منو

شنبه, 03 آذر 1403 - Sat 11 23 2024

A+ A A-

غدیر را بگوییم

بسم الله الرحمن الرحیم

مردی زکننده در خیبر پرس اسرار کرم زخواجه قنبر پرس
گر طالب فیض حق به صدقی حافظ سرچشمه آن زساقی کوثر پرس .
دیروز کتاب حافظ را باز کردم و از حافظ این دوبیتی را صله دریافت کردم . بسیار به جانم چسبید . فهمیدم حافظ علیه الرحمه مرا که سخت در واقعه غدیر گیر کردم و یک عمقی فراتر ازداستان غدیر می خواستم مرا به آقا امیرالمومنین رهنمون شد و گفت چه می خواهی بپرسی برو از خودش بپرس . چرا این در و آن در می زنی . در سکوت نشستم و تقاضایی از فهم واقعه غدیر از جانب حضرت نمودم . نمی دانم چقدر طول کشید . به خواب رفتم یا بیدار بودم یا در حالتی در میانه خواب و بیداری بودم نمی دانم و مهم هم نیست که در چه حالی بود . چه قدر طول کشید باز هم مهم نیست مهم آن است که چه اتفاقی افتاد این جالب است . اول شروع کردم به چرخیدن چرخیدم و چرخیدم . در همان چرخش در ابتدا همه چیز مانند صفحه نقاشی بود یک بوم نقاشی که آبرنگ روی آن کشیده بودند . آبرنگی که هیچ نقشی ایجاد نکرده بود و تنها رنگ های مختلف روی آن کشیده بودند . چرخش من در همین فضا بود . در این فضای آبرنگی که هیچ نقشی نداشت چرخیدم و چرخیدم . چرخشم کم کم آرام و شفاف شد و وقتی شفاف شد همان موقع به یاد آوردم . به خاطر آوردم در سال هشتاد و چهار که عازم حج تمتع بودیم از شدت دلهره و اضطراب این سفر که شوهرم و پدرو مادرم و و سه نفر زن و شوهر از دوستانمان بودند که هشت نفر می شدیم و به نوعی در قبال همه آنها مثل همیشه احساس مسئولیت می کردم . برای همین دلهره و اضطرابم بیشتر می شد . نمی دانستم چه باید بکنم و مرتب از خدا می پرسیدم دیگر باید چه کنم که نکردم . یک روزی در وسط روز که کسی هم خانه نبود دلهره و بی قراری به اوج رسید . در مبل راحتی نشسته بودم و آرام آرام خوابم برد . آن موقع هم که خوابم برد اینچنین چرخشی برای من اتفاق افتاد . در یک چرخش سریع و آبرنگی افتادم . آن موقع اولین بارم بود که تجربه می کردم . وقتی فضا آرام و شفاف شد مشاهده کردم خانه خدا یعنی کعبه پیش روی من است . موجوداتی بسیار لطیف و زیبا مانند پروانه هایی بزرگ دور آن می چرخند و صداهایی زمزمه وار که برای من مفهوم نبود از آنها به گوش می رسید . خیلی زود فهمیدم آنجا مکه نیست . پرسیدم مگر دو تا خانه کعبه داریم ؟ راهنمای من پاسخ داد این دو خانه به موازات هم و در بالای آن در بیت المعمور است که در زمین آدمیان دور خانه خدا طواف می کنند و در بیت المعمور ملائک دور آن طواف می کنند و تسبیح حق می گویند . آن موقع به من گفت برو به جمع اینها بپیوند تا طواف کنی و شیرینی طواف را در جانت حس کنی و از این همه هول و هراس خلاص شوی . همین طور هم شد . همانجا آموختم وقتی دور خانه خدا می چرخم همچون ملائک چهار تحلیل را بگویم . الله اکبر سبحان الله الحمدلله و لا اله الا الله . تمام طواف ها و اعمالم و سعی بین صفا و مروه ام را به هیچ کس در آن سال گوش نکردم و از این چهار تحلیل بهره بردم و ضرر هم ندیدم . این را به خاطر آوردم و سپس دوباره به فضای چرخشی رفتم بسیار عجیب و اسرار آمیز بود . قدری سکون یافتم . همه چیز در مه خیلی زیبایی قرار داشت به طوری که نمی توانستم هیچ موجودیت و چهره ای را تشخیص دهم . اما می دانستم که خیلی زیاد و شاید هم فراتر از شمارش زمینی من آنجا موجود بود . ناگهان صوت زیبایی شنیدم که می خواند :اعراف آیات صدو هفتاد و دو و صدو هفتاد و سه: وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ ﴿۱۷۲﴾أَوْ تَقُولُوا إِنَّمَا أَشْرَكَ آبَاؤُنَا مِنْ قَبْلُ وَكُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ ﴿۱۷۳﴾
و آنگاه که پروردگار تو از پسران آدم از پشتهایشان نسل و نژاد آنها را برگرفت و آنها را بر خودشان گواه کرد که آیا من پروردگار شما نیستم . گفتند چرا گواهی دادی تا در روز رستاخیز نگویید ما از آن غافل بودیم یا بگویید همانا پدران ما شرک آوردند و ما نسلی بعد از ایشان بودیم . آیا ما را به سبب کاری که باطل اندیشان کردند مجازات می کنی . این آیات را در آن احوال با صوت بسیار زیبایی شنیدم و شروع به لرزیدن کردم می دانید یعنی چه ؟یعنی اینکه قبل از، قبل از ، قبل از همه آدمها ، همه پیامبران خداوند این عهد را از همه من و شما گرفته . فرموده : ببیینید آنها را برخودتان گواه کردم . آیا من پروردگار شما نیستم ؟ ماگفتیم : بله هستی و ما پذیرش کردیم . این عالم الست است . عالمیست که عهد و پیمان بستیم . خداوند میفرماید : این کار را کردم که بعدها نگویید ما غافل بودیم . ما پدرانمان کافر بودند . خب ما از آنها پیروی کردیم . این حرفها برای او پذیرفته نیست . شما قبل از اینکه اصلا پدرت را بشناسی پذیرفتی . گفتی : خدایا من تو را به یگانگی و احدیت قبول کردم . دروغ نگویید . شروع به لرزیدن کردم . چقدر ؟ نمیدانم . وقتی آرام گرفتم راهنمایم فرمود : پروردگار یکتایم در این اقرار از بندگانش همه چیز را بیان فرموده و تعیین کرده . همه راهها را به همه حقه بازها بسته است . تو بودی و تو که گفتی : تو را قبول کردم پروردگارا که تواحدِ واحد هستی . جز تو کسی نیست . نه پدری بود نه مادری بود نه پیشینیانی بود نه بعد از اینیانی بود ، هیچکس نبود . تو خودت قبول کردی و عهد بستی که جز او نپرستی و در کنار اختیاری که خداوند به ما عطا کرده همه چیز را به ما معلوم فرموده . در این اقرار شهادتین را که همانا شهادت بر یگانگی پروردگاریش وپذیرش پیامبرش و آماده شدن برای همراهی با ولیش می باشد همه را یک جا از ما گرفت . همه قولها را یکجا از ما گرفت و آدمی هم پذیرش کرد تا در روزموعود نگوید : نمیدانستم یا کسی نبود بیاید به من بگوید من غافل بودم هیچکدام اینها پذیرفته نخواهد بود . پس بحث ولایت یک داستانی نیست که ایجاد شده باشد و آدمی در دنیا مخیر بر پذیرش آن باشد یا نه . بحث ولایت در عهد الست قرار شده . در جان و فطرت آدمی با او همسفر شده . پس مثل بقیه مسائل فطری قابل تغییر یا تعویض نیست . تو با چه جراتی آن را عوض میکنی ؟ با چه جراتی میگویی من فقط خدا را قبول دارم ؟ دین و کتاب و پیغمبر و امام را ، همه را بریز کنار . چگونه به خودت جرات میدهی این حرف را بزنی .به عبارت بهتر بگویم : ولایت امیر المومنین عارضی نیست که نبوده و بعدا آمده باشد . از این خبرها نیست ، که برای اینکه عارض بشود برای ورودش به جان آدمی نیاز به دلیل داشته باشد . ولایت آقا امیر المومنین ذاتی است . از درون میجوشد . شعاع انوارش به اطراف آدمها می تابد . حالا یک سند دیگر می آورم . سوره شمس 10 آیه اول ببینید چقدر زیبا این حکایت را این سوره بیان میکند .
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا ﴿۱﴾وَالْقَمَرِ إِذَا تَلَاهَا ﴿۲﴾وَالنَّهَارِ إِذَا جَلَّاهَا ﴿۳﴾وَاللَّيْلِ إِذَا يَغْشَاهَا ﴿۴﴾وَالسَّمَاءِ وَمَا بَنَاهَا ﴿۵﴾وَالْأَرْضِ وَمَا طَحَاهَا ﴿۶﴾وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ﴿۷﴾فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا ﴿۸﴾قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا ﴿۹﴾وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا ﴿۱۰﴾
1سوگند به خورشید و روشنایی آن . 2) سوگند به ماه چون از پی آن برآید . (ماه به تنهایی نه ، )به ماه چون از پی آن برآید .( یعنی این که آرام آرام میرود . ماه به دنبالش می آید و بالا میرود . ) 3) وقسم به روز چون آن را هویدا سازد . 4) و به شب وقتی که آن را بپوشاند. 5) به آسمان و آنکه بنایش کرد . 6) به زمین و آنکه آن را گستراند . 7) و سوگند به نفس آدمی و آنکه آن را سامان داد . 8) پس فجور و تقوا را به وی الهام کرد . 9) بی شک هر که خود را تزکیه کرد رستگار شد . 10 ) بی گمان آنکه خود را بیالود محروم گشت .
در این 10 آیه اگر توجه کنید هیچ چیزی نیست که دست بشر در آن داخل باشد و بتواند تصرف کند . بشر نمیتواند خورشید را بفرستد برود و نگذارد ماه هم بالا بیاید . میتواند ؟ وقتی که ماه بالا آمد و شب شد ، نگذارد فردا روز بیاید . میتواند ؟ بشر میتواند آسمان را ببیند ولی دیگر نمیتواند یک آسمان را بنا کند . مگر اصلا این یکی را بنا کرده که بتواند یکی دیگر بنا کند ؟ اگر سوراخی در آسمان ایجاد شود بشر میتواند برود و آن سوراخ را بپوشاند ؟ زمین و به آنکه آن را گستراند . زمین یک نقطه بود . همانجایی که مکه قرار دارد . اراده الهی به او گفت : باز شو . روز دحوالارض . مگر همه تان قصه اش را نمیدانید ؟ شروع کرد به گسترده شدن و باز شد . سوگند میخورد به نفس آدمی . یک نفس درست کنید اگر می توانید . اینقدر از دست نفسهایتان عصبانی هستید . یک نفس دیگر برایش درست کنید . هوش مصنوعی ساختند . گوسفند مصنوعی ساختند . نمیدانم فلان کار را کردند . خب بگویید یک نفس مصنوعی هم درست کنند . ببین میتوانند ؟ آن هم نفسی که سامان داشته باشد . هرجایی و هرزه گرد نباشد . نفسی که هم بتوان به آن فجور را یاد داد و هم تقوا را ، هم زشتی را و هم درستی را ، هر دو را به آن یاد داده . میگوید : حالا انتخاب کن کدامش را میخواهی . ما به بچه هایمان بدیها را یاد نمیدهیم . میگوییم : راجع به این چیزها جلوی بچه حرف نزنید یاد میگیرد . دائم سعی میکنیم چیزهای خوب خوب به او یاد بدهیم . آخرسر هم چه چیزی از آب در می آیند . بدون شک هر کس تزکیه کرد رستگار شد . تزکیه کردن را نمیتوانی نشان بدهی . رستگاری را هم نمیشود نشان داد . نشان بدهید . یک نفر رستگاری را نشان بدهد . یک نمونه بدهد . هیچکس ندارد بدهد . اما رستگاری را میشود فهمید . تزکیه کردن را نمیشود نشان داد چون تزکیه در هر آدمی یک شکلی است . حالا جالبی آن اینجاست . مال همه هم یک جور نیست که تو بگویی این نمونه است . آن نمونه است . رفتارهایش تزکیه کرده است . هر دوتا نمونه با هم اختلاف دارد ، عین سر انگشتانمان . این خطهای سرانگشتانمان ، در دونفر پیدا میشود که یک جور باشد ؟ پیدا نمیشود . هر کداممان با دیگری . بی گمان آنکه خود را بیالود محروم گشت . کسی که خود را به فسق و فجور آلوده کرد محروم شد . از چه چیزی ؟ از همین فهم . خود این فهم را پیدا نکنیم مگر کم چیزی است ؟ ای آیات اشاره به اتفاقاتی میکند که از دست بشر خارج است و جالب است که به نفس آدمی پایان می پذیرد . به نفسی که به آن زشتی و زیبایی الهام شده . قبل از ورود به دنیا دارد و فقط لازم است که به آن رجوع کند . شما هیچ جیز را از بیرون نمیخواهید . این معلم خوب دارد . امکانات خوب دارد . اینطوری ترقی میکند . اینها همه حرف است .
در جلد 98 بحار الانوار آمده که آقا امام صادق (ع) روایت فرمودند: که هیچ پیامبری نیامده مگر اینکه عهد ولایت آقا امیرالمؤمنین از او قبلاً گرفته شده باشد، ما هم همینطور بودیم، خدا از پیغمبرش و از ما یکجور عهد گرفته نمی توانیم بگوییم به پیغمبرش استثنا قائل شده و به ما هیچ نداده، می گوید اینها همه شان یک فرق دارند، می گوید همه پیغمبر هایی که آمدند در روز عهد و پیمان ولایت امیرالمؤمنین را پذیرش کردند آمدند، امام صادق فرمودند ما اینرا روز عید گرفتیم، و عید اکبر نامیدیم، فرمودند که در میان ملائک روز غدیر را آمدند و نام گذاشتند " وَ اِسمُهُ فِی السَماء یَومَ العَهدِ المَعهود" ما روی زمین فقط به واسطه اینکه این اتفاق در یک جایی بنام غدیر اتفاق افتاده پیغمبر خدا آنجا دستور داده همه ایستادند دست آقا امیرالمؤمنین را گرفتند و بالا بردند می گوییم عید غدیر اما ملائک می گویند: "یَومَ العَهدِ المَعهود" به کلمه "المعهود" توجه کنید، "یَومَ العَهدِ" که معلوم است یعنی روزیکه عهد بسته شده "المَعهود" چیست؟ اینست که خیلی جالب است، کلمه معهود که در انتهای این جمله است یعنی عهدی که از قدیم می شناختیم ملائک در آسمانها می گویند، می گویند این عهدی ست که از قدیمها می شناختیم، شناخته شده است، از کی؟ مرحوم مجلسی 70 روایت در جلد 5 بحارالانوار نقل فرمودند که خداوند در عالمی بنام عهد و میثاق علاوه بر عهد بندگی که اول گفتم آیات 172 و 173 سوره اعراف، علاوه بر عهد بندگی، عهد دیگری هم اضافه کرد بنام عهد ولایت، کلام من نیست، کلام آقا امام صادق (ع) است، بنام "عهد ولایت"، عهد بندگی را همه بستند، اجبار بود باید اجرا می شد، همه بستند، گفتند: "قَالوُا بَلیَ" قبول کردیم، ما می دانیم، ما بنده ایم، جز خدا را هم نمی پرستیم، اما عهد ولایت جبری نبود، اختیاری بود، بنازم خدائیت را، بعضی ها عهد ولایت را همان موقع بستند، بعضیها نبستند، آنهایی که عهد ولایت را در عالم عهد و میثاق بستند اینجا شیعه بدنیا آمدند، شیعه بدنیا آمدن اینجا محصول یک کاریست برای عالم عهد و میثاق، می دانید چکاره اید شیعه های امیرالمؤمنین؟ امروز روزیِ روزی را می خورید که در عالم عهد و میثاق گفتید خدایا بنده توام ولایت امیرالمؤمنین را هم قبول می کنم، اینجا شیعه بدنیا آمدید، بنازم خدائیت را، چه چیزهایی به ما می دهی ؟و چرا ما نمی فهمیم، ببخشید من از خودم می گویم چرا نمی فهمیم کجائیم؟ چرا نمی فهمیم کی هستیم؟ ما در عالم عهد و پیمان چقدر شعور داشتیم که عهد ولایت هم بستیم، امروز کی هستیم که عهد ولایت را می شکنیم؟ کجا رفت آن شعور که امروز آن عهد را می شکنیم، به صراحت در فضاهای مجازی، در فضاهای واقعی، در جمع هایی که دور هم هستیم، ولایت امیرالمؤمنین را زیر سؤال می بریم، واقعه کربلا را زیر سؤال می بریم، محصول سلطنت طلبی می دانیم، می دانید شبیه چیست؟ می گویند در عالم آخرت هرچه این دنیا کاشتید را آنجا درو می کنید ، مشابه همان است، در عالم عهد و میثاق هرچه قبول کردید اینجا بهره اش را می برید، امروز به شما می گویند شیعه مرتضی علی، اینها همه اش محصول کارهایی ست که آن موقع کردید، پذیرشهایی که آنموقع کردید، امروز هرچه می کنیم محصولش در آخرت در دست ماست، حافظ می گوید:
از دم صبـح ازل تا آخـر شـام ابـد دوستی و مهر بر یک عهد و یک میثاق بود
خدا هزاران بار رحمت کند حافظ را، عزیزان، شیعیان پیرو آقا امیرالمؤمنین، در عالم عهد و میثاق امام صادق می گویند در عالم عهد و میثاق به اختیار خودتان شیعه مرتضی علی بودن را انتخاب کردید و امروز در دنیا شیعه قرار گرفته اید، قدرش را بدانید، به قدر و منزلت خودتان پی ببریدکه در اختیار خودتان عهد بندگی بستید در جبر، چون باید می داشتید می آمدید، کلید ورودتان به این دنیا بود، اما در اختیارتان چه شعور بالایی داشتید که شیعه مرتضی علی بودن را پسندیدید اختیار کردید، تاج سر گذاشتید، به دنیا آمدید، پس لباس دنیاتان را برازنده این مقام انتخاب کنید، دخترانم، پسرانم، خواهرانم، برادرانم، هرکجا که هستید، در هر مقامی که هستید، در هر خانواده ای که هستید، لباسی بپوشید، چه بر اندامتان، چه بر افکارتان، چه بر اعتقاداتتان، که برازنده شیعه مرتضی علی بودن باشد، آن هم در عصری که پرده های حجاب یکی یکی کنار می رود، راستی و ناروراستی از هم کاملاً قابل تشخیص است، اگر امروز واقعیتی عریان شود، دیگر با هیچ پرده ای پوشیده نمی شود، هر واقعه زشتی پرده از آن برداشته شود با هیچ چیزی دیگر پوشیده نمی شود، شما را دیگر با آن میشناسند، من وظیفه ام گفتن بود، چقدر کلامم را درست گفتم، چقدرخوب گفتم؟ چقدر تأثیر گذار گفتم نمی دانم .به آنچه که امروز شنیدید فکر کنید، قبل از اینکه وارد محرم شوید، امسال هم مثل هر سال سیاه بپوشیم بیاییم، چای امام حسین بخوریم عذای امام حسین بخوریم، تبرکی امام حسین ببریم، چهارتا سینه بزنیم، چهارتا اشک بریزیم، با آستینها اشکهایتان را پاک کنید، این لباسهایتان را بگذارید خلعتتان باشد بگذارند در قبرتان که شهادت بدهد شما چقدر گریه کردید؟ آن گریه ای که لباسش بدرد خلعت می خورد گریه حقیقی ست، گریه شیعه واقعی ست نه هر شیعه ای، نه هر کسی، خیلی مراقب باشید.

نوشتن دیدگاه