جلسه ششم پروازي عاشقانه به سوي دوست(سفر نامه حج عمره)
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: پروازي عاشقانه به سوي دوست(سفر نامه حج عمره)
- بازدید: 3009
بسم الله الرحمن الرحیم
ادامه روز پنجم سفر) دیروز روز پنجم را گفتگو می کردیم بخشی از آن را صحبت کردم و به آنجا رسیدم گفتم که به حرم نبوی می روید بی هدف نروید و بعد گفتم هر حرم متبرکه ای را که تشریف می برید بی هدف نروید هر وقت می خواهید حرکت کنید یک سوال در ذهنتون مطرح کنید تا پاسخش را دریافت کنید. بحث این بود که چطور پاسخش را بفهمیم. سوال مطرح کردن خیلی ساده است در کلاس درس مدرسه وقتی معلم درس می دهد من تجربه دارم اونهایی هم که این جا نشسته اند اگر معلم نیستند ولی خوشبختانه همه شاگرد مدرسه ای بودند می دونند من چی میگم می فهمند .درس که تمام می شود 2 دسته سوال می کنند و خیلی هم سوال می کنند یک دسته آنهایی که خوب گوش کردند یک چیزهایی هنوز برایشان روشن نشده و مسر هستند که بدانند اینها کم هستند1 یا 2 شاگرد در کلاس بیشتر نیست.ولی یک تعدادی هستند که اون وسط اصلا گوش نکردند تازه متوجه شدند که درس تمام شد، حالا چه خاکی در سرم کنم تند تند هر چی به دهانش می رسد می پرسد که معلم اش فکر کند که چقدر این پی جوی درس است، بازم نمی خواهد بفهمد، چون وقتی معلم حرف می زند بازم گوش نمی کند حواسش یک جای دیگه است فقط و فقط می خواهد بگوید که من سوال کننده هستم ،یک تعدادی هم می پرسند سوال را جوابش را هم می خواهند ولی از بس که بازی گوشند و نگاه و ذهنشان به جاهای مختلف می گردد جواب را می شنوند و نمی فهمند ده دفعه هم معلم توضیح می دهد نمی فهمد . اگر این طوری سوال می کنید ،نکنید .چون اصلا فایده ای ندارد، ده بار اون بزرگواری که در اون مکان است جواب تو را بدهد فایده ندارد. اما اگر تمام وجودت را جمع کردی و خالی کردی از فکر های بی خود که مربوط می شود به گذشته ،خالی کردی از آرزوهای بلند، که مربوط می شود به آینده، و فقط در زمان حال زندگی کردی بسم ا...برو ببین چقدر قشنگ جوابت را می دهد. امتحان کنید ببینید حرف من درسته یا نه .من همین جوری کسی را نمی فرستم خیلی از آدمها را به امام زاده صالح می فرستادم قبلا ،که یکیشان رفت و امد گفت من بارها امامزاده صالح رفتم ولی این یکی که تو سفارش کرده بودی یک چیز دیگه بود،من!من سفارش کردم!من چی کاره ام ،من خیلی مرد میدانم سفارش خودم را بکنم ،که یک چیزی دستم بیاید.نه من سفارش نکردم چون به تو حرف زدم همه حواست پیش امامزاده صالح بود، وقتی می رفتی حضور حضرت صالح، به کس دیگه فکر نمی کردی، من یک تلنگر محکم این طوری زده بودم به تو تمام توجه ات را جمع کرده بودم رو به حضرت صالح ،چون همان جا مانده بود تکان نخورده بود، هر چی به تو دادند متوجه شدی خوب زیارتت شد یک زیارت دیگه . می گویند زیارت می روی ما را هم ببر، میگم من را می خواهید چه کار خوب خودتان بروید، میگن وقتی همراه شما هستیم یک چیز دیگه است یک بهره دیگه داره چه بهره ؟من رابطه خصوصی با امام رضا دارم؟نه به خدا من هم مثل شما می روم خدمت امامم . تازه اگر بتوانم پاهام اجازه می داد روی زانو هام می رفتم جلو، اما فرق سفر با من با سفر های خودتان در یک چیز است، با من که می روید چون من نه خرید می روم، نه گردش می روم، نه جای غیره سر می زنم، نه به چیزهای غیره می پردازم ونه به چیزهای غیره می پردازم شما هم به من محبت و عنایت دارید می خواهید همان کاری را بکنید که من می کنم، همه نقطه توجه تان جمع می شود در نقطه متمرکز می شود آن یک نقطه امام رضا است. آن وقت می روی و بر می گردی، میگی این زیارت یک چیز دیگه بود .کلاه می گذارند سر مردم که میگن اگه ما باشیم یک چیز دیگه است، ما ذکر می کنیم یک چیز دیگه است، اینها همه اش دروغی بیش نیست برای خود بزرگ کردن است. من به شما میگم هیچ خبری نیست تنها امتیازی که اومدن با من دارد، اینه که آدمها جمع و جور می شوند اگر در سفرها جوانها با پدر مادر ها دعوا می کنند من را این جا ببر اون جا ببر، چون من همراهشانم، من جایی نمی روم، رو شون نمی شه اگر غر بزنند، یک دانه می زنند، ننه بابا شون هم میگه: ببین خانم را بچه هایش را ببین هیچ جا نمی بره، تمام میشه، اما من نباشم غر غر ها زیاد میشه . شاندیزم می خواهد برود خواجه ربیع و فلان جاها هم می خواهد برود رفتن خوبه بد نیست، به شرطی که حواس شما را خراب نکند . حالا هر کجا رفتید سوال کنید ولی این جوری .
القصه دیروز گفتم من هم روی ویلچیر با دیگرا ن که پیاده می رفتند، رفتم.رفتیم بعد از مسجد غمامه به مسجد مباهله. می دانید که در قران آیه مباهله مطرح شده و بحث مباهله، بحث کوچکی نیست خیلی بزرگ . این مسجد در مکانی ساخته شده که وقتی مسیحی ها آمدند برای اینکه با پیغمبر گفتگو می کردند مبارزه کلامی داشتند و حاضر نبودند که یا مسلمانی را بپذیرند یا جزیه بپردازند، قرار شد که هر یک از 2 طرف برای اثبات حرفشان از خاندانشان با خودشان بیاورند و قسم یاد کنند که وقتی سر کرده مسیحی پیغمبر را همراه امیر المومنین ،حضرت زهرا و امام حسن و امام حسین دید، از خوف بر خودش لرزید. گفت عنقریب ما هلاک خواهیم شد، اگر اینها قسم بخورند ما هلاک خواهیم شد. بر این مکان مسجدی ساخته شده به نام مسجد مباهله بسیار کوچک و هیچی ندارد، اکثر مردم هم نمی شناسند اونهایی که می آیند به زیارت مسجد النبی، این مسجد را نمی شناسند، این مسجد از یک وجاهت و رسیدگی خاص بر خوردار نبود، در حالی که لااقل از لحاظ تاریخی مکان بزرگی است.از لحاظ تاریخی هم بخواهند بررسی کنند جزو ابناهای تاریخی حساب کنند جای خیلی بزرگی است. به هر حال ارزشها در این سرزمین عربستان به گونه ای مستبدانه است، ارزشها تحت نظر یک قشر خاص می گردد و بقیه فرمانبردار این قشر خاص هستند، به هر حال در مسجد مباهله نماز مغرب و عشا را خواندیم و راه افتادیم به مسجد النبی آمدیم، و مردها ما را جلوی باب النسا گذاشتند و برای زیارت رفتند .کمی به نماز عشا در مسجد مانده بود من برای خانواده همسرم، که که پسر بزرگشان من را، شوهرم مادرم را، پسر کوچکم پدرم را و پسر عموی بچه ها مادرش را با ویلچیر حرکت می دادند و حمل می کردند، دخترم هم این ما بین رسیدگی به همه می کرد، از خدا خواستم جلوی مسجد النبی: خدایا دستمزدی از درگاه حق و محضر آقا رسول ا...و خانم حضرت زهرا در خواست کردم که به ارواح درگذشته این خانواده مرحمت بفرمایید. چشمانم را به هم گذاشتم بلافاصله دیدم برادر کوچکشان که به رحمت خدا رفته روبروی مسجد النبی ایستاده و 2 دستش را به روی گردن و شانه های 2 برادرش گذاشته یعنی انگار اینها رو از 2 طرف بغل گرفته و به قدری زیبا می خندید، به قدری زیبا و با شعف به مسجد النبی نگاه می کرد و شاد بود و با محبت این 2 برادر را بغل گرفته بود و می خندید که من از این همه شادی و شعف، بی اختیار چشمانم را باز کردم خدا را شاکر شدم که دعای من را به این زودی مستجاب کرد. من خیلی وقتها که مشهد خدمت امام رضا می رسیدم با خودم فکر می کردم که چرا امام رضا را امام رضای غریب می گویند امام رضا خیلی عاشق سینه چاک دارد امام رضا خیلی ها را دارد که هر روزه به دیدارش می شتابند هر ساعت و هر دقیقه عاشقانه بهش فکر می کنند و باهاش حرف می زنند.یکیش من گاهی اوقات که دیگه از همه جا می برم، میرم برای دامن امام رضا. چون خیلی از مواقع سرم را روی دامن امام رضا گذاشتم و درد دل کردم سبک شدم، در حالی که ائمه بقیع در چنین سردی و تاریکی و بغض و کینه قرار دارند. ولی چرا به امام رضا می گویند امام رضا غریب این دفعه جوابم را گرفتم در کنار قبر شریف پیغمبر و محل زندگی دنیاییشون و محل زندگی دنیایی دخترشان ، آقا امیر المومنین و اهل بیتشان وقتی من انقدر ارام گرفتم و احساس کردم که دیگه همه چیز دارم، به هیچ چیز نیاز ندارم انقدر خوشحال و راضی بودم انقدر در امنیت بودم که حتی دیگه وجود وهابی ها رو هم حس نمی کردم، یعنی اونها نمی توانستند این سرمایه بزرگی را که من اون جا بدست آورده بودم را از من بگیرند تازه این سهم من بی مقدار و کوچک و کم ارزش بود. حالا تصور کنید علی ابن موسی الرضا (ع)را وقتی در آن مکان بود در کنار قبر شریف پیغمبر بود چی ها داشت و وقتی ایشان را به زور از مدینه جدا کردند چه آرامشی را از او گرفتند، چه امنیتی را از او گرفتند، چقدر زیبایی را از او دریغ کردند طبیعی است که دوری از آن مکان قربت می آورد اون وقت گفتم یا علی ابن موسی الرضا سر به سجده می گذارم و از خدای خودم شاکرم ،که مثل شمایی را دارم که از شمامهربانی و محبت و گذشت را بیاموزم. شما چقدر از امام رضا گذشت آموختید ،عاشقای سینه چاک امام رضا هستید دیگه، چقدر ادمها را به خاطر امام رضا بخشیدید؟ چرا دروغ می گویید چرا به امام رضا هم ریا می کنید .
از نیستان تا مرا ببریده اند از نفیرم مرد و زن نالیده اند
خلاصه روز و شب خوبی بود نماز عشا را در حرم نبوی خواندیم و به هتل آمدیم و قدری در اتاق دور هم جمع شدیم گفتیم و شنیدیم و روزمان را این طوری به پایان رساندیم. در هر روز در مکه و مدینه حق و حقوق اطرافیانم را دادم، حتما یک نوبت جمع شدیم حتما گفتگو کردیم چه افراد خانواده، چه دوستانمان در غذا خوریها چه در مسجد، شما حق و حقوق مردم را چقدربهشان می دهید؟ چقدر رعایت می کنید ؟حق و حقوق خانواده تان را چقدر رعایت کردید؟ چقدر به پدر مادر خواهر و برادرتان سر زدید؟ چقدر ازشان دلجویی کردید چقدر باهاشون حرف زدید ؟چقدر بهشان یک جمله محبت آمیز گفتید؟ همه این حقوقهایی که به گردنمان است و پرداخت نمی کنیم به زور از ما می گیرند، بترسید از اون روزی که حقوقها را به زور ازتون بگیرند .