منو

پنج شنبه, 01 آذر 1403 - Thu 11 21 2024

A+ A A-

تعمقی در سوره یوسف بخش چهاردهم

بسم الله الرحمن الرحیم  

تا آنجا خواندیم که وقتی برادران یوسف وارد مصر شدند و نزد برادر رفتند این مرتبه بنیامین را آورده بودند . به زور از پدر گرفتند و آوردند که بار اضافه ای دریافت کنند و به توصیه پدر از درهای مختلف آمدند و در نهایت نزد یوسف جمع شدند و یوسف بنیامین را به خلوتی برد و به او توضیح داد که من یوسف هستم ، تو نگران نباش و از آنچه که تا به امروز پیش آمده و از الان به بعد می خواهد اتفاق بیفتد تو غمگین نباش ، صبر کن . وقتی که اینها خواستند از شهر خارج بشوند به دلیل این که یوسف می خواست بنیامین را نگه دارد چون باید قصّه ای را طی می کرد . نه از برای این که وجودش را اعلام کند . از برای این که قبل از این که برادرها به این مطلب برسند و به یک حقیقت بزرگی دست پیدا کنند باید از گناه عظیمی که کردند و به خودشان قول دادند توبه می کنیم و این کار را نکردند ، خدا توفیق توبه را از آنها گرفت . به همین دلیل خداوند حکایتی را به او آموخت که چگونه انجام بدهد برای این که بتواند بنیامین را نگه دارد و این قصّه را ادامه بدهد . یک جام از جامهای پادشاه را دستور داد بُردند گذاشتند داخل بار بنیامین ، برادر کوچکتر حضرت یوسف . می دانید که برادران یوسف تنها نبودند یک کاروان از سرزمین کنعان بود که به مصر آمده بود . یک عده زیادی بودند . وقتی اینها میخواستند راه بیفتند حرکت را که خواستند آغاز کنند ماموران آمدند و یوسف هم آمد و گفتند : چه شده ؟ گفتند : جام پادشاه گم شده ، دزدیده شده و چون این تنها کاروانی بود که آن موقع از شهر داشت خارج می شد ، گفتند که بی گمان شما دزدید .
قَالُوا وَ أَقْبَلُوا عَلَيْهِمْ مَاذَا تَفْقِدُونَ(71)
آنان رو به سویشان کردند و گفتند : چه گم کرده اید ؟
برادران می پرسیدند : چه گم شده که ما به قول شما بی گمان دزد هستیم ؟
قَالُوا نَفْقِدُ صُوَاعَ الْمَلِكِ وَ لِمَنْ جَاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِيرٍ وَ أَنَا بِهِ زَعِيمٌ (۷۲)
گفتند : پیمانه شاه را گم کرده ایم و برای هر کَس که آن را بیاورد یک بار شتر خواهد بود و من ضامن آن هستم .
این را یوسف می گوید ، که ما جام را گم کردیم . هر کَس آن را برای ما پیدا کند و بیاورد ما به یابنده اش یک بار شتر آذوقه جایزه می دهیم و ضمانت این کار با من است .
قَالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ مَا جِئْنَا لِنُفْسِدَ فِي الْأَرْضِ وَ مَا كُنَّا سَارِقِينَ (۷۳)
گفتند : به خدا سوگند ما نیامده ایم در این سرزمین فساد کنیم و ما دزد نبوده ایم .
کاروانی که برادران یوسف همراهشان بودند همه به تکاپو افتادند که ما به خدا سوگند می خوریم که ما دزد و فاسد نیستیم . ما نیامده بودیم اینجا کار بد انجام بدهیم .
قَالُوا فَمَا جَزَاؤُهُ إِنْ كُنْتُمْ كَاذِبِينَ (۷۴)
گفتند : پس اگر دروغ گفته باشید کیفر دزد چیست ؟ قانون مصر را به آنها اعلام نمی کند از قانون خودشان استفاده می کند . من این آیه را اینجا نگه می دارم وارد خانه ها می شوم . بچه ها یی که خطا می کنند تنبیه شان به قانون پدر و مادرشان است . چون این کار راکردی ، اینجا حرف گوش نکردی . اینجا این طوری بودی ، آن طوری بودی من با تو چنین و چنان می کنم . اولاد همیشه می بیند که یک دادستان یا یک قاضی یا یک مأمور اجرای حُکم بالای سرش است که او را حتماً عقاب کند و این فاصله پدر مادرها را با بچه هایشان خیلی زیاد می کند . پدر و مادرهایی در امر تربیت موفّق هستند که وقتی اتفاق ناگواری می افتد و فرزندشان اشتباهی را انجام می دهد از او می پرسند که به نظر تو این جرمی که اتفاق افتاده مکافاتش چیست ؟ تو جای منِ مادر یا جای منِ پدر اگر من جای تو به عنوان اولاد بودم تو چطور مکافات می کردی ؟ بچه ها خودشان تعیین می کنند و وقتی تعیین می کنند در این تعیین کنندگی پذیرا می شوند و وقتی تنبیه می شوند پدر یا مادر را به عنوان یک مأمور زندان ، یک دژخیم نگاه نمی کنند . یوسف با این کاروان همین کار را کرد . گفت : ما با قانون مصر با شما روبرو نمی شویم . اگر دروغ گفته باشید و دزد بین شما باشد کیفر دزد چیست ؟ حالا قبل از این که بار را بگردند . گفتند : اگر ما ، در بارهای کاروان شما پیدا کردیم کیفر دزد چیست ؟ بر اساس شما که در کنعان زندگی می کنید .
قَالُوا جَزَاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فِي رَحْلِهِ فَهُوَ جَزَاؤُهُ كَذَلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ (۷۵)
گفتند : سزایش آن است که هر که در بار وی یافت شود او خودش سزای آن است . ما ستمکاران را این گونه کیفر می دهیم . "
گفتند : اگر کسی خطا کند سزای عمل خودش است . یعنی باید خودش را در اختیار بگذارد برای آن کسی که خطا را روی او انجام داده است . خیلی نکته ظریفی است ، خیلی قانون عجیبی است . کتاب ، کتاب قانون می نویسیم . هر شش ماه یکدفعه هم بند بندش را اضافه می کنیم ، شش ماه بعد می گوییم این بندها را بریزید دور به درد نمی خورد . چون به کتاب خدا نگاه نمی کنیم . بهترین روش مقابله با فساد را کلام خدا ارائه می کند ، ما از آن روی گردانیم . یعقوب ، پیغمبر کنعانیان است ، اعتقاد آوردند ، خدا را می پرستند . گفت : در سرزمین ما اگر کسی خطا کرده باشد سزای یک همچنین کسی خودش است . خودش است یعنی چه ؟ یعنی باید خودش را در اختیار بگذارد . در اختیار چه کسی ؟ کسی که روی او ظلم شده . ما الان اگر کسی را پیدا کنیم که از خانه مان چیزی را برداشته باشد به او یک برچسب دزد می زنیم ، جار هم می زنیم ، جای دیگر هم نتواند برود ، کار هم نتواند بکند . اما سزای کسی که از خانه تو چیزی برداشته این است که برود و عین آن را بیاورد . به اندازه بهایش باید برای تو مجانی کار کند ، هیچ صحبتی ندارد ، آبرویش هم هیچ جا ریخته نمی شود . خوب توجه می کنید ؟ اسلام می گوید که دست دزد را از مچ بزنید . آن هم قوانین عجیب خود را دارد که اگر بار اولش است بند اول انگشت را بزنید و اگر بار دومش باشد بند دوم را بزنید . من چون هیچ وقت با دزدها کاری ندارم در پهنه وجودم دزدی نمی گنجد و چون نمی گنجد قوانینش را هم نمی خواهم بدانم و کاری ندارم . هر گاه گیر افتادم می روم و قانونش را می بینم . اسلام می گوید ولی شرایطی دارد این که اگر کسی چیزی از تو بلند کرده و برده و هنوز بر تو مسجّل نشده انگشتش را بزنی ، از این خبرها نیست . می گوید کار کن ، تو مال من هستی . تاوانش خودت هستی و تو مال منی . می گوید : " ما ستمکاران را این گونه کیفر می دهیم . "
فَبَدَأَ بِأَوْعِيَتِهِمْ قَبْلَ وِعَاءِ أَخِيهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَهَا مِنْ وِعَاءِ أَخِيهِ كَذَلِكَ كِدْنَا لِيُوسُفَ مَا كَانَ لِيَأْخُذَ أَخَاهُ فِي دِينِ الْمَلِكِ إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَنْ نَشَاءُ وَ فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ (۷۶)
آنگاه یوسف پیش از بار برادرش به جستجوی بار آنها پرداخت و بار همه کاروانیان را گشتند . بعد از آن نزد برادران خودش آمد و آن جام را از بار برادرش بیرون آورد . بار همان برادری که بنیامین است و برادر کوچک یوسف است . آری این گونه یوسف را تدبیر آموختیم که چه طور برخورد کند و جای شکّ و شبهه ای باقی نماند که این تراژدی عظیم کار خودش را بکند که این برادرهای باقی مانده بالاخره به درجه بخشیده شدن برسند و متوجه شوند . " یوسف را تدبیر آموختیم زیرا در آیین شاه نمی توانست برادرش را بازداشت کند مگر آنکه خدا بخواهد . " در آیینی که در مصر اجرا می شد حتی اگر دزدی بود این گونه مانند کنعانی ها نبود که طرف را نگه دارند و اتفاق دیگری قرار بود که بیفتد . و قرار نبود که هم چنین چیزی باشد . خداوند تدبیرش را آموخت . " مگر آنکه خدا بخواهد . هر که را بخواهیم درجاتی را بالا می بریم و برتر از هر دانایی داناتری است . " خدا به بندگانش درجه به درجه دانایی می دهد . خیلی از آدم ها هستند که خیلی دانا هستند و فوق العاده هستند . اما هم من نادان باید یادم باشد که هر چه فوق العاده هم باشد بالاتر از آن دانا هم دانایی است . و آن برترین دانایان خداوند است . و هم فرد دانا باید به خاطر بسپرد که هر چه درجه دانایی بالاتر رود یادش نرود که آن را از کجا آورده است و چه طور بدست آورده است و بالاتر از خودش حتماً دانایی است . می دانید ما بسیار اسیر مکرهایمان هستیم ، نگویید من مکر نمی کنم . آن قدر شیطان زیبا شما را به مکر وادار می کند که شما اصلاً اسم مکر روی آن نمی گذارید . گاهی زرنگی و گاهی تدبیر و سیاست مندی و همیشه فکر می کنید کار صَلاح را انجام می دهید . اما هیچ چیز بالاتر از درستی و راستی نیست و هیچ چیز زشت تر از ناروراستی نیست . هر که را بخواهیم درجات بالایی می بریم و بالاتر از دانایی داناتری است .
قَالُوا إِنْ يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ فَأَسَرَّهَا يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ وَ لَمْ يُبْدِهَا لَهُمْ قَالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَكَانًا وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَصِفُونَ(77)
برادران نامرد گفتند : اگر او دزدی کرده است خیلی تعجّبی ندارد . پیش از این هم برادرش دزدی کرده بود . در حضور یوسف می گویند ، برادری که در سنین کودکی او را به چاه انداختند . فرصتی نداشت که حتی اعمال خطا کند آن هم با این برادران بزرگ . اینجا که رسیدند گفتند خیلی عجیب نیست برادر دیگرش هم قبلاً این کار را کرده بود یعنی از اینها بر می آید و این از ما جدا است . " یوسف این سخن را در دل پنهان داشت و هیچ نگفت و به رویشان نیاورد . گفت جایگاه شما بدتر است و خدا به آنچه توصیف می کنید آگاهتر است ." وقتی کسی ، کسی را محکوم می کند و بهتان می زند و به او نسبتی را می دهد و خودش را مبّرا می داند بی خبر است که درجات بسیار زیادی را با مخ پایین آمد . جایگاهی به مراتب بدتر از او پیدا کرد . شخص جای مُهر به نشانه سجده های بسیار روی پیشانیش است و در هنگام شنیدن قصّه ای که چنین چیزی نیست شده و کجا است و چه اتفاقی افتاده ، فوری اعلام می کند که من می دانم به احتمال زیاد فلانی دزدیده است . اگر هم دزدی اتفاق افتاده باشد فرد مال را دزدیده است . اما این که با این کلام در حضور دیگران یا حتی در ذهنش مواجه می شود گناهی را سخت تر و سنگین تر از عمل دزدی انجام داده است . " یوسف گفت جایگاه شما بدتر است . خدا به آنچه توصیف می کنید آگاهتر است . " زیرا راجع به برادری داشتند حرف می زدند که خودشان می دانستند الان نیست در حالی که خداوند یوسف را کنارشان گذاشته بود . ولی آنها که نمی دانستند و اینها خیلی راحت در مورد برادری که در کنار آنها به ظاهر نبود قضاوت کردند ، ما از این کارها نمی کنیم ؟ ما از این قصّه ها طی نمی کنیم ؟ امروز به من خبر دادند کسی مالش نیست شده است . می گفتند جایی که گذاشته بوده مسطح بوده و جایی برای افتادن نداشته است . گفتم تنها یک شکاف است و این را فقط خدا می دهد تا آدم می تواند ببیند ، آیا تنها مال من است ؟ نه همه شما هم می توانید نگاه کنید. وقتی چیزی از شما نیست می شود یا اتفاقی برای شما می افتد همه تان می توانید نگاه کنید . خدا پنجره ای از قلب شما را باز کرده است و فقط کافی است نگاهت را به نگاه خدا بدهی . یک جایی که تو ببینی بگذار تا او ببیند . مگر او در قلب تو نیست ؟ مگر با تو همراه نیست ؟ از او بخواه از آن پنجره قلبت ماجرا را نگاه کند . و از همان پنجره به شما خبر دهد . می توانستیم خیلی ساده بگوییم شاید دزدیدند . شاید دورتان شلوغ بوده است و گفتیم شاید نه که حتماً . ولی ما زیر پله شیطان را چیدیم و سیمانش را هم ریختیم و حالا سنگش را می خواهیم بگذاریم و تمام . مراقب گفتگوها باشیم که خیلی خطرناک شده است و خطرناکتر از آن مجازات های آن است . قدیم کسی کاری می کرد و بعد بزرگتر ها می گفتند ای بابا صبر خدا کمترینش چهل سال است و من همیشه می گفتم بعد از چهل سال که مرده و که زنده است ؟ ولی امروز از این خبرها نیست به چهل روز هم نمی رسد به چهار روز هم نمی رسد و گاهی به چهار ساعت هم نمی رسد ، مواظب باشید . می ترسید نگویید ، می ترسید قضاوت نکنید . هیچ کَس به شما حُکم قضاوت نداده است . مراقب قضاوتهایمان باشیم .

نوشتن دیدگاه