منو

شنبه, 01 دی 1403 - Sat 12 21 2024

A+ A A-

پروازي عاشقانه به سوي دوست(سفر نامه حج تمتع) بخش پنجم :عید قربان

 بسم الله الرحمن الرحیم 

بخش پنجم :عید قربان

دیشب رسیده بودیم به عید قربان، قبل از اینکه بگم عید قربان اونجا چه خبره و چه کردیم، ما در منا سلاحهامون علی الظاهر سنگه، سنگ جمع آوری می کنند ،مردم و این سنگها را به آن ستونها و یا دیوارهای سنگی می زنند، برای دور کردن شیطان .این سنگها را چه طوری باید به دست بیاورند ،قاونونش این بوده که در حرم ،حالا حرم کجاست؟حرم در قاموس مکه با حرم در قاموس ما متفاوته .ما حرم جایی رو می بینیم، وقتی مثلا به دیدن آقا امام رضا می رویم حرم از آنجایی که درِ ورودی کفشهایمان را در میآوریم شروع می شود و می رود به سمت ضریح ،آن فضای داخلی را می گوییم حرم ،اما در مکه کلمه حرم و مفهوم حرم متفاوته، از یک منطقه ای دور تا دور مکه که می خواهید عبور کنید از آنجا حرم شروع می شود ،یک فضایی به اصطلاح قبل از شروع مکه اگه فرض میکنیم این مکه باشه فکر کنید از یک دایره بزرگتر قدری بزرگتر ،حرم ازآنجا شروع میشه، که مشعر الحرام داخل این حرم قرار داره، که می گویند این سنگهای رمی جمرات از داخل حرم باید جمع آوری بشه. قدیم ترها فقط از مشعر جمع می کردند وقتی از عرفات می آمدند غروب به سرزمین مشعر که می رسیدند اتراق می کردند و شروع می کردند به کاویدن این زمین، این صحرا و سنگریزه هایی رو جدا می کردند و این سنگریزه ها رو داخل کیسه هاشون می ریختند می بردند به منا برای رمی جمرات. اما حالا به دلیل ازدحام جمعیت و شلوغ شدن این فضا و مشکلاتی که مابین اش است اجازه دادند به ما قبل از اینکه برویم برای عرفات سنگ جمع کنیم. گفتم اون روز مکه شهر سنگه اکثر هتلها و خانه ها روی دیوارهای سنگی ساخته شده ،ما هتل خودمان که قرار داشت و توش زندگی می کردیم ،در عزیزیه، به اندازه مثلا 100متر 150 متر اون ور تر دامنه کوه بود که داشتند این دامنه را خراب میکردند برای ساختمان سازی ، به ما توصیه کرد روحانی که قبل از اینکه برویم برای عرفات از این دامنه سنگ بکر، سنگی که داخل ساختمان به کار نرفته باشه، سنگی که قبلا ازش استفاده نکرده باشند ،از این سنگها جدا کنید و طبیعتا سنگها رو به این اندازه گفته بودند جدا کنید، آماده کنید.
حالا بماند که بعضی از این بندگان خدا از اقوام و ملل دیگر سنگ می آورند ،سنگ ،جدا شاید به قول دوستی شیطونهای آنها بزرگتر بوده، ولی توصیه این نیست، به گوشتان داشته باشید ان شا الله تشریف بردید سنگها حدودا این قدره اینها رو جمع کردیم، بعد خیلی قشنگ بودند، البته ما خانمها نرفتیم، جمع بکنیم خدا ما رو لایق دیده بود، گفتند که آقایانتان را ببرید جمع کنند آ،قایان را فرستادیم سنگ جمع کردن. جمعا 49 سنگ ، دو تا 21 و یک هفت تا میشه 49 تا ما 49 سنگ در سه روز باید بزنیم به ما توصیه کردند هر کس برای خودش لا اقل 70 تا داشته باشه، آدمیزاده سنگش از دستش افتاد تو آن ازدحام نمیتونی دولا شی سنگت رو برداری تازه دولا شدی معلوم نیست که دیگه سنگ تو باشه، ممکنه سنگهایی باشه که زده شده و استفاده شده و نباید ما از اونها استفاده کنیم، ما شیعه ها علی الخصوص یک اعتقادات مخصوصی داریم.
سه تا ستونه ،روز اول که ما به اصطلاح به منا می رویم شب همون روز اول که رفتیم به ستون عقبه به اصطلاح بزرگترین، سنگین ترین ستون ،7 تا زدیم به شیطان بزرگ ،7 تا می زنیم که آماده بشویم برای قربانی روز عید قربان بعد دو روز بعدی سه تا ستونه به هرکدام از این ستونها یکی 7 تا می زنیم سه تا 7 تا میشه 21 ،دو روز میشه 42 تا یه 7 تا هم تکی که روز اول داریم میشه 49 تا .
خلاصه سنگهای ما رو آقایان جدا کردند، بعد هم برای اینکه به شیطان می خورد میکروب نداشته باشه بردند شستند وخشکشان هم کردند آوردند تحویل دادند. ما هم ریختیم ،یک کیسه سنگ دوخته بودیم این طوری سفید مثل کیسه پیرزنها، قدیم آخه پیرزنها پولشان را میکردند توی این کیسه ها همیشه به گردنشون آویزون بود، بعد میریختیم تو اونها و کیسه ها مون را می انداختیم گردنمان، برای اینکه اونجا میریم سنگمان همراهمان باشه .این قصه تهیه کردن سنگهامون بود اونهایی که تهیه نکردند باید در مشعر تهیه کنند ،در منا نمی تونند تهیه کنند، باید در مشعر پیاده شوند آن جا سکنی کنند و همانجا سنگهاشون را جمع کنند .حالا بماند که آقای هاشمی رفته بود برای ما 8 -9 تا قاشق چای خوری خریده بود چون فکر می کردیم تو مشعر همه پیاده می شیم و هر کی باید سنگشو در بیاره گفتیم دیگه با ناخنهایمان حفاری نکنیم سنگ دربیاریم، یکی یه قاشق چای خوری داشتیم، که الحمد لله استفاده هم نشد .
بعد از اینکه در منا سنگهای اول را زدیم ما رو بردند اون جمره عقبه اولی را جا گذاشتیم دومی را جا گذاشتیم جمره سوم آنجا ایستادیم وسنگها را زدیم، حس جالبیه و ای کاش این حس را روزانه ما تکرار کنیم هر روز به شیطانهای وجودمان سنگ بزنیم، بهش اجازه نفوذ ندیم ،شیطان را نمی شه کشت ،شیطان را میشه رام کرد، شیطان را میشه مسلمان کرد، عبدش کرد ،اطاعت کنه به دنبال شما بیاد.
7 تا را که زدیم ، برگشتیم، بال می زدیم خوشحال بودیم ،کیف می کردیم ،اعمالمان را تا اینجا درست انجام دادیم ،شکر الهی و به سمت چادرها برمی گشتیم .
برگشتیم به چادرها و عرض کردم که دیشب من دوش گرفتم چون به اصطلاح حس غریبی داشتم حالا که 7 تا زدم 7 تا شیطون را دور کردم من حسم این بود که دیگه شیطون ندارم، ان شاالله که اینجور بوده، ولی حس خیلی قشنگی بود، خیلی قشنگ بود ،خودم را عاری از شیطان می دیدم و حمام آخر را کردم برای اینکه دیگه نتونه به من نزدیک بشه، فکر می کردم اگر که ذراتی هم روی بدنم باشه ممکنه برگرده، بوش اون بکشه ،دلم می خواست که نباشه، حسه دیگه نمی دونم، شاید هم درست نبود، ولی حس من بود. برگشتیم و بعد نماز صبح که خوندیم یه کمی به قول خودمون گوله شدیم ،چرت کوچولویی زدیم و اعلام کردیم که ما سنگهامون را زدیم ،رئیس کاروان سوال کرد همان دم کسانی که سنگهاشون مونده بگویند بعد کسانی که ناتوان بودند کسانی که مشکل داشتند نمی تونستند بی آیند یکی از این آقایان خدمه کاوان نیابت گرفت ،بنده خدا با یک ساک سنگ ،سنگهاشون هم گرفت، اونجا که ما بر می گشتیم ایشون از ما جدا شد و اونجا سکنی کرد چون باید نایبین صبح سنگ می زدند ،آقایان و نایبین صبح سنگ میزدند. آقایان که آمده بودند شب را مشعر گذرانده بودند باید صبح سنگاشون را می زدند ،ما خانمها را اجازه داده بودند .آقایان روحانی و کسانی نایب گرفته بودند مثلا من برای مامان نایب شدم خودم سنگ زدم وقتی بر می گشتم گفتم بذار بگم که سنگه مامان را زدم وقتی گفتم دیدم می خندند ،گفتند که تو نمی تونستی نایب بشی چون خودات هم الان خارج از برنامه، خارج از وقت ،سنگت را زدی نایبین باید صبح بزنند بلافاصله با موبایل به اون آقا خبر دادیم، چه مردمان خوبی بودند، چه مردمان خوبی بودند، خدا حفظشان کنه ،خدا حاجاتشان را روا کند اونا که این جا نیستند که ما بخواهیم خدایی ناکرده مجیزی بهشون گفته باشیم، تازه چیزی ازشون نمی خواهیم، ولی خیلی مردمان خوبی بودند، زنگ زدیم به ایشون و گفتیم بابا مامان مارو هم بگذار تو لیست، گفت چشم خانم پاسه ورز حاج خانم شما رو هم می گذاریم تو لیست صبح ایشون هم که سنگهاش رو زد با آقایان برگشت ،اعلام کردند که سنگها زده شده ،نایبین ما وکلای ما برای قربانگاه رفتند.
بعد وقتی قربانیها را انجام دادند، گروه گروه، دسته دسته ،قربانیها انجام میشه ،هر دسته که قربونیش انجام می شد توی چادرها داد می زدند ،خانم فلانی مبارکه قربانی تون انجام شد. وقتی که 4 نفر 5 نفر را اعلام می کردند قربانیشون انجام شد در چادر خانمها را می گویم ،آقایان را خبر ندارم چون آقایان از این جور احساس ها کمند ولی خانمها بیشترند آقابان بیشتر ماشالله غر می زنند ، بیشتر اخم میکنند، بعد اعلام که میکردند این رو خانم .. خانم .. خانم قربانیهاتون انجام شد همه یه صلوات می فرستادند اون دو سه تایی که قربانیهاشون انجام شده بود ،هم دیگر را بغل می کردند ،روبوسی می کردند با بقیه خانمها می آمدن جلو تبریک می گفتند ،روبوسی می کردند، خیلی جای قشنگیه ،خیلی جای قشنگیه، علی رغم این که می خواهی بلند شویم همدیگر را بغل کنی ،هرآن پای یکی را لگد می کنی ،دست یکی لگد میشه، موی یکی میره زیر پا، چون جا کمه دیگه ولی با همه اینها خیلی مزه میده به آدم بعدش ،آقایونمون آمدند دم چادر صدامون کردند به ما تبریک عید را گفتند، خیلی روز قشنگیه، به قدری فرح بخشه به قدری دل شاده اصلا مشکل دار ترین آدمها ،گرفتار ترین آدمها، تو اون لحظات می خنده واقعا می خنده و آن خنده از جونش درمیاد ،از اون عمق وجودش بالا میاد و چه قدر زیباست ،وقتی تبریک میگی ،حقیقتا تبریک میگی، تبریک از سر شادیته، نه تبریک از سر اجبار حالا یه چیزی گفته باشم که دلش خوش با شه، خیلی جالبه
زنو شوهر ها نا محرم می شوند اما برای تبریک گفتن که نامحرم نمی شوند ،که نامحرمی بین زن و شوهر ها برای روابط خیلی نزدیک بین یک زن و شوهره، همه حکم یه خواهر و برادر را پیدا می کنند، همه با هم بلا استثنا دیگه اون روابطی را که یک زن و مرد به عنوان زن و شوهر دارند دیگه هیچ نقشی اونجا نداره این مفهومش این نیست که با هم صحبت نمیکنند ،صحبت می کنن ولی مفهومش اینه که هیج گونه تماس جسمی نمی تونن داشته باشند و روابطی مشابه این.
خلاصه دیگه تبریک گفتند همه و بعد گفتند که تقصیر کنید ،خانمها که تقصیر کردنشون چیدن قدری از مویشان است ،یه کم حالا چه قدرش مهم نیست و گرفتن قدری از ناخنهایشان است یک ناخن هم بگیری یا گوشه ای ازیک ناخن هم کفابت میکنه .
در مورد آقایان دو دستور بود، آنها هم می توانستن تقصیر کنند مثل ما و می توانستند هم سرشان را بتراشند و اگه قرار بود سر بتراشند باید با تیغ بتراشند، این یکی رو من فاکتور میگیرم چون تنها صحنه ای است که هر وقت یادم می افته حالم دگرگون میشه، سر تراشیدن آقایان بود .آقایی که تو تهران آخه خیلی از جوانها را من میدونم اینجا وقتی میخواد بره سلمونی ، سلمونیش باید فلان جا باشه، فلان کس باشه، بعد که تشریف می بره اونجا فلان شخصیته باشه، باید اون سر من را کوتاه کنه، غیر از اون من پیش کس دیگه نمی روم ،بعد سر مبارک را در بهترین دستشویی ها باید بشوره، بعد بهترین سشوار رو بکشه بعد بهترین ژل رو بزنه بهترین پول هم خرج کنه ،بیاد بیرون بعضیها آخه این جوریند همین آقا را می برند جلو توالت ،خدا شاهده عین واقع می گم ،یک ردیف توالت مردونه بود یه ردیف هم که مخصوص خانمها بود ما که مشکل نداشتیم تو این زمینه فقط می خندیدیم به آقایان، آقایان با این حوله های احرام چون تا تقصیر نکنه حوله اشم هم نمی تونه در بیاره، لب این دستشوییها می نشستند با تیغ خود تراش این کله های مبارک رو سلمانی نبود اونجا که این کله های نازنین را می تراشیدند، خدا از ین جا خون میامد از اونجا خون میامد اینجا پنبه میکاشتند اونچا پنبه می کاشتند ،نمی دونی چه قدر وحشتناک بود این صحنه و من گذاشتم تو اولین فرصت یک چیزی بنویسم و برای مدیریت سازمان حج بفرستم خیلی صحنه بدیه و خیلی نا خوشآیند و خیلی زشت باید بتراشند آقایان تمام آن حالتهایی که بهش فخر می فروشند ،اینها رو به خودشان متوجه می کند باید ازشون گرفته شه، من موافقم آیه صریح قرآنه، میگه سر بتراشید مگه اونهایی که بیمارند مگه اونهایی که عذری دارند ،اما جایگاهی داره ،اونجا خاکه ،اونجا آلودگی خیلی بالا ست ،خیلی بالا.
خلاصه در این توالته موها بود که ریخته بود زمین، ما هم که هر وقت می خواستیم بریم دستشویی برای تجدید وضو اجبارا باید از جلوی توالت آقایان رد میشدیم ،من سر را آنچنان پائین می کردم چانه ام می چسبید اینجا چون اصلا چندشم می شد بالا را نگاه می کردم ،ولی خوب آقایان را نمی دیدیم ،زمین پر از مو را می دیدیم ،خیلی بد بود، خیلی بد بود ،این تکه خیلی صحنه نا خوشایندی بود.
یکی از آقایونی که همراه ما بود می گفت من دیگه تا آخر عمرم سیب قرمز نمی خورم گفتیم چرا ؟ گفت تو این شرایط که اینها همه کله می تراشیدن و از کله این خون می آمد آخه از دست این زنهای جوون دوربین به دست از این کله ها ی زخمی فیلم می گیرند ، خیلی کار زشتی میکنند، دخترهای من ،خانمهای خوبم ،دخترهای خوبم ،تشریف بردید دنبال این زرق و برقها نروید، این کله تراشیدن ها همچین چیز تحفه ای هم نیست که فیلمش را هم بگیرن بیارن، فیلم را خدا میگیره، فیلم را مولا میگیره که روز محشر قشنگ ببینی ،آبرومون نره، ترا خدا این جور جاها تو دستو پای مردها ولو نشین ا،ونجا دیگه منکرات ایران نیست بیفته دنبالتون خانم کجا میری، چیزی نمیگه به شما مواظب باشید .
بعد این آقا میگفت تو این وضعیت که همه کله میزدند و موها ریخته کثیف، تیغ افتاده زمین،مو افتاده زمین اصلا یک افتضاحیه بعد یک عده ای هم پشت در توالتها نوبت ایستادند، اگر می خواستیم توالت بریم تو یه در توالت 7 - 8 نفر با هم صف ایستاده بودند ، تابرسیم بریم داخل. یک جوانکی در انتظار صف توالت یک سیب قرمز گنده گاز میزنه و می خوره این بنده خدا می گفت تا آخر عمرم سیب قرمز دیگه نمی خورم.
ولی علی رغم اینکه آدم را مشمئز میکرد این صحنه ها ولی خیلی جالبه، به خدا خیلی جالبه ،خیلی دل چسبه ،بعد از اینکه تقصیر کردند ،همه می توانند لباسهای احرامشونو دربیارند، می توانند از بخشی از محرم شدن خارج بشوند، این بخشی یکی ش اون لباسهایی که به تنشونه که علی الخصوص آقایان خیلی در فشارند زود خارج می شوند خانمها، نه چون مشکل ندارند خیلی هاشون تا آخر اعمال هم با همان لباسهای سفید میگردند ولی میشه خارج شد از لباس احرا م ،اما دو سه قلم مطلب هستش که بایستی حتما تا آخر اعمال حج واجب حج تمتع باید حفظ بشه یکی ازاونها باز رابطه بین خانمها و آقایانشانه یک زن و شوهر تا پایان اعمالشان باز هم همان شرایط را با هم دارند .
بعد از ناهار دیگه هر کسی به دعا مشغول بود ،این قسم کار انجام شده قربانیها انجام شده عیده بعضیها شکلات پخش می کنن ،بعضی ها تدارک دیدند شیرینی آوردند با خودشان از ایران شیرینی ها رو پخش می کنند بین مردم خلاصه هر کس به گونه ای .
می ماند باقی اعمال ،باقی اعمال شامل طواف تمتع میشه نماز طواف تمتع میشه که باز پشت مقام حضرت ابراهیم باید خونده بشه سعی بین صفا و مروه از حج تمتع است و باز به دنبال اون طواف نسا و نماز طواف نسا .
در طواف اولی که ما انجام دادیم حجم جمیعتی که موجود بود نصف هم کمتر بود هنوز همه نیامده بودند دسته دسته وارد می شدند، شما صبح می رفتید مسجد الحرام، ظهر می رفتی جمیعت را افزونتر می دیدی، شب می رفتی جمعیت را بیشتر می دید ی، چون دسته دسته حاجی ها وارد میشدند، از ممالک مختلف آنهایی که اول به مسجدالحرام میان به مکه میگویند به اصطلاح مدینه دوم هستند، اینها و یک سری ایرانیها که مدینه دوم هستند دیر به مکه وارد می شوند.
دلهره ها شروع میشه ،می گویند طواف خیلی سخته، ازدحام جمیعت خیلی بالاست ،طبیعی هم هست چون تمام این جمعیت در یک فاصله زمانی 3 تا 4 روزه همه این اعمال را باید انجام بدهند، خب خیلی سخته دلهره ها شروع شد ،هنوز ما باید دو روز دیگر در منا باشیم امروز عید قربانه ،من سوال کردم از روحانی مون که شرایط چگونه است ایشون گفتند که در منا واجبه که از اذان مغرب تا نیمه شب شرعی واجبه که حاجی ها اونجا بیتوته کنند ،در منا حضور داشته باشند، اما از نیمه شب که رد شد می توانند حاجی ها به جاهای دیگه ای که بخواهند بروند، از محدوده منا خارج بشوند، ما پرسیدیم که خب فکر کردیم مثلا ما خیلی زرنگیم گفتیم صداشو درنیارید تا شلوغ نشده، پرسیدیم که آیا ما می تونیم اعمال طوافمون را قبل از به پایان رسیدن اعمال منا انجام بدیم، گفتند بله میشه ولی تلاش کنید باید تا فردا قبل از اذان مغرب این جا باشید آفتاب غروب نکرده باشه شما وارد شید وگرنه قربانی دارید، گفتیم باشه.
روز عید قربان به پایان رسید شب شد ،به نیمه شب که رسیدیم گفتیم که ما بیام و بریم و زودتر زرنگی کنیم طوافامونو انجام بدیم .
ساعت 12 و خورده ای بود از چادرها خارج شدیم و حرکت کردیم چه هنگامه ای، چه هنگامه ای، یک ساعت و نیم پیاده رفتیم چون ماشین نبود سوار بشیم، خود ماشینهایی هم که بودند همه وایستاده بودند اینجوری، یک کار خیلی زشتی که این عربها دارند، جاهلیتشونه دیگر، فقط بوق می زنه، فکر میکنه اگر بوق بزنه ماشینش تندتر میره اگر بوق بزنه ماشینش شیکتر میشه ،شما اصلا باورتون نمیشه این اصلا گاها این قدر بوق می زنند عادت کردند ماشین در حال حرکتشونم بوق می زنه، اصلا جهل در این جماعت چشم گیره، کاملا دیده میشه،چه قدر بوق زدند.
یک ساعت و نیم پیاده رفتیم به جایی رسیدیم که ،خیلی هم نرفته بودیم ها، خیلی کوتا ه رفته بودیم، یک ساعت و نیم چون تو جمعیت گیر میکردیم ،حالا بخواهی برگردی هم دیگه نمی تونی برگردی ،چون سیل جمعیت میاد تو دیگه نمی تونی برگردی، مجبوری که بروی هر جوری ،من نقش توسل را آنجا خیلی قشنگ دیدم، سالهاست که میگم به مردم متوسل مولا، بشین ، ما اما م حاضر داریم ،امام ناظر داریم.
آخ بابا وقتی آقا این جا هست شما هرچی را می خواهید به ایشان بگویید ،ولی خدا می دونه تا این سفر این توسلات رو من این جوری حس نکرده بودم، یکی از این حس کردنم ها اون شب بود ،دیگه از خستگی رمق نداشتم حالا تازه می خواهم بروم کلی طواف کنم ، یک هو بریدم گفتم یا مولا به داد برس ،یا امام زمان مُردم به داد برس ،کار بد که نمی خواهم بکنم ،آقا آقا به داد برس همین جوری تو خودم تاب می خوردم و ایشون را صدا می کردم ،یک دفعه دیدم آقای هاشمی گفت این بغل انگار راه بازه ها بیایم بکشیم از این جا.
چمن بود این طوری اریب هم بوداینطوری می رفت پایین ،بقیه گفتند ،بابا ما رو کجا می بری از مسیر اصلی خارج میشیم، راهمان دورتر میشه، گفت حالا بیایید پایین بعدا اگرا لازم شد دوباره می کشیم و می آییم بالا .ما را کشید به سمت پائین کشیدن همان و رفتیم پائین دیدیم ای وای یک جاده مثل اتوبان اون زیره رفتیم تو اون قسمت دیدیم خلوت تره ولی ماشین نبود اتوبوسها که می آمدند رد می شدند بهشون می گفتیم ما را نمی بردند چون هر کدومشون مخصوص یک کاروانی بودند ،گفتم یا امام زمان به دادم برس یا امام زمان من امشب می خواهم طوافهامو بکنم، من تحمل ندارم، دق می کنم ها ،آقا من دق می کنم ها ،اگر قرار باشه تا منا تموم شه برگردم، تازه بخواهم برم طواف حتما دق کردم، آقا خودت به دادم برس ها،..
همین جور داشتم برای خودم ضجه می زدم و ناله می کردم وآه می کشیدم، یک تاکسی توی این عربستان تو این همه ماشین درب و داغون که مسافر میکشه، پاکستانی ،افغانستانی نمی دونم مصری کجایی هر کدومشون یه دونه از این استیشن ها، همه هم اوراق ،همه از رده خارج ،پُره مسافر این طرف اون طرف می بردند تو این وادی یه دونه تاکسی، شیک، خوشگل ،تمیز، سفید ایستاد جلو پای ما، تا وایستاد گفتم خانه خدا ،خانه خدا، حرم ،حرم، من این قدر گفتم ،حرم یارو با چشمهای باز منو نگاه می کرد اینکه مریضه چرا این قدر تند تند میگه من که وایستادم، سوار شدیم.
همراه های ما میگفتند این هر چی بگیره بهش بدهیم 200 ریال هم گفت می دهیم می دهیم ولی ما رو ببره حرم ،ما بهش گفتیم مارو چه قدر می بری 5 نفر بودیم، خودش اعلا م کرد 40 ریال ،ما200 ریال و 300 ریال هم حاضر بودیم .سوار شدیم یک راننده آقا، متین، شایسته، قابل، چه قشنگ هم رانندگی ،میکرد ما را از نزدیکترین جا برد درست جلوی در خانه خدا پیاده کرد، گفت بفرمایید عربی صحبت می کرد ،اما خیلی متین ،عرب به این متینی ندیده بودیم، به این آقایی ندیده بودیم ،ما را پیاده کرد آقای هاشمی که هم که عربی یاد گرفته بود هی دائم بهشون می گفت شکرا شکرا، اهلا و سهلا، تشکر هم کرد من فقط پیاده شدم یک ایستی کردم و صلواتی هدیه فرستادم .
راهی خانه خدا شدیم رفتیم برای طواف ،اولش ذوق کردیم چه خوبه چه جمعیت کمه غافل از این که هنوز نرسیدند مارو زود آوردند و رسوندند که یه طواف رو لا اقل راحت تر انجام بدهیم.آقایا ن رفتند به سی خودشان و خانمها به سی خودشان ، جدا جدا آماده طواف شدیم .
خدایا طواف اون شب چه طوافی بود، من تا اون شب دق کردم ،اونجا چرا یه صلوات نمی فرستند،چرا صلوات نیست، چرا ذکر یا علی نیست ،چرا یه دعای توسل نیست ،آدم دق میاره این آرش رو ولش کنی همینجوری از حسینیه بیاد بالا تا برسه خونه خودمون تو راه پله می خونه میاد از خونه مون که راه می افته تو را ه پله دیدی بعضیها تو حموم فکر می کنند خوش صدا میشن، این راه پله رو که گیر میاره می خونه فکر می کنه خیلی خوش صداست ، می خونه میاد پائین، من عادت کردم به این خوندن، خدایا چه کار کنم...
اون شب طواف رو که شرووع کردیم، اون شب طواف شیعه ها بود،از ممالک مختلف هستند ،ممالک دیگر هم شیعه دارند، چون نماز خوندشون را من دیدیم، تمام طوافها صلوات می فرستادند ،چه غلیظ با لهجه ،دعای توسل می خواندند کل طوافو ،یه هو همه با هم دم می گرفتند یا علی و یا علی و یا علی ، آدم بال میزد دعای فرج می خوندند جسم و جونت باز میشد، حظ می کردی، تمام اون شب این مردمی که تو این طواف می چرخیدند ذکر می کردند و می چرخیدند .
خیلی طواف قشنگی بود ،طواف حج تمتع حجه الاسلام قربه الی الله ،از حجر الاسود شروع می کنند به حجرالسود ختم میکنند، چه ابتدا و انتهای قشنگی خدا گذاشته ،آخه حجرالاسود، می دونی می گویند که یک فرشته است، روز ازل من و شما و اون و اون اون وقتی با خدا پیمان بستیم گفت گوش می کنی اونهایی که می گم عهد می بندی که عمل کنی همه گفتیم بله ،این بله ها رو این فرشته بلعید در خودش نگه داشت ،خدا گفت برو روی زمین برای پیمان بستن این مردم و از بس که به پیمانها عمل نکردیم سیاه شد ،سفید بوده، فرشته سفید بال بوده، هر دفعه که از حجر الاسود شروع کردیم ،چاکرم ،مخلصم، غلط کردم دیگه نمی کنم ،دیگه نمیکنم ،دیگه نمیکنم، دیگه از این به بعد تسلیمم ،عهد و پیمانم بر جای خودش .
این طواف با اون طوافه حج عمره خیلی فرق می کنه، اون طواف که دور می زنی، دیدی وقتی آدم آش یا آبگوشت خورده چه قدر سنگینه، راه رفتن ،اون طواف اولی این شکلیه، آخه مالامالی پُری،
سنگینی، هی چرخ می خوری می ریزی پائین چرخ می خوری میریزی، پائین اما این یکی طوافه اگه تا حالا شو خوب اومده باشی حالا دیگه سبکی ،دیدید که گِردباد وقتی شروع می کنه به حرکت از پائین شروع می کنه، این جوری اینجوری می کنه اون نوکش ،مثل نوک کله قند می شه، تو این طواف اگه دیگه سبک آمده باشی اگه دیگه کوله هاتو تو طواف اولیه ریخته باشی پائین ،سبک شده باشی ،این هفت هشت ده روزه را هم با کاسبها مکه کله نزده باشی ،گناه دوباره نخریده باشی ،برای خودت ،تلاوت قرآن باشی، ذکر و مراقبه و راز و نیاز و نماز باشی ،سبکی اینجا، که می چرخی طواف اول خدایا ،پله اول را بده می برتت رو پله اول ،طواف دوم مقام دوم را می خواهم می بره رو پله دوم، طواف سوم پله سوم وووو یهو به نقطه ای میرسه می بینی پات دیگه رو زمین نیست ،اصلا تو دیگه اینجا نیستی، اگر هوشیار باشی یه خونه دیگه همون شکلی،یه عده طواف کننده ولی نه از جنس آدم همه از جنس فرشته اند تو را هم گرفتند با بالشون تو هم با اونها چرخ می زنی یه لحظه است ،ها، یک لحظه یک ثانیه ولی یک ثانیه اش به اندازه تمام دنیا می ارزه ،اگر اون یک ثانیه را حس کنی ،برگردی دیگه دست به گناه نمی زنی .
یه خانمی به من اعتراض میکرد می گفتش که دختر من شده اهل حجاب ،گفتم خوب مگه بَده؟ گفت آخه این خیلی سفت و سخت حجاب میکنه میترسم جا بزنه ،برگشت کنه ،گفتم که چرا این فکر را میکنی؟ گفت آخه این بلا سر خود من هم آمده ،گفتم چه موقع، گفت رفتم حج نیت کردم برمیگردم دیگه حجاب میکنم بعد از یه مدتی دیدم نمی شه حجابم را برداشتم.
اگه اون خانم این لحظه را این، یه ثانیه را دیده بود همه عمرش دیگه حجاب میکرد دیگه نمی تونست حجاب نکنه ،اصلا بین این و مردم حجابی قرار میگرفت.
چشمی که اون را می بینه، دلی که اونو حس میکنه ،دیگه این دل به چیزی خوش نمی شه .
"بیا ببین چه نواری اومده جدیدا از ناف اروپا یه خواننده می خونه چه صدای روح بخشی"
تو به این میگی روح بخش ؟!!! اون صدا رو یک ثانیه بشنوی همه صداهای دیگه به تو حروم میشه، به خدا تو این طواف نه استخوان دنده داشتم ،چون یکی از این هم کاروانیهامون ،به اصطلاح هم اتاقیهامون ،که همراه ما بود ایشون را هم باید حفظ می کردم ،چون نمی تونست تعادلش رو نگه دارد، و من این را به گونه ای گرفته بودم که نزنند به پهلوهاش، می کوبند، می کوبند، له ات می کنند ،رد میشن.
این طوری اون را گرفته بودم، ولی تو همین اوج که اونو گرفته بودم، من یه وقت متوجه شدم که این خانم برگشت به سمت من گفت تو کجایی، اون گفت تو کجایی، من تازه به هوش شدم، من اینجام، من اینجام ،من جایی نرفتم، من پشت تو هستم، چی حس کرده بود نمی دونم؛ این جا دیکه گناه زمین نمیریزیم ها اینجا دیگه با هر طواف یه بال می گیریم؛ خدا میگه تو سوره فجر فکر میکنم اگر اشتباه نکنم آیات اولیشه میگه فرشتگانی با بالهای متعدد دو بال ،چهار بال، شش بال ،هشت بال ،وقتی تو طواف می کنی میشی اون فرشته، طواف اول بال اول، طواف دوم بال دوم، طواف سوم بال سوم، طواف چهارم بال چهارم؛ بال میگیری طواف هفتم که تموم میشه دیگه خودتو رو زمین نمی بینی چه حظی میکنه آدم وقتی از اون طواف خارج میشه ؛آرم آرم از خیل جمعیت جدا شدیم آمدیم پشت مقام ابراهبم که دو رکعت نماز طواف حج تمتع حجه الاسلام بگذاریم ؛ایستادیم به نماز میدانید چرا این نماز را می دهند؟ به خدا فکر نمی کنم هیچ روحانی این رو گفته باشه که من به شما می گم؛ آخه اونها درس می گیرند؛ من درس نمی گیرم من از هیچکی نمی پرسم ؛من میرم خودم مزه می کنم، مزه اش خوشمزه میشه، می چِشم، میام برا همه تعریف میکنم.
میدانید چرا میگه، اونجا نماز بخون ،دو رکعت نمازطواف بخون، تو که طواف به این قشنگی انجام دادی این طوری هم اوج گرفتی چرا دیگه بیای حالا نماز هم بخونی ؟تو که عبد شدی ،بنده شدی ،کوچیک شدی، ذره شدی، محو شدی، نابود شدی ،در خود حق باقی شدی، فنا شدی ،چرا میگه نماز بخون؟
می گه تو برمیگردی به این جسم و به این دنیا؛ نماز بخون که بدونی رب تو کیه؛ چرا میگه پشت مقام ابراهیم :چون حضرت ابراهیم مقام بلند و بالایی در انبیای ما داره، هم رسالت داره هم امامت ،میگه ببین تو که این چرخش را کردی، این کیف را کردی، اینها را هم مشاهده کردی ،خودتو گم نکنی ها؛ از تو گُنده ترم اینجاست ؛ببین پیامبرت بوده ؛پشت این مقام نماز بذار، که تازه بفهمی تو کی هستی و خالق تو کیست.
خودتو گم نکنی نماز رو می خونی؛ حالا بماند که ما سلام نماز را دادیم یه وقت دیدم یا موسی بن جعفر یک قومی به من حمله کرد. بعضی از کشورها برای اینکه گم نکنند همدیگر را به هم گره می کنند. زنها رو میگذارند وسط ، مردهاشون هم دور اینها زنجیر میگیرند، با اینها میان بعد وقتی میان، به هیچ قیمتی این زنجیر را نمی شکنند؛ تو مُردی مُردی جهنم زنجیر شکسته نمی شه ،اینا اومدند منم رفته بودم سجده؛ من اینجا نماز می خوندم یه وقت دیدم یک وری تا اونجا رفتم فقط گفتم یا حجه ابن الحسن العسکری ادرکنی ؛ادرکنی را که اومدم بگم یک آقایی ایرانی ظاهرا بالای سر ما بود فریاد کشید ؛یکی زیر دست و پا افتاد ؛آی؛ گفت و بیچاره دولا شد، قد بلندم بود از پس گردن من با لباس مرا گرفت مرا کشید بالا نکشیده بود نمی دونم چی میشد ،کیفی که گردنم بود، ساک کفشهامون، همه ما اینجا بودیم اونها اونجا بود مردم با لگد پرتش کردند اومد دست ما رسید ،پا شدیم نماز و خوندیم و شکر الهی کردیم که زیر دست و پا له نشدیم و پاشدیم عازم شدیم برای سعی بین صفا و مروه بمونه ان شا الله برای فردا شب .
خدایا به این جمع لذت اون طواف تمتع را بچشان. خدایا این جمع را وقتی به حج تمتع دعوت می کنی به مهمانی خودت دعوت می کنی توفیق آماده شدن از قبل را عطا بفرما .چشمهاشون را باز بفرما. دریچه قلبهاشون را گشوده بفرما ،چون بدون دریچه های گشوده این اعمال به درد نمی خوره .خدایا همه ماروخیلی زود به خونه خودت در مکه دعوت بفرما.

 

 

 

نوشتن دیدگاه