منو

پنج شنبه, 01 آذر 1403 - Thu 11 21 2024

A+ A A-

تعمقی در سوره مومنون بخش سیزدهم

بسم الله الرحمن الرحیم

آیات قبل که در جلسات قبل راجع به آنها بحث شده بود حکایت از این داشت که خداوند به پیامبر خود دستور داده است ای پیامبران همه از پاکیزه ها بخورید . دستوری که برای پیامبر صادر می شود الگویی برای همه امت می باشد . از پاکیزه ها بخورید چه اجباری دارید که از غیر پاکیزه ها بخورید حالا خود بحث پاکیزه ها یک بحث خیلی مفصلی است چون یک بحث ظاهری پاکیزه است یک بحث باطنی پاکیزه ؛ بحث ظاهری حکایت از این می کند که برای شما ضرر و زیان نداشته باشد . این ضرر وزیان چه از لحاظ کیفیت مواد و چیزهایی که می خورید چه از لحاظ شست و شو و نحوه شست و شو و نحوه نگهداری . و بحث باطنی بر می گردد به بحث مال ، مالی که با آن خریداری شده است یا مالی که با آن این را به عمل آورده است ؛ آن کسی که کاشته ، آن کسی که پخته است . خدا دایی بزرگ من را رحمت کند سر سفره که می نشست و مهمان هم بود غذای او که تمام می شد می گفت دست خریدار و آورنده و پزنده و خورنده همه با هم درد نکند چرا ؟ چون متعقد بود که این مجموعه زحمت کشیده تا همه ما خوردیم فقط آن کسی که آن را سر هم کرده و داخل دیگ گذاشته شرط نیست آن کسی که پول آورده ، خریداری کرده و کسی که اهمیت داده و چیز خوب خریداری کرده ، آن کسی که اهمیت داده با مال خوب آن را آورده از مال پاکیزه غذا به مهمان های خود داده است و.... خداوند دستور داده ای پیامبران از پاکیزه ها بخورید کار شایسته انجام دهید که من به آنچه انجام می دهید آگاه هستم . به ما هم همین را می گوید ، حواس خود را جمع کنید به هر کاری که شما انجام می دهید من آگاه هستم اگر فکر کردید یک گوشه ای می توانید یک کاری انجام دهید که من نبینم از این خبرها نیست .
این آئین همه شماست . این راه و رسم زندگی برای کلیه ملل و انسان های روی زمین است . آئین یگانه یعنی آئینی که فقط یک هدف را دنبال می کند حالا شما هر اسم که می خواهید روی آن بگذارید . هر نام دین دیگری می خواهید روی آن بگذارید ولی یک هدف را دنبال می کند و از یک خدا دستور می گیرد و پیروی می کند .
و من پرورگار شما هستم پس از من پروا کنید ، این حکایت آیه 52 بود که خداوند دستور خود را چنین صادر کرد .
فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ زُبُراً کُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ(53)
ولی آنها دین شان را میان خود شعبه ها کردند . شعبه یعنی فرقه ، فرقه ، وارد دین مسیحیت می شود فرقه های مختلف دارند . در بحث دین یهود می روید هر کدام برای خود یک ساز و برگی دارند . در مسلمان ها می آیید مسلمان ها هم همین طور هستند حالا باز یک مقدار جمع و جور شدند الان اهل سنت و شیعه . یک عده وهابی خودشان را به ما می چسبانند ولی نه ، آنها مسلمان نیستند اما قبل از این که شعبه های بسیار بود ، شاخه های بسیار بود بعد از امیرالمؤمنین . پیامبر به امیرالمؤمنین فرمودند که : ای علی جان بعد از تو امت تو 73 فرقه می شود از 73 فرقه یک فرقه بی حساب و کتاب به بهشت می روند 72 فرقه باید جهنم را تحمل کند ، حالا اندازه خود . از این 73 فرقه ، 13 فرقه محب علی هستند ، پیرشان علی ، مرادشان علی ، جانشان علی ، روح و روانشان علی اما از این 13 فرقه فقط یک فرقه بی حساب و کتاب به بهشت می رود آن قدر کامل است .12تای دیگر حساب و کتاب دارد و گذران کردن حساب و کتاب آن . خداوند فرمود : دستور آن را دادیم ، راه و روش را دادیم ، آئین را نشان دادیم اما آنها نتوانستند تحمل کنند آمدند دین شان را برای خود شعبه کردند چرا دین شعبه ، شعبه می شود ؟ آئین که یک دستور بیشتر نیست . آئین وقتی شعبه ، شعبه می شود که آدم ها با خودخواهی و برتری طلبی خود وارد میدان دین می شوند . پیغمبر خدا در بحث دین نمی تواند هیچ ادعایی داشته باشد چون هیچ چیزی از خود ندارد جز این که گیرنده پیغام و ارسال کننده به ما است و بارها در جاهای مختلف قرآن می خوانیم و عجیب است که ما این را در قرآن می دانیم باز مدعی هستیم و هر کدام یک منش و روش و یک قصه ای را برای خودمان وسط ریختیم پشت آن نشستیم ، علم درست کردیم و از آن جانب داری می کنیم ، به خیال خود هم دین داری می کنیم . دین داری علم نمی خواهد ، ساز و برگ نمی خواهد برای چه مردم برای خود ساز و برگ درست می کنند . دین داری منصب و جایگاه نمی خواهد هرکسی دنبال منصب و جایگاه می گردد یعنی دین ندارد . چون در دین ما گرفتن مناصب ، مقام ها و هر آنچه که مخصوص دنیا است شرط اول است . خدا در قرآن می فرماید : عزیزترین شما با تقواترین شما است . یعنی آن کسی که از همه بیشتر دستورات دین را اجرا می کند عزیزترین است . مگر نمی خواهید عزیز شوید ؟ دستورات دین را اجرا کنید . کلاه شاپو نمی خواهد ، سجاده رنگین می اندازد . خوب است من اتفاقاً اعتقاد دارم چقدر هم متأسفم که الان نمی توانم سجاده پهن کنم و داخل آن بنشینم سجاده را دوست دارم قشنگ باشد خوب باشد ، بهترین جنس باشد آن هم به دلیل آن که می خواهم حرمت به جایگاه نمازم بگذارم اما مفهوم آن این نیست که این سجاده به من نقش می دهد ، شکل می دهد ، من هستم که به آن سجاده شکل می دهم اگر خوب نماز بخوانم اگر خوب ذکر کنم . خداوند فرمود : ما به آنها گفتیم اما اینها نفهمیدند به آنها گفتیم همین یکی آئین است بیست تا آئین نیست ، من هم یک خدا هستم که مال همه شما هستم پس همه شما بروید زیر همین یک پرچم ولی نفهمیدند و آمدند دین خود را شعبه ها کردند و هر فرقه ای به آنچه که نزدشان است دلخوش هستند . وهابی می گوید من بهتر می دانم . اهل سنی و.... هر کدام می گویند ما بیشتر می دانم ، قواعد ما محکم تر است . شیعه به سینه خود می زند می گوید من 12 تا امام دارم که عملاً به هیچ کدام پایبند نیست پس من بیشتر دارم . اصلاً از این خبرها نیست همه ما یکی هستیم و به شرطی صاحب جایگاهی هستیم که بیشتر بنده باشیم . هر چه شما بیشتر بنده بودید ، هر چه بیشتر عبد بودید مقام بالاتری دارید . طبیعی هم هست ، بنده که می شوید سنگینی شما کم می شود . یک بالن را که از زمین می خواهند جدا کنند نخ های آن را از میخ های زمین جدا می کنند ، بالا می رود . از یک سطحی بخواهد بالاتر برود حتماً کیسه های شنی داخل آن را پایین می اندازند باز بخواهد بالاتر برود گاز داخل آن بالن را بیشتر می کنند که بیشتر بالا بکشد ، یعنی آن را آن را سبک می کنند . ما هر چه قدر اطراف خود را بیشتر پایین می ریزیم بیشتر عبد می شویم ، بیشتر بنده می شویم . وقتی بنده می شویم سبک می شویم وقتی سبک می شویم بالا می رویم . بنابراین اگر می خواهید بالا بروید ، اگر می خواهید مقام بگیرید ، اگر می خواهید جایگاهی داشته باشید عبد شوید ، بنده خدا شوید نه بنده زر و زیور . همه ما بنده زر و زیور هستیم من اینها را می گویم آنقدر هم حرص می خورم از کسانی که حرف های من را عوضی می فهمند و تکرار می کنند ، من یک چیز دیگر می گویم ، یک چیز دیگر تحویل من می دهد . من به شما چه می گویم شما به من چه می گویید . به من می گوید من می خواهم پیشرفت کنم می گویم از وابستگی هایت کم کن . می رود از علاقه های خود کم می کند . تقصیر من چیست وقتی شما نمی دانمی علاقه چیست ؟ وابستگی چیست ؟ این دو از هم جدا هستند . من به همه شما علاقه دارم ، همه شما را دوست دارم فردا اعلام کنید 20 نفر از شما دیگر نمی آیید . اگر غصه خوردم ، من به شما وابسته نیستم . برای چه غصه بخورم ، من شما را دوست دارم ولی وابسته شما نیستم که اگر نبودید بمیرم . هر کجا هستید خوش باشید . خانواده ام هم همین طور . برادر و خواهرم را به خانه خود دعوت کردم خب آنها را دوست دارم نیامدند ، سرشان سلامت که نیامدند اگر ببینم می گویم چرا نیامدی ، جای شما خالی بود ، بعضی مواقع همین را هم نمی گویم چون من وابستگی به آنها ندارم . دیشب با پسر خود یک بحثی می کردم من مرتب تلفن می کنم که مادرجان شما آمدی . مردهای بزرگی هستند . الهی شکر حساب خود را پس دادند دنبال خلاف نمی روند که من بخواهم از آنها مواظبت کنم تازه من در این سن می توانم مراقبت کنم که آنها خلاف نکنند . پس چرا زنگ می زنم ؟ دلم می خواهد بدانی همیشه یک چراغی به خاطر تو روشن می ماند تا تو برسی گرچه که اینجا نمی آیی به خانه خود می روی ولی تو بدانی که چراغی اینجا روشن است ، این خانه گرم است و چشم هایی منتظر تو است ، نیامد ، سرش سلامت باشد . وابستگی با محبت داشتن خیلی متفاوت است . محبت هر روز افزون می شود و هر روز شما را سبک تر می کند چون هر چه محبت بیشتر می شود ، نفرت مجبور است که بیرون برود ، تلخی مجبور است که بیرون برود . اینها از یک جنس نیستند که در یک کاسه بمانند . وقتی شما این طرف را زیاد می کنید آن طرف بیرون می رود . مثل این می ماند که یک کاسه پر از لجن است شلنگ آب را از این طرف به آن گرفتید . شما هر چه با فشار آب تازه می فرستید این لجن ها هر چقدر هم سفت باشند بالاخره کنده می شوند و از آن طرف کاسه بیرون می روند . بالاخره آب داخل آن صاف می شود ، محبت این شکلی است . وابستگی همان لجن است سفت و آزاردهنده ، هم برای شما ، هم برای آن کسی که شما به آن وابسته هستید . خیلی از ازدواج ها به هم می خورد برای اینکه پدر و مادر دختر و پسر نمی فهمند ، خیلی ساده رهایشان نمی کنند . می گوید اینها ضرر می کنند ، بگذار ضرر کنند . اگر زمین نخورند اگر به دیوار نخورند معنی دیوار را نمی فهمند ، سفتی دیوار را نمی فهمند . آدم ها در هر دینی و آئینی سفت چسبیدند و می گویند فقط من درست می گویم ، در آئین ما فقط این درست است . چه کسی گفته است ؟ اگر آئین شما آئین بود می گفت همه آئین ها درست است . می گفت هر کسی مثل شما خدا را می پرستد ، پیغمبر خدا را قبول دارد ، ولیّ خدا را قبول دارد کار آن درست است . حالا اسم آن می خواهد حسن باشد حسین باشد می خواهد شبر و شبیر باشد . می دانید که این دو تا اسم عبری است به جای اسم حسن و حسین برای امام حسن(ع) و امام حسین(ع) فرستاده شد ، اسم عربی نیست عبری است . پس بنابراین از فرقه گرایی دوری کنید . همه فرقه گراها باطل هستند ، ظاهر آنها خوش است وقتی در عمق آنها رفتید یک جایی پای شما به قیر می چسبد که دیگر جدا نمی شود مواظب خودتان باشید .
فَذَرْهُمْ في‏ غَمْرَتِهِمْ حَتَّي حينٍ(54)
پس آنها را تا چندی در گمراهی شان رها کن . ما هم رها می کنیم ، ما کاری با آن کسانی که دنبال فرقه فرقه کردن و این قصه ها هستند نداریم . خدا هم به پیغمبر خود گفت : کاری به آنها نداشته باش . گمراه هستند خب باشند ، ما کاری نمی توانیم انجام دهیم اما خود را می سازیم .
صحبت از جمع : یک فرقه که شما فرمودید بدون حساب و کتاب به بهشت می روند کدامند ؟
استاد : من هم دنبال همان هستم . خود قرآن یک فرقه را معین می کند ، به من و شما معرفی می کند . می گوید یک آئین است نه 50 تا . کلام خدا داخل آن است مگر نیست ؟ یک دانه پیغمبر هم بیشتر نیست ، آن هم ختم تمام پیامبران است . ختم تمام پیامبران جانشین هم برای خود تعیین کرده است . هم اهل سنت می گوید آره ، هم من و شما می گوییم آره . پس چرا آن قدر تقلا می کنیم ؟ ما برای اینکه خود را اثبات کنیم طرف مقابل خود را ضایع می کنیم ، اشتباه است . شما اگر می خواهید خود را اثبات کنید روش درست را برو ، منش درست را ارائه کن ، خود به خود طرف مقابل شما خلع سلاح می شود و زمین می نشیند چون راه دیگری ندارد . هر چه او می گوید شما یک مدل دیگر با آن رفتار می کنید چون برای یک آئین بزرگی هستی . آدمی که برای یک آئین بزرگ هست خواه ، ناخواه هر کجا صحبت کند حقانیت آن اثبات می شود . وقتی کارهای خیریه داشتیم می خواستم مثلاً تن ماهی بخرم و.... بچه ها همیشه می گفتند مامان خود شما برو . حرف من با بقیه خیلی فرق ندارد ، سحر و جادو و طلسم هم ندارد . اما حرف من از قلبی بیرون می آید که آن قلب مالامال از محبت مردم و اهل بیت(ع) است . و اعتقاد دارد که یک خدایی درون این دل نشسته که آن دستور می دهد من هم نوکر آن هستم کار آن را انجام می دهم . این نمی تواند تأثیر نکند هر کجا برود طرف را به زمین می خواباند . نمی تواند به من بگوید نه ، ولی من هم هر کجا نمی روم . برای کار خودم این کار را انجام نمی دهم . من این کار را فقط برای نفع عموم انجام می دهم ، در راه خدا می کنم . برای خودم هست خب خودم می دوم تا حقانیت خود را ثابت کنم ، نشد هم نشد . اما برای کارهای این طوری نه . آن فرق می کند . حالا شما دنبال آن می گردی که آن یک فرقه چه هست ؟ در قرآن نوشته است به شرطی که شما درست آن را بخوانی . هم در قرآن نوشته ، هم اگر شما کلام معصومین را بخوانید از امام آخر به سمت اول همه آنها می گویند من شنیدم از پدرم که پدرم شنید از پدرش که او شنید از پدرش تا به پیغمبر برسد کلام پیغمبر است ، کلام امیرالمؤمنین است . برو و آنها را بخوان برای خود خلاصه کن ، کلام قرآن را هم خلاصه کن یک راه واحد پیدا می کنی . همه آنها را هم لازم نیست انجام دهی . تاجر هستی ؟ قاضی هستی ؟ نه . بقیه آن را می خواهی چه کار کنی ؟ به چه درد شما می خورد . شما الان از من احکام شکیات نماز را بپرس ، بلد نیستم . چون شک نکردم برای چه بروم و شکیات یاد بگیرم . من کتاب نیستم ، آدم هستم چیزی را یاد می گیرم که امروز نیاز دارم . از خیاطی بگو تمام ریزه کاری آن را به شما می گویم چون یک عمری برای خود خیاطی کردم اما آرایشگری بلد نیستم شاید خود من نیاز دارم اما از تمام علم و فن آرایشگری یک بخشی از آن را من لازم دارم بقیه آن را می خواهم چه کار کنم برای چه بروم و یاد بگیرم . اما خیاطی را چون لازم بود لباس بدوزم باید همه فنون آن را می دانستم و بلد هستم هنوز هم یادم است . از غذاهای سنتی هر چه می خواهی سؤال کن جواب می دهم اما فست فود دوست ندارم وقتی دوست ندارم لازم است یاد بگیرم چه طوری می پزند ؟ در جمع هایی که هستم مختصری به خاطر بقیه که دلخور نشوند می خورم ولی فی الواقع من با چیزهایی که با هم دیگر قاطی شده اند میانه ندارم من باید هر چیزی که می خورم بینم این چیست . آدمها بسته به نیازشان بهره می برند .
أَيَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنينَ(55) نُسارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْراتِ بَلْ لا يَشْعُرُونَ(56)
آیا می پندارند که آنچه از مال و پسران که بدیشان می دهیم ، در رساندن نیکی ها به ایشان شتاب می کنیم ؟ بارها من از آدم ها شنیده ام که چه چیزهایی می گویید . هر چه هارتر است مال و منالش بیشتر است ، بچه های سالم تر ، همه مثل گرگ ، روز به روز هم مالش بالا می رود . بعضی ها هم می گویند خداوند ما را لایق دیده است . خدا می گوید فکر کردید برای نیکی کردن به شما ، خوبی و خیرات رساندن به شما شتاب کرده باشم . یعنی شما یک تافته جدا بافته هستید . نه بلکه آن ها نمی فهمند ، چه چیز را نمی فهمند ؟ که این امتحان است . مطلبی را در یکی از این فضاهایی که من مطالعه می کنم فرستاده بودند ، خوشم آمد . یک فقیر و یک غنی ، هر دو درستکار ، هر دو آدم های فوق العاده خوب ، مُردند تا روز قیامت . هر دو هم بهشتی باید وارد بهشت شوند . فقیر حساب و کتاب مال نداشت که بایستد تا حساب و کتابش را بکنند . گفت من هیچ چیزی ندارم ، خلاص . هیچی ندارم . (رفتم رادیولوژی تا عکس بگیرم . گفت خانم من می روم بیرون . شما گوشواره هایت را دربیاور ، گردنبندت را در بیاور ، این را در آور ، آن را درآور . گفتم نرو ، کجا می روی ، من هیچ کدام این ها را ندارم . فرقم با آن کسی که یک عالمه به دست و گردنش آویزان است چه چیز است ؟ او باید یک ساعت بایستد . همه را صدا کند تا کمکش کنند ، زنجیرش را باز کنند ، قفلش باز نمی شود . چقدر طول می کشد . مریض هایی هم که بیرون ایستاده اند غر می زنند ، در دلشان بد و بیراه می گویند . من همان لحظه عکسم را گرفتم و بیرون آمدم همه هم به جانم دعا کردند . وای این چقدر زود بیرون آمد ، خوش به حالش . هیچ کسی ندانست چرا خوش به حالم ؟ چون مریض بودم حالش را هم نداشتم که بایستم و به آنها بگویم می دانید چرا خوش به حالم ؟ برای اینکه مثل شما به خودم اضافه آویزان نکرده ام .) فقیر و غنی در بهشت رسیدند . به فقیر گفتند بیا جلو برای حساب و کتابت . گفت من هیچ چیز نداشته ام ، ندارم ، با کسی هم کاری نداشتم ، بده بستان هم نداشتم ، حسابش صفر بود دیگر . گفتند بفرمائید . با سلام و صلوات او را به بهشت فرستادند . آخی چه نسیمی ، چه هوایی ، چه زیبایی . غنی آمد . گفت به من گفته اند که بهشتی هستی . به او گفتند بله تو بهشتی هستی ولی خب حساب و کتاب تمام آنچه که در دنیا داشته ای را نشان بده ، بعد برو . تا تمام بده بستان های خیریه ای را ، تا حساب و کتاب تمام این موارد را حساب کند کلی زمان آنجا ایستاد و آتش جهنم را تماشا کرد . بعد گفتند تو هم بیا برو . فرق غنی و فقیر چه بود ؟ این است دیگر . به خودتان اضافه جذب نکنید . فکر نکنید اگر خدا به یک نفر اضافه داده است ، پس او را بیشتر دوست دارد و هرکسی بیشتر مُتمّرد است خدا بیشتر به او توجه می کند . شما که خبر ندارید ، این همان قضاوت است ، قضاوت نکنید . شما اصلاً خبر ندارید . خدا در یک دوره هایی به خیلی از ما در زندگی مان یک نگاه های خیلی سخت و سنگین کرده است . خوب داده ، حسابی داده ، گشایش داده ، کارهایمان را راه اندازی کرده است که چه ؟ بلکه خدا را بهتر بشناسیم و به سوی او برگردیم . بعضی هایمان هم شناختیم ، کامل آمدیم . بعضی هایمان نصفه نیمه ، نمی دانم . شاید هم کار ، کار خدا است . حالا دیگر کار بقیه اش ، کار چه کسی است من نمی دانم . بعضی هایمان هم گفتیم نه بابا ، بالاخره این همه سال من درس خوانده ام ، این همه کارهای خوب کرده ام . باید جوابش را می داد . این چیزی که امروز دارم جواب آن هاست . نگاهتان را عوض کنید . خدا می گوید آنها نمی فهمند . بلکه آنها نمی فهمند . مواظب باشید جزء آنهایی نباشید که نمی فهمند .
إِنَّ الَّذينَ هُمْ مِنْ خَشْيَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ(57) وَ الَّذينَ هُمْ بِآياتِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ(58) وَ الَّذينَ هُمْ بِرَبِّهِمْ لا يُشْرِکُونَ(59)
همانا کسانی که از بیم پروردگارشان ترسانند ، کسانی که به آیات پروردگارشان ایمان می آورند و آنان که به پروردگارشان شرک نمی آورند . در اینجا خداوند به سه دسته اشاره می کند . آنهایی که از بیم پروردگارشان ترسانند ، خوف می کنند ، از چه چیز خوف می کنند . از چه چیز می ترسند ، مگر خدا ترس دارد ؟ رئیس قوه امنیتی کشور نیست که از او بترسید . پس از چه ترسان هستند ؟ ترسانند که مبادا خداوند آنها را دوست نداشته باشد . مبادا که خداوند به آنها نگاه نکند . هیچ کدام شما که در این جمع نشسته اید ، حتی یک نفر بین شما الان پیدا نمی شود که خدا به طور کامل رویش را برگردانده باشد . برای همین نمی دانید اگر رویش را برگرداند یعنی چه ؟ پول دارد ، بدنش هم سالم است اما هر لحظه آرزوی مرگ می کند . وقتی می پرسی چرا ؟ نمی داند . خدا نکند که خدا رویش را از ما برگرداند . خدا نکند بگوید خوش آمدی . زمانی که پسرم خیلی کوچک بود ، شیطنتش هم فراوان بود . من زیاد پیاده این طرف و آن طرف می رفتم ، معمولاً هم در پیاده رو می رفتم . عادت داشت برای اینکه شیطنت کند و من را بترساند ، دستش را از دست من می کشید و می دوید . یک روزی می آمدیم و دستش در دستم بود . همین طور که می رفتیم یک جایی بود که از این پل های فلزی بود که ماشین بتواند در پارکینگ برود . یعنی جوی نبود ، اگر جوی بود او نمی توانست از آن رد شود . من هم دست او را محکم گرفته بودم و می رفتم . یک دفعه یک نگاه شیطنت بار به من کرد و دستش را از دست من کشید . کشیدن همانا ، من که صدایش کردم او هول کرد به جای اینکه مستقیم از پیاده رو برود از روی این پل وارد خیابان شد . دویدم و گرفتمش و دوتا کشیده به او زدم . من که اصلاً اهل کتک نیستم و نبودم و هیچ وقت بچه هایم را نمی زدم . دو تا زدمش و حیران ماند و من را نگاه کرد . فکر کرد که با او می خندم و او هم از شیطنتی که کرده است کیف می کند . می گوید ، دیدی ترساندمت . دید نه ، مسئله خیلی جدی است . شروع کرد من را نگاه کردن . می خواهی بروی ؟ برو ، برو دیگر حق نداری با من بیایی . دو تا قدم به جلو رفت و برگشت . برگشت و شروع کرد به گریه کردن . بدو بدو دامن من را گرفت . خدا نکند که خدا ما را رها کند . بچه ای که با آن همه شیطنت عشق می کرد و من را می ترساند و فرار می کرد وقتی گفتم برو ، رنگش پرید که من مادر او را از خودم جدایش کردم . حالا اگر خدا ما را از خودش جدا کند چه می شود ؟ یک مقدار قیاس کنید . ببینید بچه هایتان را دعوا می کنید و می زنیدشان ، عقب می رود ولی بعد گریه کنان می آید و به تو می چسبد . تازه بیشتر گریه می کند . دیگر از این نمی ترسد که تو او را بزنی . یعنی از دست تو به خود تو پناه می برد . خدا نکند که ما را رها کند . خوف کنیم از اینکه ما را رها کند ، بترسیم از اینکه دیگر ما را نگاه نکند . بترسیم از اینکه به ما بگوید که بزرگ شدی ؟ خوش آمدی برو . بعدش چه می شود ؟ کسانی که با یاد پروردگارشان ایمان آوردند ، ایمان می آورند . کسانی که به پروردگارشان شرک نمی ورزند . یک سری از این مجسمه های هندی در مملکت ما باب است . اگر به پاساژهای بسیار گران شهر تشریف ببرید ، خیلی از این مغازه ها دارند . خیلی از این جوان ها می خرند ، اصلاً نمی دانند این مجسمه چه هست ؟ مجسمه چه کسی هست ولی برای فیگورش می خرند و روی طاقچه می گذارند . یک شمع هم بغلش روشن می کنند یک عود هم این سمتش می گذارند . این کارها را می کنند و بعد جلویش تعظیم هم می کنند ، مثلاً احترام می گذارند . احترام بگذار ، شاید هم واقعاً این مجسمه یک موجود بسیار بزرگ بوده است ولی تو که نمی فهمی او چه کسی است . وقتی نمی فهمی و به او احترام می گذاری ، شرک برده ای . اگر او را احترام می گذاری که به اندازه خدا بشود و حاجات تو را بدهد ، باز هم شرک برده ای . مردم آن قدر زیاده روی کرده اند ، الان دیگر نمی گذارند پای قبر شیخ حسن علی اصفهانی کسی بایستد و نماز بخواند . مگر آنجا جای نماز خواندن بود ؟ نمی شد در خانه ات یا در حرم دو رکعت نماز بخوانی ؟ نمی شد در حرم بایستی و برای شیخ نماز بخوانی ؟ به او نمی رسد ؟ شیخ دقیقاً ، قبلاً زیر آن سنگ و در زیرزمین بود . حالا هم که او را د ردیوار کرده اند . سنگ هم به آن چسبانده اند . شیخ حسن علی اصفهانی آنجاست ؟ اگر تو به او نماز می خوانی که هیچ ، بت پرست های عصر جاهلیت پیش شما شرف دارد . برای چه این کار را می کنید ؟ من مخلص شیخ حسن علی اصفهانی هستم . من چندین و چند سال در رؤیاها از ایشان تعلیم گرفته ام . خیلی هم دوستشان دارم . ولی هیچ وقت آنجا نایستادم نماز بخوانم . گذر کردم ، ایستادم و برای ادای احترام یک فاتحه گفته ام . اما اگر خواسته ام که برایشان نماز بخوانم ، داخل حرم رفته ام . به حرم امام رضا(ع) می رود و به جای توسل به امام رضا(ع) ، متوسل شیخ حسن علی اصفهانی یعنی حاج آقا نخودکی می شود . دست به دامن او می شود و برای او نماز می خواند که او حاجت این را بگیرد . یک مقدار پایین بیاییم . خیلی مشکل است ، خیلی سخت است . آیه بعد را بخوانیم و ببینیم این افرادی را که خداوند نام برده اند بعدش چه می شود .
وَ الَّذينَ يُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلي‏ رَبِّهِمْ راجِعُونَ(60) أُولئِکَ يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ وَ هُمْ لَها سابِقُونَ(61)
و کسانی که آنچه را دارند ، می دهند . از مالشان ، از جانشان می دهند . در حالی می دهند که دلهایشان ترسان است . از این که به سوی پروردگارشان باز خواهند گشت . می دهد و نگران است . خدایا من اضافه مالم را دادم ، من خمسم را دادم ، من زکاتم را دادم مبادا از من روی برگردانی . هر چیزی که تو دستور دادی ، دادم . گفتی انفاق کن ، انفاق می کنم ولی خدایا از من روی برنگردانی . یعنی موقع دادن مال ، به آن کسی که مالش را می دهد نگاه نمی کند به او فکر هم نمی کند . چون با خودش فکر می کند من به او بدهکار هستم . تا حالا هم که مالش دست من بوده است ، باعث خجالت من است ، من که لطف نکردم باعث خجالت من است . باید این خمس را دو سال قبل یا پنج سال قبل می دادم ، ندادم . اگر پنج سال قبل می دادم مثلاً 100 تومان بود با 100 تومان ممکن بود یک سوئیت بخرد . الان که 100 تومان را می دهم خانه هم نمی تواند اجاره کند . مالش دست من ماند ، عجب کار بدی کردم . آن موقعی که آن پول را می دهد فقط به خدا فکر می کند و این که خدایا چگونه تو را شکر کنم که اجازه دادی بدهم . می گوید خدا خودش دستور داده است که بدهی دیگر اجازه اش چه چیز است ؟ تو باید آن قدر خوب باشی که اجازه بدهی به تو اجازه بدهد تا دلت را از مالت بِکَنی . تو فکر می کنی دلت راحت از مال کنده می شود ، به خدا کنده نمی شود . بعد آنقدر مالت پاک باشد که مال این شکلی از داخلش در بیاید . من شاهد بودم که برای بزرگی مال خمس می بردند . چند مورد با خودم این کار را کرده است . فلانی خمس کلان آورده است . گفتیم حاج آقا بفرستیم ؟ گفتند که بیست روز منزل شما بماند . چرا خانه من بماند ؟ برای اینکه نمی خواهند بار سنگین پول برود و به دوش مال هایی بیفتد که در آن خانه است و قرار است که به دست مردم برسد . بعد بیست روز گفتند به صاحبش برگردانید بگوئید ما نمی گیریم . در بعضی هایش گفتند بگو مالت حلال نیست ، ما نمی گیریم . گفتم آخه حاج آقا . گفت : هر طور دلتان می خواهید بگویید ولی ما این مال را خرجش نمی کنیم چون مال مردم در آن است . نه 10 یا 5 میلیون . صحبت از 800 میلیون است ، یک میلیارد بود . خدا اجازه ندهد تو نمی توانی خمست را بدهی . پس ترسان است وقتی که آنچه که از مال و جانش است می دهد ، مبادا خدا یک دفعه جلویش را بگیرد و نگذارد این بدهد و برود . اگر نگذارد بدهد و برود این چه کار کند ؟ یک مقدار با خودتان فکر کنید . یک آقایی صبح تا شب زحمت می کشد ، می دود تا پول دربیاورد . ماه اول را کِیف می کند چون همه را خرج خودش می کند . کت و شلوار می خرد ، لباس می خرد ، دوستانش را مهمان می کند ، رستوران های گران می رود ، سفر می رود ، آخرش چه ؟ دیگر حالش را ندارد خرج کند . بعدش چه می شود ؟ پول هایش تلنبار می شود . ببین خدا به این مردها چه نعمتی داده است به اسم زن که خرجش کند . اگر این زن خرجش کند هم برایش رضایتمند است . هم رضایت این بنده خدا جلب شده ، هم او خوشحال شده ، هم جامعه اطرافش خوشحال است ، هم رونق در بازار بوجود آمده است و هم آقا از پولهای روی هم تلنبار شده دق نکرده است . می گوید چه فایده هم را خرج می کند ؟ چرا می گذارید همه را خرج کند ، شما باید بلد باشی مدیریت کنی . اگر خدا نگذارد تو خرج کنی باید دق کنی . اگر می توانی وقت انفاق که می آید پول بدهی ، پول ندارد قدمهایش ، دستهایش ، زمانش را می آورد می دهد و می گوید خدایا ! من که پول ندارم در انفاق شرکت کنم اما از جانم که می توانم مایه بگذارم .
کسانی که آنچه از مال و جان می دهند در حالی می دهند که دلهایشان ترسان است از این که به سوی پروردگارشان باز خواهند گشت . می خواهند وقت برگشت خیلی اوضاعشان خوب باشد . بنده در دنیا هیچ چیز را متعلق به خودم نمی دانم . فرزندانم را متعلق به خودم نمی دانم فکر می کنم امانت خدا در دستان من هستند ، خواهر و برادرم امانت خدا هستند ، شما همه امانت خدا هستید . امروز هستید قدمتان سر چشم من فردا نیستید سرتان سلامت خوش آمدید . وقتی آدم چیزی ندارد که بابت آن برایش حساب و کتاب کنند برای چه بایستد ؟ این قدر جمع و جور نکنید ، زیر بالهایتان قایم نکنید ، سنگین می شوید خُلواره ها به شما آویزان می شوند بالا نمی روید . آنانند ، چه کسانی ؟ آنهایی که در کار نیک می شتابند و هم آنان در انجام آن پیشتازند ، نه تنها می دوند بلکه برای کار نیک سعی می کنند نفر اول باشند .
خمس مالتان را بدهید قایم نکنید ، مالتان را گیر نیندازید بد جوری هم گیر می افتد ، بماند .

نوشتن دیدگاه