منو

پنج شنبه, 01 آذر 1403 - Thu 11 21 2024

A+ A A-

من کیستم بخش یازدهم

  • نوشته شده توسط مدیر سایت
  • دسته: من کیستم
  • بازدید: 58

بسم الله الرحمن الرحیم

استاد: تکلیفی که از شما خواستم بنویسید چه کار کرده اید؟
صحبت از جمع: در مورد پایش روزانه، هر روزی که اتفاق خاصی برای من اتفاق افتاده بود را نوشتم یا به خاطر سپردم که بعدا بنویسم سعی کردم با وسواس بیشتری به آن ها نگاه کنم. در مورد مقام ها و وظایفی که باید به آن ها توجه می کردیم، این بار از پایه تر شروع کردم، طبق دروس معرفتی که شما فرموده بودید که عالم نبات، حیوان، انسان و مراتب بالا می رود، این مراتب در ما هست، من در درجه اول مخلوق خدا بعد انسان و مسلمان هستم، مرحله به مرحله شروع کردم مسئولیت هایم را نوشتن و سعی کردم عملی کنم، مثال: منی که آفریده خدا هستم سعی کنم برای آفریده خدا بودنم، حس مالکیت نداشتن را در خودم نهادینه کنم، برای ماموم امام زمان بودن، برای همسر بودن، برای فرزند بودن و... حواسم باشد که انجام بدهم.
استاد: واقعا باید کار کرد، من هر چه بیشتر پیش می روم بیشتر می فهمم که باید همین نقطه ای که ایستادم پاهایم را قفل کنم و دیگر تکان نخورم، یا می شود یا نمی شود اگر می شود همه با هم تمام کنیم اگر نمی شود من بروم. من بیشتر از این نمی توانم بایستم از اساتید اجازه می گیرم خداحافظی می کنم و می روم. یک مثال ساده بزنم برای شما، ما وقتی که در خانه مان، زباله های یک هفته قبل هنوز در سطل زباله است بوی بد پخش می کند پشه و مگس ایجاد می کند شما تا زمانی که این سطل زباله در آشپزخانه تان است مطمئن باشید تمام خانه را با وایتکس بشورید، تمام خانه را عطر و ادکلن بزنید، رایحه بد سطل آشغال قالب خواهد شد. یک چیز هایی به صورت نهادینه در ما وجود دارد که اصلا نمی خواهیم نگاه کنیم و این بدترین حالت است. هیچ کاری نمی توانید انجام بدهید. شما اگر با وجود آن سطل آشغال توانستید خانه تان را، خانه خوش بو، تمیز و ایده ال کنید می توانید دنیایتان را یک دنیای دیگری کنید. من قول شرف می دهم اگر کسی زباله های درونش را بیرون نریخته باشد اگر از عالم غیب چیز هایی را ببیند از اوامر شیطان می بیند، بشنود از اوامر شیطان می شنود، والسلام نامه تمام.
چرا این در و آن در می زنید؟ یک سطل زباله است، ببر خالی کن، شستشو و معطر کن بگذار خانه، لازم نیست شیشه شیشه ادکلن و عطر، اسپری خوش بو کننده بزنید. جدی می گویم. شما شمال تشریف می برید خانه های روستایی، هر کجا که می روید در توالت که باز می کنید یک بوی بدی می دهد ولی مثل یاس سفید و تمیزاست، اجاره دادند دیگر، تمیز می کنند، مریض که نیستند اما واقعیت این است که چاهشان عمیق نیست، این چاه چون عمیق نیست که زباله و فضولات را پایین بکشد بوی تعفن می دهد. حالا شما برو از این اسپری ها که در را باز می کنید رایحه پخش می کند بگذار نمی شود. من خیلی مثال بدی زدم ولی می خواهم عمق فاجعه دستتان بیاید. از هیچ کس هم گله نکنید، اگر پدر یا مادر یا برادرم یا شوهرم این گونه بود، اگر فلان کار را برای من می کردند، اصلا و ابدا فایده ندارد، آن چیزی که خراب است، داخل تو است اگر آن اصلاح بشود از بیرون هیچ چیز متعفنی به تو نمی چسبد. آن روز شخصی خیلی قشنگ تعریف یک خانمی را از همشهری های خودشان می کرد که حاج خانم فلانی می گفت: شوهرم این طور است عصبانی، جیغ و دادش در آمده بود، دعوا کردم ولی یک خانمی هست شوهر، عصبی، بد خو، بد دهن و معتاد یعنی همه صفات افتضاح را با هم دارد خانواده شوهر این طور، بچه آن طور، همسایه آن طور و ندار ولی هر وقت با او حرف می زنم، این قدر ملایم است هر چی هم می گویم فقط گوش می کند و نگاه می کند گفت: یعنی او نمی فهمد؟ گفتم چرا اتفاقا بیشتر از من و تو می فهمد، چون ما در نهایت خشم می کنیم اما او این قدر می فهمد که خشم هم نمی کند درونش را این قدر زلال نگه داشته است اجازه نمی دهد که زباله های بیرونی در درونش بریزد. هیچ راهی ندارد.
صحبت از جمع: هر اتفاق بیرونی و درونی که می افتد را یادداشت می کنم متوجه شدم باید یک لایه پایین تر بروم تا عمیق نشوم و لایه لایه پاک نکنم درست نمی شود من در طی روز بیشتر از بیرون در درونم غر دارم که به آنها پاسخ داده نشده و در مورد آن صحبت نمی شود و این ها تبدیل به خشم و حسد، تهمت زدن و قضاوت می شود، باید از غرهایم کم کنم تا بروز بیرونی نداشته باشد و هم از درون من را فرسوده نکند. با تمرین ریشه غرهایم را باید پیدا کنم.
استاد: یک نکته جالب حالا که تو به این جا رسیدی را بگویم، ما بعضی از واکنش هایمان، اتفاقاتی که برایمان می افتد، اگر امروز این اتفاق افتاد یادداشت کردم، فوری بیخ یقه اش گرفتم؛ وایسا ببینم، تو چه هستی؟ می گوید وای من آدم خشمگین هستم، چرا خشم کردی؟ می روی دنبال علت خشم، می گوید یک کسی با من این گونه رفتار کرد، آن کسی که با تو این طور رفتار کرد تو این جا چه چیزی کم داشتی که او جرات کرد که آن رفتار را با تو انجام داد؟ یک مرحله دیگر و یک مسیری طی می کنی و به یک جوابی می رسی می گویی چه خوب شد که فهمیدم، بعد یک دفعه می بیند فردا دوباره در یک مطلب دیگر عین همین اتفاق افتاد، من که دیروزی را پیدا کرده و جاده اش را صاف کردم پس چرا دوباره آمد؟ اینها لایه لایه است، مثل کیک های لایه لایه ای می ماند، برای من همیشه مسئله است که چه طور اینها را لایه لایه می کنند؟ همان جنس است ولی یک رنگ دیگر، دو روز بعد دوباره عین همان پیدا می شود، آن را که پیدا کردم، این را هم که پیدا کردم، دیگر نباید بروز کند ولی باز هم بروز کرد منتها چون آن دو لایه را پیدا کردی و حذف کردی آن لایه زیری را می توانی ببینی، تا وقتی که به لایه زلال و روشن نرسیدی نباید رهایش کنی آن وقت است که پیروزی.
صحبت از جمع: وقتی آدم برنامه روزانه اش را ملزم به نوشتن کند همین یک حس و حالت حضور به آدم در حین انجام کار می دهد وقتی شاهد باشم و آن جایی که باید صبر کنم خداوند حکمت هایش را نشان می دهد. با نوشتن فهمیدم که حسرت و غبطه های به ظاهر مثبت در آن ها رگه هایی از حسادت است، الان چون ملزم به نوشتن هستم حضور دارم که در طول روز چه قدر قضاوت کردم یا دروغ مصلحت آمیز به خود، فرزندم، همسرم، اطرافیانمانم گفتم. این حضور انسان را روشن می کند که در اطرافش چه می گذرد.
استاد: بسیار عالی، من هم می دانم سخت است، ولی ترکش نکنید. به پسرم گفتم می دانی داری چه کاری انجام می دهی؟ سه نفر را با شرایط جسمی سخت، می خواهی با ویلچر به کربلا ببری؟ گفت: بله می دانم، گفتم نه نمی دانی اگر می دانستی این کار را انجام نمی دادی، گفت مامان اگر شما نگویید سخت است حتما امکان پذیر است. نگو سخت است چون من می دانم سخت است با همه اینکه می دانم سخت است پذیرش کردم که خدایا از من شد حرکت، از تو شد برکت، دو تا پسرها راه افتادند دامادم کنار این ها هم همسر و فرزندش است مسئولیت او هم هست، ببینید سخت است من هم قبول دارم ولی اگر بگویید سخت است همیشه همین جا می مانید که هستید، بس است برای چه در این گرما می آیید و می روید؟ برای چه این همه راه را از آن طرف و این طرف شهر می کوبید می آيید این جا؟ این جا ما چه چیزی داریم؟ نه ساز و ضربی داریم نه رقص و دهلی یک چیزی باید پیدا کنید و بروید از این جا اگر پیدا نکنی باختی، مگر آدم چند سال باخت می دهد؟ الان وقت برد است هر یک دکمه ریز سیاه درونی را بکنید جایش درد می کند و می سوزد، بسوزد، اگر الان بسوزد بعد از چند روزی خوب می شود ولی اگر قرار باشد آن طرف بسوزد چه؟
صحبت از جمع: من ننوشتم ولی در رفتارهایم به آن توجه کردم به دو رویکرد رسیدم، قبلا می گفتید که وقتی کارهای تکراری را انجام می دهید مثلا می خواهید کفش بپوشید اگر همیشه با پای راست اول شروع می کنید حالا بیایید با پای چپ شروع کنید شاید آن موقع می خواستید این را به ما بگویید که ما همیشه اجبار نداریم که یک رفتاری را تکرار کنیم چون ما با عادتمان نیامدیم روی زمین ما با یک سری ویژگی هایی آمدیم که آن خالقی که از وجود خودش در ما گذاشته نامحدود است و ما هم می توانیم نامحدود بودن را در رفتارمان داشته باشیم مثلا اگر بخواهیم یک واکنشی نشان بدهیم می توانیم انتخاب کنیم که این رفتار را نداشته باشیم و یک پهنه وسیعی را باز می کند که می بینیم که چه قدر رفتارهای تکراری داریم که از خیلی سال ها پیش با ما مانده و همه شان هم قابل تغییر است شاید سخت باشد ولی امکانش در ما وجود دارد. مورد دیگر ریشه یابی بود، یک چیزی که دارد تکرار می شود و اذیت می کند ریشه اش از کجاست؟ و باز هم می رسیم به همان انتخاب که من شاید یک جایی این را انتخاب کردم یا نه این قدر کوچک بودم که این را یاد گرفتم و شده جزئی از خلق و خوی من و این که ما یک خلق و خوی ثابت هم نداریم هر روز این امکان برای ما وجود دارد که یک جور متفاوت زندگی کنیم.
استاد: بسیار عالی، ولی ببینید از من بشنوید یکی از چیزهایی که نسل امروز به طور کامل حذف کرده خواندن و نوشتن است خواندن کتاب که کاملا کنسل است هیچ کتابی در هیچ خانه ای باز نمی شود چون (موبایل) در دسترس است و بعد هم متنوع، این جا را خوشم نیامد می روم آن طرف، این غلط است. نسل من با کتاب بزرگ شده و اجبارا برای این که همیشه آن کتاب را نمی توانستم داشته باشم برای این که مطالبی که دوست می دارم نگه دارم نت برمی داشتم، بنویسم خوش می نویسم، حرف بزنم خوش حرف می زنم، آیا گفتگو و نحوه سخن گفتنم شما را آزار می دهد؟ چرا نمی دهد؟ برای این که خوب خواندم خوب برداشت و یاداشت کردم و بعد به یاداشت هایم رجوع کردم و الی آخر، باید آن چه را که می فهمی به صفحه موبایلت اکتفا نکنی بعد هم برای این که آن چه می فهمی کاملا بنشیند سرجایش، جزء جزء کنی، یادتان هست یک روزی می گفتم هرچه را می خورم جزء جزء می خورم به خدا خیلی این را تکرار کردم گفتم اگر خوردنتان درست بشود، اکثرا می بینم قاشق را بلند می کند می برد در دهانش، نگاه نکردی داخلش چه بود؟ من تا نگاه نکنم چی دارم می خورم دهانم نمی گذارم، عادت کردم. ‌وقتی یکی خوردنش را خوب نگاه می کند آن موقع مجبور می شود به خیلی چیزهای دیگر هم در زندگیش جزء جزء نگاه کند، آن وقت دیگر اگر فلانی امروز آمد در گوش شما زد فوری دهانت را باز نمی کنی هرچه از دهانت آمد را به او بگویی،‌ اول فکر می کنی چرا زد؟ من تقصیر داشتم؟ اول سهم خودتان را سیر می کنی، این هایی را که می گویم در یک دقیقه امکان پذیر است، الان نه وقتی تمرینات بالا رفت، بعد از آن در یک دقیقه طرف مقابلت را برآورد می کنی چی شد که او آمد مرا زد؟ در او چیزهایی را کشف می کنی که می بینی مستحق گذشت است آن وقت از او می گذری بعد چون شما از او می گذری خدا از شما می گذرد، در خیلی جاهای بد از شما می گذرد، می گوید بنده من اینجا گذشت کرد من خدای او هستم پس بر من واجب است که از این بنده در این جا گذشت کنم. بنویسید هم خط تان خوب می شود هم جمله بندی هایتان کامل می شود دستور زبان فارسی تان هم ایده آل می شود.
صحبت از جمع: من برای خودم مسائلی را پیدا کردم مثلا من توکل می کنم به خداوند و می گویم این کار را به تو سپردم، خیلی هم خوب است نیت می کنم به محض این که طول می کشد می گویم چرا نشد؟ فهمیدم که توکلم کامل نیست. رگه های حسادت را هم در خودم می بینم. من اصلا دنبال این ها نبودم که پیدایشان کنم من دنبال گناه های دیگر بودم به محض این که کارهایی انجام می دادم یک دفعه مچ خودم را گرفتم و دیدم این جا اشکال دارد.
استاد: این خیلی مهم است شما وقتی به این نقطه می رسید،‌ خانم شما اهل مدیتیشن هستید یک پله کامل با بقیه فرق می کنید وقتی تا امروز متوجه این ها نشده بودید می شود یک عیب خیلی بزرگ چون در مدیتیشن آدم ها از جسم کمی فاصله می گیرند در فضای بزرگتری می چرخند در آن فضای بزرگتر چیزهای سفت و سنگین را راحت می شود دید اگر نتوانستید ببینید اشکال است نباید این طور باشد یاداشت کنید چون بعدا بر می گردید باید خودتان را تشویق کنید می بینید این بود ولی دیگر نیست.
اول این که واقعا فکر نکنید که بر شما هیچ ایرادی وجود ندارد خیلی از افراد وقتی من می گویم صراحتا می گویند، نه من اصلا اهل این صحبت ها نیستم بعد می گردد و پیدا می کند، بعضی ها پیدا می کنند و اقرار می کنند، ولی متاسفانه بعضی ها پیدا می کنند و تازه زیرش می زنند؛ نه تواشتباه کردی این طوری هم نیست، این که اشکال ندارد، نه همه چیز اشکال دارد. تقوا یعنی این که یک شاخص درستی که قرآن معین کرده است بشناسیم و براساس آن پیش می رویم. هیچ زائده ای را نمی پذیریم. متاسفانه انسان ها برای تقوای الهی شاخ و برگ های این جوری دارند؛ حالا این قدر طوری نمی شود، چرا طوری می شود خیلی هم طوری می شود، برای من یک اتفاق بد با این صندوقی که دارم می افتد؛ می خواهم بدانید که اوج آن یعنی چی؛ بسیاری از زمان ها می بینم کسی فیشی را فرستاده است مثلاً یک ماه یا یک ماه و نیم قبل است، به نظرم می آید که من این را وارد دفترم کرده ام، حالا به هر دلیلی یادم رفته برایش بزنم دیدم، او هم عین خیالش نبوده است، بی توجه. بعضی از دوستان خیلی محبت می کنند می بینند خبری نشد مثلاً بعد از چند روز، برای من می زنند که شما نزدید دیدم، من بسیار دعایشان می کنم و بسیار از آنها تشکر می کنم چون اولا نشان می دهد که دقت دارند و ثانیا به من کمک می کنند، گاهی اوقات یادداشت کرده ام ولی یادم رفته است که دیدم را بزنم فوری برای 2 یا 3 روز را عقب گرد می کنم و نگاه می کنم و می زنم و اگر واقعاً ندیده باشم، گاهی اوقات پیام را باز کردم ولی یادداشت نکردم آن وقت بلافاصله یادداشت می کنم، بازهم آنها را دعا می کنم. ما بسیار زیاد باید توجه کنیم اگر برای یک یا یک ماه و نیم پیش بوده است، ببینید، خسته می شوم یک دریا ارقام و اسم است، هی ورق می زنم عقب می روم. یک جایی می رسد که می برم، نمی گویم که بالاخره هر چی، مگر بانک ها برای صندوق دارها یک وجهی را نمی گذارند به عنوان این که اشتباه حساب داشتند خیلی ضرر نکنند؟ خب این هم مال من، نه من نمی دهم، آیا وارد کردم؟ دوباره وارد می کنم، اما اگر دوباره وارد کنم و قبلاً هم وارد کرده باشم دوبل است ولی می کنم نتیجه چی می شود؟ یک یا دو ماه یک بار، صندوقم را می بندم و می بینم 10 میلیون یا 15 میلیون کم دارم، قبلا حاج آقا که زنده بودند چون در اتاق دوتایی با هم کار می کردیم، می دید که دارم حساب می کنم بعد می دید که سردرگم می شوم می گفت خانم با شما هستم، سرم را که بلند می کردم می گفتم بله آقا، با دست اشاره می کرد و می گفت چه قدر؟ خدا شاهد است، می گفتم آخر نمی شود، می گفت عزیزم تو این همه کار کردی، بگذار من هم با پول شریک کار تو شوم ولی علی رغم همه ی ضرر و زیان هایی که برای صندوقم تا به امروز داده ام که اگر حساب می کردم شاید می توانستم با آن یک خانه بخرم، هیچ کسی باور نمی کند چون از این طرف حقوق می گرفتم و از آن طرف نداشتم چون می گذاشتم داخل صندوقم هنوز هم این کار را می کنم، ولی خودم را گول نمی زدم می گویم از جیب من برود بهتر از این است که از آخرت من برود خودتان را گول نزنید، بنویسید، نگویید من در ذهنم نگه می دارم، بنویسید بعد برگردید، بعد از مدت ها دفترتان را نگاه کنید آن وقت از آن آدمی که قبلاً بودید خجالت می کشید و از انسانی که امروز هستید به خودتان افتخار می کنید. بنویسید و بعد از آن مقام هایتان را برآورد کنید، تو خاله هستی در مقام خاله بودن چه کردی؟ اصلا وظیفه یک خاله چیست؟ بدانید دیگر بابا، نباید بدانید وظیفه ی یک خاله چیست؟ بنابراین خواهش می کنم که به این نکته توجه کنید. مقام ها را بشناسید، شما مادربزرگ هستی در مقام یک مادربزرگ باید انجام وظیفه کنی آیا تا امروز کردی؟ نکردی؟ چه کار کردی؟ همه ما فکر می کنیم خیلی کارها کردیم ولی واقعیت این است که از خیلی از کارها عقب هستیم، یک روزی می نشینم و به شما به عنوان یک مادربزرگ می گویم که وظیفه ات چه چیزی بوده، مقام مادربزرگی و پدر بزرگی یعنی چه؟ همین آقاجان بالا بنشین نه والا از این خبرها نیست، یا شما در مقام یک فرزند و یک داماد، واقعیت آن این است ما باید بدانیم در هر مقامی که هستیم چه قدر انجام وظیفه کرده ایم، ما انتظار داریم رئیس فلان اداره یا دربان وظیفه اش را انجام دهد، خب تو در جایی که هستی آیا وظیفه ات را انجام دادی؟ اگر هر انسانی وظیفه اش را درک کرد آن موقع می تواند در یک جامعه انتظار داشته باشد که بقیه هم وظیفه شان را انجام دهند. به عنوان همسر، خانم در جایگاه خود و آقا در جایگاه خودش هر کسی یک وظیفه دارد، باید مقام خودتان را بشناسید آن وقت نه زیر بار خفت می روید که خفت بکشید و نه زیر بار این می روید که به بقیه خفت دهید چون جایگاهتان را می شناسید و سر جای خودتان می ایستید. اگر دری را که ساختند و در لولا بیندازند اگر در جای خودش باشد صد بار هم باز و بسته کنید چه می شود؟ هیچ اما فقط کافی است که دو یا سه تا لولایی که به در نصب کردند یکی از آنها سر جایش نباشد بالاخره کله می کند و بر سر آدم می افتد. بنویسید رهایتان نمی کنم تا روزی که اینجا می آیم هر جلسه می پرسم فکر نکنید تمام شد اصلا تمام شدنی نیست. بنویسید و بیان کنید با ذکر موضوع این خیلی مهم است. گاهی به من می گویند که در فلان جلسه فلان آقا یا فلان خانم این کار را کرد معمولا آقایان کمتر برای ما حاشیه دارند بیشتر بدبختانه خانم ها دارند می گویند فلان خانم این کار را کرد یا این را گفت یا این طور رفتار کرد اولش فکر می کنم بعد سرم را بلند می کنم و می گویم اول فکر کنید چرا این کار را کرد، بدانید با چه کسی روبرو هستید. من بارها با آدم ها حرف زدم که اصلا حرف های من را نمی شنوند خوب این که نمی شنود کر نیست کر درونی است وقتی نمی شنود من می توانم انتظار داشته باشم همان هایی که گفتم فهمیده باشد و به من تحویل دهد؟ نه، خب این که نمی فهمد و متوجه آن نشده و عمل نکرده است من حق دارم او را توبیخ کنم؟ نه زیرا خدا خودش او را توبیخ کرده، نمی فهمد دیگر، من چرا او را توبیخ کنم. ما به خودمان اجازه می دهیم جای خدا همه را توبیخ کنیم این کار را نکنید. مرد در جای همسری زن در جای همسری بچه در جایگاه اولادی پدر و مادر در جایگاه پدر و مادری، ما حق نداریم چون پدر و مادر هستیم در همه چیز بچه ها دخالت کنیم ما وظیفه داریم بچه هایمان را طوری بزرگ کنیم و طوری بار آوریم و رشد دهیم که بچه های ما در سن و در جایگاه خودشان فهم صحیحی داشته باشند و با فهم صحیحشان انتخاب کنند و پای انتخابشان بایستند اما ما نمی توانیم انتخابشان را از آن ها بگیریم ما فقط فضایی را فراهم می کنیم تا در فضای آرامش ما انتخاب درست داشته باشند. جایگاه پدر و مادری جایگاه قلدری نیست اصلا و ابدا.

نوشتن دیدگاه