تعمقی در سوره یوسف بخش یازدهم
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: تعمقی در سوره یوسف
- بازدید: 603
بسم الله الرحمن الرحیم
روز پیش گفتیم که بعد از آن که شاه مصر ، فرعون ، یوسف را دید او را به نزد خود پذیرفت ، او را ویژه خودش کرد ، ویژه خودش کرد یعنی همه کاره خودش ، یعنی همه مسئولیتّها را به او داد . و وقتی با او سخن گفت او را مورد اعتماد دید و همین اعتماد سنگین و بزرگ سبب شد که خیلی از مقامات را به او بسپارد .
قَالَ اجْعَلْنِي عَلَى خَزَائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ (۵۵)
یوسف گفت : سرپرستی خزانه های این سرزمین را به من بسپار که من نگهبانی کاردانم .
یوسف از شاه مصر تقاضا کرد ؛ یا به عبارتی پیشنهاد کرد که تو می توانی خزانه های این مملکت را به من بسپاری و بدان هم نگهبان خوبی هستم و هم کاردانم . خیلی ها نگهبان خوبی هستند اما کاردان نیستند ، کار بلد نیستند و اگر کسی کار بلد نباشد حتی اگر آدم خوبی هم باشد باز هم ضرر و زیانش به آن جمع خواهد رسید . برای تصدّی یک امر حتماً باید هم امین باشی و هم کاردان ؛ حالا شما اگر جایگاه های کوچکتر در جایی خواستید برای مطلبی کسی را انتخاب کنید توجه کنید . آیات قرآن به ما یاد می دهد به صرف خوب بودن آدمها هر چیزی را به هر کسی نسپارید که آن وقت برای شما درد و مرض به ارمغان می آورد .
"یوسف گفت سرپرستی خزانه های این سرزمین را به من بسپار که من نگهبا نی کاردانم . "
هم نگهدارنده هستم و مراقبت می کنم و هم کار بلدم .
وَ كَذَلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَيْثُ يَشَاءُ نُصِيبُ بِرَحْمَتِنَا مَنْ نَشَاءُ وَ لَا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ (۵۶)
و بدین گونه یوسف را در آن سرزمین قدرت دادیم که در هر جا از آن می خواست منزل می کرد ما رحمت خود را به هر کس بخواهیم ارزانی می داریم .
به یوسفی که در قعر زندان بود و برای او بد نامی طلب کرده بودند ، به او تهمت زده بودند ، خداوند مقامی آن چنان عطا کرد او را در جایگاهی قرار داد که در کلّ آن سرزمین هر جا که می خواست می توانست بنشیند ، هر جا می خواست می توانست سکنی کند ، آنجا کار کند و همه جا صاحب اعتبار و حشمت و جاه و جلال بود . خداوند می فرمایند : " ما رحمت خود را به هر کس بخواهیم ارزانی می داریم . "
اگر امروز از رحمت خدا بهره مند نیستی یک نگاهی بکن ببین چرا ؟ یا خطا بسیار داری ، گِرد خطا و گناه می گردی ، این یک طرف قضیه است ، یا نعمات خدا را به خوبی نمی بینی که درست از آن استفاده کنی ، این دومین وجه قضیه است ، یا خودت خبر نداری اگر نعمت خدا به دستت برسد دست به چنان حرام کاری و اسرافکاری می زنی که شهره عام و خاص می شوی ، این هم یک وجه قضیه است و یا این قدر خوبی که خدا نمی خواهد تو را مجذوب دنیا بببیند می گوید بهره مندی اندک از دنیا تو را کفایت اما تو برای من باقی بمان ، چون حیف است که تو مجذوب دنیا شوی و زمان طولانی تری بخواهی تا پیش من بیایی . خدا هر که را بخواهد قدرت می دهد ، قدرتِ مال می دهد ، قدرتِ جان می دهد ، قدرتِ امکانات می دهد ، قدرتِ فهمیدن می دهد . می گوید : من هر کاری می کنم حرفهای تو را (این ها را از مردم می شنوم ، بازخورد صحبتهاست که به شما می گویم) کامل بفهمم نمی فهمم و گریه می کند پس من چه کار کنم . من به او فقط یک جمله می گویم ، می گویم : ظرفی خدا به تو داده که تو وظیفه داری آن را پُر کنی حالا این ظرف یک پیاله کوچک است ، ما چیزی که می ریزیم یک قابلمه است تو لازم نیست همه را در خودت نگه داری مهم این است که پیاله ات را می توانی پُر کنی یا آن را بیرون می ریزی آن را ضایع می کنی ؟ این خیلی مسئله مهمی است ما به ظرفیتهامون نگاه کنیم و ببینیم آیا این ظرفیتی که داریم و خدا به ما داده خوب آن را میشناسیم و به اندازه ای که داده از آن بهره می بریم یا نه . امروز یکی از دوستان خیلی قدیمی ام یک تصویر کوچک برایم فرستاده بود که خیلی زیبا بود از قول یک امام معصوم که خداوند عالم اگر خدمت بر بنده دیگری از بندگانش را بر عهده تو می گذارد در تو ظرفیت دیده مبادا ملول بشوی ، مبادا خسته بشوی ها ، مبادا رو برگردانی ، اگر در تو نبیند به تو نمی دهد . خدا هر کسی را هر چه بخواهد به او می بخشد . اگر کم داری تقصیر خودت است ، ببین کجا قصور کردی ، کم خواستی ، کم لیاقت نشان دادی ، کم درستی نشان دادی ؛ آخر گاهی اوقات ما با خدا مرد رِندی می کنیم ، با بنده ها که مردِ رند هستیم هیچی ، با خدا هم مردِ رند هستیم . اگه به تو کم داده ، به نظرت می آید که کم داری ببین کجا با خدا مردِ رندی کردی ؟ اشکال از خودت است .
" ما رحمت خود را به هر کَس بخواهیم ارزانی می داریم . اجر نیکوکاران را ضایع نمی سازیم . " هر کسی این جا هر کاری انجام می دهد ، اجرش را می گیرد ، منتّی ندارد . من بیشتر کار می کنم و تو کمتر ، یک حرف خنده دار است . در کار کردن باید سبقت بگیرند ، روز عاشورا در دشت کربلا برای رفتن به میدان سبقت می گرفتند ؛ برای این که دقیقه ای زودتر شهید شوند سبقت می گرفتند ، مگر غیر از این است ؟ حالا میدان کربلا را به شما ندادند غصه نخورید آن را هم می دهند . ولی اگر مرد میدان نباشید چه ؟ ولی الان میدان کربلا این را برای شما گذاشتند . نگاه می کردم به این اخبار چند روزه که روزهای بسیار سختی بود . طوفان اینجا را نابود و زخمی کرد و چقدر خانه خراب کرد ، چقدر آدم بی خانمان شد . فکر کردید که دولتمردانشان برای این بی خانمان ها خانه می سازند ؟ زهی خیال باطل . به موازات این طوفانها و بلاها در کشور ما چقدر زمین لرزه آمده . در تمام نقاطی که زمین لرزه آمده حتی یک کشته هم نداده است . این ارزش دارد که بلا را به ما می چشاند ولی گویی ما را دوست می دارد خیلی هم بلا را بدجور به ما نمی چشاند . آنها را دوست ندارد که بلا را سخت می دهد ؟ نه این طور نیست آنها را هم با دادن بلا دوست می دارد ، بلا را می دهد و امتحانش را می گیرد . هر چه بالاتر می آیی امتحانت هم سخت تر می شود . ما نمی دانیم شاید آنهایی که در آن دیار زندگی می کنند و بلای سخت تری را تحمل کردند یک دور از ما بالاترند که امتحانشان سخت تر است . اینجا فعلاً امتحان پس می دهیم با نبود پوشک و لوازم بهداشتی و....ببینید چگونه خداوند امتحانش را در این دوره از ما ساده می گیرد . فرزندانمان جلوی ما راه می روند و هیچ کدام مرز نیستند ؛ هیچ کدام زیر توپ و تفنگ نیستند ؛ فعلاً موشک و خمپاره روی مرزهایمان نیست . این یعنی خدا هنوز امتحان ما را سنگین نکرده است . پس بیایید تا خداوند سنگین تر نکرده خودمان کمی بجنبیم .
وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا وَ كَانُوا يَتَّقُونَ (۵۷)
و البته اجر آخرت برای کسانی که ایمان آوردند و پرهیزگاری کردند بهتر است . عده ای هم هستند که اجرشان را در دنیا طلب نمی کنند بلکه طلبشان را در آخرت می خواهند . طبیعتاً آنهایی که اجرشان را در آخرت می خواهند حتماً بهتر و کامل تر است و ارزشمندتر پاداششان را می گیرند .
وَ جَاءَ إِخْوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ (۵۸)
برادران یوسف آمدند . زمان قحطی رسید و گفتند که هر کسی برود و به عزیز مصر رجوع کند و برای هر شخصی یک پیمانه مخصوصی به آنها قوت می دهند تا از گرسنگی نمیرند . پسران یعقوب هم اجازه گرفتند تا به مصر آیند و آن قوت را تحویل گیرند و مثل همیشه بنیامین برادر یوسف را نگه داشتند و یعقوب اجازه نمی داد تا بنیامین از او جدا شود . زیرا یوسف را از دست داده بود . " برادران یوسف آمدند و بر او وارد شدند . یوسف آنها را شناخت ولی آنها یوسف را نشناختند . " یوسف برادرانی که او را به چاه انداخته بودند را شناخت اما این برادران نتوانستند یوسف را بشناسند .
وَ لَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهَازِهِمْ قَالَ ائْتُونِي بِأَخٍ لَكُمْ مِنْ أَبِيكُمْ أَلَا تَرَوْنَ أَنِّي أُوفِي الْكَيْلَ وَ أَنَا خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ (۵۹)
چون توشه را آماده کرد گفت : آن برادری که از پدر دارید نزد من آورید . زیرا شرح حال گرفته بود و به یوسف گفته بودند که ما یک برادر دیگر هم داریم ولی پدرمان اجازه نمی دهد تا او را با خود آوریم . گفت این دفعه بروید و آن برادری که از پدر دارید را با خود آورید . زیرا بنیامین ، مادری از این ها جدا داشت و از پدر یکی بودند . " مگر نمی بینید من پیمانه را تمام می دهم و من بهترین میزبان هستم . " گفت می بینید من همه چیز را تمام و کمال به شما می دهم و از شما هم به نحو احسنت پذبرایی می کنم ، این بار با برادرتان آیید .
فَإِنْ لَمْ تَأْتُونِي بِهِ فَلَا كَيْلَ لَكُمْ عِنْدِي وَ لَا تَقْرَبُونِ (۶۰)
پس اگر او را نزد من نیاورید پیش من پیمانه ای نخواهید داشت و به من نزدیک نشوید . این قدر اینجا نکته ریز و جالب است و آن این که این برادران آن قدر فکرگرفتن پیمانه های گندم و جو بودند که اصلاً فکر نکردند که عزیز مصر با این همه تعریف و بزرگی و این همه رسیدگی اگر یک برادر کمتر باشد ، یک پیمانه کمتر می دهد پس چه دلیلی دارد که اینها را تهدید کند و آنها را مجبور کند تا بروند و برادر دیگر را بیاورند و اگر نیاورند دیگر پیش او نیایند ؟ " و گفت من به شما هیچ پیمانه ای نمی دهم و اصلاً به نزدیک نشوید . " آدمی که یک بار خطا کرد ببینید شیطان چگونه چشمهایش را می بندد ؟ اگر شیطان چشمهای اینها را نبسته بود همان موقع باید می فهمیدند چه اتفاقی افتاده است . چیزی ورای این صحبت ها در این میان وجود دارد اما اصلاً به آن فکر نکردند و این مجازات گناه و خطا است . خانم ازدواج می کند و آقا شرطهایی را برایش می گذارد و این خانم همه را قبول می کند یا برعکس آقا هر چه خانم می گوید قبول می کند و همه را امضا می کند زیرا تنها چیزی که مد نظرش است این است که همه را تصاحب کند و هیچ اندیشه ای دیگر ندارد ، حالا به خاطر پول پدرش است یا به خاطر موقعیت مالی آقا است یا به هزار و یک دلیل چشم هایش را روی واقعیت بست . حتی به آن فکر نکرد چرا این طور است ؟ جوانی نزد من آمد و از شخصی غیبتی کرد و من برای آن که اصلاحی در میان آنها کنم به حرفش گوش کردم و گفتم اگر مسئله ای بود به من بگو ، زیرا جایگاه من خاص است و مسئول اینجا هستم . شیطان گونه ای من را گول زد و موجه کرد که به حرفش گوش کردم و گفتم من رسیدگی می کنم . اگر باز مسئله ای بود بیا و به من بگو . چنان کتکی در این راستا خوردم و یک ناروراستی پای مرا گرفت که تا آخر عمر فراموش نمی کنم . تا به حال در زندگیم برای کسی بد نخواستم . به هیچکس هم دروغ نگفتم . من هرگز به کسی دروغ نگفتم اما کتکش را خوردم . اگر همان موقع زده بودم توی دهان همان جوان که تو که این را گفتی ، فلانی بیا اینجا ببینم . این چه می گوید ؟ یک فتنه بزرگ بود ، یک سر و صدای بزرگ بود ، به جهنم . سر و صدا بشود ، این سر و صدا چه بود ؟ جار و جنجال دقیقه ای بود . اما آن چیزی که پای من را گرفت طول زمان بود . و چون نخواستم حرف بزنم ، هی گرفت ، هی گرفت ، هی بیشتر فشار داد . گاهی اوقات به پاهایم نگاه می کنم ، می گویم : پاهای قشنگ من ! عزیز من ! چون من همیشه از پاهایم تشکّر می کنم . تا هر جا بنشینم و مقدور باشد یکی یکی پاهایم را بالا می گذارم ، نوازش می کنم ، ماساژ می دهم ، از آنها تشکر می کنم که از صبح تا حالا من را راه برده اند . می گویم : آخه چه مشکلی دارید ؟ چرا نمی گذارید من راحت بایستم ؟ کجاها توی پاهایم گیرهست ؟ چیزی از کار افتاده ؟ هر چه نگاه می کنم همه چیز سالم است پس چه مشکلی دارید ؟ آنها هم شکایت می کنند که تو در راه دوستی با فلانی ما را وادار کردی که با تو بیاییم . نگویید خدا با من بداست ، خدا با هیچکس بد نیست ؛ آن کسی که بد است تو هستی . خودت با خودت بد هستی ، خودت به خودت شاخ می زنی . می گوید : نه فلانی باعث شد ، راست هم می گوید ، فلانی باعث شد ولی اگر تو مؤمن و باتقوا بودی یک دفعه یادت می افتاد امامم گفته که صد کلمه هم بگویی من یک کلمه جواب نمی دهم . پس من هم ساکت ، صبر می کنم تا طرف آدم بشود بعد منطقی با او حرف می زنم . وقتی نتوانستی تو خودت بد کردی بدش را هم دیدی .
برادران یوسف آن قدر غرق پیمانه هایی بودند که گرفته بودند متوجه نشدند یوسف چه گفت . اصلاً نفهمیدند که بایستند بگویند : آخر برای چه ؟ ما یک برادر کمتر بیاوریم خب یک پیمانه کمتر می گیریم چرا دیگر نباید به ما پیمانه بدهی ؟ خدا "چرا" را از آنها گرفت .
" پس اگر او را نزد من نیاورید پیش من پیمانه ای نخواهید داشت و به من نزدیک نشوید ." خیلی جالب است ، می گوید اگر او را نیاوردید هیچ کدامتان سهم ندارید . هیچکدامشان نتوانستند از حقشان دفاع کنند و بگویند : شما که عزیز مصری به هر کس که بیاید یک پیمانه می دهید ، چطور می توانی به من ندهی ؟ اصلاً چه حقی داری به من ندهی . مگر قانون نیست ؟ چون یک روزی حقی را ضایع کرده بودند آنجا عقلشان کار نکرد که از حق دفاع کنند . همان اتفاقی که دائم برای ما می افتد . به ما هم دائماً این بلا نازل می شود . چون حقی را زیر پاگذاشتیم به وقت لازمش یادمان نمی آید که از حقمان دفاع کنیم ، انگار نابینا هستیم ، نمی بینیم . حالا جواب برادر ها را ببینید .
قَالُوا سَنُرَاوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ وَ إِنَّا لَفَاعِلُونَ (۶۱)
به جای این که تفکر کنند گفتند : او را ( هر طوری هست ) از پدرش خواهیم خواست . " وقتی پای برادر ناتنی شان آمد وسط نگفتند از پدرمان خواهیم خواست . گفتند : هر طوری هست او را از پدرش خواهیم خواست . " و حتماً این کار را می کنیم . " چون خودشان را قدرتمند دیدند . نگفتند : اگر خدا بخواهد این کار را می کنیم . خیلی راحت و ساده گفتند : حتماً این کار رامی کنیم ، او را از پدرش می گیریم می آوریم .
وَ قَالَ لِفِتْيَانِهِ اجْعَلُوا بِضَاعَتَهُمْ فِي رِحَالِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونَهَا إِذَا انْقَلَبُوا إِلَى أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ(62)
و یوسف به غلامان خود گفت : سرمایه آنها را در بارهایشان بگذارید .
چون هر باری را که می گرفتند باید پولی در قبالش می دادند ، یا پول می دادند یا مِلک . اگر قصّه یوسف را کامل بخوانید ، نتوانستید لااقل فیلمش را ببینید ، ظرایف را مشاهده می کنید . در ازای هر پیمانه یا هر باری از گندم و قوت یا پول پرداخت می کردند یا مِلک گرو می گذاشتند .
" گفت : آن پولها را هم در بارشان بگذارید ، چرا ؟ تا پس از بازگشت به خانواده خویش آن را بشناسند تا برگردند . "
یوسف مطمئن بود که اینها با این قولی که دادند برمی گردند باز محض اطمینان گفت : پولهایشان را هم در بارشان بگذارید تا دو برابر تشویق بشوند و حتماً برادر را بردارند و با هر ترفندی که هست با خودشان بیاورند .
قبل از این که آیات را ببندم یک یادآوری می کنم .همین الان که این آیات را می خواندم ، یکبار دیگر یک درس جدید گرفتم . یوسف به هر کس قوتش را می داد می گفـت : پولش را بده . می گوید : پول ندارم ؟ می گفت : مِلک بده ، طلا بده ، جواهراتت را بده . چون آدمی چیزی را بدست بیاورد و در عوض آن کاری نکند قدرش را نمی داند . من که از پیغمبر خدا بالاتر نیستم که مال مفت به کسی ببخشم . آن قدر همین طوری از صندوقم خوردند و رفتند . بعضی ها واقعاً نداشتند بدهند ، هیچی ، کاری به آنها ندارم . ولی بعضی ها می توانستند برگردانند ، بی خیال ماجرا شدند و رفتند . مقدار زیادی چک دارم ، چکهایی که هیچ کدام به دردم نمی خورند . چقدر سفته دارم ، هیچ کدام به دردم نمی خورند . شما هم در قرض الحسنه دادن یاد بگیرید ، همین طوری مجانی به کسی چیزی ندهید .