تعمقی در سوره یوسف بخش پنجم
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: تعمقی در سوره یوسف
- بازدید: 471
بسم الله الرحن الرحیم
در آیات گذشته تلاوت شد دیدیم که یوسف را از چاه به در آوردند ولی فکر کردند که چندان ارزشی ندارد او را که پسر بچه ای بود به مصر آوردند و در جمع برده ها به چند درهم ناچیز فروختند حتی تلاش نکردند که او را به قیمت بالاتر بفروشند چون فکر کردند چندان نمی ارزد . نمی دانم دیروز این را گفتم یا نه ، ما خیلی چیزها در وجودمان هست و با ما همراه است که قیمتش را نمی دانیم و خیلی ساده آن را می فروشیم . آن چیزی که خیلی در ما گران قیمت است گوهری است به نام قلب ، گوهریست که مرکز عشق است و ما همه را یکجا تحویل می دهیم و بعد می نالیم چرا دیگران ما را دوست نمی دارند و غافلیم که ما قلب را خیلی وقت پیش توی زباله ها انداختیم و فکر کردیم بی ارزش است .
وَ قَالَ الَّذِي اشْتَرَاهُ مِنْ مِصْرَ لِامْرَأَتِهِ أَكْرِمِي مَثْوَاهُ عَسَى أَنْ يَنْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَ كَذَلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ وَ اللَّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ (۲۱)
"و آن مرد مصری که او را خریده بود به همسرش گفت جایگاه او را گرامی بدار ."مرد مصری می دانید که عزیز مصر بود کسی بود که در مصر جایگاه خیلی بالایی داشت ؛ بچه را خرید و به دیدگانش خوب آمد ، یکی از دلایلی که او را خوب تصوّر کرد چون از آن گوهر درونش به او ابلاغ کرد ، آورد به همسرش گفت جایگاه این را گرامی بدار یعنی طوری با او رفتار نکن که یک بَرده بی ارزش است برایش فضای مناسبی در نظر بگیر شاید به حال ما سودمند باشد یا او را به فرزندی اختیار کنیم ؛ یعنی آن قدر تشخیص قلبی آن مرد ، عزیز مصر ، بالا بود که تشیخص داد او آنقدر با ارزش است شاید در آینده به واسطه جایگاهی که به او می رسد برای ما سودمند باشد ، نفعی به ما برسد یا حداقل ما که صاحب اولاد نیستیم مثل بچه مان او را بزرگ کنیم . خیلی از نعماتی که خداوند به ما می دهد قلبمان به ما می گوید چقدر خوب است ولی عقلمان خیلی پُررو هست پایش را می گذارد روی قلبمان می گوید نه ، به این دلیل ، به این دلیل چندان مثمر ثمر نیست ، پذیرش نکن در حالی که قلبمان به سهولت و به روشنی ابلاغش را می دهد . بدین گونه ما یوسف را در آن سرزمین تمکّن بخشیدیم . تمکن مال هست ، مقام هست ، جایگاه هست ، جایگاه خاص ، یکی از آن جایگاههای خاص ایجاد محبّت یوسف در دلها بود چه در میان بزرگان مصر و چه در میان بردگان مصر ، همه دوستش می داشتند شاید این بزرگترین سرمایه ای بود که خداوند در آن زمان به یوسف عطا فرموده بود . “و تا به او از تعبیر خوابها را بیاموزیم “ آنقدر تمکّن و ثروت یوسف را بالا برد تا جایی که تعبیر خواب را به او آموخت . هر خوابی خواب تعبیر دار نیست و هر کسی مقام تعبیر ندارد برای همین اگر خوابی می بینید که حس تان حس سخت و بدی است یا خوابی می بینید که حس خیلی خوبی به شما دست می دهد برای هر کسی تعریف نکنید یا با کسی گفتگو کنید که صاحب تعبیر باشد و به نیکویی آن را تعبیر کند یا این که همان طور که دستها را می شویید و آب باز است ، دستتان زیر آب است صورت می شویید خواب را تعریف کنید و قدیمی ها می گفتند بگو یا علی(ع) خواب دیدم یا محمد(ص) تعبیرش کن . چون مقام تعبیرخواب برای پیامبر بسیار بالا و واضح بود ." تا به او از تعبیر خوابها را بیاموزیم ، خدا بر کار خویش غالب است ولی بیشتر مردم نمی دانند و این از نادانی آدمی است . "در همه امور خداوند بر کارها غالب هستند مگر اختیار را به ما گذاشته باشند اگر ما اختیار را برگردانیم به سوی خداوند و به او بگوییم که ما نمی فهمیم و نمی توانیم ، پروردگارا اداره این را هم شما به عهده بگیر آن وقت با آن غلبه ای که بر کارها دارد بهترین کار ممکن را انجام می دهد ؛ ولی آدمی نادان است دائم می گوید من می دانم ، من می فهمم ، من می توانم ؛ فکر کنم اگر کلمه من را از آدم بگیرند اصلاً نمی تواند وجود خارجی داشته باشد . می گویند اگر سبیل گربه را کوتاه کنند یا بِکنند گربه دیگر در راه رفتن تعادل ندارد ، من را اگر از آدم بگیرند مثل سبیل گربه است دیگر در هیچ چیز تعادل ندارد . خدا بر کار خویش غالب است ولی بیشتر مردم نمی دانند ، این بیشتر مردم ما را می گوید مردم عصر حضرت یوسف را نمی گوید . دقیقاً امروز دارد ما را می گوید . وقتی می آیند به من می گویند فلان کار این طوری شد یعنی خیلی بد شده است من تا می گویند ، می گویم خیر است ان شاءالله ، مبارک است طرف مقابل عصبانی هم می شود فکر می کند دستش انداختم ولی به خدا من کسی را دست نمی اندازم من فی الواقع بد شدن یک سری از اوضاع را هم خِیر می دانم چون اگر به آن بدی نرسد وقتی که آباد می شود ما باز هم نمی فهمیم . چطورکه یک دوره نفهمیدیم و توی تله اش امروز افتادیم .
وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَ عِلْمًا وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (۲۲)
و چون به حد رشد رسید ، تا اینجا برای سنین کودکی اش بود و بعد نوجوانی ؛ "چون به حد رشد رسید او را حکمت و دانش عطا کردیم . "یوسف به یک سن بالاتر که رسید خداوند به او حکمت همه چیزهایی که در دنیا بود آرام آرام وحی کرد فرشته ای که بر او نازل می شد و او را می آموخت دانه دانه دانش مسائل را از جانب حضرت حق به او رساند ." نیکو کاران را چنین پاداش می دهیم ." امروز صبح یک کلیپی برای من آمده بود به نام رقص سرخ پوستها به دور آتش ، نگاه می کردم به اعمالی که انجام می دادند ، دور آتشی که افروخته بودند می چرخیدند و ذکرهایی که می کردند یا اصواتی را که از گلویشان خارج می شد ، نگاه کردم بعد با خودم فکر کردم این چرخیدن در همه مکاتب هست ؛ ما را خدا آموزش داده که به دور خانه خدا که از خشت است و گِل بچرخیم ، خوب دقت می کنید ؟ به ما خدا آموزش داده . بعد یک لحظه رفتم به گذشته ، گفتم : خدایا آیا تو به من آموزش داده بودی که در وقت بسیار خوشحالی و بسیار غمگینی دور باغچه های گلهای لاله عباسی چرخ بزنم ؟ امروز فهمیدم چرا چرخ می زدم . چون آتش درون کلیپ را که نگاه می کردم ، آتش ، نور بود . نور یعنی زندگی ، یعنی حیّ بودن ، یعنی همیشه به دور یک چیز زنده چرخ خوردن . در عین کودکی ،کسی به من نگفته بود و هرگز ندیده بودم که کسی دور باغچه بدود و بازی کند کسی به من آموزش نداده بود پس من از کجا دانستم ؟ چه کسی به من آموخته بود هیجاناتت را چه در غم و چه در شادی دور یک چیز زنده بگرد و تخلیه کن . جز خدا کس دیگری می توانست به من این آموزش را بدهد ؟ نیکوکاران را چنین پاداش می دهیم . حالا آن موقع که الحمدلله به مرحله ای نرسیده بودم که بدانم نیکوکاری یعنی چه ؟ اما یاد گرفته بودم هیچ بچه ای را نزنم ، به هیچ بچه ای هم حرف بد نزنم . چُغلی و شکایت هم به قول بزرگترها نکنم . با عث نشوم بچه ای را پدر و مادرش کتک بزند . اینها را یاد گرفته بودم و چون یاد داده بودند اطاعت می کردم . شاید نیکوکاریم این بود . پس همه ما می توانیم نیکوکار باشیم و پاداش الهی را دریافت کنیم .
وَ رَاوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِهَا عَنْ نَفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الْأَبْوَابَ وَقَالَتْ هَيْتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوَايَ إِنَّهُ لَا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ(23)
" آن زنی که یوسف از آن او بود از آن کام خواست "
قصّه یوسف و زلیخا زبانزد خاص و عام است خیلی از قصص قرآنی محروم مانده و کسی آنها را نمی شناسد ولی این قصّه را همه بلدند . زلیخا زن عزیز مصر بود و وقتی یوسف بزرگ شد جوانی زیبا و در کمال حکمت ، آگاهی و وزین قرار گرفت . زلیخا هوس کرد . زلیخا چیزی را در یوسف دیده بود ورای همه چیزهای که به عمرش دیده بود ولی آن را تشخیص نمی داد . چون تشخیص نمی داد به دنبال مظاهر دنیایی اش می گشت یعنی زیبایی یوسف و فکر می کرد اگر معاشقه ای با یوسف داشته باشد این حالتش آرام می گیرد . از او کام خواست . درها را محکم بست درهای پشت هم بود و دانه دانه وقتی یوسف جلو می رفت ندیمه زلیخا درها را می بست .
"درها را محکم بست و گفت : بیا که از آنِ توام یوسف ، من مال توام . گفت : پناه ببرخدا ، او پروردگار من است ، جایگاه مرا نیکو داشته است ، قطعاً ستمکاران رستگار نمی شوند . "
چه پاسخ قشنگی . گفت : پناه می برم به خدا . خدایی که اولاً تربیت کننده من است . ثانیاً جایگاه مرا نیکو داشته یعنی به من عزّت و آبرو داده و ستمکار قطعاً رستگار نمی شود . یک ذرّه فکر بکنیم اگر امروز نالانیم که چرا سختی ها را تحمّل می کنیم برگردیم به گذشته مان نگاه کنیم . کجا شیطان ما را به یک کار خلاف تشویق کرد و ما به شیطان گفتیم : خدا من را نیکو جایگاه داده . جایگاه نیکو یعنی چه ؟ یعنی در بین مردم با عزّت و آبرو هستم . از لحاظ شمایل ظاهری من قیافه ای دارم معقول ، شاید زیبا نباشم ولی معقولم . همه چیزم به اندازه است . مردم به من احترام می گذارند . یا دانش خوب دارم یا خانواده خوب دارم . آیا هیچ وقت شد موقعی که شیطان ما را دعوت به گناه می کرد به او بگوییم : عقب بایست ، خدای من این همه داده . آیا وقتش نرسیده این همه را با همین یک دانه که از آن صرفنظر می کنم سپاس بدارم ؟ ما هیچ وقت به گناه این طوری توجه کردیم ؟ وقتی که عصبانی می شویم ، خشممان اوج می گیرد ، هیچ وقت به خشممان گفتیم که خداوند تو را آبرومند قرار داده ؟ آدم خشمگین دهانش پُر می شود از بی عقلی . از کلام هجو و بد ، حکم خدا را زیر پا می گذارد . آیا وقتش نرسیده که خشمم را بخورم تا این طوری ارج گذاشته باشم به تمامی آن چیزهایی که خدا به من داده ؟ اگر تا امروز این کار را نکردیم ، که نکردیم ، از امروز به بعد با شنیدن این قصّه و کلام زبان یوسف نبی خوب است که دیگر بکار ببندیم شاید کمتر توی تله بیفتیم ، شاید کمتر گرفتار بشویم .
وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِهَا لَوْلَا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ(24)
"و آن زن آهنگ وی کرد "یعنی کلام یوسف قانعش نکرد و بسوی یوسف حرکت کرد . "یوسف نیز اگر برهان پروردگارش را ندیده بود آهنگ او کرده بود".
یوسف همه آن چیزهایی را که خدا برای او فرستاد از نهانخانه چاه تا به آن روز همه را به خاطر آورد در نتیجه قصد کرد که از زن دوری کند و جدا بشود . اما به چه صورت ؟ اگر می آمد با زن گلاویز می شد برای این که از خودش دفاع کند . یعنی چه ؟ یعنی این که او را پس بزند در موقع پس زدن و درگیری به طور حتم آنچه که اتفاق می افتاد تماس زن و مرد بود و آن وقت متهم بود . در حالی که داشت از خودش دفاع می کرد ، از زلیخا رو برگرداند و بسوی در شروع به دویدن کرد . دری که لحظه ای قبل بسته شده بود ، قفل شده بود . کسی که از گناه رو برمی گرداند و مصّرانه بسوی خدا فرار می کند درها برویش باز می شود . بارها گفتم ، جوانی که مِلکی را ساخت و آن اداراتی که می خواهند سند بزنند . رشوه می خواستند ، آمد گفت : اینها به من سند نمی دهند ، پول زیر میزی می خواهند . گفتم : نده . گفت : چشم . 6 ماه گذشت . دوباره آمد گفت : چه کارکنم ؟ گفتم : نده ، گفت : آخه کارم گیر است ، پول لازم دارم . گفتم معاملاتت را بخوابان و بنشین گفت چشم . این ماجرا دو سال طول کشید بعد از آن یک روزی زنگ زد گفت :چکار کنم ؟ گفتم حالا برو ببین چه خبر است ؟ با 19 بسم الله برو ، رفت خیلی سریع کارش انجام شد و وقتی برگشت مِلکی را که برای فروش گذاشته بود فکر کنید دو سال قبل متری 5 تومان بود و بعد از آن شد متری 15 تومان ، یعنی ضرر و زیانش هم جبران شد . هر که از گناه برمی گردد و رو به سوی خدا می کند خداوند او را یاری می دهد . "چنین کردیم تا بدی و زشتکاری را از او بازگردانیم ،" چون از گناه دوری کرده بود در حالی که یوسف غلامی بیش نبود ، غلام و برده ای بود که خریداری شده بود ، اگر هم صبر می کرد و با زلیخا می ماند بر او حَرجی نبود چون امر ارباب را اجرا کرده بود اما یوسف ارباب دیگری داشت ، پس نماند . زشتکاری را از او بازگردانیم ، او از بندگان خالص شده ما بود ، خدا فقط زشتیها را از بنده ای بر می دارد که در راه خدا خالص شده ، نگاه کنید ببینید ناخالصی هست ؟ اگر هست حذفش کنید که اگر حذف نکنید از عهده روگرداندن از گناهان برنخواهید آمد .