منو

پنج شنبه, 01 آذر 1403 - Thu 11 21 2024

A+ A A-

بخش یازدهم : کربلا کف العباس

بسم الله الرحمن الرحیم

امروز اگر توفیق باشد سفرنامه کربلا را که آغاز کرده بودیم شاید که به پایان برسانیم ان شا الله. شش روز را با هم همراه بودیم امروز روز هفتم است، روز هفتم  صبح یک بار با هم  به حرم رفتیم و برگشتیم بعد از ظهر پسرم گفت امروز به آخرین مکان زیارتی که دو مقام است میرویم کف العباس، دو تا نقطه خاص که هر کدام در بر گیرنده یک دست آقا ابولفضل بود. این دو مکان در یک بازار تنگ و باریک است یک فضای شلوغ پر رفت و آمد، بر هر کدام یک ضریح کوچک مثل یک سقاخانه ساخته شده وقتی دست به ضریح میزنید حس جالبی است بروید تجربه کنید، حس بسیار جالبی بود، حس اول دستهایی که مهربانانه بچه های کوچک حرم را نوازش کرده بود و دست به اون ضریح که میزدی اون مهر و محبت را به تو منتقل میکند تو را از مهر پر میکند، دستهایی که در حمایت از مولایش اعتقادش و دینش شمشیر کشیده بود و دشمن  را خوار و ذلیل کرده بود، دست به اون ضریح که میزنی تو اون همه قدرت  و بینش و استقامت را از ایشان دریافت میکنی، کربلا قدم به قدم به انسان می آموزد آن هم آموزه هایی عملی نه آموزه هایی تئوری فقط یک شرط دارد شرطش هم این است که سرزمین وجودت آمادگی لازم را برای گرفتن، امتحان کردن و ضبط کردن اونها را داشته باشد، خیلی حیف است قصد کنی کربلا بروی چون که ثواب داره،  قصد کنی کربلا بروی چون روز قیامت شفاعتت را میکنند همه اینها درست است و خوب ولی خوبتر از همه اینها پا گذاشتن به این سرزمین انسان را تربیت میکند انسان را تربیت میکند تا آدم بشود آدم بشود یعنی همان چیزی که روز اول خدا آفرید و تو از کسی در این سرزمین آدم شدن را میآموزی که  هیچ خطایی نداشته  معصوم معصوم است و این همان چیزی است که امام ما برای آن جنگید، لحظه به لحظه در صفحات تاریخ سخن گفت و اتمام حجت کرد تا در هر نقطه این سرزمین پا میگذاری کلام امام را بشنوی ،ببینی، بیاموزی، به کار ببندی. من هشت سری رفتم کربلا آمدم جلوی در حرم که میرسه ساندویچ اون جوری گاز میزند  تو هشت دفعه کجا رفتی اومدی؟ تو هشت دفعه به اندازه یک دهمش حرمت گذاشتن واحترام یاد نگرفتی نفهمیدی، بچه ات عصبانیت کرد در محضر امام کشیده میزنی فحش میدهی پس تو چی یاد گرفتی؟ هیچ چی هیچ چی.
اون دو  تا ضریح کوچک اگر من زمان میداشتم و می توانستم کنارش بمونم به اندازه یک کتاب  حرف برای گفتن داشت اون دستها دست بود،اون دستها دستهای سخنگو بود حرف میزد از همه چیز میگفت از خار و خاشاک بیابان که جمع کرده بود، از دستی که دست امامش اون را نوازش کرده بود، از همه چیز به شما میگوید به من میگوید من کی هستم ؟من هم یک آدم معمولی، به همه تون میگوید گوشت را باز کن برای چیزهای غیره ببند، فقط گوشت را باز کن برای کلام درست اون وقت تو هم میشنوی ،کار ندارد که من هم زحمت کشیدم سوارخ سمبه های این گوش را هی تمیز کردم راه های اضافه را بستم یک راه برای یک حرف باز گذاشتم شما هم بکنید مثل من، هیچ مزیتی من بر دیگران ندارم.
حیف که زمان و گذر پر سرعت زمان بزرگترین دشمن بوده و هست من به همین دلیل سوره عصر را خیلی دوست دارم، خیلی می خونم و با تک تک سلولهای بدنم میفهمم ان شا لله که کامل می فهمم ولی امروز احساس میکنم که و العصر را درکش میکنم بعد از گذر از این مکان با آه و افسوس خارج شدیم

نوشتن دیدگاه