درسی بزرگ از شعب ابی طالب
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: مقالات گوناگون اهل بیت
- بازدید: 510
بسم الله الرحمن الرحیم
سالروز میلاد پیامبر اکرم محمد مصطفی (ص) آخرین پیامبردر این دور زمین بر این کره خاکی و بر ابناء بشر و میلاد صادق آل محمد (ص) که روشن کننده بسیاری از علوم در عصر و زمانه سیاه و تاریک زمانه خودشان بودند و ثمره آنها امروز در دستان ما است بر عموم مومنین جهان علی الخصوص آخرین حجت خدا بر روی زمین مولا حجت ابن الحسن العسگری (عج) تبریک و تهنیت بسیار عرض می نمایم . از درگاه ایزد منان به مناسبت این روز فرخنده و بزرگ طلب می کنم تعجیل در ظهور آقا امام زمان را که در سایه ظهور ایشان ابرهای سیاه و تاریک توهمات بشری در هر قشری زائل خواهد شد . و در زیر تجلی نور وجودشان حقایق رنگ تازه ای خواهد یافت . ان شاالله . روزهایی که پشت سر گذاردم و اتفاقاتی که افتاد من را در بحر عظیمی از چراها بالا و پائین فرو برد . البته بگویم چراهای من از سر اعتراض به اتفاقات و یا نعوذبالله به عملکرد پروردگار نبوده و نیست و ان شاالله پس از این هم نخواهد بود . اما هر مطلبی را که درک نمی کنم چرایی با علامت بزرگ علامت سوال گذاشته و پرسش می کنم تا بفهمم . در میان این دست و پا زدن ها برای رسیدن به فهمی یکبار به سالیان خیلی خیلی دور ، خیلی خیلی دور ، آن وقت ها که من اصلاً نبودم و شما هم نبودید . هیچ کداممان نبودیم . یعنی زمان پیامبر خدا رفتم . به زمانیکه کفار و مشرکین مکه پیامبر و مسلمانان همراهشان را به شعب ابی طالب راهی کردند . صحنه عجیبی بود . هرکسی هرچه داشت از مال و علقه های بسیار به جایی که در آن زندگی می کرد و وابستگانش که حالا امروز دیگر همسفرش نیستند و خیلی هایشان جلویش ایستادند و برایش شمشیر کشیدند ، همه ی این ها را می گذاشتند و می رفتند . خیلی صحنه عجیبی بود . چه کسانیکه صاحب جایگاهی در جامعه آن روز بودند و جایگاهشان را رها کردند و رفتند . در شعب ابی طالب امکانات یک زندگی راحت وجود نداشت . مردم در شرایط سخت زندگی می کردند و در ابتدا نمی دانستند که این شرایط چقدر تداوم خواهد داشت . یک ماه ، یک سال ، دو سال ، ده سال ، هیچ کسی نمی دانست . پس بر آنها انتهای شرایط هم روشن نبود که لااقل برای رسیدن به پایان روزهای بد ، روزشماری کنند و امیدوار باشند . یادتان هست پارسال وقتی کرونا شروع شد ، خبرش پخش شد ، همه می گفتیم تا بعد از عید . همه می گفتند هوا که یک کمی گرم شد تمام است . و امروز همه می گوییم معلوم نیست که کی تمام می شود .
خوب توجه کنید . در شرایط آن زمان همه چیز در حد بسیار سخت می گذشت . معیشت روزانه نیز به سختی می گذشت . اما یک نکته که خیلی چشمگیر بود و تاریخ هم آن را ثبت کرده و من هم در گذر بسیار کوتاهم در زمان و دیدن آن زمان مشاهده نمودم این بود . سکوت و آرامش مسلمانان همراه پیامبر . عجیب !چرا عصبانی نمی شوند. چرا باهم دیگر به جنگ و نزاع نمی پردازند . در خانه ی پنج و شش نفره وقتیکه معاش سخت می شود ، پول درآوردن سخت می شود ، بیماری زیاد می شود ، آدم های سالمشان هم به کل و کول همدیگر می پرند . بی خودی بهانه می گیرند . تاچه رسد به آن شرایط . اخبار راست و دروغ بین همدیگر پخش نمی کردند. تغذیه ناکافی ، به طور حتم نداشتن امکانات شستشوی کافی ، وجود بیماری هایی که معمولاً در این وضعیت شروع به رشد می کنند و رشد زیادی هم دارند ، همه ی این ها جایگاه ویژه ای دارند . این هایی که عرض می کنم در هر دوره ای از زمان و در هر منطقه ای که رخ دهد به طور حتم این معضلات هم به دنبالش است . مردم آن دیار هم در یک چنین شرایطی، صد در صد در آزار و اذیت خواهند بود . در بین مسلمانان همراه پیامبر آثار افسردگی ، خشم ، اعتراض ، غیبت ، پراکندگی اخبار درست و نادرست به چشم نمی خورد . در تاریخ هم لااقل من که نخواندم که آثار فتنه های عظیم ، تفرقه افکنی های بزرگ در شعب ابی طالب دیده شده باشد .حالا یک علامت سوال خیلی بزرگ پیش چشمانم دوباره روشن شد ، چرا ؟ آیا مردم آن دوران زندگی راحت ، خوراک کافی ، داشتن جای خوب و موقعیت خوب را نمی شناختند . مفهومش را درک نمی کردند ؟ چرا . یقیناً آنها می دانستند . پس چطور است ؟ آیا صرفاً تاثیر وجود مبارک پیامبر خدا بر آنها است که آنها اینطوری قرار داشتند ؟ حتماً برکت وجود پیامبر عامل بزرگی است ، اما نکته ی دیگری هم من را به خودش جلب کرد . همین پیامبر خدا بعد از هجرت و بعد از فتح مکه افراد کافر و مشرکی مثل ابوسفیان و اطرافیانشان ، مگر ا به ظاهر مسلمان نشدند ؟ اما در واقع با جان و دل اسلام نپذیرفتند . و تاریخ ثبت کرده و نشان داده بعداً در هر فرصتی خودشان و نسل پس از خودشان در هر فرصتی تلاش کردند که ضربه ای وارد کنند . درحالیکه برکت وجود پیامبر بر آنها هم سایه افکنده بود . پس یک عامل دیگری هم این میان وجود دارد که می بایستی آن را شناخت . آن چیست ؟ در مسلمان همراه پیامبر در شعب ابی طالب یک تلألو نوری به برکت وجود پیامبر بر آنها وارد شده بود . که من به این تلألو نور می گویم باور . بقین . تسلیم . مسلمانان ، پیامبر و آئینش و کلام پروردگار این پیامبر را باور کردند . و در پی این باور عناد نکردند. تجسس نابه جا نکردند . تا به مرحله یقین ورود کردند. بعد از یقین آنگاه تسلیم محض برای هر آنچه که از جانب خداوند به دست پیامبرشان بر آنها وارد شود به آنها قرار گرفتند . در پی این فیض عظیم دیگر به کمی و کاستی ها اهمیت ندادند . چون صاحب یک باور ، یقین و تسلیم بزرگ شده بودند . به سختی ها در مقام سختی خیر ، بلکه بعنوان یک آزمون و یک کسب تجربه نگاه کردند. و شادمان بودند به داشتن پیامبری چون محمد مصطفی (ص) .
حال یک مقایسه می کنم، آنروز با امروز:
امروز شرایط بسیار بد و سختی که مردم دنیا در آن قرار دارند، از آنچه که در حال گذراندنیم حرفی نمی زنم چون حرفی ندارد، مراقبتهای بهداشتی، فواصل افراد باهم، قطع شدن روابط های خانوادگی فامیلی و دوستی، قطع شدن و ازبین رفتن تمام اعیاد، عروسیها، مجالس عزا و و و ... پر شدن بیمارستانها از بیماران و هزاران چیز دیگری که شاید شما از من هم بهتر و بیشتر و به نحو احسن در جامعه مشاهده می کنید، متنی را جایی خواندم خوشم آمد، آنرا برای شما آورده ام،
وهم، وهم که می دانید چیست؟ توهم زدن. وهم، وهم را ملاقات می کند، خیلی خوب به جملات توجه کنید، حقیقت ، حقیقت را، چون هر چیزی دنبال همجنس خودش است، حقیقت، حقیقت را، ملاقات اوهام (جمع وهم)، وهم ها همدیگر را ملاقات می کنند این ملاقات اوهام با هم به جنگ منتهی می شود، آرامش آرامشی که از حقیقت برمی خیزد به خودش نگاه می کند، همان را امتداد می دهد، چطور که وهم به خودش نگاه می کند وهم را می طلبد، آرامش به خودش نگاه می کند همان را امتداد می دهد، جنگ یک وضعیتی است که در آن ترس زاییده می شود و ترس بوجود آمده می تواند رشد کند، بعد از رشد و بزرگ شدن به دنبال تسلط یافتن است، می خواهد تسلط پیدا کند، آرامش حالتی ست که عشق در آن ساکن است و بدنبال تکثیر خودش است، اوهام و آرامش مخالف هم اند، هرکجا این یکی هست آن دیگری نمی تواند باشد، همدیگر را نمی توانند تحمل کنند، جایی که اوهام هست آرامش نیست، جایی که آرامش هست اوهام وجود ندارد، چون وجود ندارد آرامش هست، جایی که یکی از آنها بیاید آن دیگری ناپدید می شود، بنابراین یاد خدا در ذهن هایی که به میدان نبرد اوهام تبدیل می شوند کاملاً مبهم است، با این وجود یادمان نرود یاد خدا بسیار فرا تر از این جنگ بی معنی می درخشد، در سطحی بالاتر از این جنگ اوهام می درخشد، و همیشه یاد خدا آماده است تا هر وقت به آرامش رسیدید به یادتان بیاید، وارد یادهای شما شود ، توجه می فرمایید می خواهم شما را به کجا ببرم؟ قصد دارم بگویم آنچه که امروز زندگی کردن را بر شما تلخ نموده، توجه کنید، نگفتم سخت، چون درواقع تأمین معاش حلال داشتن سلامتی و امکانات بسیار سخت شده، سخت بودن هم یک واقعیت است، اما گفتم "تلخ" چون تلخی از سرزمین اوهام برمی خیزد، آدمها در طول روز با دیدن هر واقعیتی گذری هم به دیار وَهمیات خودشان می زنند، حتی گاهی از افراد همجوار خودشان وهمیاتشان را قرض می کنند، با مال خودشان تجمیع می کنند چرا؟ چون هر لحظه از سرزمین حقایق دور می شوند هرچه از سرزمین حقایق دور می شوند حرص بیشتری برای داشتن توهمات بیشتری دارند و به همان نسبت به اوهام نزدیکتر می شوند، در نتیجه ترسها بالا می رود و ترس که قوی شد در پی این می افتد که بر ذهن و فکر آدمی مسلط شود چرا؟ می خواهد آدم برده او بشود، وقتی آدم برده ترس شد رو به سرزمین محبت و دوستی و صلح نمی کند، القضه اگر خیلی نگرانید اگر دائم به دنبال خبرهای جدید هستید، اگر دائماً به دنبال رشد دادن پولها و سرمایه هایتان هستید اگر از بیمار شدن و کرونا گرفتن تا سرحد مرگ می ترسید، و هزاران اگر دیگر ، بدانید درتَله وَهمیات هستید و خیلی هم سریع رشد می کند شما را به یک آدم پر استرس و بیمار تبدیل می کند، حالا که مشکل زیاد شد چکار کنیم؟ آیا می شود وضع موجود را که هم واقعی ست هم سخت است فشارهای اقتصادی را، فشارهای آنچنانی را نادیده گرفت و گفت که اصلاً وجود ندارد؟ مگر می شود؟ ما دیوانه که نیستیم، نمی شود، هرگز نمی شود، کلام من اینست که آیا ما از مسلمانان همراه پیغمبر در شعب ابی طالب بدتریم؟ فوری می گوید آنها پیغمبر کنارشان بود، ما چی؟ مگر من و شما امام زمانمان که از نسل همان پیامبر مبعوث شده الهی ست، کنارمان نیست؟ باور کردی تنها هستید؟ تو می خوری چون امام زمانتان مراقبتان است، راه می روی چون امام زمانتان شما را مراقبت می کند ، می گویید نمی بینیم، باز هم قبول، اما ایشان که شما را می بیند، هم شما را می بیند هم شما را می شنود، و در موقع لزوم هدایت می کند، از همان انوار رحمت پیامبر ما را هم بهره مند می کند، پس نقص کجاست؟ نقص در باورهای ماست، باورهای ما کرم خورده، چرا؟ چون دائم افکارمان، اطلاعاتمان را از فضاهایی که به دست دشمن کافر و حربی و معاند اداره می شود دریافت می کنیم به آنچه که خودمان داریم نمی پردازیم، باور شما از کجا تغذیه می کند؟
لطفا توجه کنید برای خدا توجه کنید مگر میلاد پیغمبرتان نیست؟ مگر میلاد امام تان نیست؟ باید یک بهره ای ببریم یک حرکتی بکنیم با باورهای کرم خورده که نمی توانیم میلاد بگیریم باور آدمی اگر از منطقه ی اوهام دشمن تغذیه بشود که دیگر باور نیست، باور نیست که بخواهد به یقین برسد و تازه آدم را به تسلیم در برابر حق هم برساند مگر یک چنین چیزی می شود؟ سالروز میلاد آقا رسول ا... (ص) و مولا جعفر بن محمد ایها الصادق (ع) است می توانی باور کنی که حرفهایت را می شنوند؟ می توانی باور کنی که از آنها بخواهید حمایتت کنند، حمایتت می کنند؟ می توانی باور کنی که می توانند از تله ی اوهام و ترس و جنگی که دشمن معاند و کافر برای ما تدارک دیده خارج مان کنند؟ ان شاء ا... باور کن چرا نه؟ اگر آنها نتوانند ما را کمک کنند اگر امام زمان مان نتواند ما را کمک کند موجودی همچون ترامپ و بایدن که منتظرشان هستید کی می برد کی می بازد می توانند کمک تان کند؟ هرگز. بیایید برای این مرض مهلک اوهام؛ این مرض است این یک بیماری سخت است؛ برای مرض مهلک اوهام ترس و جنگ مان دکتر برویم موافقید دکتر برویم؟ البته خیلی مهم است وقتی دکتر رفتی هم دکتر را قبول داشته باشی هم داروها و دستوراتش را پایبند باشی عمل کنی موافقید برویم؟
1- تلاوت هر روز قرآن تامل و تفکر در آیات تلاوت شده همراه نمازهای یومیه حتی یک آیه حتی یک آیه دو آیه. ما نگفتیم یک جزء، یک آیه حتی نگفتیم یک صفحه چون دکتر شما می داند که شما چقدر تنبل هستید دکتر می داند شما با هزار بهانه از زیر گرفتن داروها فرار می کنید، فرموده یک آیه حتی یک آیه.
2- هر وقت افکار پریشان به تو نزدیک شد دیدی دوباره داری قاطی می کنی دوباره دارد ترس می آید دوباره دارد نگرانی می آید معوذتین را بخوان ( سوره های ناس و فلق ) سوره های ناس و فلق شمشیر مهلک زهرآلود است ترس ها و پریشانی ها را قلع و قمع می کند. امتحان کنید خدا تو قرآن دستورش را داده من که نمی گویم.
3- برای نورانی شدن قلب تان ذکر صلوات بی تعداد تو هر حالتی غذا می پزی ظرف می شوری محل کارت داری می روی سر کارت نشستی پشت میزت خسته شدی داری یک چایی می خوری دو تا صلوات ، اول و آخر خوردن یک فنجان چایی.
4- بعد از هر نماز پشت سر امام زمان مان همراه آقای خودمان که همیشه ذکر امن یجیب می گویند پنج بارذکر امن یجیب بگوییم.
چهارمورد گفتم چهار تا دوا توی یک نسخه ی اول برای دوستانی که می خواهند خوب بشوند می خواهند از مرض پاک بشوند اگر با خلوص کامل انجام دادید و برای شما هم خوب بود و دنبال نسخه ی دوم گشتید پیامک بدهید به همان شماره ای که پیامک تعداد اذکار را می دهید برای معتقدین و متعهدین به نسخه ی اول ان شاء ا... نسخه ی دوم صادر می شود و صد البته این بنده ی کوچک خدا که نسخه را برای شما آورده حق آوردن نسخه اش را می گیرد مجانی نیست حق گرفتن کارها و خیرها و ذکرهای من 14تا صلوات تقدیم به 14 معصوم.
چکار کنیم برای آن طرف کار ،آن طرف خط وقتی می خواهیم برویم برای خودمان داریم جیره جمع می کنیم اینجا که جمع می کنیم عصبانی می شویم همه اش می پرد. بالاخره به ترامپ یک بد و بیراهی می گویم نصفش پرید چون حق نداریم بگوییم ما اجازه ی این کارها را نداریم.
و اما آخرین کلامم یک دو بیتی از صائب تبریزی دارم و یک دو بیتی از مولانا هر دو را می خواهم بخوانم . صائب می گوید:
تار و پود عالم امکان به هم پیوسته است
عالمی را شاد کرد آن کس که یک دل شاد کرد
بسم ا... یک دل شاد کن !!همین امشب بگو یا امام زمان من گوش می کنم سعی می کنم دیگر دور شوم از چیزهای بد از من خشنود باش دلت شاد بشود.
مولانا می گوید:
تو مگو همه به جنگند وز صلح من چه آيد
تو يکي نه اي، هزاري ،تو چراغ خود برافروز
در پناه حق باشید خوشحال سعادتمند راضی تسلیم با باوری قوی با یقینی کامل به اینکه این روزها تمام خواهد شد باقی نخواهد ماند روزهای رهایی خواهد رسید در پناه حق باشید .