تعمقی در سوره طه بخش سیزدهم
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: تعمقی در سوره طه
- بازدید: 816
بسم الله الرحمن الرحیم
در ادامه قصّه حضرت موسی و قومش هستیم که خداوند فرمود و در آیات قبل ، از او خرده گرفت که چرا جلوتر از قومت آمدی ؟ حضرت موسی گفتند که آن ها الان پشت سر من هستند ، ای پروردگار من ، من به حضور شتافتم تا خشنود شوی از این که من این قدر مشتاق دیدار هستم ، این قدر مشتاق حضور هستم .
قَالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَكَ مِن بَعْدِكَ وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُّ﴿٨٥﴾
فرمود: ما از پس تو قومت را امتحان كرديم و سامرى آن ها را گمراه كرد .
پیامبر خدا به حضور پروردگار برای گرفتن درس ها و لوح ها رفته ، سامری آن ها را گمراه کرد .
فَرَجَعَ مُوسَى إِلَى قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفًا قَالَ يَا قَوْمِ أَلَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْدًا حَسَنًا أَفَطَالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ أَمْ أَرَدتُّمْ أَن يَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مِّن رَّبِّكُمْ فَأَخْلَفْتُم مَّوْعِدِي ﴿٨٦﴾
پس موسى خشمگين و اندوهناك به سوى قوم خود بازگشت گفت : اى قوم من ! آيا پروردگارتان به شما وعده نيكو نداده بود ؟ آيا مدت قرار بر شما طولانى شد ؟
خیلی این آیه قشنگ است ؛ ما در کتاب خدا وعده های نیکو از پروردگار بسیار داریم که بعداً در مورد تک تک این ها از ما سؤال خواهند کرد . آیا به شما این وعده داده نشده بود که اگر این کار را انجام بدهید چنین پاداشی دارید ؟! اگر این چنین زندگی کنید جایگاهتان بهشت است ! اگر این چنین رفتار بکنید نزد اولیاء خدا جایگاه خواهید داشت و ... آیا به شما وعده های نیکو نداده بود که بخاطر وعده های نیکوی پروردگارتان اطاعت امر کنید ؟ آیا مدت قرار طولانی شد ؟ الان چنین قراری را ما مسلمانان و علی الخصوص اهل تشیع داریم ؛ قرار ظهور آقا امام زمان (عج) برای ما چنین قراری گذاشته شده است آیا می خواهیم در زمان غیبت و در زمانی که هنوز زمان ظهور نرسیده ما هم مانند قوم موسی به سامری پناه ببریم ؟ هشداری است برای ما امروز ، که امروزه متأسفانه آن هایی که شناسنامه ای مسلمان هستند چنین کاری هم دارند می کنند . قوم مسلمان و خصوصاً قوم شیعه باید در این زمینه بسیار هوشیار باشد ما سربازان امام زمان (عج) هستیم . همان گونه که سربازان حسین بن علی (ع) سالیان در انتظار نشستند به دلیل آن چه پیغمبر فرموده بود و در سنین بالا ، خیلی بالا ندای حق را از امامشان شنیدند و به سوی او شتافتند . اگر خودشان را آماده نگه نمی داشتند هرگز ندای امامشان را نمی شنیدند و هرگز در روز عاشورا در حضور امامشان خودشان را فدا نمی کردند ، شهید نمی شدند . اگر برای امام حسین(ع) عزاداری می کنیم باید در کنار عزاداری ها به این نکات ظریف بسیار هوشیار باشیم چون در طول تاریخ هستی این گونه حکایت ها بارها تکرار شده نمونه آن در زمان قوم موسی .
آيا مدت قرار بر شما طولانى شد يا خواستيد خشمى از پروردگارتان بر شما فرود آيد كه وعده مرا خلاف كرديد .
پیغمبرشان از آن ها قول گرفته بود در زمانی که می رود سر قرار تا برگردد رفتاری داشته باشند همان گونه که آموزش دیده بودند . از آن ها بازخواست می کند که چرا چنین کردید ؟ به کدام رأی نگاه کردید و این حرکت را کردید ؟
قَالُوا مَا أَخْلَفْنَا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنَا وَ لَكِنَّا حُمِّلْنَا أَوْزَارًا مِّن زِينَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْنَاهَا فَكَذَلِكَ أَلْقَى السَّامِرِيُّ ﴿٨٧﴾
گفتند : ما به اختيار خود وعده تو را خلاف نكرديم ، ولى محمولههايى از زيور آلات قوم را بر دوش ما نهادند .
موقعی که از قوم فرعون خارج می شدند و فرار می کردند ، بعد که فرعونیان مُردند محموله های طلا و نقره هایشان را با خودشان حمل کردند و بُردند . مال ، همیشه انسان ها را به بیراهه می کشاند باید به این نکته خیلی توجه کرد ، طول تاریخ بارها و بارها این باز تکرار شده است . می گوید این ها بارهای طلا و نقره روی کول های ما سوار کرده اند پس آن ها را انداختیم یعنی ریختیم در کوره آتش ، ذوبش کردیم ، چرا ؟ چون مال فرعونیان بود باید ذوب می شد ، باید به اصطلاح خودمان نابود می شد ولی فی الواقع نیّت این نبود .
سامری هم آن چه داشت انداخت . سامری که مظهر شیطان بود ، مظهر بت پرستی بود چیزی به همراه خودش داشت که انداخت و با آن ها یک گوساله ای را درست کرد یک مجسمه ای را با آن ساخت . مواظب آن هایی که برای شما چیزهایی در پس انگشتان شان قایم می کنند و در حضور شما می ریزند باشید ، گول نخورید . ادّعاها بسیار است و ما در دوره بسیار بسیار سختی گیر کردیم در میان ادّعاهایی که بظاهر آن چنان ابهّت و شکوه دارد که آدمی به راحتی زیر بار نفوذش می رود مگر کسانی که قلبشان با خدایشان همیشه در راز و نیاز است .
﴿٨٨﴾ فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلًا جَسَدًا لَّهُ خُوَارٌ فَقَالُوا هَذَا إِلَهُكُمْ وَ إِلَهُ مُوسَى فَنَسِی
پس براى آنان پيكر گوسالهاى ساخت كه صداى گاو داشت ، پس گفتند : خداى شما و خداى موسى همين است كه فراموش كرد .
به مردم گفت : وقتی که یک گوساله ای که از جنس طلا و نقره است صدای گاو می کند از درون شکمش ، خدای موسی و خدای شما که به او اعتقاد آورده بودید همین بود بی خودی موسی اشتباه کرد که رفت .
﴿٨٩﴾ أَفَلَا يَرَوْنَ أَلَّا يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلًا وَلَا يَمْلِكُ لَهُمْ ضَرًّا وَلَا نَفْعًا
مگر نمىبينند كه گوساله پاسخ آن ها را بر نمىگرداند و به حالشان سود و زيانى ندارد .
مگر می شود با خدا حرف زد و کلامش را نشنید ؟! یا کسی که با خدا حرف می زند ایمان به خدا و باورش به خدا محکم نیست پس جواب خدا را نمی شنود یا آن خدایی که انتخاب کرده و با او گفتگو می کند خدا نیست و او فکر می کند خدای اوست . آیات قرآن به وضوح ما را راهنمایی می کند ، اگر بخواهیم بفهمیم ، اگر بخواهیم راه درست را یاد بگیریم ، با ما حرف می زند . مگر نمی بینند که گوساله پاسخ آن ها را برنمی گرداند ؟ به حالشان سود و زیانی ندارد .
خدایا ! بگویم در عصر گوساله پرستی گیر کردیم شاید دروغ نگفته باشم . چون گفتگوهای انسان ها ، علی رغم این که انسان هستند خیلی از مواقع آدم ها را به همان سمت و سو حرکت می دهد . تبلیغاتی که بسیار فریبنده ، شیک ، زیبا با پرستیژ هستند . خیلی باید مراقب بود این روزها ؛ این همان گردنه نهایی است . خیلی هم از آن نمانده ولی سخت ترین قسمتش باقی مانده . پس باید خیلی هوشیار بود . با جوان ها گفتگو می کنم ، خودتان را نبازید ، تنگدستی ، نداری و آینده تاریک پیش رو که چه خواهد شد شما را نترساند . شمایی که تا اینجا آمدید مگر خودتان آمدید ؟ الاّ این که خدای تان شما را کمک کرده که تا آمدید ؟ همان خدا همیشه بوده ، الان هم هست پس از این هم خواهد بود و آن چه را که شما نیاز دارید به واقع برای راه درست و مستقیم درخواست کنید به شما خواهد داد .
سوار یک تاکسی شدم ، راننده جوانی بود که احساس کردم خیلی گرفته و پکر است . امواج تاریک درونش همین طوری به سمت بیرون جاری بود . دیدم عن قریب در این تاکسی من را هم خفه می کند ، من هم که نمی توانم پیاده بشوم . شروع کردم به گفتگو کردن با او . در انتها وقتی در خانه رسیدیم و می خواستم پیاده بشوم می دیدم که می خواهد من را در ماشین نگه دارد تا باز هم برایش بگویم چون ابرهای سیاه و تاریک را برایش کنار زدم . صحبت کار می کرد و ورشکستگی ، گفتم الان هم کارت کنارت است . گفت : من سرمایه داشتم ، این چنین بودم ، آن چنان بودم الان رسیدم به نقطه ای که هیچ چیز ندارم و هیچ آینده ای پیش رویم نیست . هیچ سرمایه ای نیست که با آن کار شروع کنم . گفتم : سرمایه تو ، وجود تو ، اندیشه تو و آن خود درونی تو هست که تو آن را نمی بینی ، آن را ببین ، وگرنه کاری که تو بتوانی در آن موفّق باشی بغل دست توست . ما همه مان همین جور هستیم ولی متاسفأنه مشاهده نمی کنیم .