نگاهی به یکی از مناظره های امام رضا ع با علمای ادیان
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: مقالات گوناگون اهل بیت
- بازدید: 58
بسم الله الرحمن الرحیم
روز گذشته از خواب که بیدار شدم مقداری کار کردم، مقداری نوشتم، مقداری مطالعه کردم، دیدم پاهایم ناراحت است رفتم روی کاناپه دراز کشیدم و خوابم برد قبل از اذان ظهر بیدار شدم ولی دوباره به خواب رفتم انگار که اصلا در این دنیا نبوده ام . رفتم به جایی که این جا را در کربلایی که سال قبل در اربعین رفتیم روبروی حرم آقا امام حسین(ع) در آن جا هم دیدم منتها این بار خیلی بزرگ تر بود . یک فضای کاملا گرد، یعنی کف زمین یک دایره خیلی بزرگ بود که هر چه بگویم بزرگ، باز هم از آن بزرگتر، دیوارهایش هم همه گرد بودند . آن جایی که من نشسته بودم روبرویم هم دری بود که رنگش با بقیه دیوارها فرق می کرد آن در هم انحنایی داشت، دور تا دور این مکان آدم های خیلی زیادی نشسته بودند . من تازگی ها زرنگ شدم دیگر به آدم ها نگاه نمی کنم آدم ها به چه درد من می خورند چه کسی است؟ چه کاره است؟ چه شکلی است؟ یاد گرفتم فقط آن فضا را کاوش می کنم ولی یک نگاه اجمالی کردم و دیدم اولا همه به هم چسبیده نشستند یعنی فواصلش خالی نیست، خیلی جالب بود دیدم از همه ملیت های دنیا آنجا نشستند از لباس ها می فهمیدم هندی، پاکستانی، چینی، ژاپنی و ... بعد نگاهی انداختم به خودم و اطرافم . خودم را دیدم خانمی را هم که درخانه ام کار می کند کنارم به وضوح دیدم دیگر آن طور نبود که توجه نکنم . ناگهان با صدای خاصی آن در روبروی من باز شد یک آقای بلند قد، با موهای بلند سفید، محاسن بلند سفید، و لباس سفید بلند حتی ابروهای ایشان از شدت کهولت سن بلند و سفید بود . یک سینی گرد مسی لب کنگره بزرگ که من تعجب می کردم این آقا چطور این را بلند کرده در بغلش داشت می آمد داخل سینی پر بود از چیزهای گردی مانند گردوی پوست دار، تقریبا همان اندازه همان مایه رنگ و همان شکل . مستقیم به سمت من آمد و گفت خانم بفرمایید گفتم آقا شرمنده، شما به من بدهید گفت نمی شود خودت باید برداری، من احترام گذاشته بودم، من دستم را بردم و یکی از آن ها را برداشتم تا کف دستم گذاشتم در لحظه دیدم نیست شد ولی چه نیستی ؟ مانند یک هوا، مانند گاز مثل هیچ چیز نبود و مثل همه چیز بود از کف دستم کشید و شروع کرد رفت بالا و در همه جای بدنم چرخیدن به طوری که می توانستم بگویم الان کجاست . بلافاصله گفتم آقا اجازه می دهید یکی از اینها برای فرزندانم و خانواده ام ببرم ؟ سرش را تکان داد و گفت نه . گفت شما نگران نباش روی این کره خاکی در این چند روز تا فردا غروب که می شود تولد آقا امام رضا(ع) هر کس برای شادی علی بن موسی الرضا(ع) هر کاری کرده بدون چشم داشتی، بدون آن که بخواهد چیزی را عوض بگیرد کاری کرده باشد یک دانه از این ها اسمش رویش نوشته همین طور بر کف دستش می گذارند شما نگران هیچ کس نباش . اگر فرزندانتان خدمت می کنند سهمشان را می برند . گفتم بله خدمت می کنند . گفت پس سهمشان را می برند . به خانمی که کنار دست من بود جلوی ایشان هم گرفت و ایشان هم از آن برداشت شروع کرد به چرخیدن، تلفن زنگ زد و از خواب بیدار شدم. همه ی شما سهم دارید ببینید کاری کردید که سهمتان را بگیرید ؟ اگر نکردید تا فردا بعد از ظهر وقت دارید . من اینجا هیچ مسئولیتی را نمی پذیرم من کلام را به همه شما رساندم . یک کلام خوش، یک محبت ناچیز به نیت علی بن موسی الرضا(ع) به یک نفر می کنی کفایت می کند.
میلاد آقا علی بن موسی الرضا(ع) را به محضرمولا صاحب الزمان (عج) و همه مومنین جهان تبریک و تهنیت عرض می نمایم .
هرچند حال و روز زمین و زمان بد است
یک تکه از بهشت در آغوش مشهد است
حتی اگر به آخر خط هم رسیده ای
آنجا برای عشق شروعی مجدد است
ما گفتیم، کلید و رمز آن قفل را دادیم دیگر بقیه اش را شما می دانید .
من در مطالعه زندگی نامه ی مولا، در بحث مناظراتشان همیشه پاهایم سست شده است . می خواندم و مطالعه می کردم به بحث مناظرات که می رسیدم شل می شدم ، خیلی با تانی می خواندم، صفحات کتابم را دیر ورق می زدم که زود تمام نشود . علی ابن موسی رضا (ع) 7 مناظره داشتند البته مناظرات با حیطه های کوچک تر هم داشتند، این 7 تا بزرگش است .
ما وقت نداریم که به همه ی آنها بپردازیم اما باز یکی هم بدانیم شاید بتواند ما را به قدر کفایت هدایت کند . همه ی شما می دانید مامون بعد از اینکه هارون الرشید مرد و مامون برادرش امین را هم به کشتن داد اعلام حکومت کرد . بعد از آن از امام دعوت کرد که بیاید و نزد مامون باشد و قصه ی حکومت و ولیعهدی و این ها … وقتی امام وارد مشهد و شهر طوس شدند مامون به فضل بن سهل ، وزیر مخصوصش دستور داد که برو و پیروان مکاتب بزرگ مثل جاثلیق مسیحی ، راس الجالوت یهودی ، روسای صابئین، هربز اکبر پیشوای بزرگ زرتشتی ها، نسطاس رومی عالم بزرگ نصرانی و دیگر علمای علم کلام را دعوت کن . بیایند و بنشینند سخنان حضرت را بشنوند و حضرت هم سخنان آنها را . البته می دانید که مامون جز شرارت و بد ذاتی چیزی نداشت علی رغم علم زیادی که داشت ، همه آمدند و جمع شدند . مامون به آنها گفت من همه ی شما را برای یک کار خیر جمع کرده ام . دوست دارم با پسر عمویم که اهل مدینه است و تازه به اینجا آمده مناظره کنید همه ی شما فردا به نزد من بیایید هیچ کسی هم غیبت نکند، همه قول دادند و رفتند . حسن بن سهل نوفلی می گوید خدمت امام بودیم، یاسر خادم، که خادم مامون بود آمد و پیغام مامون را مبنی بر دعوت امام آورد که مامون گفته اگر شما می آیید شما تشریف بیاورید اگر برای شما سخت است ما بیاییم اینجا نزد شما . امام می داند با چه کسی طرف است یک جمله کوتاه فرمودند ، سلام من را به او برسان و بگو من می دانم چه می خواهی ، من ان شاءالله صبح نزد شما خواهم آمد . نوفلی از توطئه ی مامون وحشت کرد به امام عرض کرد، چون فکر کرد شاید امام این علمای اهل کلام را به قدر کافی نمی شناسد، گفت یابن رسول ا... ، علمای علم کلام اهل بدعت هستند . خوب دقت کنید ببینید در جامعه ی ما چه کسانی در دین یک چیز جدید بدعت می گذارند . ماشاءالله سخنورهای علم کلام زیاد هستند از این کارها هم زیاد می کنند . امام از او پرسیدند چرا ؟ گفت چون مخالف دانشمندهای اسلام هستند . گفت برای چه؟ گفت چون عالم، واقعیت ها را انکار نمی کند اما اهل انکار و سفسطه هستند . وقتی با کسی بحث می کنید نگاه کنید ببینید چه چیزی از دهانش خارج می شود با هر کسی وارد بحث نشوید چون ارزش ندارد . امام نگرانی نوفلی را درک کردند و فرمودند می دانی مامون چه موقع از این کارش پشیمان می شود ؟ وقتی که استدلال های من را در برابر اهل تورات به تورات شان ، اهل انجیل به انجیل شان ، اهل زبور به زبورشان ، صابئین به زبان عبری شان ، موبدان به زبان فارسی شان و اهل روم به زبان رومی شان و در برابر مکاتب مختلف به زبان خودشان بشنوند . وقتی که دلیل هر گروهی را جداگانه ابطال کردم، طوری که مذهبش را رها کند قول من را بپذیرد ، آن وقت مامون می داند مقامی را که او در صددش است تا بدست آورد ، یعنی حکومت ، اصلاً مستحقش نیست . آن وقت است که پشیمان می شود و سپس فرمودند ولا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم .
صبح شد، حضرت وضو گرفتند، در پاورقی آمده است که یک شربت سویق خورند. شربتی است که با آرد درست می شود، شربت را خوردند و بعد رفتند . مگر گرسنگی امام را اذیت می کند ؟ نه . از منزل نخورده بیرون نمی روند . جوانان عزیز، نازنین ها، یک جوری از جایتان بلند شوید که کمی وقت داشته باشید، یک لقمه نان و پنیر و یک استکان چای بخورید و بعد از این در بیرون بروید . دلیل این کار را قبلا برای شما گفتم. ببینید امام شما اجرا کرده است . شما چه کاره هستید که اجرا نمی کنید . مجلس پر بود از افراد مشهور، محمدبن جعفر، عموی امام رضا (ع) هم بودند . جماعتی از بنی هاشم و جماعتی از آل ابی طالب ، جمعی از فرماندهان لشگری هم بودند. مامون رو به جاثلیق کرد، امام را کامل با تمام القاب و عناوینش معرفی کرد ، گفت جاثلیق دوست دارم با ایشان مناظره و گفتگو کنی . خیلی جالب است مامون بر می گردد و به جاثلیق می گوید اما طریق عدالت را در بحث رها نکنید . چرا این را می گوید ؟ چون خودش می داند این ها چه موجودات عجیبی هستند از این شاخ می پرند روی آن یکی . از آن می پرند روی آن یکی تا طرف را خسته کنند و از او برگ باطل بودنش را بگیرند . جاثلیق گفت ای امیر مومنان من چگونه بحث کنم ؟ او، یعنی امام به کتابی استدلال می کند که من منکر این کتاب هستم و به پیامبری عقیده دارد که من اصلاً به این پیامبر ایمان ندارم . امام شروع به سخن گفتن کردند، فرمودند ای نصرانی، اگر به انجیل خودت برای تو استدلال کنم اقرار می کنی ؟. جاثلیق گفت آیا می توانم گفتار انجیل را انکار کنم ؟ آری به خدا سوگند اقرار می کنم هرچند بر ضرر من باشد . امام فرمود هرچه می خواهی بپرس . جاثلیق در مورد نبوت عیسی(ع) و کتابش از امام پرسید . گفت چه می گویی ؟ آیا چیزی از این دوتا را انکار می کنی ؟ امام فرمود من به نبوت عیسی(ع) و کتابش و به آنچه که به امتش بشارت داده است و حواریون به آن ، اعتراف می کنم که این ها را قبول دارم اما، به نبوت آن عیسی ای که اقرار به نبوت محمد (ص) و کتابش نکرده و امتش را به آن بشارت نداده است من کافر هستم . گفت من آن عیسی(ع) را قبول دارم نه این عیسی که شما می گویید . جاثلیق گفت آیا وقت گفتگو و قضاوت از دوتا فرد عادل استفاده نمی کنی ؟ امام فرمود چرا . جاثلیق گفت پس دو شاهد از غیر اهل مذهب خودت ، از کسانی که نصارا شهادت آنها را مردود نمی دانند بر نبوت پیغمبرت اقامه کن، از ما هم بخواه دو شاهد بر همین معنا از غیر مذهب خودمان بیاوریم امام فرمود هم اکنون انصاف را رعایت کردید، آیا کسی را که عادل بود و نزد عیسی ابن مریم مقدم بود می پذیرید؟ جاثلیق قبول کرد، امام فرمود من می خواهم درباره یوحنای دیلمی، حرف بزنم قبولش دارید؟ جاثلیق گفت به به محبوب ترین فرد نزد مسیح ایشان بود. امام فرمود تو را سوگند می دهم آیا انجیل این سخن را بیان می کند که یوحنا گفت حضرت مسیح(ع) مرا از دین محمد عربی با خبر ساخت و به من بشارت داد که بعد از او چنین پیامبری خواهد آمد من نیز حواریون را بشارت دادم آنها هم به او ایمان آوردند، گفت آیا این را در انجیلتان دیده اید؟ گفت بله، این سخن را یوحنا از مسیح نقل کرده و بشارت به نبوت چنین مردی، بشارت به اهل بیت و وصی اش داده اما نگفته چه زمانی و نگفته اسم گروهشان چیست تا بشناسیم، امام فرمود اگر ما کسی را بیاوریم که از انجیل آیاتی را که نام پیغمبر ما و اهل بیت و امتش در آن هاست تلاوت کند، آیا ایمان می آورید؟ جاثلیق گفت خیلی خوب است، امام به نسطاس روسی فرمود آیا سفر سوم انجیل را ازحفظ هستی گفت بله، سپس امام رو به راس الجالوت کرد فرمود آیا تو هم انجیل را می خوانی؟ گفت بله فرمود سفر سوم را به دستتان بگیرید اگر در آن ذکری از محمد(ص) و اهل بیتش بود به نفع من شهادت بدهید اگر نبود شهادت ندهید، سپس امام سِفر سوم را قرائت فرمود تا به نام پیامبر(ص) رسید، متوقف شد، رو به جاثلیق کرد فرمود ای نصرانی تو را به حق مسیح و مادرش آیا قبول داری که من از انجیل باخبرم؟ جاثلیق گفت آری، سپس امام نام پیامبر(ص) اهل بیت و امتش را برای او تلاوت فرمود فرمود ای نصرانی چه می گویی؟ این سخن عیسی بن مریم هست یا نه؟ دید اگر تکذیب کند آنچه را که انجیل در این زمینه می گوید موسی(ع) و عیسی(ع) را هر دو را تکذیب کرده و آن وقت کافر است، جاثلیق گفت من آنچه را که وجود آن در انجیل برای من روشن شده انکار نمی کنم و به آن اعتراف می کنم .امام فرمود همگی شاهد باشید او اقرار کرد، سپس به جاثلیق گفت حالا هر سوالی داری بپرس، جاثلیق گفت از حواریون عیسی خبر بده چند نفر بودند، از علمای انجیل خبر بده چند نفر بودند، امام فرمود حواریون 12 نفر بودند اعلم آنها لوقا بود، علمای بزرگ نصارا 3 نفر بودند یوحنای اکبر در سرزمین باخ، یوحنای دیگری در قرقیسا، یوحنای دیلمی معلوم نشد در رجاز یا حجاز است، سپس فرمود ای نصرانی به خدا سوگند ما ایمان به آن عیسی داریم که ایمان به پیغمبر مان داشت ولی تنها ایرادی که به پیغمبر شما یعنی عیسی شما داریم نه عیسی ای که ما به او معتقدیم، این است که این پیغمبر شما کم روزه می گرفت و کم نماز می خواند، جاثلیق متحیر شد گفت به خدا سوگند تو علمت را باطل کردی، من گمان می کردم تو اعلم مسلمانان هستی، امام فرمود مگر چه شده؟ جاثلیق گفت عیسی صائم الدهر و قائم اللیل بود، یعنی هر روز روزه و هر شب بیدار، نماز می خواند، چه می گویی امام فرمود خوب عیسی برای چه کسی روزه می گرفت؟ عیسی برای چه کسی نماز می خواند؟ ما مسلمانان خیلی عقب هستیم باید گفتگو کردن را از امامان یاد بگیریم. جاثلیق ساکت شد اگر اعتراف کند به بندگی عیسی، ادعایی خدا بودن عیسی با این سازگار نیست بگوید برای خدا می خواند یعنی این بنده است آن خدا ، اما از اینطرف می گویند عیسی یکی از سه خداست اینها باهم نمی خواند امام فرمود ای نصرانی یک سوال دیگر هم از تو دارم، جاثلیق این دفعه با تواضع گفت اگر بدانم پاسخ می گویم، امام فرمود تو انکار می کنی عیسی مردگان را به اذن خدا زنده می کرد؟ جاثلیق گفت بله انکار می کنم، چون آن کسی که مردگان را زنده می کند، کور مادرزاد مبتلا به بیماری برص را شفا می دهد پروردگار است، خداست و مستحق خدایی است، حضرت فرمود: یسع، او هم همین کار را می کرد تازه روی آب هم راه می رفت ولی امتش او را عبادت نکردند قائل به خدایی او نشدند، حزقیل پیامبر هم اینجور بود، رو به راس الجالوت کرد گفت ای راس الجالوت آیا تو این ها را در تورات می یابی که بُخت النَصر اسیران بنی اسرائیل را آن موقع که حکومت با بیت المقدس مبارزه می کرد به بابِل آورد، خداوند، حزقیل را به سوی آنها فرستاد مردگان بنی اسرائیل را زنده کرد، راس الجالوت گفت آری، ما شنیده ایم و می دانیم، آن وقت ببینید این قدر سست پایه بر من و شمای این هم محکم پایه، می خواهند حکومت کنند ما را نابود کنند. سستی از کیست به نظر شما؟ از ما، سپس امام فرمود ای یهودی این سِفر تورات را بگیر شروع کرد خودش به خواندن این صفحه از تورات، مرد یهودی را در بهت و حیرت فرو برد، سپس رو به جاثلیق کرد از معجزات پیامبر اسلام درباره معجزات این چنینی حضرت گفتند و… بعد هم گفتند ولی ما پیامبرمان را خدا نمی دانیم، اگر عیسی را خدا می دانید پس یسع و حزقیل را هم خدا بدانید چرا آنها را خدا نمی دانید؟ سپس امام قصه حضرت ابراهیم(ع) و چهار پرنده، این قصه را تعریف کرد، بعد از آن داستان موسی بن عمران که به کوه طور رفت همراه 70 نفر آن جا صاعقه ای زد 70 نفر مردند به اذن پروردگار به دست موسی 70 نفر زنده شدند، به او گفت تو نمی توانی این ها را انکار کنی چون تورات و انجیل و زبور و قرآن از آنها سخن گفته اند، پس باید همه اینها را خدای خودت بدانی آن وقت چند تا خدا داریم ؟
جاثلیق پاسخی نداشت و تسلیم شد ، گفت سخن ، سخن توست معبودی جز خدای یگانه نیست. در این مناظره به قدری زیبا امام مسیر استدلال کردن را نشان می دهد که من شاید به جرات بگویم همین قدر را تا به امروز بیش از 10 بار خوانده ام ولی اصلا سیر نشدم.
عیوب گفتگوهایم را در این گفتوگوها پیدا میکنم. ببین اینجا تو این را گفتی ولی به گفتگوی امام نزدیک نبود، این اشکال توست. حالا تصور کنید اگر الان در این روزگار پُر آشوب و ستم میتوانستیم به صورت حضوری از محضر امام زمان(عج) بهره ببریم چه می شد، چون ایشان از شرایط امروز بر اساس دین برای ما شرح می دادند ما هم آگاه میشدیم. خدایا ما را از دیدار روی پُرنورشان ، کلام ارزشمند شان بی نصیب مگذار.
بشناسید خدا را
هر کجا یاد خدا هست سقف آن خانه قشنگ است.
می دانید یعنی چه ؟ یعنی وقتی در آن خانه می نشینی احساس تنگی و فشار نمی کنی . دیدید بعضی جاها آدم می رود اصلا احساس میکنی که دلش می خواهد از آنجا فرار کند امّا بعضی جاها که می روید دلت نمی خواهد از جایت بلند شوی انگار با چسب چسبیدی. دقت کنید اگر یک کمی از مَنم مَنم ، اینکه مَنم آنکه مَنم دست بردارید، این چی دارد، او چی دارد، چرا من ندارم ، دست بردارید آرام آرام به حیطه ای خداشناسی وارد می شوید.
خدایا این روزها روزهای سادهای نیست. یک بنده خدایی به من پیام داده بود چه خبر است چرا همه چیز خراب است ؟ قبل از کرونا من دائم میگفتم بابا بجنبید خیلی زود دیر می شود؛ هیچ کس به حرفم گوش نکرد. بعد که آن بلاها سرمان آمد و آن اتفاق ها افتاد مادرم این جور می کرد؛ دخترم دائم می گفت خیلی زود دیر می شود چرا هیچ کس گوش نکرد، گفتم همین است دیگر، گوش نکردند دیگر.
من هر آنچه که برای خودم روا می دانم یا به دستم می رسد به شما می دهم این شما هستید که باید انتخاب کنید استفاده بکنید یا نکنید.
سالیان پیش در خیابان شهید اجاره دار مدرسه دخترانه ای بودم به اسم محتشم کاشانی یک شاگرد داشتم خیلی درس خوان بود چه موقع امتحان دادن یا سر کلاس یا حتی موقع زنگ تفریح همیشه یک تسبیح هم دستش بود و ذکر می گفت یک روز مادرش را خواستم تا علت را جویا شوم مادرش گفت این کار را مادربزرگش به او یاد داده است که هر جا کارت گیر کرد این تعداد ذکر را بگو تا مشکل برطرف شود او هم هر سوالی را که متوجه نمی شد ذکرش را با تسبیح می گفت و فورا می فهمید و شروع به نوشتن می کرد من حیران ماندم .
شاید بیش از یک سال است ذکر یا رئوف یا رحیم را به تعداد 1001 بار در روز می گویم هر کدام از خانواده ام مریض میشوند هر کدام حالشان بد است هر کدام که مشکلی دارند شروع میکنم1001 بار را می گویم و از خدا تقاضا میکنم رأفت و مهربانی همچون پوششی لطیف بر همه ی ما بپوشاند. هر وقت شکایت میکنند که از لحاظ مالی دچار اشکال و گرفتار شدیم کارمان گیر کرده است 1001 مرتبه الله صمد می گویم، بعد می گویم خدایا تو بینیازی به حق بی نیازیت، هم من ، فرزندانم و خانواده ام را در لفاف بینیازیت بپوشان تا دستمان از خلق کوتاه و فقط نزد تو دراز باشد. و خدا می داند این ذکرها چه لطفی داشته است. من ذکری را نمی کنم که به شما نگفته باشم .ذکر صراط علی مستقیم را به شما گفتم ، من خودم هر روز می گویم، بگویید بعدا متوجه می شوید چه برکت و خیری و چه مشکل گشایی در زندگی تان بوجود می آید، مسیرهای کج که سر راهتان می آید نمی فهمید کنارمی روند ما گفتیم بقیه اش با خودتان.
یا علی.