل کردید؟ آیا به ارزش های انسانی مد نظرتان نگاه کردید؟ به خط قرمز هرکدام از آنها توجه کردید؟ آیا اگر کسی خط قرمز شما را رد کرد، آمدید داد بزنید و بد و بیراه بگویید، به جای پرخاش کردن یا هر واکنش دیگری مکث کردید؟ به خودت نگاه کردی قبل از این که به او بپری بگویی ببین من چی بودم که فکر کرد می تواند خط قرمز من را رد کند؟ آیا نقطه ی معیوب را پیدا کردی؟ به خدا این پرسش ها جواب می خواهد؟ آیا برای خودتان و نه برای من جواب دارید یا هنوز هم فکر می کنید که حالا وقت ندارم باشد بعد، همین طوری که سال های زیادی همیشه گفتید باشد بعد، باشد بعد تمام نمی شود؟
صحبت از جمع: یک صحبتی با من شد، مسئله طوری بود که فقط می توانستم مجری باشم، هیچ نقشی در نتیجه اش نداشتم اگر می خواستم در آنجا جواب بدهم خیلی بد می شد چون طرف مقابل من کسی بود که نمی توانستم خودم را خالی کنم فقط سریع رویم را برگرداندم و به تابلوی یا صاحب الزمان ادرکنی که بالای بوفه بود نگاه کردم و گفتم خودتان زبان من را نگه دارید سکوت به من کمک کرد.
استاد: بسیار عالی، ولی با خودتان فکر کردید که یک چیزی من کم داشتم که او توانست این حرف را بزند آن چیست؟ ما اگر قرار باشد همیشه بایستیم و فقط سکوت کنیم و بخواهیم که آقا امام زمان جای ما جورش را بکشد به آن نقطه تعالی نمی رسیم. حتما یک دور این را نگاه بکنید چون باید حتما یک نقطه ای را پیدا کنید که آن نقطه مثل یک دکمه سیاه برای شماست و آن دکمه را جدا کنید که دفعه بعد چنین چیزی برای شما اتفاق نیفتد. شما باور ندارید چه قدر قدرت دارید، دیروز با یک خانم جوانی که با همسرش دچار اختلاف بود صحبت می کردم،‌ به او گفتم تو دنیای قدرتی، تریلی چیست چند تا تریلی قدرتی همه چیز را می توانی از جایش بکنی، ولی اصلا قدرتت را پیدا نکردی. ما قدرتمان را بر علیه مردم پیدا نمی کنیم قدرتمان را در خودمان پیدا می کنیم، این جا چه چیزی خراب است؟ خرابی را اصلاح و درست می کنیم.
صحبت از جمع: با مطالعه مقاله های شما در مورد خط تعادل و با توجه به درس های جدید به این نتیجه رسیدم که کسی خط قرمز مرا رد می کند یعنی می خواهد من را از آن حالت تعادل بیرون بیاورد تنها کارش انتخاب سکوت است، شما فرمودید در عصبانیت احساساتمان بالا پایین می شود، در ذهنمان می چرخد که باید من یک چیزی به طرف مقابل بگویم در اینجا من سکوت را انتخاب کردم با خود می گویم خدایا کمکم کن زبانم را نگه دارم و خیلی نتیجه گرفتم.
استاد: خدا را شکر بسیار مطلب مهمی است که شما اول سکوت کنید، سکوت کردن به شما فرصت می دهد که فکر کنید طرف مقابلتان را رها کنید هرچه هست هست، شما در این فاصله خودتان را بشناسید،‌ یکی از اشکالات خیلی بزرگ ما مذهبی ها این است دائم در حال امر و نهی هستیم، نمازت را بخوان، خانم شما نمازت را بخوان از شما پرسیدند اذان شده بگو بله، شما کجا می روید؟ می روم نماز بخوانم، اما نگو نمازت را خواندی؟ پسرتان اگر ۸ ساله باشد خوب است آن هم یادآوری مادرجان نماز شد، اما الان در این سن و سال من به پسرم بگویم پاشو برو نمازت را بخوان اصلا جا ندارد اگر گفتم خواه ناخواه بازتابی، خواهد داشت پس اگر در آن بازتاب ها خط قرمز من رد شد کی مقصر است؟ من. دنبال این نقطه حتما بگردید. برای این که به خدا بگویید صدا کردی شنیدم؛ می دانید که اذان پخش می شود عملا شما باید صدای خدا را بشنوید دارد می گوید این ها را باید بگویید من دعوتت کردم، چرا؟ چون می گوید حی علی خیرالعمل، حی علی الفلاح،‌ حی علی الصلاه،‌ دارد دعوت می کند، می گوید بیا تو را به این کارهای خوب دعوت کردم اگر جوابش را ندهید آن وقت کجا می خواهید انتظار داشته باشید که خدا را صدا کنید خدا جوابتان را بدهد، یکی بدهید یکی بگیرید قانون دنیاست، برای این که جواب خدا را بدهید بگویید شنیدم و آمدم ولی کار خودت است کار فقط دنیای ما نیست به اندازه ای که به تو بگویم که من یاغی نبودم من حضور داشتم،‌ آمدم پاسخ دادم این قدر راه را آمدم به همین سادگی این قدر سریع السیر شما می توانید واجبات را انجام بدهید و به همان نسبت عادت کنید با همین سرعت از محرمات دوری کنید، آن وقت می بینید که چه قدر دنیای شما فرق خواهد کرد. به کسی گفتم که حسد خیلی بد است، گفت من ۴۰ سال از عمرم می گذرد اصلا نمی دانم حسودی چیست، معنی حسودی را نمی دانم در خودم پیدا نمی کنم، گفتم خیلی خب صبر کن؛ ظرف چند روز در همه اعمال و رفتار روزانه اش موارد حسد را نشانش دادم گفتم این اسمش چیست؟ این اسمش حسد است، ‌این قدر زیاد بود که نمی توانستم پشت سر هم برایش بگویم بعضی هایش جا می افتاد وقت نمی شد همه را برایش بگویم. همه شما چنین قدرت پنهانی دارید خبر ندارید، اما دائم یک ترکه آلبالو گرفتید دستتان به جای این که خودتان را بزنید دائم بقیه را می زنید بعد هم پیش می روید.
*پائولو کوئیلو می گوید: مهم ترین چیز در روابط انسان ها گفتگوست، اما مردم دیگر باهم حرف نمی زنند، خوب دقت کنید؛ به هم دیگر گوش نمی دهند، سینما می روند تلویزیون تماشا می کنند به رادیو گوش می دهند کتاب و روزنامه می خوانند پست های روی اینترنت شان را هم دائم به روز می کنند اما تقریبا هرگز باهم صحبت نمی کنند، اگر بنا داریم دنیا را تغییر بدهیم، آخر همه مان هم ماشاءا... یک پلاکارد دستمان گرفتیم تا دنیا را عوض کنیم، چاره ای نیست جز این که برگردیم از نو به دورانی که جنگجو ها به دور آتش حلقه می زدند برای هم قصه تعریف می کردند،‌ خانم، همسرتان بچه هایتان که می آیند چه قدر به شما زمان می دهند که در حضور آنها تعریف کنید؛ امروز رفته بودم سبزی بخرم، سبزی فروش این کار و آن کار را انجام داد یا فلان خانم این کار را کرد، که مانده روی دلتان از صبح تا به حال می خواهید به یکی بگویید؛ چه قدر خانواده تان به شما وقت می دهند که این حرف های شما را گوش کنند؟ آقا شما که می روید خانه، چه قدر میل دارید برای خانواده تعریف کنید که امروز در محل کارتان چه اتفاقی افتاد؟ من بسیاری از روش های زندگی ام را از نشستن پای گفتگوهای پدر و مادر و پدربزرگ و مادر بزرگ آموختم، دیروز می گفتم من از وقتی خودم را شناختم کتاب داستان اشی مشی نخواندم با عروسک و اسباب بازی هم بازی نکردم، اما هر وقت بزرگتر ها می نشستند دور هم گفتگو می کردند یک پای گفتگو من بودم نه برای حرف زدن برای گوش کردن آن قدر ضرب المثل یاد گرفتم آن قدر تجربه کسب کردم آن قدر یاد گرفتم که وقتی فلان جا کسی این طور رفتار می کند باید چه جواب داد. شما چه قدر در خانه هایتان برای هم حرف می زنید؟ هیچ. پائولوکوئیلو راست می گوید اگر باور نمی کنید یک جدول بکشید بنویسید که امروز چه قدر از زمانتان را فقط با همسرتان و توجه با همسرتان گذراندید و هیچ چیز دیگری بین شما دو نفر نبود فقط شما و همسرتان همین و بس نه این که او حرف می زند و من هم سرم در موبایلم باشد،
* چه قدر از زمانتان را فقط و فقط با فرزندانتان گذراندید؟ این ها را بنویسید تا ننوشته اید متوجه نمی شوید که در چه فاجعه ای زندگی می کنید. آدم ها رو در رو حرف زدن های خوب و منطقی را فراموش کردند. زمان ها را یادداشت کنید حتی برای یک روز در پایان روز وقتی به جدول نگاه می کنید خودتان از خودتان حیرت می کنید.* به ارتباط قلبی با خدا زمان دهید. خیلی جالب است تو به ارتباط با آن مرد یا زنی که انتخاب کردی زمان نمی دهی که یک عمر می خواهی با او زندگی کنی آن وقت به ارتباط قلبی با خدا زمان می دهی؟ به یک جوانی گفتم که واقعا هم بچه خوبی است پاک و پاکیزه و درست بر صراط مسبقیم، گفتم چرا نمازت را نمی خوانی؟ تو مگر نعماتی را که خداوند به تو بخشیده را نمی بینی؟ لااقل به رسم قدردانی و تشکر در پیشگاهش حاضر شو و نمازت را بخوان، گفت حاج خانم من با خدا زیاد حرف می زنم ولی نماز نمی خوانم. می دانید چرا جوان ها این گفتگو را دارند و به ما این جواب ها را می دهند؟ یک دلیل خیلی خوب دارد این که من و شما حدود را در روابط انسانی رعایت نکردیم، ما به فرزندان و جوان هایمان حدود نیاموختیم تا یاد بگیرند که هر حقی را در جایگاه خودش ادا کنند. در سوره ابراهیم آیه 40 می خوانیم خداوند به پیامبر خود یاد می دهد چگونه در درگاه حضرت حق دعا کند. که خدایا فرزندان مرا برپادارنده نماز قرار بده چرا؟ مگر نماز یک عمل فردی نیست؟ یک عمل فردی است، تویی و خدای خودت، چرا پیامبر این را می خواهد؟ این نشان دهنده اهمیت ارتباط نماز است با آن چه که ما باید در دنیا شویم، این جایگاه را اگر درست شناختیم آن وقت جایمان را در دنیا می شناسیم، ما اصلا جایمان را نمی شناسیم. آقا پسری در خانه من آمده است تا شیرآلات من را درست کند، چه پسر نازنینی چه قدر آقا چه قدر زرنگ و تمیز چشمش دائم پایین، وقتی نگاهش کردم دیدم از فاصله ران پا تا پایین زانو پاره است من فقط نگاهش کردم پرسید چه اتفاقی افتاده؟ گفتم برای تو یک شلوار بخرم؟ آخر این چیست که بدن لخت تو گله به گله بیرون است! چرا این اتفاق افتاده؟ برای این که جوان های ما جایگاه نمی شناسند و ندارند یا اگر هم که داشته باشند خانه های امروز ما در کمال تأسف اصلا نماز خوان ندارند اگر هم داشته باشند کم دارند، واقعا چرا این طور است؟ عزیزان من ما اصلا کاری نداریم که چه کسی نماز می خواند و چه کسی نماز نمی خواند اما یک نکته خیلی مهمی وجود دارد این را اصل بدانید؛ کسی که به خالقش، خالقی که او را چنین زیبا و برازنده و سالم آفریده احساس تعهد ندارد یا در قبالش اهمال می کند این چه طور می تواند در رابطه با من به تعهداتش عمل کند؟ تعهد در هر زمینه ای، اقتصادی، انسانی، جنسی، خانوادگی و هر چه. مگر نمی خواهید ملاک انتخاب کنید؟ در انتخاب جفت حواست را جمع کن ببین جفت تو تعهد به خدا دارد؟ اگر ندارد انتخابش نکن، کسی که به خدای خالقش که ریز ریز سلول هایش را آفریده تعهد ندارد به تو که هیچ کاره او هستی می تواند تعهد داشته باشد؟ حالا شاید بگویید ای بابا سخت نگیر این همه آدم نماز خوان اصلا قابل اعتماد هم نیستند، قبول دارم خیلی از این نمازخوان هایمان برای لای جرز هم خوب نیستند زیرا پوک هستند در بین دیوار ملات می ریزند این ها جای آن ملات هم نمی توانند بنشینند زیرا در آنها پوچ است بعد از مدت کوتاهی دیوار می ریزد چون آن هایی که آن طور نماز می خوانند، نماز نمی خوانند، در سن تئاتر نقش نماز خوان را بازی می کنند من از کجا بفهمم؟ از آن جایی که اگر تو واقعا نماز می خوانی بازیگر نماز را می توانی بشناسی. یک بنده خدایی از راه آمد و در اتاقی دوید گفتم بروید و به او برسید خانواده اش گفتند این همیشه همین طور است اگر برخلاف میلش باشد همیشه همین است من پس افتادم گفتم الان این می میرد، گفتند نه نمی میرد، اگر تو یک نماز خوان درست و حسابی باشی بازیگر نماز را تشخیص می دهی و زیر بارش نمی روی حرفش را قبول نمی کنی. نماز باید بعد از شکل ظاهری که دارد و همه مان آن را بلدیم یقینا در اعمال و رفتار و گفتار آدم ها جاری باشد؛ از سر جانماز بلند می شود یک نفر رد شد و پایش به مهر او خورد فحش بد می دهد تو نماز می خواندی؟ خانم شروع می کند و هر چه از دهانش می آید به طرف مقابلش می گوید، تو نماز نمی خواندی تو ادای نماز را در می آوردی. همه این شناخت ها به شما بر می گردد چه طور نماز می خوانی، چه قدر به این اتصال زمان بندی شده خودتان اهمیت می دهی، چه قدر به این پایبند هست، چه قدر در هنگام نماز فارغ از هر چیز دیگری در دنیا هستی، آن وقت شناختت بالا می رود، آن وقت بازیگران نقش را از بودن های حقیقی تشخیص می دهی و جدا می کنی. یه یک بنده خدایی گفته بودم که به خاطر مشکلی که داشت فلان جا برو، امروز جمله ای را به من گفت، پرسید می شود به من بگویی از کجا می بینی که چه کسی کجا باید برود، با چه کسی چه مشکلی دارد؟ گفتم من نمی دانم به خدا اگر من تزی داشته باشم به وا... اگر من انتخاب کنم آدمی را ببینم، خدا از من نگذرد که مثلا من انتخابی کنم که خانم فلانی را در خانه اش نگاه کنم ببینم که در خانه اش چه می کند هرگز به عمرم این کار را نکردم و هنوز هم نمی کنم چون من از روزی که به آن روز مبادا می گویند می ترسم، گفت پس چه طور می فهمی؟ گفتم من نمی دانم من انتخاب نمی کنم که تو را ببینم من تلویزیون نگاه می کنم آرام آرام ذکرم را هم می کنم بعد می بینم ناگهان چه کسی از جلوی من رد شد؟ بعد نگاه می کنم می بینم ای داد بیداد این که کلیه اش سیاه است رد شد ولی جای کلیه اش سیاه بود حالا من چه طور دیدم من نمی دانم اما این را می دانم وقتی شناختتان بالا رفت بازیگران نقش را از بودن های حقیقی تشخیص می دهی، چه طور؟ من نمی دانم من نه نردبان دارم و نه کتابی در این زمینه بلدم، امتحان کنید و بیایید.
* در اشعار شاعران به کلمه وصال زیاد برخورد می کنید چه قدر هم کلمه وصال کلمه زیبایی است اما در واقع چه قدر وصال را می شناسید و این که کجا می توانیم آن را پیدا کنیم؟ وصال یعنی اتصال یعنی وصل شدن و به هم رسیدن، آیا اتصال یک طرف دارد؟ نه حتما اتصال دو طرف دارد حالا به جسمتان نگاه کنید جسمتان در حد ذات کاملا به هم پیوسته است اگر توانستید دو سلولتان را از هم جدا کنید می شود جدا کرد؟ همه به هم چسبیده هستند اما چه قدر قشنگ است هیچ کدام از حال آن یکی خبر ندارد، این سلول از آن سلول نمی داند چه می گذرد اگر بداند چه می گذرد اگر آن سلول آلوده شد این فرار می کند ولی می بینید که فرار نمی کند وقتی می فهمد که خودش هم آلوده شد بیمار شد، در حد ذات به هم پیوسته است اتم ها سلول ها همه به هم پیوسته اند اما این یک وصال است؟ نه این را یک وصال نمی گویند چون این ها کنار هم هستند و از هم خبر ندارند پس به آن وصال نمی گویند. وصال حتی اگر در ارتباطات جنسی یک زن و مرد وجود داشته باشد، ساعتی کنار هم و متصل به هم هستند ولی بعد ازآن چه؟ بعد از آن که جدا هستند این را وصال نمی گویند حتی برای ارتباطات جنسی در حد دنیا نیز الزاما باید ابتدا یک اتصال روحی بین یک زن و مرد باشد وگرنه در هر اتصالی، وصال وجود ندارد، به همین دلیل هم زندگی های زناشویی آشفته و به درد نخور هست، زن ها سرخورده، کسل، مردها آواره خیابان ها، دنبال هر زن دیگری، چون وصالی وجود ندارد، بین زن و مردی که بر سر سفره عقد نشستند و عقد کردند، امروز هیچ اتصال روحی وجود ندارد. پس در هر اتصالی، وصال به وجود نمی آید.
*روایتی را خیلی سال پیش از معصومی خوانده ام، فرموده بودند: بهشت درجاتی دارد و طبقه به طبقه است بعد از این که بنده ای وارد بهشت می شود می گوید دلم می خواهد بالا بروم، به او می فرمایند تا جایی که می توانی قرآن تلاوت کن و برو بالا، تا زمانی که دهان کار می کند و آیه تلاوت می کند بخوان و به بالا برو؛ امسال که در ماه رمضان در تلویزیون، محفل قرآنی و قاری های قرآنی را نگاه می کردم، بارها به خودم گفتم عمر خود را حرام کردی، این عمری که گذراندی، می گذاشتی و قرآن را حفظ می کردی، این همه استعداد، این همه هوش و واقعا داشتم و از عهده آن بر می آمدم، خداوند به من خیلی لطف کرده است، به خود می گفتم قرآن حفظ می کردی لااقل در آن دنیا به دردت می خورد اما فوری پفم خوابید می دانید چرا؟ چون یادم آمد در همان روایت خوانده بودم قاری فقط آیاتی را به خاطر می آورد و می تواند بخواند که به آن آیات در دنیا عمل کرده باشد. خیلی درد آور است، تو قاری و حافظ کل قرآن باشی اما آیاتی که حفظ کردی و عمل نکرده باشی را در آن جا به یاد نمی آوری. حواس ها جمع است؟ تمام این مطالب به هم پیوسته است، من از هر کاسه ای، هر ظرف شیرینی، دو تا گل آوردم. می خواهید بخورید نمی خواهید سرتان سلامت، همه را خودم می خورم.
*از امشب یک دفتر بردارید بالای هر صفحه تاریخ بزنید، مثلا 26 اردیبهشت 1403 و بعد از فردا به خود توجه کنید هر حالی به شما وارد شد، حال خوب، حال بد، چه حال نیکو و روحانی باشد و چه حال زشت و پلید باشد فوری در دفتر بنویسید. صفحه دفترتان را آیینه ببینید در صفحه نگاه کنید ببیند شما چه کسی هستید؟ من.. فرزند.. هستم، تو مگر الان دروغ نگفته ای؟ تو دیگر فرزند.. نیستی، تو فقط دروغگو هستی. بنویسید دروغگو و خجالت نکشید البته بعدا باید خجالت بکشید ولی همان لحظه بنویسید بعد فلش بزنید و جلوتر بنویسید به چه دلیل دروغ گفتید؟ دروغ گویی شما یک دلیل باید داشته باشد، توجیه نکنید، اصل داستان را بنویسید، چه سودی داشتید و چه می خواستید که به پشت شما یک برچسب بزرگ زدند، دروغگو. خیلی زشت است، همیشه که انسان کار بد نمی کند، برای مثال: خیلی مهربانی کردم، مهربان بودم، لبخند زدم، فردی را دیدم و گشاده رو شدم و لبخند زدم و خوش آمد گویی کردم، خب تو چه کسی هستی؟ مهربان، چرا مهربانی کردید؟ این مهربانی می تواند به دو جهت باشد: 1- دل تنگ آن شخص بودم و او را دوست دارم 2- می خواستم به جمع نشان دهم که چه قدر فرد مهربانی هستم و من همه انسان ها را دوست دارم. صادقانه بنویسید با چه اندیشه ای مهربانی کردید.
سائلی در خیابان کنار ماشین شما ایستاد و شما به او پولی داده اید، چه کار نیکویی، خیلی خوب است، دست حاجتمند را برنگردانید، پول هم اگر ندارید حتی شده نوازش کنید، اما پول را که گذاشتید در کف دست آن فرد شما سخاوتمند شده اید، چرا سخاوت کرده اید؟ دو حال دارد: 1- بیچاره و بدبخت است بالاخره کسی باید به او پولی می داد، شما خیلی فرد بدی هستید، یادتان رفت خداوند فرمود من بر روی دست سائل دست می گذارم ، من از تو می گیرم و به او می دهم، نه دست بنده ام را پیش تو دراز کنم. فراموش کردید. 2- می گوید من با خودم فکر کردم خداوند امرم کرد کمک کنم به دیده منت. سعی کنید هیچ حالی از دستتان در نرود شاید بگویید وقت ندارم قبول است اما یادت باشد خیلی زود تو هم همراه کارها تمام می شوی مثل برگ خشک بی ثمری روی زمین خاک قرار می گیری، حالا که هنوز اتفاق نیافتاده است برای خودت خرج کن. تو خیلی با ارزشی تا دیر نشده برای خودت هزینه کن. هیچ بهانه ای پذیرفته شده نیست اگر توانستید این کار را انجام دهید نتیجه شگفت انگیز این حرکت شما را به حیرت می اندازد شما نکاتی را از درونتان پیدا می کنید که تا به امروز ندیده بودید.
*صادقانه به خدای خودتان برگردید، خانه هایتان را به عطر نماز و نیایش با خدا معطر کنید، به کسی هم در منزل اجبار نکنید، شوهرتان در منزل نماز نمی خواند؟ نخواند، شما وضو بگیرید با سرو روی شسته و برق زننده، چادر نماز سفید را به سر کنید و بر سر سجاده بنشینید، نقش بازی نکنید و ریا هم نکنید؛ با خود بگویید: بگذار ببینید و خوشش بیاید و بیاید نماز بخواند؛ شما این وسط چه کاره اید؟ شما نماز خود را بخوانید. با بچه هایتان هم همین گونه باشید. شما این قدر زیبا و دوست داشتنی باشید تا بقیه با شما بیایند. این تمرین را جدی بگیرید تا نتیجه را ببینید.
صحبت از جمع: من با هزینه گزافی در یک دوره ای که پیش مشاوری می رفتم بعد از کلی جلسه رفتن و آمدن در روز آخر به من گفت جدولی بکش و در آن واقعه-احساس-افکار-پیامد ش را بنویس دقیقا همین چیزی است که امروز شما فرمودید.خیلی از شما ممنونم
صحبت از جمع: درمورد دوراهی، تصور می کنم ما به دوراهی می رسیم ولی خیلی زمان ها متوجه نمی شویم که در این دوراهی قرار گرفته ایم و آن لحظه انتخاب نمی کنیم که چپ بریم یا راست، ما از الان انتخاب خود را کرده ایم که کدام مسیر برویم، به آن دوراهی که می رسیم خیلی زمان ها از کنار راه دوم رد می شویم و اصلا آن را نمی بینم گاهی اوقات هم ممکنه فردی کوره راهی ببینید ولی چون نور ندارد انتخاب نمی کند و رد می شود. من بارها به عاشورا فکر می کردم و به این نتیجه رسیدم که انسان ها در روز عاشورا در این دوراهی بودند که باید چه بکنند حتی حر، اگر توشه قبل و نور قبل نبود آن روز انتخاب او جبهه امام حسین(ع) نبود و تصور ما نباید این باشد که حالا برسیم سر دو راهی، بعد انتخاب می کنیم و تشخیص خواهیم داد، خیلی وقت ها دو راهی را نمی بینم و اون سمتی که مسیر ماست و قلبمان نشان می دهد همان سمت می رویم. در مورد نوشتن حالات خود، ما تا زمانی که قلبمان نور نداشته باشد امکان ندارد انتخاب درستی بکنیم، وقتی پر از سیاهی است تا ننویسیم جنس این سیاهی را تشخیص نمی دهیم قادر به پاک کردن آن هم نیستیم دوراهی هم رد می کنیم و زمانی می فهیم این قدر دور هستیم که دیگر نمی توانیم برگردیم.
استاد: اعلام کردیم تمام شد از همین حالا انتخاب کنید و پیش بروید.
*در عالم عقل روح، روحانیت آن اتصال می تواند وجود داشته و اتفاق بیفتد، از چه طریق؟ از طریق اندیشه، ساده‌ ترینش را می گویم: اندیشه یک زن و مرد اگر به هم نزدیک نباشد وصال جسمی شان به درد نمی خورد که امروزه ماشاءا... در اکثر زن و شوهرها خیلی زیاد شده است، اصلا به درد نمی خورد. با دیگران باید در اندیشه و تفکر نزدیک بشویم تا به یک وصالی برسیم، شما اگر می خواهید با من به یک وصالی دست پیدا کنید از طریق اندیشه تان به اندیشه من نزدیک بشوید اما اندیشه ای که متعالی نشده قادر به اتصال با اندیشه های دیگر نخواهد بود پس اندیشه اول باید متعالی بشود، حالا زیباست، ما مدعی هستیم که شیطان دشمن قداری است، این شیطان پدر سوخته همه بلاها را سر ما می آورد، مانع پیشرفت ما می شود، قبول است اما یک نکته را ندانستیم شاید هم دنبالش نبودیم، شیطان در جزئیات حضور دارد، شیطان در کلیات ورود ندارد. می پرسید یعنی چی؟ عرض می‌کنم؛ پدری از دنیا رفت ارثیه بر جا گذاشت فرزندانش جمع شدند تا آن را تقسیم کنند، شیطان آمد و گفت: یک بلایی سرتان بیاورم، افتاد میانشان گفت این جوری تقسیم نکنید آنجوری تقسیم کنید به این کم بدهید به او زیاد بدهید در کلام و گفتار خواهر برادرها ورود کرد چه کار کرد؟ تفرقه انداخت دعوا شد آن چه که نباید بیان می شد، بیان شد حالا اگر این خواهر و برادرها راه رشد عقلانی بالایی کسب کرده بودند و می‌فهمیدند این ارثیه امروز پدر همان طور که او جمع کرد و با خودش نخورد و نبرد فردا برای آنها هم همین طور می شود اما چیزی که بالاتر است از مالی که فقط برای دنیاست و برای دنیا می ماند، رابطه خواهر برادری است، محبت و احترام فیمابین آن هاست که بالاتر از این مال است. اندیشه بالا این را که درک می‌کند دیگر حرمت ها را نمی شکند، شیطان تو این سطح نمی تواند بالا بیاید، شیطان می تواند در سطح پایین بایستد در جزئیات می تواند دخالت کند. شیطان در حیطه عقلانی رشد یافته نمی تواند ورود کند تنها در جنبه های حس و خیال و توهمات ورود می کند و آشوب می کند اما اگر عقل و روح و قلب از طریق اندیشه بارور شده باشد ابلیس دیگر نمی تواند کاری کند. پس نگویید ابلیس پدرسوخته، هر خرابی است در خود ماست. بدون تعالی اندیشه ها صلح در زمین در هر شکلی در هر تشکلی در هر سرزمینی ورود نمی کند که الان می بینید اوضاع دنیا چه شکلی است کسانی که در روابطشان دچار تفرقه هستند به صلح حتی با خودشان دست پیدا نمی‌کنند، چه رسد با دیگران. حالا بسم ا... می خواهید به عالم ماورا دست پیدا کنید؟ چه قدر دنبال کارها هستید، دنیا همه جا محدود است آن چه که نامحدود است باطن است. خیلی با حرارت می گوید: هو الاول، هو الاخر، هو الظاهر، هو الباطن، اول و آخر و ظاهر محدود است، انچه نامحدود است؟ باطن است. برای ورود به باطن باید زحمت بکشی مفتی به تو نمی دهند به قول معروف باید از جانت بگذری، هیچ راهی نیست. اندیشه و عقل باید رشد کند، عقل است که رشد می کند و شما را به دروازه قلب می رساند اگر رشد نکند کجا به دروازه قلب می رسی! قلب کجا بود؟
فریدون مشیری:
گفت دانایی که گرگی خیره سر
هست پنهان در نهاد هر بشر (ما همه آدم هستیم گرگمان کجا بود! نه همگی یک گرگ در درون داریم، یادمان باشد)
لاجرم جاری است پیکاری سترگ (پیکار یعنی جنگ، سِتُرگ یعنی بزرگ، سخت، با وجود یک گرگ در داخل همیشه جنگی برقرار است)
روز و شب مابین این انسان و گرگ (من از جهتی انسانم از جهتی گرگی در درونم پنهان است)
زور بازو چاره این گرگ نیست (اگر فکر کردید خیلی قدرتمند هستید و با کمک زورتان می توانید آن را بیرون بکشید شدنی نیست)
صاحب اندیشه داند چاره چیست
ای بسا انسان رنجور پریش (مردنی و لاغر، ضعیف)
سخت پیچیده گلوی گرگ خویش (وقتی شما با گرگ نفس مبارزه می کنی و مهارش می کنی جسم تو رنجور می شود)
ای بسا زور آفرین مرد دلیر
هست در چنگال گرگ خود اسیر (خیلی قدرتمند است و زورش به همه می رسد اما در چنگال این گرگ درونش اسیر است)
هر که گرگش را در اندازد به خاک
رفته رفته می‌شود انسان پاک
آن که از گرگش خورد هر دم شکست
گرچه انسان می نماید، گرگ است
وآن که با گرگش مدارا می‌کند
خلق و خوی گرگ پیدا می‌کند (حالا یک دروغ مصلحتی بود می خواستم فیمابین به هم نخورد، ای دروغگو بازم دروغ!)
در جوانی جان گرگت را بگیر
وای اگر این گرگ گردد با تو پیر
روز پیری گر که باشی هم چو شیر (ظاهرت شیر است)
ناتوانی در مصاف گرگ پیر (اما نمی توانی با او بجنگی، به نفسانیات نمی‌توانی غلبه کنی)
مردمان گر یک دیگر را می درند (دیدید بعضی ها را اگر خوب نگاه کنید عین گرگ به جان هم می افتند)
گرگ هاشان رهنما و رهبرند (گرگ های درونشان آنها را هدایت می کند)
این که انسان هست این سان دردمند (چرا انسان این قدر دردمند است؟)
گرگ ها فرمانروایی می‌کنند
وآن ستمکاران که با هم محرم اند (خیلی باهم خوبند)
گرگ هاشان آشنایان هم اند (سردمداران صیهونیست، آمریکا، انگلیس، آلمان، مردمانشان را نمی گویم من با مردم کار ندارم، این سردمداران گرگ هاشان با هم آشنا هستند، رفاقت و دوستی دارند)
گرگ ها همراه و انسان ها غريب (گرگ‌ ها با همدیگر همراه هستند و اتحاد دارند انسان‌ها غریب و بی یاورند)
با که باید گفت این حال عجیب! (گرگ ها می توانند با هم متحد باشند ولی انسان ها نمی توانند با هم متحد باشند چرا؟)

نوشتن دیدگاه