تعمقی در سوره انبیا بخش شانزدهم
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: تعمقی در سوره انبیا
- بازدید: 240
بسم الله الرحمن الرحیم
در ادامه سوره انبیا در آیه 83 می خوانیم خداوند می فرماید :
وَ أَيُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ ﴿۸۳﴾
و ایوب را یاد کن ، هنگامی که پروردگارش را ندا داد که مرا رنج و عسرت گرفته است و تو از همه مهربانان مهربانتری .
خداوند یکی یکی پیامبرانی را که هرکدام در شرایط ویژه ای بودند نام می برد . سرنوشت حضرت ایوب را همه می دانیم که خدم ، حشم ، اولاد ، زندگی خوب ، همسر خوب ، همه چیز داشت و همیشه شاکر خداوند بود و شیطان می گفت : اگر ایوب این ها را نمی داشت شکر نمی کرد . خداوند او را در سختی ها آزمایش کرد . اولاد از دست رفت ، تمام سرمایه از دست رفت و از لحاظ جسمی در چنان سختیی افتاد که ناگفتنی . اما ایوب در همان سختی ، در همان درد و آلام روحی و در همان شرایط بد باز خداوند را صدا می کرد و می گفت : أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ ، با همه سختی و مشکلاتی که مرا فرا گرفته ، وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ ، می دانم که تو از همه مهربانان ، مهربانتری . یعنی چه ؟ یعنی چشم امید به مهربانی تو دارم . کاری که ما معمولاً نمی کنیم . عصبانی که می شویم نمازمان را می گذاریم زمین . اوقاتمان که تلخ می شود ، چرا این این طوری شد ؟ چرا فلانی این طوری گفت ؟ بد و بیراه می گوییم و بسیاری از الفاظ زشت حتی از دهانمان خارج می شود . ایوب پیامبر خدا بود ، با همه سختی هایی که در آن قرار گرفت باز گفت : وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ ، تو هستی که ارحم الرّاحمینی یعنی بالاترین رحمت ها و مهربانی ها را تو دارا هستی .
پس دعای او را اجابت نمودیم . نگفت : آن چیزهایی را که گرفتی به من برگردان . گفت : من در سختی و رنج قرار گرفتم اما تو مهربان و صاحب رحمتی . نگفت : این هایی که از من گرفتی به من برگردان ، با من چنین کن و چنان کن . آن هایی که من را با زبانشان آزار دادند این طور کن و آن طور کن . قصّه های قرآنی یک هدف خیلی بزرگ دارد . گفتگوی انسان ها با انسان های دیگر و گفتگوی انسان با خدای خودش را دارد یاد می دهد . می گوید : ای انسان تو هم در سختی قرار می گیری ، می دانم ، من پروردگار تو هستم . من برای تو مقرر می کنم تقدیرت را ، اما در سختی ها که قرار گرفتی چگونه باید سخن بگویی ؟ سخن گفتن را یاد می دهد .
فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَكَشَفْنَا مَا بِهِ مِنْ ضُرٍّ وَ آتَيْنَاهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَ ذِكْرَى لِلْعَابِدِينَ ﴿۸۴﴾
پس دعای او را اجابت نمودیم . یعنی چه ؟ یعنی فهمیدیم که او در سختی قرار گرفته و دلش می خواهد که از سختی خارج بشود . اما به زبان نمی آورد و می گوید : تو مهربانی . من چشم امیدم به مهربانی تو است .
و آسیب وارد شده بر او را برطرف کردیم . آسیب وارد شده اعم از بیماری سخت و مشکلاتی که در زمینه اولاد و مسائل دنیایی بر ایوب نبی وارد شده بود . خداوند می فرمایند : آسیب وارد شده را بر او برطرف کردیم .
خانواده او و نظیرشان را همراه با آنان مجدداً به وی عطا کردیم . یعنی آن چه را که برده بود یکی یکی نظیرش را دوباره خداوند عطا کرد .
تا رحمتی از جانب ما باشد . که بر یک پیغمبری که این همه شاکر است یک رحمتی از جانب پروردگار باشد و تذکری برای خدا پرستان . این تذکر مال من و شماست امروز . من شما را فقط نمی گویم ، خودم سر لوحه این مورد هستم . هر وقت که توی این یکساله کم آوردم و بُریدم حتی خیلی از مواقع دیگر گریه هم نکردم . گفتم : پروردگارا در حضورت نمی توانم گریه کنم . شاید اگر گریه کنم مفهومش شکایت باشد ، من شکایت نمی کنم . خدا با آیات ، گفتگوها و تعریف سرگذشت پیشینیان دارد آموزش می دهد که چگونه حرف بزنیم و چگونه مسیر مستقیم را طی بکنیم .
وَ إِسْمَاعِيلَ وَ إِدْرِيسَ وَ ذَا الْكِفْلِ كُلٌّ مِنَ الصَّابِرِينَ ﴿۸۵﴾
و اسماعیل و ادریس و ذا الکفل ، می گوید همه این ها را یاد کنید ، چرا ؟ چون همه از صابران بودند .
چیزی که برای این ها خداوند به کار می برد ، كُلٌّ مِنَ الصَّابِرِينَ ، امتیاز ویژه شان صبرشان بوده . جزو صابرین بودند چیزی که متأسفانه در میان مردم خیلی کم به چشم می خورد . طبقه جوان که بدجوری چهار تاخت می رود . همه چیز را یکجا می خواهد ، همه را در لحظه می خواهد ، می خواهد یک شبه به همه چیز برسد و خیلی اتفاقات دیگر برایش بیفتد . هرگز فکر نمی کند پس من برای این دنیا چه می کنم ؟ نه پدر و مادر ، پدر و مادر که جای خود را دارد . نه افراد خانواده ، خانواده که جای خود را دارد . اصلاً من برای این دنیا بدهی ندارم ؟ از نور خورشید بهره نمی برم ؟ از تاریکی شب و نور مهتاب استفاده نمی کنم ؟ خواب نمی روم خستگیم در برود ؟ هوا استنشاق نمی کنم ؟ یک روز که هوا ناسالم است همه می گویند : وای ! خسته ایم ! داریم می میریم ! چه شد ؟ همه سال هوا سالم بود هیچ چیز نمی گفتی ؟! یک ذرّه از خودمان بپرسیم ما برای این دنیا چکار کردیم ؟ هیچی ؟ خوردیم ، نوشیدیم ، دستشویی رفتیم ، غرغر کردیم ، این خیلی بد است . یادتان باشد در ازای هر یک لطفی که می بینید در دنیا ، باید یک لطف بکنید ، نکنید نمی شود . سال هاست دارم کار می کنم برای مردم ، چه می کنم ؟ خدمت می کنم ، وظیفه ام هم هست هیچ منتّی هم به سر هیچکس ندارم . چه خانواده هایی که برایشان خیرات و انفاق دادیم ، خیلی کارها برایشان کردیم . در این یکساله اخیر در محله پاکدشت که اکثراً افغانستانی هستند . خانمی که پیش من می آید خیلی به من کمک می کند ، مهربان است ، خانم مؤمنی است . به من خیلی رسیدگی کرده من تا آخر عمرم زیر دین محبّت هایش هستم . چون این نوع محبّت را با پول نمی شود جبران کرد . تو نمی توانی چیزی در ازای آن بدهی که جبران محبتّش شده باشد . عین حاتم طایی که به یک بیابان رفت و یک روستایی دید که فقط دو تا گوسفند داشت . وقتی مهمان به او رسید یکی را کشت و جگرش را کباب کرد و داد به حاتم . حاتم خورد و گفت : به به ! چه جگر خوشمزه ای ! دومی را هم فردا کشت برای صبحانه گذاشت . پرسیدند : حاتم تو چه کردی ؟ گفت : آن قدر رأس گوسفند دادم ولی فایده ندارد هیچ وقت نمی توانم جبران کنم او همه ثروتش را برای من داد . اگر بخواهم جبران کنم باید همه ثروتم را برایش بدهم . در دنیا هر لطفی را که دریافت می کنی باید جبران کنی . ما توی این یکسال و اندی به دفعات غذا ، نان خیرات ، خرما دادیم . در ماه رمضان شانه های تخم مرغ دادیم . این حسینیه از جانب امامش داده ، به همه هم گفتیم مال چه کسی است ؟ مال امام زمان(عج) است . ایشان برایشان بُرده ، هر چه تلاش کردند که برای من چیز بخرند بفرستند با همه نیازمندی شان ، با همه دست تنگیشان ، ایشان به آن ها گفته بود اگر بخرید من را هم از نان خوردن می اندازید چون من را هم از آن خانه اخراج می کند ، با من شرط کرده . گفتند : پس ما سفره صلوات می اندازیم ، ما سفره ختم قرآن می گیریم . من با این خیلی هم موافق بودم خیلی هم استقبال کردم چون همه آن هایی که در این ماجرا شریک بودند و پول دادند از این صلوات ها و ختم قرآن ها بهره می برند . یک قومی که غیر ایرانی و غیر فرهنگ ما هستند و تنها امتیازشان این است که با ما هم دین هستند هر چه می گیرند باید پاسخ بدهند در حالی که توان مالی اصلاً ندارند . حالا من و شما صبح تا غروب انرژی خورشید را می بریم هیچ وقت شده که گرمای خورشید را روی بدنمان حس کردیم بگوییم : خدایا شکر ؟ نه . هیچ وقت شده لطافت هوای بهاری و باد خنکش را احساس کردیم بگوییم : خدایا تویی که این را می دهی . بگوییم : چه خوب شد این کلبه ، این ویلا را خریدم . جای خوبی است هوایش عالی است . یادمان می رود صاحب خِیر کیست ؟ دهنده رحمت کیست ؟ این خیلی بد است .
وَ أَدْخَلْنَاهُمْ فِي رَحْمَتِنَا إِنَّهُمْ مِنَ الصَّالِحِينَ ﴿۸۶﴾
آن ها را در جوار رحمت خود درآوردیم . پس صبر کننده ها جایشان کجاست ؟ در جوار رحمت خدا ، رحمت خدا کجاست ؟ هیچ وقت به آن فکر کردید ؟ خیلی از شما خیلی قرآن ختم کردید هیچ وقت به این آیه رسیدید با خودتان نگفتید : این رحمتی که خدا می گوید کجاست ؟ اگر من صبر کننده باشم ، به حقیقت صابر باشم این رحمت چگونه است که من در آن داخل می شوم ؟ این رحمت آن جاست که در عین همه سختی ها و نگرانی ها شما بسیار آرام هستی ، استرس نداری ، نیاز به گل گاوزبان نداری . نیاز به قرص های شیمیایی پزشکان و شرکت های دارویی به عنوان ضد استرس نداری و بعد آن قدر مِهر و عشق در درونت قل قل می کند و همه را دوست می داری که مردم بی اختیار شما را دوست می دارند . رحمت از این بالاتر می شود ؟
خداوند فرموده : همانا آنان از شایستگان بودند . چرا در جوار رحمت خدا آمدند ؟ چون جزو انسان های شایسته بودند .
وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنَادَى فِي الظُّلُمَاتِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ ﴿۸۷﴾
و صاحب ماهی را یاد کن .
صاحب ماهی را همه می شناسند ، حضرت یونس . می دانید که وقتی دائم مردم را راهنمایی می کند و مردم به حرفش گوش نمی دهند ، عصبانی می شود ، به خدا می گوید : این ها را یک کاری بکن . بعد هم از میان قومش می زند بیرون می گوید : دیگر تحملشان را ندارم .
وقتی که خشمگین از میان مردمش رفت فکر کرد ما هیچ وقت به او تنگ نمی گیریم . چرا تنگ می گیرد . یکبار به عمرم آن طوری خشمگین شدم که گفتم : حسینیه را می بندم . دست بُردم به تلفن ، به حاج آقا ، خدا رحمتش کند تا گفتم : سلام حاج آقا . گفت : سلام بابا جان ، می دانی که سایه ات هم باید توی حسینیه خدمت کند ؟ آن جا فهمیدم عجب غلطی کردم ! دیگر هیچ چیز نگفتم . بعد که گوشی را گذاشتم خدا می داند ماه ها استغفار می کردم . تو که هستی ؟ تو چکاره هستی ؟ ما از این کارها زیاد می کنیم . حالا من این جا در بحث حسینیه ، شما در بحث های مختلف و در بین آدم های مختلف . اگر دیگر به او کمک کردم ، اگر دیگر برای او کاری کردم ، اصلاً تو که هستی ؟ آن دفعه هم که انجام دادی خدا بهت اجازه داد . اگر نداده بود نمی توانستی کاری بکنی . پنداشت که ما هرگز بر او تنگ نمی گیریم . می گیرد ، خدا می گیرد مراقب باشید . که ماهی او را بلعید .
رفت سوار کشتی شد که از آن سرزمین برود بعد کشتی دچار طوفان شد و مشکلات پیدا شد . گفتند یک نفر باید در دریا انداخته شود تا بقیه نجات پیدا کنند . قرعه انداختند ، به نام یونس درآمد . او را در دریا انداختند . وقتی در دریا انداختند رفت در دهان یک کوسه یا یک ماهی خیلی بزرگ .
پس درون تاریکی ها ندا در داد . آن جا فهمید که چه اتفاقی برایش افتاده است . ندا در داد که معبودی جز تو نیست ، منزهی تو ، براستی که من از ستمکاران بودم . بیائیم یاد بگیریم اگر یک جایی هم یک اشتباهی کردیم ، کلامی از دهانمان خارج شد ، نیتّی در در ذهنمان ، نیّت های بد از قلب نمی آید ، در ذهنمان پرورش پیدا کرد فوری بفهمیم ، فوری بفهمیم و ندا بدهیم که خدایا ! خدایی جز تو نیست . تو منزهی از این که به بنده ات ظلم کنی و ستم کنی . من تو را دوست می دارم . هر چه تو بخواهی من آن می خواهم . وگرنه از ستکاران خواهیم بود که بسیاری از ما جزو ستمکارانیم . حداقل ستمکار به نفس خودمان ، حتی اگر به دیگران نباشد . آن جایی که اذان صبح است ، تو می شنوی و روی ساعت می زنی و می خوابی ، ستم را کردی ، تو ستمکاری به نفس خودت ، آن جایی که ظهر می آیی و خسته هستی ، می گویی حالا می خوابم و بعداً بلند می شوم و نمازم را می خوانم بعد عصر است . غروب می شود . صدایت می کنند . می گویی خیلی خب حالا پا می شوم . آخر سر هم با اوقات تلخی و روی ترش به اطرافیانت می گویی نماز من است به شما چه ، قضایش را می خوانم . آیا هیچ وقت با این لحن حرف زدی فرصت پیدا کردی قضایش را بخوانی ؟ دیگه به تو فرصت نمی دهد . همان طور که خداوند به برادران یوسف فرصتی نداد ، بیست سال طول کشید . گفتند ما می رویم او را می اندازیم به چاه و بعد که برگشتیم استغفار و توبه می کنیم و این چنین اتفاقی برای آن ها نیافتاد ، این فرصت شد بیست سال بعد . آن هم عنایت خدا بود که بیست سال بعد به حرمت پدرشان توانستند توبه کنند . پس مواظب گفتارمان ، رفتارمان و عملکردمان باشیم . خیلی جاها لازم است که خاموش شویم و دیگر حرف نزنیم .
صحبت از جمع : در ارتباط با این آیاتی که فرمودید یکی دوتا نکته به نظرم رسید .
در آیه اول که می فرمایند وَ أَيُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَأَنتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ .
همانطور که شما فرمودید پیامبران هیچ موقع شکوه و شکایت به آن معنی ندارند . اینجا مَسّ ، کمترین حد در حقیقت ضرر را می گوید . چون نمی گوید من را دعوا کردی ، زدی ، سختی های آن چنان دادی . می گوید یک مَسّی شد . یعنی می خواهد به کمترین حد ممکن پیش خدا اِبراز کند که یک سختی هایی به من رسید . نه آن چنان که در مقابل خدا بخواهد که به هر حال بیان کند که خیلی به من سختی گرفتی خدا ، شرایط خیلی سختی شد . این مَسّ که می آورد یعنی کمترین چیزی که هست . همین هم که ایجاد می شود همان طور که فرمودید هیچ راهی ندارد جز این که خدا برطرفش کند . در سوره انعام می خوانیم که اِن یَمسَسک لله بِضُرّ وَ لاَ کاشِفَ لَهُ إلاّ هُو . اگر مسَ شود به شما سختی ، یعنی کمترین سختی هم حتی به شما برسد باز هم آن کمترین را نمی توانی رفع کنی . الاّ هو ، مگر این که خدا بخواهد . ما گاهی وقت ها فکر می کنیم که این سختی را که خداوند فرستاده ، رفع می کنم . قرآن می گوید حتی کمترین حد مشکل ، سختی ، دردسر و هرچیزی که فکر کنید این ها قابل رفع نیست الاّ هو . مگر این که برویم به درگاه خداوند باز هم استغاثه کنیم به درگاه خداوند که رفع کنیم . یک نکته ای هم در ارتباط با رحمت که فرمودید که می فرمایند فَأدخَلناهُم رَحمَتَنا . در سوره انعام داریم که می گوید کَتَبَ عَلی نَفسَهُم رَحمَه . خداوند بر خودش محقق کرده که رحیم باشد ، رحمت داشته باشد . بعد می گویند این رحمتش چه چیزی را شامل می شود . اینک ه خداوند هر صاحب حقی را به حقش باید برساند ، این رحمت خدا است . یعنی در مورد پیامبران هم بلافاصله همین طور که شما فرمودید صبور که هستند نتیجه صبرشان این است که می گوید صالح می شوند . إنّهُم مِنَ الصّالِحیِن . یعنی صالح شدنشان آن نتیجه رحمت خدا این است که همه صاحب حق و اگر ما کمترین حقی را داشته باشیم خدای متعال بیشترین را به ما عنایت می کند . چون برای خودش نوشته است که محققاً او رحیم است . هم رحمت خاصه اش و هم رحمت عامه اش .
استاد : دست شما درد نکنه . دقیقاً همین طور است که دوست ما فرمودند . من هر چه بیشتر می خوانم و بیشتر پیش می روم بیشتر می فهمم که نمی فهمم . بعد می گویم که عجب . آن خسر الدنیا و الآخره که شاید می گویند من هستم . سال های عمرم به این جا رسید . شاید چیزی از آن باقی نمانده باشد . خیلی چیزها را نمی دانم ، خیلی چیزها را بلد نیستم ، نه بلد نسیتم ها . بلدم ، نفهمیده بودم ، حالا دارم می فهمم . این ها خیلی فرق می کند تا این که تو بلد نباشی .