جلسه دوم چرا عاشورا را انقلاب می نامیم
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: چرا عاشورا را انقلاب می نامیم
- بازدید: 3600
بسم الله الرحمن الرحیم
در بخش گذشته بحث عاشورا را آغاز کردم و اينکه عاشورا را يک انقلاب ناميدم بعد توفيق بود انقلاب را معني کردم هر انقلابي داري چه ويژگيهايي است و بعد ديديم در عاشورا آن ويژگيهايي که در انقلاب به طور کلي تعريف ميکنند علي الظاهر وجود نداشت بعد آمديم گفتيم که انقلاب عاشورا در عمل درباره ذهن و روح انسانها حرکت کرد و بعد تاثير خودش را در جامعه گذاشت تا به امروز.
در روز عاشوراي سال61 هجري دوگونه اسلام مقابل هم قرار گرفتند، دوگونه اسلام که ماهيت وچهره اي کاملا متفاوت داشتند.امام حسين عليه السلام نماد و نشانه روشن حقيقت اسلام بود، يزيد نشانه آشکار واقعيت اسلام بود،يعني واقعيت اموري که به نام اسلام به سلطنت مشروعيت مي بخشيد، زيبا زماني است که حقيقتها و واقعيت ها بر هم منطبق شوند ولي اکثر مواقع حقيقتها و واقعيتها فاصله هايي طولاني دارند. همانطور که آن روز داشت، اسلام يزيد اموري بود که به نام اسلام به قدرت و سلطنت مشروعيت ميبخشيد ميدانيد هيچ حکومتي در طول تاريخ نيامده است بگويد من حکومتم را بر اساس ستم و سرکوب مردم عامه بنا کردم، جاني ترينشان حيله گرانه گفته اند که من حکومتي براي شما آوردم که به نفع شماست وصلاح شما در آن است من اصلا به خاطر شماست که اين همه سختي تحمل ميکنم و اين گونه مباني حکومتش را مشروعيت بخشيده است.
عبيد الله ابن زياد حاکم کوفه سر منبر به مردم کوفه ميگفت :"به اطاعت از خداوند تمسک جوئيد، از امامان خود اطاعت نمائيد، اختلاف نکنيد تا دچار تفرقه نشويد که هلاک و خوار ميشويد، به قتل ميرسيد"، کساني هم که آنجا نشسته بودند ميگفتند به به، عجب، درست ميگويد چون خدا در قرآن گفته به ريسمان الهي چنگ بزنيد تفرقه نداشته باشيد، اما هوشياران و عاقلان اينگونه نگاه نمي کنند، ميگويند اين از يک سو مردم را به وحدت در راه دين و اطاعت از امام دعوت ميکند اما در بند آخر آنها را تهديد به قتل و خواري و هلاکت ميکند،کدام آيه قران خداوند بندگانش را به اطاعت از خودش دعوت کرده و در انتها گفته خوارتان ميکنم حقيرتان ميکنم و به هلاکت ميرسانمتان،کساني که هوشيار بودند فهميدند کساني هم که تعقل نمي کردند تائيد کردند بياييد ما اينگونه نباشيم تا بعدها آيندگانمان ما را مذمت نکنند.
يزيد و عبيدالله هم محفل مجالس عيش و عشرت هم بودند ميدانيد يزيد شعر ميگفت روزي در مجلس طرب خود در وصف عبيدالله ابن زياد آن نتراشيده و نخراشيده قرن ابياتي سروده که شنيدن اين اشعار ماهيت آن امير مومنان را روشن ميکند او سروده:"به من جرعه اي بنوشان که استخوانهايم را طراوت بخشد سپس بازگرد (خطاب ساقي است ) و همانند آن جرعه اي به ابن زياد بنوشان کسي که رازدار و امانت نگهدار من است در نگهداري مرزها،غنيمتها و جهاد من به او وابسته است او قاتل شورشي حسين است نابودکننده دشمنان و حسودان" اين اشعار يزيد است خليفه مسلمين!.
اطاعت از معاويه و يزيد در چنين جوي تبعيت از اسلام تلقي ميشد و طبيعتا وقتي امام حسين خودداري کردند از بيعت با يزيد بهتان زدند امام از اسلام خروج کرده است، مردم به گونه اي تربيت شده بودند که شيوه حکومت معاويه و يزيد را تحقق اسلام ميدانستد، آنها را بهشتي تلقي ميکردند و هر که امام را ياري کرده بود و خود امام را جهنمي مي دانستند. نمونه حاضرش را بگويم ميگويند وقتي مسلم بن عقيل در کوفه دستگير شد ميدانيد که جنگ زيادي کرد جنگي نابرابر يک تنه در برابر عده اي زياد خسته پر از جراحت تمام بدنش در حال خونريزي و تشته وقتي که روکرد به مسلم بن عمرو باهلي به اوگفت به من آب بده، باهلي آب را بلند کرد به مسلم نشان داد گفت :"مي بيني اين آب چه قدر خنک و گوارا است اما از آن جرعه اي نخواهي نوشيد تا در جهنم حميم بهره ات شود"، يک قسي القلب آب را خالي ميکند روي زمين ميگويد به تو آب نمي دهم تو دشمن من هستي اما يک معتقد به يک ايدئولوژي غلط استدلال ميکند و آب نمي دهد، اين ايدئولوژي در مردم آن زمان جا افتاده بود و اشکال در همين جاست. وقتي مسلم از باهلي پرسيد تو که هستي، باهلي گفت:" من کسي هستم که حق را شناختم در حاليکه تو از حق روي گردانده اي از امام اطاعت ميکنم در صورتي که تو نافرماني و عصيان نموده اي"، يزيد شرابخوار امام مومنين محسوب ميشد اين امر به سادگي جا نيافتاده است .اين گفتگوي بين اين دو نفر گفتگوي بين يک مسلمان و يک خارجي غير مسلمان بنا نشده هر دو اينها نماز ميخواندند مسلم بن عقيل و مسلم بن عمرو باهلي صداي اذان شنيده ميشد شمشيرها بر زمين مي دويدند براي نماز در مسجد، هر دو مسلمانند منتها هر کدام را باورهايشان به اين پايه اعتقادي رسانده يکي در راه دين و امامش شهادت را ميپذيرد ديگري در راه همان دين وامامش قتل عام ميکند آدم ميکشد و خيلي جالب خود را محق ميداند، همه اين ها بر اساس باورهاي ديني شان است. حالا در طول اين شبها ميخواهيم بدانيم معاويه که بود جدا بايد اين عنصر ملعون شناخته شود چون طول تاريخ معاويه هاي زيادي را به خود ديده و عامه بسياري از مردم صدمه ديدند چون معاويه را در زمان خودش نشناختند ، چون معاويه نماها را تشخيص ندادند، معاويه عنصر عجيبي است.
در روز عاشورا عمر بن حجاج زبيدي يکي از فرماندهان سپاه بني اميه وقتي ديد عده اي از سپاهيانش در مقابل گفتار امام حسين تمايل به امام پيدا کردند فرياد برآورد:"در کشتن کسي که از دين خارج شده است ترديد نکنيد حسين با امام يزيد بن معاويه مخالفت کرده است"، سند حرفم تاريخ طبري ج چهار ص 331، همين يک کلام ميتواند به ما بفهماند که چه قدر تاريکي و غبار چهره حقيقت اسلام را در آن زمان پوشانده بود و روشنايي کلام امام در برابر اين تحريف اسلام که کاملا تبديل به يک فرهنگ شده بود اثري محدود داشت.پس يک حرکت ديگر ميخواست، آفتاب عاشورا با خون شهيدان توانست تحريفها را آشکار کند چون ديگر در قالب کلام تحريفي پاک نمي شد، اقبال لاهوري زيبا سروده خداوند رحمتش کند:
خون تو تقسير اين اسرار کرد ملت خوابيده را بيدار کرد
پس دريافتيم دو گونه جريان فکري وسياسي و دو گونه تعبير از اسلام به وجود آمده بود،عاشورا نقطه رويارويي يا تقابل اين دو گونه تفکر و اين دو گونه برداشت از اسلام بود، به همين دليل ضرورت دارد که ريشه يابي کنيم و ريشه هاي هر دو جريان را پيدا کنيم،جريان اسلام راستين و جريان اسلام نمادين وتحريف شده توسط معاويه تا بتوانيم انقلاب عاشورا را بفهميم.انقلاب عاشورا را در شکافتن فرق ابولفضل، زدن دو دست ابولفضل، بريدن گلوي امام حسين، تير در گلوي علي اصغر فرو کردن ميشناسيم نه بيش از اين وقتش نرسيده بيشتر از اين بشناسيم ، وقتش نرسيده بيشتر از اين بدانيم بايد بدانيم وگرنه چه جوابي خواهيم داد.
عاشورا در سه قلمرو دگرگوني به وجود آورد :
الف) تببين حقيقت اسلام و رسالت پيامبر که زير خاکسترها آرام آرام داشت به دست فراموشي سپرده ميشد
ب) دگرگون کردن فرهنگ و ارزشهاي حاکم
من هميشه گفته ام هر چيزي تلوزيون نشان ميدهد به خدا خوب نيست،يک سري ارزشهاي خانوادگي را ميشکند خرد ميکند وکمرنگ ميکند، ادب در خانواده ها رنگ و بويش خيلي کم است، ادب و حرمت خيلي شکلي ندارد چون در تلويزيون ميشنود فرهنگ جامعه به او ياد داده است در کوچه و بازار به کار ميبرد و بقيه ميخندند و خنده مردم تائيدي است بر درست بودن اين الفاظ، جماعت چه کار ميکنيد عاشورا ارزش و فرهنگ حاکم جامعه آن زمان را شکست.
ج) متلاشي ساختن حکومت يزيد از درون
پس امام حسين نيامده بود يزيد را بر کنار کند، ديگر اينها را نگوئيد امام حسين نيامده بود يزيد را بردارد جاي او بنشيند امام حسين آمده بود نظام آن روز جامعه را پشت و رو کند، همه چيز را دگرگون کند همان کاري را که ان شا الله امام زمان در روز موعود ميکند اين قدر من از بزرگترها شنيده ام، امام زمان که مي آيد همه ميگويند که اين خارجي است يک دين جديد آورده است ،اين دين اسلام نيست همانطور که به حسين فرزند فاطمه همين سخنان را گفتند،گفتند اين مسلمان نيست او را بکشيد خونش حلال است.
منتظر امام زمان بايد شناخت داشته باشد فقط شعار دادن نيست، تا کي شعار، تا کي شعار، بايد شناخت، شناسايي اين سه قلمرويي که بيان کردم در گرو شناختن ريشه هاي مسئله است حالا بيائيم ببينيم چطور اتفاق افتاد، ارزشها و معيارهاي بدلي و جعلي جايگزين ارزشهاي حقيقي شد، من هميشه ميگويم با دوستاني که همسن من هستند ميگويم ما نسل قرباني هستيم تا وقتي جوان بوديم و در خانه پدر و مادر حکم حکم پدر و مادر بود هر چه ميگفتند هر قدر هم دانش ما بالا ميرفت دانشگاه ديده بوديم و معلم شده بوديم ،شايد در خيلي مسائل بهتر ميدانستيم اما روي حرفشان حرفي نبود، امروز هم در خانه هايمان فرزند سالاري است پس ما چه؟چطور شد اين اتفاق افتاد روند جامعه اين نبود قرار نبود اينطوري باشد قرار بود من نوعي هم که مادر شدم حکم کنم و بچه ام روي حرف من حرفي نزد، من در خانواده خود مشکلي ندارم آزادي سخن داريم ولي در نهايت بچه ها هميشه با احترام ساکت ميشوند، اما جامعه اين گونه است؟ نه اين گونه نيست، چطور شد احترام به پدر و مادر تبديل شد به احترام به اولاد.
چطور ارزش هاي اسلامي زمان پيامبر تبديل شد به ارزشهاي اسلامي معاويه و يزيد، اگر اين را نفهميم همين اتفاق براي من و شما هم ميافتد،خيلي بايد مواظب بود چطور شد بعد از شش دهه، شصت سال گذشت ، مردم در فضاي مه آلودي قرار گرفتند که نهايتا يزيد لقب امير المومنين گرفت و حسين بن علي لقب شورشي گرفت، چطور اين اتفاق افتاد؟
معاويه و ياران نزديکش مثل ابن زياد، عمرو عاص، مغيره بن شعبه هيچ کدام اعتقادي به اسلام و پيامبر و وحي نداشتند اينها کينه اي کهنه نسبت به اسلام و قرآن و پيامبر و خاندانش در دل داشتند اما براي تحکيم رياست و حکومتشان چاره اي جز تظاهر به دين اسلام نداشتند. معاويه به همين دليل براي تدارک پادشاهي خود در دوحوزه نظري و عملي اقدام کرد.در حوزه نظري آمد متناسب با ارزشهاي دوره جاهليت داستانهايي را تدارک ديد مثل فرّه که پادشاهي بود در ايران که ايرانيان قديم خيلي به او خيلي اعتقاد داشتند و باور داشتند براي همين هم پادشاهان را وراي آدم هاي معمولي ميدانستند. مثلا دکتر جواد علي در کتاب المفصل في التاريخ العرب قبل الاسلام داستاني را نقل کرده بشنويم، هند دختر عتبه بن ربيعه همسر فاکه بن مغيره بود، فاکه روزي دست زنش را گرفت به نزديکي از کاهنان يمن برد کاهن با ديدن هند پيشگويي کرد که او فرزندي به دنيا مياورد که پادشاه ميشود و نام آن فرزند معاويه خواهد بود فاکه زنش را رهاکرد گفت چنان فرزندي از فاکه نخواهد بود، ابوسفيان با هند ازدواج کرد و معاويه به دنيا آمد اين داستان درست متناسب با ارزشها و باروهاي جاهلي تنظيم و دستکاري شده بودکه مردم باور کنند پيشگويي کاهن يمني به وقوع پيوست.
جعل احاديث در بخش نظري جايگاهي خيلي با ارزشي داشت مثلا در تاريخ دمشق ابن عساکر خيلي احاديث جعلي ثبت شده که پژوهشگران با سالها تلاش اثبات کردند بسياري از اينها جعلي هستند، اما علت اينکه اين احاديث جعلي درست ميشد چه بود، قلمرو دانش و نوشتن،کتابت،کتاب تهيه کردن بسيار کوچک و ناچيز بود، شام که محل حکومت معاويه بود با مکه و مدينه و حتي کوفه فاصله زيادي داشت در نتيجه احاديث وگفته ها سينه به سينه نقل ميشد و ميگشت، نشنيديد در دروازه را ميشود بست در دهن مردم را نمي توان بست چون به اولي که ميگفتند به دومي به سومي چند نفر را پيدا کند بگويد اشتباه بود، بلافاصله جريان پيدا ميکرد و جعلي بودن احاديث قبل از سينه به سينه شدن توسط مردم با وجود صحابه مومن پيامبر و امام نمي توانست اثبات شود چون در شا م صحابه پيامبرحضور نداشتند و اگر هم بودند ديگر در خدمت معاويه بودند و يا خاموش و منزوي زندگي ميکردند به همين دليل احاديث جعلي خيلي زود رشد مي نمودند.يکي دو نمونه حديث جعلي بگويم: ميگويند روزي پيامبر(ص) نزد ام حبيبه بودند، ام حبيبه همسر پيامبر و خواهر معاويه بود،(حالا ميگويند چرا پيامبر زن زياد گرفت اينها را گرفتند تا با اين خانواده ها وصلت داشته باشند بلکه فتنه نکنند ولي نشد) صداي در آمد معاويه وارد شد در حاليکه قلمي پشت گوشش گذاشته بود يعني من آماده کتابت وحي هستم پيامبر هم او را دعا کرد گفت معاويه چگونه خواهد بود اگر خداوند پيراهني را بر تو بپوشاند؟
در تاريخ دمشق ابن عساکر آمده آيا مراد از اين پيراهن پيراهن خلافت نبوده است . يا اميرالمومنين بعد از مراجعت از صفين به يارانش گفت نسبت به حکومت معاويه ناخشنود نباشيد.
همان جنگي که حَکَم گرفتند امير المومنين تا پشت خيمه هاي معاويه رفته بود. معاويه در کنار اين احاديث که جعلي بود و پشتوانه سلطنتش بود براي مقبوليت خود يک کار ديگر هم کرده بود به يک عده پول داده بود که قصه پردازها و اصحاب حکمت جمع شدند ضرب المثل زدند، شعر گفتند، قصه پردازي کردند براي معاويه، مثلا معاويه فردي خشن و قسي القلب بود اما در کتب مختلف مي بينيم که معاويه را به اصطلاح يک جور ديگر معرفي ميکند چه قدر صاحب علم بود، چه قدر صاحب حلم بود،چه قدر جود و بخشش داشت. عمر و عاص يا معاويه و مغيره يا زياد اينها را جزو دانايان عرب در کتب نوشتند ودر دانايي و حکمت اينها را مثل ميزدند يک کار ديگر جاعلهاي احاديث اين بود که بعضي ازاحاديثي که در مذمت معاويه يا بني اميه بود و از زبان پيامبر يا امام بود اينها را عوض کنند. مثلا ابن حبّان نقل کرده که پيامبر(ص) فرمودند :"چنانچه معاويه را بر منبر من ديديد او را به قتل برسانيد" و عبداله بن مسعود اين روايت را مستقيما از پيامبر نقل کرده است اما اين روايت را تحريف کردند اين جوري که پيامبر فرمودند اگر ديديد معاويه بر منبر من خطبه مي خواند به سوي او برويد که او امين و مامون است.
ذهبي هر دو شکل درست و تحريف شده را در کتابش نقل کرده کسي بخواهد ميتواند مراجعه کند. سازندگان احاديث جعلي يک کار ديگر هم داشتند و آن کار ديگر تاويل آيات قرآن بود که ميدانيد يکي از دلايلي که اماماني بعد از پيامبر تعيين شدند اين بود که آيات قرآن را تاويل کنند تا ما بدانيم اما معاويه افرادي را جهت اين کار گماشت مثل ابو رقيه تميم اوس داري ،ابواسحاق کعب بن مانع و سمره بن جندب که پدر زن مختار بود.اولي مسيحي بود که تازه مسلمان شده بود،دومي يهودي بود که تازه به اسلام گرويده بود، ميگفتند خيلي ها يک زماني در يک شهري وقتي گفتند يهوديها را ميگيرند از جوي پريدند و مسلمان شدند اين ور جوي يهودي بود و اون ور مسلمون ميگفتند اشهد ان لااله الا الله و مسلمان ميشدند. سمره ابن جندب شهرتش عالم گير بود او از کساني بود که زمان پيامبر درخت خرمايش در حياط خانه همسايه بود آن زمان ديوار نبود آمدند ديوار بکشند تا حريمها معلوم شود اين درخت افتاد در خانه همسايه به هواي اين درخت گاه و بيگاه بي خبر ميرفت خانه همسايه زن و بچه مردم در عذاب بودند، جالب بود که قاضي بود يک عده هم دنبالش سوار اسب ميشدند تو کوچه هاي شهر اسب مي تاخت ميگفتند هر وقت جندب با اسب از خانه بيرون مي رفت يک تعدادي زير دست و پاي اسبش له شده بودند علي الخصوص بچه ها و هر چي بهش ميگفتند جندب کمي آرامتر برو مردم را له نکن ميگفت من همين هستم مردم مواظب خودشان باشند از جلوي اسبان من کنار بروند. چنين فردي تاويل آيات ميکند،سمره بن جندب مدتي هم حاکم بصره وکوفه بود همکار عبيدالله بن زياد هم بود، ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه اش ميگويد معاويه به جندب پيشنهاد کرد بيا صد هزار درهم بگير و اين آيات را اين جوري تاويل کن آيه 204 و205 سوره بقره من عين آيات را ميخوانم :
در اين دنيا كسى است از مردم كه خدا را به درستى اعتقاد خويش گواه مىگيرد و تو را سخنش درباره زندگى اين دنيا به شگفت مىدارد، در حالى كه كينهتوزترين دشمنان است. (204)
چون از نزد تو بازگردد، در زمين فساد كند و كشتزارها و دامها را نابود سازد، و خدا فساد را دوست ندارد. (205)
(اين قدر از اينها ما ديديم ميگويد فلاني را ميبيني من قسم به خدا ميخورم جايش در جهنم است در حاليکه خودش دشمن خداست)
جندب آمد گفت اين دو آيه را خداوند نازل کرده در مقام امير المومنين اينها شرح حال حضرت علي است و سوره بقره آيه 207 که خدا فرموده :
كسى ديگر از مردم براى جستن خشنودى خدا جان خويش را فدا كند. خدا بر اين بندگان مهربان است. (207)
(که ميدانيد اين آيه در وصف امير المومنين است که در جاي پيامبر خوابيد خطر مرگ رابه خود خريد) ، معاويه به جندب که گفتيم قاضي بودگفت تاويل کن اين آيه را بگو اين آيه در وصف ابن ملجم است که علي را کشت ،جندب چهارصد هزار درهم از معاويه گرفت و اين آيات را اين چنين براي مردم معني کرد.
از اين دست قضايا زياد داريم که اگر بخواهيم بگوئيم خيلي وقت ميبرد من ميگذرم فقط بدانيم اين امور جعل حديث،تاويل آيات و تنظيم امثال و حکم همه جهت کاملا مشخصي داشت براي اينکه سلطنت معاويه را مشروع جلوه بدهد چرا که سلطنت نيازمند يک نظريه بود و آن هم اينکه اولا مردم کاملا نسبت به سلطان وقت يعني معاويه مطيع باشند و کوچکترين اعتراضي به شيوه عملکرد سلطان نداشته باشند و سخن و سلوک سلطان را عين حق و حقيقت بدانند دوم آنکه چنانچه مردم اموري را که قبح آشکار دارد مي بينند درصدد اعتراض بر نيايند و امور را به قيامت و خداوند متعال واگذار نمايند،بگويند ايمان يک امر مستقل است و حکومت و بروز و صدور افعال سلطان و کارگزارانش امري ديگر که مردم نمي توانند در صدد شناسايي ايمان از کفر و يا راستي از ناراستي برآيند به عبارت ديگر معاويه يک فرهنگ جديد را سازمان داد و يک نظريه و باور نو را بارور کرد تا بتواند خيمه فرهنگ جاهلي شود.معاويه با اين حرکت تکيه بر استبداد و اقتدار خود زد تا درباره اموال مسلمانان و بيت المال و جان و ناموس آنها هر گونه بخواهد تصميم بگيرد و هيچ تصميمي غير از تصميم او نباشد چنانچه به صراحت گفته :"زمين از آن خداست و من جانشين خداوند هستم آنچه از مال خدا بر ميدارم از آن من است و آنچه بر جاي مي گذارم نيز اجاره دارم"(الغدير ج 8 ص 349) ، مثلا در الغائي نوشته ابوالفرج اصفهاني آمده است که وقتي حجر بن عدي دستگير شد معاويه از شريح بن هاني خواست که درباره حجر براي او گزارش بنويسد و داوري کند شريح نوشت شهادت ميدهم که حجر نماز بر پا ميدارد، زکات ميدهد، امر به معروف و نهي از منکر ميکند مال وخون او حرام است، اگر ميخواهي او را بکش و اگر ميخواهي رهايش کن.
اين نظر و داوري شريح قاضي دادگاه معاويه است اين حکم آينه قدرت سلطان معاويه در امر قضا و حرمت خون مسلمانان و حرمت احکام اسلامي بيان ميکند گويي سلطان يا خليفه در مقام و موقعيتي است که فراتر از احکام خداوند و حرمت خون مومنين است.ذهبي در سير اعلام النبلا ج 3 ص 128 آورده است در وصف معاويه ساخته اند که نزديک بود معاويه به خاطر حلم و امانتداري اش بر کلام خداوند به عنوان پيامبر مبعوث شود .
از دوستان تقاضا مينمايم که به عرايض بنده به عنوان نقل تاريخ و قصه گوش نکنيد چرا که شما در قبال آنچه ميشنويد مسئوليت دار ميشويد و اگر آنها را نتوايد در زمان مقرر خود بکار ببريد آن وقت بايد جواب پس دهيد خودتان ميدايند.
ان شا الله در جلسات بعد به انديشه مرجئه و ابعاد آن خواهيم پرداخت هنوز هم شناخت کاملي از معاويه نداريم پس از کسب شناخت کامل در موردش بحث خواهيم نمود.