من کیستم بخش دهم
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: من کیستم
- بازدید: 70
بسم الله الرحمن الرحیم
برتراند راسل می گوید فرهنگ یعنی بپذیریم که وجود هر کس دارای دو بخش است،بخش اول چیزهایی است که انتخاب خودش نیستند به طور طبیعی به او داده شده اند پس نباید مسخره شوند.واای دماغ او را ببین یک تریلی دماغ،مگر خود او دماغ را خرید و روی صورتش گذاشت؟به طور طبیعی داده شده است قد و دست و پایشان این قدر است یا دندان هایشان... این ها چیزهایی است که به طور طبیعی داده شده است و خودش انتخاب نکرده بود پس نباید مسخره شود.
بخش دوم:چیزهایی است که انتخاب خود فرد است اما به ما ربطی ندارد .چقدر غدا می خورد؟انتخابش است که بخورد مشکل پیدا می کند مشکل هم برای خود اوست.اما به ما ربطی ندارد پس فرهنگ در مجموع یعنی این که دخالت نکن خیلی ساده.در امور دیگران دخالت نکن مگر جایی مزاحمت برای تو فراهم می کند حق خود را درخواست کن ولی به دیگران دخالت نکن.خیلی زیباست اگر به همین سادگی نگاه کنیم و ما پذیرای این مطلب باشیم خیلی از رابطه های ناخوشایند حذف می شود.دنیا از زیر حجاب زشتی رفتارهای انسانها بیرون می آید به شرط این که ما درک کنیم اگر می خواهیم آدم با فرهنگی باشیم اولین قدم این است که به هیچ وجه به دیگران دخالت نکنیم .
از گل فروش لاله رخی لاله می خرید
می گفت بی تبسم-(یعنی بدون این که بخندد) گل خانه بی صفاست-(داشت گل می خرید می گفت اگر گل در خانه نباشد خانه آدم بی صفاست)
می گفت بی تبسم گل خانه بی صفاست
گفتم صفای خانه کفایت نمی کند
باید صفای روح بیابی که کیمیاست
(خانه ت را پر از گل کن اگر صفای روح نداشته باشی به درد نمی خورد صفای روح است که کیمیاست.)
خوب است ای کسی که به گلزار زندگی
روی تو همچون لاله صفا بخش و دلرباست
(ما هر کداممان،روی ما برای زندگی و برای دنیا بسیار زیبا و صفابخش است)
روح تو نیز چون رخ تو با صفا بود
(تو که این قدر خوشگلی،خوش پوشیدی و شیکی همه توجه می کنند )
تا بنگری که خانه تو خانه خداست .
جلسه گذشته به دو مطلب که از هم خیلی هم جدا نیستند گفتگو کردیم،مطلب اول:آیا هر اتفاق های بیرونی یا درونی که برایتان پیش آمده است بر دفتری ثبت کردید؟از خود پرسیدید که خب تو چه کسی هستید؟خوب یا بد؟هر دو را بررسی کردید؟به خودتان چه نامی دادید؟بعد از خودتان پرسیدید که چرا این کار را انجام دادید؟
صحبت از جمع: تمام مدت گفتگوهای درونی را مبنی بر این که در یک موقعیت قرار می گیرم کدام شخص را رو می آورم زیرو رو کردم متوجه شدم من چقدر راحت می توانم خوب نباشم.خوب بودن کلمه گسترده ای است و خیلی چیزها را در بر می گیرد ولی کوچک ترین آن این است که بخواهم به همکارم کمک کنم وقتی متوجه شدم همکارم بدون چشم داشت به من نیکی کرد آن لحظه به خودم گفتم چقدر راحت می توانی خوب نباشی .
استاد:آیا به خودت گفتی که چرا این قدر راحت می توانی خوب نباشی؟
ادامه صحبت:از قبل یک چهار چوبی نوشته بودم که تو نیازی به دیده شدن نداری برای این که خوب باشی ولی یک جاهایی این مطلب فراموش می شود.تصمیم گرفتم برای محبت به دیگران چرتکه نیندازم.
صحبت از جمع: در هفته گذشته برای انجام کاری به بیمارستان می رفتم همسایه برای جابه جایی ماشین تماس گرفتند،در راه برگشت راننده تاکسی بدون این که حقوق من را در نظر یگیرد خواست به کسی که دنبال آدرس می گردد کمک کند ،برای پرسیدن آدرس ماشین را طوری پارک کرده بود که من نمی توانستم پیاده بشوم،عصبی شده و با راننده بد برخورد کردم حتی کرایه را روی صندلی گذاشتم،ساعت ها از برخوردم ناراحت بودم با خود گفتم که این خشم را هم به وجود خود ریختی هم به وجود راننده ساعت ها استغفار کردم. دیگر نیاز به جابه جایی ماشین هم نبود.
استاد: بسیار عالی یک حکایتی اتفاق افتاد چند آدم در آن امتحان پس دادند، مرد مومن می خواهی ثواب کنی از خودت مایه بگذار نه از دیگران، تو اجازه نداری مسافرت را بی اجازه رها کنی در معذور بگذاری که میخواهی ثواب کنی، این از او، خوب سهمش را برد باید به این عمل فکر کند آیا واقعا می خواست ثواب کند؟ یا این که می خواست نشان بدهدکه من هم می توانم یک کارهایی کنم این ثواب هرگز محصول زشت نمی دهد به شما که این همه گفتگو می کنیم می خواست نشان بدهد که خانم هر جا گیر افتادی یک چیزی شما را نگه داشته صبور باش بگو هرچه که تو می خواهی من تلاشم را کردم به آنها به موقع برسم ولی می بینید که نشد، خدایا پس گشایش بیانداز در کار آنها و راحت بنشین سرجایت، آقا که آمد با عصبانیت به او حرف نزن پولش را آنطور جلویش نیانداز ولی یادش بده آقای محترم ثواب می خواهید بکنید این ثواب نیست شما می توانستید هم با نگاه درست سبب بشوید که خودت آسیب نبینی تو مطمئن شدی گفتی خدایا من به تو اعتماد دارم می دانم اگر من اینجا گیر افتادم تو از یک جای دیگر کار آنها را راه می اندازی محتاج من نمی شوند، این اعلام شما نزد خداوند محفوظ و پاسخش داده می شد، بخش دوم درس هایی که یاد گرفتید چه شد پس؟ آن موقع باید یاد می دادید آقا ثواب یعنی چه؟ اینجور مواقع باید اینطور رفتار کنید منتها با ملایمت نه با عصبانیت یک واقعه اتفاق افتاد چند نفر امتحان پس دادند پس از این به بعد حواس بدهید تا این مسئله برای شما اتفاق نیفتد.
صحبت از جمع: اول کلاس شما فرمودید که در رویایی از امام رضا (ع)خواستید که به شما علم بدهند، در یکی از سخنرانی های آقای صمدی آملی از ایشان شنیدم که علامه حسن زاده در یک رویایی یا بیداری خدمت آقا می رسند و می پرسند که چه می خواهید؟ می گویند علم ، این را که شما فرمودید غبطه خوردم که چرا ما چنین نیستیم.
استاد: غبطه خوردن خوب نیست.البته غبطه بخورید و برایش کاری نکنید می شود خود حسد، می دانید این را؟ شما غبطه می خورید فلان فرد می رود حج من هم دلم می خواست بروم مکه، از همان روز ، روزی یک 10 هزار تومانی بگذار کنار فقط برای اینکه می خواهم بروم حج، آخر 10 تومان هم پول است؟ چکار داری؟ باید برای این غبطه خوردن کاری بکنید.
ادامه صحبت از جمع: با فرمایشات شما کاملا موافقم منتهی اعتقادم اینست که علاوه بر تلاش آن وصل شدن سیم خیلی مهم است ،من آرزوی حج رفتن را داشتم اما شرایط مالی مناسبی نداشتم،از جایی برای من هدیه قاب عکس خانه خدا را آوردند گفتم خدایا من مکه می خواستم شما عکسش را می فرستی؟دو سال نشد که من و همسرم به حج مشرف شدیم. غبطه خوردم برای این که نمی توانم همانند شما و آقای آملی وصل بشوم.
استاد: خودتان تعریف کردید من که نمی دانستم برای آدمها نقطه اتصال متفاوت است ولی خدای بالای سر عادل است عدلش حکم می کند از ما هیچ امکانی را دریغ نکند منتها گاهی اوقات از این نقطه اتصال بهره اش را می بریم و می گیریم فوری، ولی گاهی اوقات نه، ما خیلی از مواقع این امکان ها را داریم پس باید از خدا درخواست بکنیم که در وقت لزوم امکانی که فراهم می شود برای ما چشم ما را باز کند.
صحبت از جمع : من به این نتیجه رسیدم که به خودم خیلی حق می دهم و این خیلی درد بزرگی است که به خودت حق بدهی .مثلا عصبی شدی حق داشتی که عصبی بشوی.
استاد : تو حق داری . نه بقیه . برای اینکه از خیلی مسائلی که برای تو پیش می آید عبور می کنی و رد می شوی اگر رد نشوی و از آن عبور نکنی و آن را رها نکنی مجبور می شود ریشه اش را به تو نشان دهد تو دنبال ریشه نمی گردی چرا حق داشتی ؟ این حق از کجا برای تو معین شده بود ؟می رود.... یک وقتی می بینی مثلاً برای طفولیت تو است .
صحبت از جمع : باز هم وقتی به آن می رسم می گویم حق داشتی . مثلاً مادرت با تو فلان کار را کرد و ...
استاد : همین را می خواهم به تو بگویم . وقتی به آنجا رسیدی ، به آن نقطه ی ابتدایی که رسیدی باید یک جمله بگویی که بس نیست ؟ این همه وقت در مسیر غلط ماندن ، بوی تعفن اش تو را ناراحت نمی کند ؟ اگر به خودت این طور بگویی ، آرام آرام آن قدر ناراحت می شوی که مجبور هستی از آن خط خارج شوی من دقیقاً می دانم تو چه می گویی. یعنی فکر نکنی که دارم روی هوا می گویم یعنی شاید جزء تجربیات شخصی خود من است حق دارم ... همه را هم حق داشتم برای تو بچینم می بینی که واقعاً من حق داشتم ولی به یک جایی که رسید در آن نقطه ، گفتم خب اینجا هم حق با تو است . ولی خب که چی ؟ می شود یک نفر را سر ببری و خلاص شوی ؟ می شود یکی را بکشی ؟ می شود یکی را زندان کنی ؟ می شود یک نفر را جریمه نقدی کنی ؟ نمی شود که تو در همه ی این سال ها خودت در این اسارت دست و پا زدی بس نیست ؟ آدم گنده خجالت نمی کشی ؟ دقیقاً با همین لحن با خودم صحبت می کنم . خب بیا بیرون دیگر . اصلاً همه ی حق ها هم با تو یک دنیای باقی وجود دارد که به آن نقطه که برسیم ، در آن دنیای باقی حقوق کاملاً واضح روشن می شود بدون یک ریزه خدشه . آن جا ببین چطور حقت را می دهند ولی این جا این همه اسارت و خفت بس است من اینگونه با خودم تا می کنم و اصلاً با خودم صلح نمی کنم کجا صلح می کنم ؟ آن جایی که پذیرشم خوب می شود و قبول می کنم و بعد خودم به خودم جایزه می دهم می گویم متشکرم، تو خیلی خوب هستی . حالا ادامه بده و برو .
صحبت از جمع : آخرین جمله تان را نفهمیدم .
استاد : من به خودم در نهایت یه یک نقطه ای می رسم وقتی همه ی این ها را طی کردم من اصلاً به خودم فرصت این که تو حقی داری نمی دهم می گویم این است ... بیا بیرون . آدم گنده نمی فهمد که باید بیرون بیاید ؟ تو حکایت شبلی را می دانی ؟ شبلی در مسجد در کوفه نشسته بود یک عرب بادیه بدو بدو پیش شبلی آمد و شروع کرد زار زار گریه کردن که می گویند تو عارف بزرگی هستی من را از دست خودم نجات بده من از دست خودم به تنگ آمدم برای من یک کاری کن ، ای همان داستانی است که همه ی ما داریم دائم از دست خودمان به تنگ می آئیم من خیلی خوب هستم همه از خوبی های من سوء استفاده می کنند بعد همیشه سختی می بینم خب خوبی نکن . هان . شبلی وقتی حرف های او را خوب گوش کرد بلند شد و به سرعت رفت و یکی از ستون های مسجد را محکم به بغل گرفت و . جیغ و داد می زند گریه می کند می گوید من را از دست این ستون نجات دهید مردم پدرم در آمد،مرد عرب گفت من را ببین که پیش چه دیوانه ای فرستادند عقب ایستاد مردم جمع شدند که شبلی چه شده است عرب بادیه گفتند که تو به او چه گفتی ؟ جلو آمد و گفت آقا ببخشید من سوال کردم چگونه خودم را نجات دهم ؟ تو به ستون چسبیدی ستون را رها کرد و خودش را تکاند و صاف کرد و رفت نشست .گفت یعنی چی ؟ گفت باز هم نفهمیدی ؟ حالا تو فهمیدی من چه می گویم ؟ چقدر می خواهی ستون من حق دارم و حق با من است ، من درست می گویم را سفت بچسبی ؟ تا کی ؟ بیا بیرون . این همه حق دارم، سنار سه شاهی هم کف دست تو نگذاشتند . نه ؟ چی به تو دادند ؟ هیچ چیز . رها کن. به اینجا که رسیدی و فهمیدی که دیگر باید رها کنی و رها کردی ، آن وقت با خودت صلح کن و از خودت تشکر کن که آن قدر شعور داشتی و به این نقطه خودت را رساندی بعد ببین چه لذتی و چه آزادی و چه رهایی دارد،رهایی که به عمرت نچشیدی . تجربه اش کن .
صحبت از جمع :من تمرین ها را یادداشت کردم بعد می دیدم که یک سری کارهایی که انجام می دهم تکرار است ولی در یک راستا نیستند منتهی دائم دارم آنها را تکرار می کنم . دوباره بررسی شان می کنم ولی دوباره انجام می شود خیلی ذهنم را مشغول کرد که این یک ریشه ای دارد که تو داری این ها را تکرار می کنی باید بگردی و آن ریشه را پیدا کنی تا اینکه وقتی می گویند جوینده یابنده است ، به یک مطلبی برخوردم . پیامبر اکرم (ص) می فرمایند : علامت صابران سه چیز است . تنبلی نمی کند . زیرا مانع ادای حقوق دیگران است.دلزده نمی شود زیرا مانع شکر است . از خداوند متعال شکایت نمی کند ، زیرا عصیان و نافرمانی است . وقتی این علائم را خواندم متوجه شدم ریشه ی خیلی از کارهایی که در آن مشکل داشتم این است که من صابر نیستم و یک سری از کارهایم به خاطر تنبلی است یعنی حق دیگران را ادا نمی کنم چون تنبل هستم . دلزده می شوم ، ناشکری می کنم و این خیلی کمک بزرگی به من کرد .
استاد : بسیار عالی . همین طوری خودتان را پیدا کنید .جداً خیلی مهم است و اگر نکنید ضرر می کنید .
من در سالهای عمری که پشت سر گذاشتم شرح حال و زندگی و مسیر علمای خیلی زیادی را خواندم کتاب خیلی ها را هم دارم . از زمان های خیلی قدیم،مثلاً شاید سوم یا چهارم هجری تا حالا ، در عصر جدید حتی خط مشی حرکتی بعضی از آنها را هم خدمت شما آوردم بروید و مقالات اولیه ام را از آن جایی که همه تایپ و ثبت شده است بخوانید می بینید که وجود دارد هرچی بیشتر پیش آمدم بهتر رویت کردم که آدمی از عالم دنیا و آنچه که در آن هست به هیچ وادی دیگری با هر نامی که شما اسم ببرید نمی تواند وارد شود،عالم ملک و عالم ملکوت و عالم جبروت و برو به عالم طریقت ، همه اش حرف است نمی توانی وارد شوی بسیاری از انسان ها رفتند ، در پایان عمر بیراهه بودن راهشان هم پیدا کردند می دانید چرا ؟ آن روزی که پروردگار عالم آدم را آفرید و به ملائک دستور داد - ملائکی که تسبیح حضرت حق را می گفتند - و گفت به این آدمی که من آفریدم سجده کنید همه اطاعت کردند جز ابلیس . قصه ای نیست که کسی نداند آن آدم ، آدمی که امروز من و شما هستیم و خیلی از آدم های دیگر هستند نبود آن آدم با این آدم ها فرق می کرد آدم حقیقت همه ی اسماء را در صفحه ی دلش می دید و ابراز می کرد برای همین هم لایق سجده ی فرشته ها شد امروز ما همان آدم هستیم همان جسم ساخته شده از گل آدم از همان گل که آدم را آفریدند ما را هم آفریدند (جسمی ساخته شده از گل ادم) اما چرا پس اینقدر سرگردان هستیم ؟ گاهی قدم می زنیم در کوی بزرگی، درستی ، یک ساعت بعد قدمگاه ما دیار زشتی و پلیدی و دو رویی است چرا آن جا پرسه می زنیم ؟ چه اتفاقی افتاده است ؟ زمان زیادی است که راهی برای بیرون رفت از این بن بست را جستجو می کنم خیلی زیاد از خودم شروع کردم هر دقیقه و هر لحظه ای ، اندیشه ام ، کلامم ، رفتارم ، همه را کنترل کردم خیلی سخت و به زبان آسان است چون شما در عرض یک ساعت 10تا رفتار نداری یک دفعه 50 تا رفتار داری اصلاً باورنکردنی است وقتی به آن دقت می کنی ، آن را می بینی ، وحشت تو را بر می دارد من شروع کردم ، آمدم کنترل کردم در پایان روز در کمال تاسف دریافتم دیگر مثل سال هایی که از مدرسه با خنده بیرون می آمدم ، یادتان هست که آن دفعه گفتم ، به دوستان می گفتم لباس های بعدی ما حاضر است . بدوید و بدوید . لباس رختشویی ، لباس آشپزی ، لباس مامور خرید و ... . دیدم آن نیست الان لباس ها آن قدر زیاد شده و آن قدر حجمش بالا است که سرسام آور است . القصه . پیشنهادی که دو جلسه پیش به شما کردم خودم خیلی وقت است که دارم انجام می دهم من همه ی این ها را اول روی خودم تست می کنم باید تست خودم جواب دهد که بعد بقیه را بتوانم حرف بزنم اگر از من تا امروز کلام لغو ، بیهوده ، دروغ نشنیده اید ، برای شما عرض می کنم باور کنید آن قدر این نوشتن هر روز را ادامه بدهید ، روزهای اول یک یا دو صفحه کفاف شما را نمی کند اگر خیلی روراست باشید. حقه به خودتان نزده و کلاه سر خودتان نگذاریدکفاف نمی دهد یعنی آن قدر بنویسید تا به یک روزی برسید که تو صفحه شما حتی یک مورد هم ثبت نشود چه چیزی ثبت نشود ؟ این که تو چه کسی هستی ، چون دیگر تو می دانی که کی هستی ، تو یک موجود ، نمی گویم ثابت ، ولی یک موجود شناخته شده هستی . یادم می آید سالی که به حج تمتع مشرف شدم ، سال 84 ، رفتیم و برگشتیم و برای خودش قصه هایی داشت حتی در خانه خودم وقتی برگشتم زمانی که از این اتاق به آن اتاق می رفتم در اطراف خودم یک نوری را می دیدم حالا 4یا5 روز است که برگشتم با یک بنده خدایی این را در میان گذاشتم گفتم من چنین چیزی می بینم نکند مالیخولیا است . به من خندید و گفت هر که به دیدار و طواف خانه خدا نائل شود پروردگار از نور خانه اش به او نور می بخشد . به همه هم می دهد من گناهکار بودم و به من نداد نداریم من این طور بودم به من نداد نداریم هر که تا آن جا برود بدون صله بر نمی گردد پس می بینید که به همه هم می دهد ولی خیلی جالب است یک عده ی کثیری همان که از در خروجی خانه خدا خارج می شوند همه بیرون در می گذارند بخصوص خانم ها در این مغازه ها سر می کشند و با این خرید کردن ها و با این کسبه عرب و غیر عرب سر به سر گذاشتند و ال و بل همه را همان جا می گذارند هیچ تمام . یعضی ها شروع می کنند به بد و بیراه گفتن به عرب های آن جا که چه قدر کثیفند و چه قدر بو می دهند حال آدم به هم می خورد گذاشت و رفت . بعضی ها کمی دیرتر یک خورده بیشتر با خودشان همراه دارند بعضی ها هم می آیند که در حج عمره سر ما هم آمد . ما آمدیم تا سوار هواپیما شویم شاید 13یا14 ساعت در فرودگاه ماندیم یعضی ها شروع کردند به فحش دادن حالا به چه کسی فحش می دهد خدا می داند ولی به اعتقاد من آن کسی که فحش می دهد به خودش فحش می دهد چون همه آن هایی که آن جا هستند و همه آن هایی که در ایران هستند یعنی من ، کس دیگری نیست اصلا دنیا یعنی من پس به خودت فحش می دهی ؟ اما یک عده موفق می شوند و خودشان را جمع و جور می کنند و نورشان را با خود به شهر و دیارشان می آورند . اگر بتوانند 40 روز از محرمات پرهیز کنند هر چه حرام و هر چه غلط و هر چه بد است دوری کنند سر 40 روز خداوند نورشان را تمدید می کند می گوید 40 روز دیگر به این بنده بدهید ملائک ببرید و به او بدهید و ببینید در 40 روز دوم چه می کند . 40 روز دوم بازبه همچنین اگر بتواند آن را حفظ کند 40 روز سوم بعد 40 روز چهارم و اگر بنده ای توانست تا 1 سال یعنی تا سال بعد که ایام حج برسد بتواند نورش را نگه دارد این نور تا پایان عمر تمدید می شود ، منتهی به شرط آن که تا پایان عمر همچنان از محرمات و زشتی ها دوری کند . این قاعده این جا هم صدق می کند اگر کسی 40 روز پرهیز کرد از هر گونه ظن و گمان و حسد و ریا و ... به او 40 روز دیگر هم یاری می دهند شما تنها نیستید چه کسی گفته که شما تنهایید ؟ شما به طور دائم دو ملک دورتان می چرخند . حالا اگر ملائک دیگری برای انجام یاری های دیگری اعزام نشده باشند 40 روز دیگر هم تمدید می شود و این آن قدر ادامه پیدا می کند که بعد از 1 سال دیگر نیازی نیست شما هزینه کنید از این کلاس به آن کلاس اینجا را ترمی این قدر و آنجا را ترمی آن قدر بدهید یوگا و مدیتیشن یا فلان بروم . همه این ها خوب هستند بد نیستند ولی وقتی تو می توانی این طور بیایی می رسی به آن جایی که تو یک کلاس کامل هستی برای خودت ، نه سرمایه مالی از دست می دهی نه سرمایه زمان از دست می دهی بلکه حقایق دنیا و عالم هستی در درون شما روز ازل کتابت شده است شما همه را اینجا دارید ولی بلد نیستید آن را باز کنید . این کتاب برایت باز می شود آن وقت پا گذاشتن بر پهنه آگاهی -عصر آگاهی است دیگر مگر نمی گوییم همه مان شعار می دهیم -. پا گذاشتن به عصر آگاهی به پهنه آگاهی با پاهای آلوده و کثیف امکان پذیر نیست راهتان نمی دهند ، اگر مسیری باز شد به طور حتم پاهای آلوده شما را به بیراهه می برد مواظب باش به بیراهه نروی . من سال های زیادی را کنار شما گذراندم و در واقع با شما زندگی کردم و از سر محبتی صادقانه می گویم من کنار شما باشم یا کنار شما نباشم هیچ آدمی همیشگی نیست ، این آخرین نسخه عملی شماست پایان کار من نیست فوری جبهه بندی نکنید واای چه اتفاقی می خواهد برای تو بیفتد ؟ والا به خدا هیچ . فی الواقع آخرین نسخه عملی شما همین است . اگر از عهده این کار بر آمدید تازه راه آغاز می شود مختارید می خواهید به کار بندید می خواهید به کار نبندید . من هفته دیگر کلاس نیستم پس هیچ الزامی نیست که من کنار شما باشم شما نسخه تان را دریافت کردید انتخاب،انتخاب شماست .
از گل فروش لاله رخی لاله می خرید
می گفت بی تبسم گل خانه بی صفاست
گفتم صفای خانه کفایت نمی کند
باید صفای روح بیابی که کیمیا است
خوب است ای کسی که به گلزار زندگی روی تو همچون لاله صفابخش و دل ربااست .
روح تو نیز چون رخ تو با صفا بود
تا بنگری که خانه تو خانه خداست .
هفنه پیش تعدادی مقام به شما معرفی کردم یادتان هست ؟ با مقام های ثابت زندگی تان چه کردید ؟ غافل نشوید . اگر من امروز مادر بزرگ می شوم این یک تاج و یک مقام است قبل ازاین که به اینجا برسم جایگاه مادر بزرگی را شناختم ؟ می دانم چه وظایفی دارد ؟ می گوید من همه جوره به بچه ام رسیدم و چنین و چنان کردم نه این تنها نیست برایش این را خریدم و آن را خریدم و این کار را کردم نه این ها نیست . مقام مادر بزرگی و پدر بزرگی یک چیز دیگر است . مقام هایی که با تولد می آیند و با مرگ پایان پیدا می کند مقام هایی که به واسطه همین مقام ها پرونده اش بسته می شود .
صحبت از جمع : من در هنگام مرور مطالب که شما فرموده بودید مقام ها بار دارند آیا این ها منظورتان گذشت و فداکاری و انرژی های مثبت است یا بر عکس بارهای منفی ،بد اخلاقی و نامهریانی و انرژی ها منفی است .
استاد : امروز من گفتگوی یک زن جوانی را می خواندم خیلی متاسف شدم . مادر بودن یک مقام است حتی اگر بچه بیمار داری بچه بیمار و بچه سالم با هم در یک رده هستند و آن جسمش بیمار است و متوجه آن هم نیست ولی این یکی روحش را بیمار کردی چه کار می کنی ؟ این بار دارد 100در100.
بعضی از این مقام ها به واسطه مقام های دیگر قرار دادش بسته می شود و باید تا پایان عمر هم بماند مثل این که شما خواهر شوهر، برادر شوهر، باجناق ، جاری هستی این ها مقام های قراردادی است یعنی وقتی به هر دلیلی دو خانواده از هم جدا شدند این ها شکسته می شوند ولی اگر جدا نشوند تا پایان عمر است خوب می دانید این یعنی چه ؟ پسرخاله،دخترخاله،دختر عمو، دختر دایی،زن و شوهری که به واسطه یک صیغه محرم می شوند و به واسطه یک صیغه جدا می شوند ولی فی الواقع قرار نیست جدا شوند وقتی بسته شد تا پابان عمر است . اگر پاره شود ضایعه اش جا می ماند فکر نکنید تمام می شود فکر نکنید طلاق جاری می شود و تمام است نه . ضایعه اش تا پایان عمر شما باقی خواهد ماند . حالا آن دیار باقی که رفتی می فهمی که آیا در آن جدایی مقصر تو بودی یا کس دیگری آن جای خودش هست و عذابش . باید وظایف شایسته هر مقام را بشناسیم به آن مقام متعهد باشیم حتی اگر فرد مقابل متعهد نبود .شما آقایان که دایی هستید چند نفرتان حق دایی بودنتان را ادا کردید ؟ یا ایستادید آنهایی که مقابل شما هستند جلوی شما دولا سه لا شوند . خوب توجه کنید . شما دایی یا عمو هستید چون مقامش را گرفتی باید وظایفت را انجام دهی حتی اگر برادرزاده ات یا خواهرزاده ات وظیفه اش را انجام نداد شما منتظر وظیفه نباش مگر خدایی که به تو بخشیده این همه بخشیده ایستاده تا تو چیزی بدهی تا او هم بدهد ؟ یک نماز می خوانی حالا امروز حالش را نداری فردا خواب می مانی پس فردا هم می گویی ای بابا معلوم نیست این نمازهای ما هم به درد می خورد یا نه یک نماز است آن هم از فردا نمی خوانم . ! یک نماز می خواند آن هم دیگر نمی خواند آیا خدا می ایستد ؟! یکی داد یکی از ما بگیرد ! که ما میخواهیم یکی بدهیم یکی بگیریم؟
اول مقام هایی که دارا هستید بنویسید. برای هر کدام وظایف عالی و خداپسندانه را قیدکنید.
صحبت از جمع : اگر به کسی محبت کنی این محبت تکرار می شود ولی طرف مقابل علکس العمل مناسب ندارد و این وظیفه من می شود وظیقه او توجه نکردن.اگر درخواستی داشته باشند و نتوانیم به هر دلیلی انجام بدهیم طرف مقابل قهر می کند تکلیفمان در این مواقع چیست؟
استاد : بحث مقام و وظایف هر مقام، فقط محبت کردن نیست !بالعکس گاهی جای سختگیری و جای تذکر وجای راهنمایی دارد حتی گاهی اوقات با یک قطع اتصال کاملا هدفمند طرف را متوجه کردن دارد .بحث ما این نیست که فقط محبت کنیم! قبول است دقیقا حرف شما درست است ،وقتی محبت یک طرفه باشد چنین مسئله ای را به وجود می آورد، ولی اگر محبت کردی پاسخ نگرفتی ما برای خدا کردیم و مقامی که خدا به ما داده است،این هیچی تمام شد. اما در مقامی دایی اگر شما دیدی خدایی نکرده خواهرزاده شما دست به اعتیاد می برد با پس گردنی بگیر ببر نه با محبت . ببر نزد پزشک یا ببر معرفی کن اگر خدایی نکرده دیدی قتل می کند حتما به قانون معرفی کن، وظیفه ی یک دایی متعهد این است جلوی فساد و زشتی را بگیرد حتی اگر در مورد خواهرزاده اش باشد
ادامه صحبت از جمع : قطعا این فرمایش شما درست است ، امام علی(ع) میفرمایند: که جاذبه و دافعه هر دو با هم لازمه یعنی اگر شما فقط جاذبه داشته باشی به مشکل برخورد می کنی و اگر هم فقط دافعه داشت باشه حتما به مشکل برخورد میکنی اصلا نظام بشر خلقت در تعادل است شما باید در واقع در هر اموری متعادل رفتار بکنید وگرنه دچار مشکل میشوی هم خودت دچار مشکلی هم بقیه را دچار مشکل می کنی.
استاد : وقتی شما مقام را نوشتید بعد شروع کردید به این مقام ارتباطات مختلف را مطرح کردن چرا می گویم بنویسید؟ ببینید این ها در گفتگو اصلا باز نمی شود شما وقتی یک چیزی را نوشتی و شروع کردی از آن انشعاباتی دادی که این باید باشد،آن باید باشد و.... برای هر کدام از این ها باید راه حل طرح کنی بعد جالب کجاست شما به عنوان دایی، یا هر کس دیگری به عنوای دایی هیچ کدام راهحل هایتان یکجور نخواهد شد چون آدم های روبرویتان آدم های متفاوتی هستند.
ادامه صحبت از جمع: دقیقا همین نکته ای که می فرمایید مد نظر من است مثلا کسی تر بیت خانوادگی اش این است که با احترام رفتار نمی کند من با او با احترام رفتار می کنم من با رفتارم می خواهم به او بفهمانم اما او درک نمی کند و من می فهمم که درک نمی کند.
استاد : کار می خواهد شما فکر نکنید دیگران را تغییر دادن به همین سادگی است اگر من گفتم سلام او جور دیگر جواب داد من مثلا باز هم سلام می گویم ،نه شما باید نگاه کنی ببینی که در جواب سلام شما کلامی را به کار میبرد کجا یاد گرفته ببینید ما در دنیا هر کدام خلیفه الله هستیم ،خلیفه الله اصلاح امور و مشکلات می کند ما اینجا جمع نشدیم که آدم های درستی باشیم،خب درستیم دیگر.
ادامه صحبت : خیلی خیلی سخت است ممکن است ظرف یکسال و دوسال حل نشود اما من در این جایگاه آیا باید مثلا رفتارم را تقلیل بدهم و خودم را مطابق او بکنم یا اینکه من باید شخصیت خودم را حفظ بکنم .
استاد : نه ،شما رفتارتان را تغییر می دهید ولی نه تغییری به مثابه آن، تغییری که او را وادار به فکر کند،می گوید خب تمام کارها هم انجام دادم نشد ،خب نشود شما در دنیا وظیفه داشتی و آن را انجام دادی والسلام.
مشق شب دادم خیلی هم سنگین دادم و خواهش میکنم انجام بدهید اصلا شوخی نداریم. به من می گویند بیارم شما ببینید ؟ من می خواهم چکار ! متعهد خودتان باشید. اگر نتوانید متعهد خودتان باشید تا آخر عمرتان همین طور زندگی می کنید . یک دوست عزیز روز گذشته با من تماس گرفت و گفت: راستش تلفن نمی زنم که مبادا مزاحمت بشوم ناراحت شوی! می دانید چه جوابش را دادم ، من تعارف های معمولی با کسی ندارم ،من به او گفتم تو خیلی غافلی ، گفت چرا ؟ گفتم غافلی چرا که بی خبری نمی دانی وقتی من از احولات تو بی خبر می مانم مزاحمت بزرگتری برایم داری چون تمام مدت ذهنم را مشغول میکنی، خلاصه دقت کنید تو روابط تان چه می کنید.
بگذارید این را هم برای شما بخوانم.
در مسجد و درکعبه به دنبال خدایی
هم مسجد و هم کعبه و هم قبله بهانه ست - دقت بکنی نور خدا داخل خانه است،در قلب است بلند شو ببینم بلدی دور خودت بگردی چون نور خدا اینجاست تو قلب
دقت بکنید نور خدا داخل خانه است
در مسجد و در کعبه به دنبال چی هستی ؟
اول تو ببین قلب کسی را نشکستی
این گونه چرا در پی اثبات خدایی
همسایه ما گشنه و ما سیر می خوابیم
برخیز و کمی کعبه آمال خودت باش
چنگی به نقابت بزن و مال خودت باش-( نقاب های نقشهایتان را بکنید اصلا ارزش ندارد )
تصویر خدا پشت همین کهنه نقاب است
تصویر خدا واضح و چشمان تو خواب است
شاید که بُتی در وسط ذهن من و توست
باید بُت خود با نم باران خدا شست
گویی که خدا در بدن و در تنمان هست
نزدیک تر از خون و رگ گردنمان هست
والله خدا قدرت پرواز پرنده است-( وقتی پرنده بال می زند فقط می شود در آن خدا را دید)
یا غُرش بی وقفه یک شیر درنده ست
باید که خدا را به دل کوه ببینیم
در جسم و تن ودر نَفس و روح ببینیم
در ذهن خود اینگونه نگوییم خدا کیست ؟
خورشید مگر باعث اثبات خدا نیست ؟!
باید که در آئینه کمی هم به خود آییم
ما جلوه ای ازخلقت زیبایی زیبای خداییم
هرکس که دلش آینه شد فاقد لکه
درقلب خودش کرده بنا کعبه و مکه
گر خوب شناسی تو اگر خالق خود را
سالم برسانی به هدف قایق خود را
قدیمی ها یک مسئله قشنگی داشتند :می گفتند جوان در آیینه بیند، پیر در خشت خام. هیچ وقت به این جمله فکر کردید که یعنی چی ؟ جوان در آینه به چه چیزی نگاه می کند ؟ فقط خودش را . پیر -البته پیر دانا را می گویم -وقتی به خشت خام نگاه می کند زندگی و حیات را در آن می بیند ، ولی جوان تو آینه فقط شکل را و موهای سرش را می بیند الحمد الله دیگر آقایان مشکلی ندارند با موهای سرشان ،ولی خانم ها دارند . البته با زن زندگی آزادی انشاالله خیلی زود خانم ها دیگر دچار این مشکل می شوند و از آن ها برداشته میشود این کله شان اشعه یووی می خورد دیگر به کله مو نمی ماند این یک واقعیت. ولی جوان تو آینه قیافه خودش را می بیند امروز چشمهایم پف دارد امروز اینجا یک خط افتاده است و... ولی پیر در خشت خام نقش خدا میبیند. کلام امروز به پایان رسید از شما خواهش میکنم این کار و تکمیل انجام بدهید یک دفتر کوچک در کیفتان داشته باشید بنویسید و هر لحظه کامل بنویسید