سیری بر فرمایشات امام حسین(ع) و نحوه بهره وری در زندگی امروزه بخش یازدهم
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: سیری بر فرمایشات امام حسین(ع) و نحوه بهره وری در زندگی امروزه
- بازدید: 1621
بسم الله الرحمن الرحیم
نور خورشید و مه از عشق است ، عشق شور درویش و شه از عشق است ، عشق
جوشش عشق است که اندر مِی فتاد آتش عشق است که اندر نی فتاد
دور گردون را ز موج عشق دان گر نبودی عشق بفسردی جهان
پلاسیده می شد ، جهان بی خود می شد ، افسرده می شد ، به دردنخور می شد . عشق را در صحرای کربلا می شود جست . در هر دوره ای از تاریخ جهان هستی مواقعی بوده است که انسان ها خود را گم کرده و می کنند و نمی توانند خود را پیدا کنند . کدام یک از شما خودتان را پیدا کرده اید ؟ الان چه مدت است که ما یک گردونه انداخته ایم و همه را در آن می چرخانیم ، چه کسی توانست از این گردونه به بیرون بپرد . فیلم مختار یک چیز بسیار قشنگی داشت . آنجایی که عبداله بن زبیر با آن هیکل کوچک و نازنینش در آن گردونه اش نشسته بود ، مختار هم مقابلش . گفت این گردونه را بچرخانید . در حین چرخاندن گردونه می خواست از مختار قولی بگیرد ، می خواست بیعتی را بگیرد ، یک چیزی از او بگیرد . مختار یک مقدار که چرخید دید ای وای گم شد ، گیج شد . فهمید اگر از گردونه بیرون نپرد بیشتر از این گم می شود ، به هر مُردنی بود از گردونه بیرون پرید . گفت : صبر کن چه کار می کنی ؟ من اصلاً حالم به هم خورد ، اینجا را کثیف می کنم . ما گم شدیم ، چرخمان می دهد بعد هم خیلی جالب است . با طنازی می گوییم می شود یک مقدار تندتر چرخ بدهی ؟ من بمیرم یک مقدار تندتر چرخ بده ، ای بابا گم شده ای ، نمی فهمی که گم شده ای . اگر گم نشویم این طوری نمی شود که شب حضرت قاسم مبارک باد بگوییم ، بعد نوحه بخوانیم . گم شده ایم ، قاطی پاطی شده ایم . پس در هر دوره ای از تاریخ جهان هستی مواقعی بوده است که آدم ها خودشان را گم کردند و هنوز هم می کنند ، نمی توانند حق را پیدا کنند . خداوند اهل بیت(ع) را قرار داد تا انسان ها از طریق آنها انسانیت گم شده شان را پیدا کنند . حتی اگر ائمه به آنها سخت بگیرند با ائمه احساس محبت می کنند و از آنها دست نمی کِشند . امیرالمؤمنین در همین روایت نورانیّت فرمودند : اگر بر بینی مؤمن با شمشیر خود ضربه بزنم که مرا دشمن بدارد دشمن نخواهد شد ، با من دشمنی نخواهد کرد . اگر تمام نعمت دنیا را بر منافق بریزم که من را دوست بدارد دوست نخواهد شد . چرا که پیامبر(ص) فرموده اند : مؤمن تو را دشمن نخواهد داشت ، منافق تو را دوست نخواهد داشت . چون خداوند ساختاری در روح انسان ها قرار داده است که می توانند حقایق اهل بیت را کشف کنند . حالا ببین در دل و در وجودت چقدر از عشق علی(ع) وجود دارد ؟ چقدر عشق به امام زمان(عج) وجود دارد ؟ معیار است ، مگر معیار نمی خواهید ؟ با آن معیار خودتان را بسنجید . بعضی اوقات بعضی ها می آیند و به من می گویند که من شما را خیلی دوست دارم . خدایا من چه چیزی بگویم ، من گفتم که تو من را دوست بدار یا پرسیدم که تو من را می خواهی یا نه . خب مگر دور از جان مرض داری که دورغ می گویی . من هم فقط نگاهش می کنم و می گویم متشکرم ، من هم همان قدر که شما من را دوست داری شما را دوست دارم ، خب تقصیر خودت است ، نگو دیگر . امیرالمؤمنین خیلی با ادب هستند از شما نمی پرسد ، خودتان از خودتان بپرسید . امام حسین(ع) از شما نمی پرسد ، تو که ادعا می کنی و یا حسین می گویی چقدر من را می خواهی ؟ اما خودت که باید از خودت بپرسی . وقتی می گویم یا حسین ، چقدر حسین در قلب من است ؟ پس آنچه که مهم است ، این است که بسیاری از جاها را نمی توانی با عقلت بروی . این قدر عقلت را یدک نکش ، پایش چوبی است و نمی تواند بیاید .
عقل گوید شش جهت حد است و دیگر راه نیست ؛؛؛؛ شش طرف داریم . شش جهت است دیگر ، راه دیگری نیست ، جهت دیگری نیست .
عشق گوید راه هست رفته ایم ما بارها؛؛؛؛ امیرالمؤمنین در این روایت ما را هدایت می کند به وادی عشق . از ساحت عقل آن هم عقل استدلالی درکش برنمی آید ، نمی تواند که درک کند . عقل بازاری بدید و تاجری آغاز کرد ؛؛؛؛ همه با این یکی خوب آشنا هستند .
عشق دیده زان سوی بازار او بازارها ؛؛؛؛ عقل یک بازار دیده است . عشق در آن طرف بازار عقل ، بازارها دیده است . هی می گویم بابا بیایید ، بازار ما خوش فروش است . چیزهای خوب خوب می فروشد ، بیایید . بخرید ، مزه کنید و دائم در می روید .
عقل بازاری بدید و تاجری آغاز کرد عشق دیده زان سوی بازار او بازارها
عقل گوید پا منه که اندر فنا جز خار نیست عشق گوید عقل را که اندر تو است آن خارها
عقل استدلالی و بازاری نمی تواند مقام فنا و نفسی خودش را درک کند . باید دلی در صحنه باشد که هرچه بیشتر بلا دید بیشتر به وجد بیاید ؛ عقل اینطوری نیست . ما انسان ها در عمق جان خودمان نسبتی با حقیقت داریم که آن نسبت را از طریق استدلالات عقل به دست نیاورده ایم که تو می خواهی آن نسبت ها را با عقل سنجش کنی . من و حاج آقا خیلی همدیگر را می خواستیم . حاجی می گفت بابا من و تو از صد و پنجاه سال پیش تا حالا پدر و دختر هستیم . عقلت را وسط بیاور و محک بزن ببینم ، چورتکه بزن ببینم . صد و پنجاه سال پیش نه تو بودی و نه من و نه حاجی ، چطوری ما پدر و دختر بودیم ؟ عقل این چیزها را نمی فهمد اما قلب این ها را می فهمد . تازه حاجی صد و پنجاه سال پیشش را دیده بود شاید هم خیلی قبل تر از آن . اگر عقل ما آلوده نشود ، با غفلت ها آمیخته نشود ، وقتی با سخنان اهل بیت که از همان حقیقت ریشه گرفته روبه رو شود با تمام وجود سخنان را می پذیرد ، عقل و قلب ما . عقل ما دیگر کفش های خود را در می آورد ، نعلین ها را به گردن می اندازد وارد وادی قلب می شود و می گوید کم آوردم ، بگذار من اینجا شاگردی کنم . ما شیعیان تلاش داریم در منظر جان خود حقیقتی را بیابیم و به حیرت برسیم . دیدید وقتی از امام های خود تعریف می کنیم گاهی اوقات هر چه خوش می داریم یک مقداری هم غلّو چاشنی آن می کنیم ، چون دوست داریم به آن حیرت برسیم ، اصلاً حیرت لازم نیست ، حقیقت وجود آنها خود حیرت انگیز است . شما دنبال چه می گردی که از دنیا به آن بچسبانی حیرت انگیزتر شوند ؟ لازم نیست اصلاً آن حقیقت درون آنها حیرت انگیز است ، چشم های خود را باز کن و ببین . اما یک وقت ها در محدوده عقل می مانیم و نمی توانیم تکان بخوریم درحالی که بحث بالاتر از عقل است . اگر فقط پای تصور خوبی های امام در میان باشد معلوم است تصور ما در حد خود ما است . بسیاری از اوقات با تصورات خودمان با امام برخورد می کنیم بلکه سعی نمی کنیم که با یک چیزی بالاتر از تصورات امام برخود کنیم با چه ؟ با نور امام ، وقتی نور امام افتاد در آن نور می توانیم امام را ببینیم ، امام را بیابیم . حضرت می فرمایند : خدای تعالی چیزهایی به ما داده است که بالاتر و عظیم تراست از آنچه او وصف کرده است یا برای شما وصف می کنم یا به قلب شما خطور می کند . مثلآً خداوند در سوره احزاب آیه 33 فرموده است : خداوند اراده کرده فقط شما اهل بیت را از هر گونه آلودگی پاک گرداند . این وصف خیلی بزرگی است اما حقیقت مسئله از اینها خیلی بالاتر است ، اما گفتنی نیست ، فکر کردنی هم نیست . من نه می توانم فکر شما را بکشم بیرون که بیشتر از آن برود نه می توانم تعریف کنم ، اما به شما می گویم ، دریافتنی هست . سلمان پرسید : اگر کسی نماز را اقامه کند ولایت شما را اقامه کرده ؟ حضرت فرمودند : تعیین این مطلب سخن خداست نه من .
در سوره بقره آیه 45 می خوانیم : " وَاسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ وَإِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخَاشِعِينَ "ای مؤمنین از، صبر و نماز کمک بجویید و آن کار مشکلی است مگر برای آنها که خاشعند .
حضرت فرمودند : صبر رسول خدا و صلاه اقامه ولایت من است ، خداوند نفرمود آن کارها ، فرمود : آن کار مشکلی است ، در مورد صبر و صلاه گفته شده ولی نفرمود آن کارها چون حمل ولایت سخت است مگر برای خاشعین شیعیان بصیر و هوشیار . نماز به تنهایی سخت نیست که فقط عده خاصی بتوانند بخوانند ، اگر این طور بود همه نمی خواندند و می گفتند : چون گفتند خیلی سخت است فقط مال یک عده است . ولایت یعنی حکم خدا توسط امام معصوم در تمامی روابط زندگی انسان حاکم بشود ، منیت ها برود و خدا به صحنه بیاید . پیامبر ولی هم بودند ، ولایت بخش باطن نبوت است به همین دلیل پیامبر(ع) فرمودند : علیٌ نفسی ، علی(ع) جان من است . ما همین طور می خوانیم و رد می شویم ؟ قشنگ هم برای هم روایت می کنیم پیامبر فرمودند : علی(ع) جان من است ، خب یعنی چه ؟ پس پیامبر هم مقام نبوت ، هم ولایت را دارا بودند اما آنچه که بر آن مأمور بودند ظاهر ساختن نبوت است و باطن همین نبوت ، ولایت است . پس اگر من و شما پیامبر را در اعتبار پیامبری می بینیم نظرمان بر ظاهر دستورات و احکامی است که ایشان آوردند ، اگر بر باطن ایشان نظر کنیم ، باطن دستورات دین در منظر نگاه جانمان قرار می گیرد . در آن صورت با باطن نماز ارتباط پیدا می کنیم . آن وقت متوجه می شویم چرا پیامبر(ص) فرمود : علیٌ نفسی . پیامبر در طول حیاتشان مرتباً ذهنها را متوجه امیرالمؤمنین می فرمودند ، پیامبری که جز دین خدا را دوست نداشتند ، همه چیزشان دین خدا بود نمی توانستند امیرالمؤمنین(ع) و حضرت زهرا(س) را دوست نداشته باشند ، چون اینها نمایش انوار الهی بودند . در غایت المرام و اصول کافی جلد 8 آمده : وقتی بحث جریان غدیر در همه جا پیچید ، حارث بن نعمان فهری خود را با عجله به پیامبر رساند ، پیغمبر آن موقع در ابطح بودند ، شترش را بست و نزدیک پیامبر آمد و عرض کرد : (خوب گوش کنید از مسلمانان صدر اسلام است) ، یا محمد(ص) تو از ناحیه پروردگارت به ما دستور دادی که به وحدانیت خداوند و رسالت تو شهادت دهیم ، ما نیز پذیرفتیم ، (چه منتی بر سر پیغمبر می گذارد .) بعد به ما گفتی چه و چه و چه ، احکام قرآنی و شرعی را می گوید ، ما هم قبول کردیم ، این همه اطاعت از ما تو را کفایت نکرد تا دو بازوی پسر عمت را کشیدی او را بر ما سروری دادی ؟ گفتی : هر کس من مولای اویم علی مولای اوست ؟ اینک آمدم از تو بپرسم داستان سروری پسر عمت از ناحیه خود توست یا از ناحیه خدا ؟ رسول خدا(ص) فرمود : سوگند به آن خدایی که جز او معبودی نیست آن هم مثل همه دستوراتم از ناحیه خداست . حارث بسوی مرکبش برگشت در حالی که می گفت : بار الها ، (جسارت را ببینید حالا خدا را صدا می کند) ، اگر این مطلب حق است و از جانب توست ، سنگی از آسمان بر ما بباران یا عذابی دردناک بر ما نازل کن ، هنوز به شترش نرسیده بود که خدای تعالی او را هدف سنگریزه ای قرار داد بطوری که از فرق سرش فرو رفت و از پایین بدنش بیرون آمد و هلاک شد . این حکایت بخوبی بر ما روشن می کند بخشی که وارد آن شده ایم ، آدمیان با بخش عیان دین که رسالت پیغمبر و انجام نماز بود دیگر مشکلی نداشتند اما چون در مقابل حضرت حق به خضوع و خشوع نرسیده بودند بخش ظاهری را قبول کردند اما با بخش باطنی که علت و چرایی آن بر آنها پوشیده بود مشکل داشتند ، هر چه که بر من و شما پوشیده باشد دلیل ندارد غلط باشد چون از حیطه همان عقل استدلالی متوسط خارج نشده بودند . جوانها خوب گوش می کنند ؟ بله ؟ من از سنم گذشته ، نه دیگر عقل را می خواهم ، نه با آن کاری دارم . عقل را می خواهم چه کار ؟ همه عمرم را با عقل کار کردم ، امروز می گویم غلط کردم ، می دانید چرا ؟ چون همین عقل در بسیاری از جاها پای مرا کشیده ، نگذاشته بروم . شما نگذارید این طور بشود ، از این عقل استدلالیتان بیرون بیایید ، بگذارید با حقیقت نوری ماجرا روبرو بشوید . می دانید چرا در این روزها که ایام حسین بن علی و شهدا و اسرای کربلاست به نورانیّت آقا امیرالمؤمنین پرداختم ؟ هر چه نگاه کردم چه چیزی کم است ؟ یک چیزی در این همه عزاداری کم خشوع رسیده بودند بخش ظاهری در برابر پروردگار رسیده بودند اما با بخش باطنی که علت و چرایی آن که بر آنها پوشیده بود مشکل داشتند ، هر چه که بر من و شما پوشیده شد ، دلیل ندارد غلط باشد چون از حیطه همان عقل استدلالی متوسط خارج نشده بودند . یک چیزی کم است در این همه عزاداری ، این همه بر سر و سینه کوبیدن ، این همه هزینه ها که همه اش با کمال عشق و محبت انجام می شود ، هزاران تلاش کوچک و بزرگی که در این ایام صورت می گیرد اما تا تب و تاب مراسم کاهش پیدا می کند آدم ها در صحنه روزمره زندگی شان می روند و باز هم می شوند همان آدم هایی که بودند حتی گاهی اوقات یک ذره بدتر می شوند ؛ چون می بینند سنشان بالا رفته است خودشان را صاحب عقل بیشتری می دانند فکر می کنند درک و فهم شان بیشتر است ، پس اقدام می کنند به عیب گرفتن و خرده گرفتن از اعمال کوچک و بزرگ همه عزاداران و مردمان دیگر . این چرا این طوری است ؟ سر و سیبل آن چرا کج هست ؟ موهای آن یکی چرا صاف است ؟ آن یکی چرا عینک گذاشته است ؟ این چرا پاهایش دراز است ؟ این چرا نشسته است ؟ او چرا ایستاده ؟ او چرا وقت نماز می خواند سجده اش را درست انجام نمی دهد و....... . آخر شب ها یک دسته در کوچه ما رد می شود باورتان نمی شود اگر کمرم درد نمی کرد می رفتم ببینم طبل اینها چقدری است . فکر کنم ارتفاع طبلشان تا دو طبقه ساختمان است چون بنده صدایش را جلوی پنجره پذیرایی می شنوم . آمدم بگویم عجب مردمانی هستند ، چه کسانی پیدا می شنود . به خودم گفتم زبانت را گاز بگیر ، تو این عرصه همه باید خودشان را نشان دهند ، مردی با عقل و قلبت نشان بده چه کاره ای ، کاری به آن یکی نداشته باش . اول اثبات کن تو چه کاره ای و به درد چه می خوری بعد برو سراغ دیگری و یقه اش را بگیر ، اصلاً نمی خواهد یقه اش را بگیری اگر رسیدی به آن نقطه ای که از این قلب نور آمد و خورد به امام و از امام نور را برگرداند برای تو و تو این قدر نوری شدی دیگر تو هر جا بروی فقط نگاهت می کنند ، لازم نیست تو حرف بزنی . اصلاً برای چه حرف بزنی ، تو مجسمه نور الهی هستی پس ساکت شو . هیچی دیگر نگفتم و حرفش را نزدم . این بود که فکر کردم یک چیزی کم است ، این روزها خیلی دست و پا زدم . کلام امیرالمؤمنین و نصّ صریح قرآن مرا به روایت نوارنیّت امیرالمؤمنین برد که همانا آنچه که کم است خشوع در برابر مقابل حق است . ما در مقابل حق خاشع نیستیم. در مقابل هم بر اساس منافعمان کرنش می کنیم ، آن خشوع نیست ، آن چاپلوسی است اما در مقابل حق خشوع نداریم . اینجاست که خراب هست و باعث می شود هنوز در واقعه کربلا دست و پا می زنیم نه می رویم کنار که بگوییم جزء عمر سعدی ها هستیم ، جهنم و نه دل داریم برویم وسط میدان جزو کسانی باشیم که در راه امام مان می جنگیم ، ما هم هستیم ، نیستیم دیگر ! فقط چسبیدیم پای علم امام حسین و گریه می کنیم آخر سر هم چیزی که می خواهیم این است بگوییم آقا جان قرض هایم زیاد است ، دختره شوهر ندارد ، پسره زن ندارد ، این خانه ندارد ، آن یکی بیمار است ، آقا این ها را بده . یک دفعه بگو آقا جان ! از درجه خشوعت نسبت به پروردگار یک بند انگشت به من بده شاید مرا هم ببرد آدم کند . در صدر اسلام همین را کم داشتند که بنایی بد را گذاشتند ، خشوع نداشتند . پیغمبر(ص) را دوست داشتند ، خدا را دوست داشتند ، حکم خدا را هم اجرا می کردند اما خشوع نداشتند ، چون نداشتند می گفتند ما برتریم ما می فهمیم ، پیغمبر(ص) هذیان می گوید بیمار است ، بر بیمار حرجی نیست ، کلامش اطاعت لازم نیست ، ما حکومت می کنیم و می گردانیم . سال شصت و یک هجری صحرایی تب کرده و خاکی را به خون بهترین های عالم آغشته کردند ، دست های همه شان در آن بود . اگر امسال هم تا پایان مراسم محرم به پیام آقا امیرالمؤمنین درست نیندیشیم و در این وادی نگاه قلبی قدم نگذاریم باز هم همان می شود که سال ها شد اما امسال سخت تر است . بنده گفتم بعد از من گله نکنید چون در اصلی را نشانمان دادند . به ما گفتند شما چه آدم های خوبی هستید ، حسینیه رو هستید ، حسینیه تان را دوست دارید ، امام زمان تان را دوست دارید ، خیلی آدم های خوبی هستید ما هم شما را خیلی دوست داریم اما خدا وکیلی یک چیزی پَر کمرتان کم است . خضوع و خشوع در درگاه حق نداریم نه این که کم باشد ، اصلاً نداریم . می دانید بنده از کجا می فهمم ندارم ؟ از آنجایی که یک چیزی دوستم گفت ناراحت شدم ، عصبانی می شوم پس من ندارم . اگر داشتم به خدایم تأسی می کردم فوراً عصبانی نمی شدم . شما هم برويد خودتان را جستو كنيد ببينيد كجا مشكل داريد كه به شما می گویند خضوع و خشوع نداريد . امسال آن در اصلي را نشانمان دادند . حالا وام دار خون شهداي كربلا ، سختي و زجر و اسارت اسراي كربلا شديم ، آيا با بي خيالي مي توانيد وامتان را پس بدهيد ؟ پس دادن اين وام با بي خيالي امكان پذير نيست ، امسال نيامدم آه و ناله اي كنم و بروم و شما و را زير بار یک دِيْن بزرگ نبرم ، خدايا شكر حرفم را زدم .
رخ نمود آن شاه شطرنجات عشق تا حيات از سر گرفت آن مات عشق
هر كه جان در راه اين جانان دهد حضرت جانانش از نو جان دهد(می خواهید ، جان دهید)
اي محبان پاك ، بازيها كنيد سر دهيد و سرفرازيها كنيد
در اطاعت تابع جانان شويد گوي سان فرمانبر چوگان شويد
( مي گويد در اطاعت کردن مانند توپ چوگان باشيد هر طرف كه او را مي برند ، مي رود ، چقدر سربزرگي مي كنيد!!! )
هر كه را شوق لقاي دلبر است سر نهد هر جا كه پاي دلبر است
وانكه باشد كامجوي وصل دوست گام نگذارد به راه فصل دوست(يعني جدايي از دوست)
هيچ بلبل جانب گُلخَن نرفت (بلبل به جاي خرابه نمي رود)
كرم سِرگين هم سوي گلشن نرفت (كِرْم فضولات هم به سمت باغ و گلشن نمي رود ، انتخاب خودمان است که کدام طرفی برویم ، چه باشيم و كجا برويم)
عاشق شکّر به هندِستان رود طالب بادام در بستان رود
گر تو لاف دوستي با من زني ور بگويم اين چنين رو ، تن زني ؟ (انجام مي دهيد)
من شوم بيزار از آن گفتار تو كه موافق نيست با رفتار تو
پس چه باشد شرط عشق دلبران هرچي فرمايند بندي دلبران
گر تو داري با ولي حق وِلا چون نداري پيروي اندر بلا ؟
آن دويدن در غفاي او كجاست ؟ در عبادت اقتداي او كجاست ؟
در جهاد نفس كا پاداريت ؟ وَز پي او ترك دنياداريت ؟
گر تو خُلق مرتضي را عاشقي بدعت عثمان مَنِه در صادقي
قول و فعل خويش را ده اتفاق (حرف و عملتان را يكي كنيد) جمله اعضا را نگه دار از نفاق
هي به لاف دوستي قانع مشو بر خلاف دوست با دشمن مرو
امتحانها هست در لاف مصاف تیغ چوبین چند ماند در غلاف
كوفيان هم با حسين ابن علي لاف شيدايي زدند و بي دلي
بي دلي را با زبان خامها خوش بيان كردند اندر نامه ها
فعل چون با قول همراهي نكرد هيچ كافر كار اللهي نكرد
جز حبيب و آن حبيبان دگر كَانْدر آن سوداي خود دادند سر
تقديم به مولاي عشق ، حسين ابن علي ، باشد كه بر ما ارزاني بدارد چگونه در مقابل حضرت دوست خاشع بود و فقير بود و ندار ، تا ما هم بياموزيم .