منو

شنبه, 03 آذر 1403 - Sat 11 23 2024

A+ A A-

چقدر امام سجاد را می شناسیم

بسم الله الرحمن الرحیم

من بسیار در مورد امام سجاد مطلب خوانده ام . و فکر می کردم که از بسیاری از زوایای رفتاری و موقعیت های اجتماعی و الهی و ... در مورد ایشان می دانم . و از این زاویه ها به ایشان نگاه کرده ام. و خیلی اطلاعات دارم . اما وقتی خلوتی با امام سجاد برای خودم تدارک دیدم . یا بهتر بگویم همه و همه و همه را در اطرافم کنار زدم . تا من بمانم و ایشان . و همین طور هم شد . قبل از این فکر می کردم کلام زیادی دارم که با آقا در موردش گفتگو کنم . خیلی زیاد . اما وقتی در این حال قرار گرفتم لال شدم . هیچی نتوانستم بگویم . چون نمی دانستم که چی باید بگویم . شاید به من بگوئید که ابهت مولا تو را گرفت . قطعاً هم همین طور است . در آن هیچ شکی نیست . اما یک چیز دیگری هم بود که خیلی برای من مهم به نظر آمد . من دریایی از دانستنی و فهمیدنی از مولایم در همان لحظات مشاهده کردم که قبل از آن هرگز نه دیده بودم و نه شنیده بودم و نه هیچ وقت فهمیده بودم . بگذارید مثالی کوچکی بزنم که شاید منظورم را بهتر برسانم . همیشه شنیده بودم و خوانده بودم که آقا امام سجاد سجده هایی طولانی و زیادی داشته اند . جوان تر که بودم و توان بیشتری داشتم خیلی از مواقع که وقت زیادی داشتم سجده های طولانی می کردم . هربار هم بعد از طولانی شدن سجده ام با نفس تنگی سر از سجده بلند می کردم . بعد می گفتم که آقا دورت بگردم شما چطور دوام می آوردید ؟ اما هیچ وقت نفهمیدم که آقا چطور دوام می آورد . تا این بار که پروردگار عالم من را لایق دانست تا قدری این پرده را پس بزند . و من را به نفهمیدن هایم آگاه کند . من بودم که نفهمیده بودم . سجده کردن یک عمل است . اما عملی است که یکباره انجام نمی شود . بلکه یک طیفی است که مرحله به مرحله پیش می رود . چه جوری ؟ شما نیت می کنید که به سجده بروید . از همان لحظه که نیت سجده دارید و حرکت می کنید ، عین این چیزهایی که در فیلم ها نشان می دهد ، خیلی یواش حرکت ها را نشان می دهد ، اسلو نشان می دهد ، مرحله به مرحله پیش می روی . اگر سر اینجاست و بعد می خواهد اینطوری پائین بیاید ، این اولی را نبینی این دومیه که سر پائین می آید برایت مفهوم نخواهد داشت . اگر مرحله ای را نبینی و نتوانی بفهمی به مرحله بعدی اصلاً دست پیدا نمی کنی . خشکیده حال به جای خودم ماندم. چقدر در آن حال ماندم ، نمی دانم . ولی خیلی مهم بود . چون تازه معنای این جمله را فهمیدم که فرمودند هرکس امام زمانش را نشناسد و از دنیا برود به مرگ جاهلیت مرده است . شکل ظاهری جمله همیشه برایم این بود که نام امامش را بداند ، بداند که امامش چه شکلی است ، مکان امام را بداند و مقام امام را بشناسد . خدمت ایشان شرفیاب بشود و ... . اما با این حرکت فهمیدم که خیلی فراتر از این حرف ها است . بلکه می بایستی بدانیم اگر هواخواه حسین هستیم یا اگر امام رضایی هستیم یا مدعی اینکه حیدری هستیم به کلام نیست . بلکه می بایستی اعمال و رفتار امام را پیش رو قرار دهیم . باید از خودش بخواهیم . که طیف گسترده ی هر رفتار یا هر عمل را برای ما باز کند . وگرنه ما قادر نیستیم به این سادگی دست پیدا کنیم . اگر امام سجاد اجازه نمی داد سجده اش را نگاه کنم ، من نمی توانستم بفهمم که سجده کردنی که من با سرعت می روم و سر به مهر می گذارم و ، ذکر می کنم و بلند می شوم ، یک عمل ساده است . اما فی الواقع یک طیف گسترده است . مثلاً وقتی که از آخرین دقایقی که در گودال قتلگاه اتفاقاتی که می افتد حرف می زنیم ، از بزرگی و محبت و بخشش آقا امام حسین حتی درباره ی شمر ملعون گفتگو می کنیم ، همان دم باید فکر کنیم . که آیا درجه ی کوچک و ناچیزی از این بزرگی و بخشش را در زندگی مان در مورد حداقل یک نفر که ازش آزار دیدیم داشتیم یا نه؟ یا هنوز هم می گوئیم که من آنقدر آزار دیدم که نمی توانم بگذرم . پس خیلی متاسفم . شما اصلاً حسینی نیستی . چرا برای امام حسین سینه می زنی . اگر صبری که امیرالمومنین در 25 سال از خودش نشان داد را حتی یک روز این صبر را نمی توانیم داشته باشیم ، پس حیدری نیستیم . دروغ می گوئیم . توجه می فرمائید . خیلی مهم است . شاید بگوئید این ها را قبلاً هم گفتید . بله گفتم . اما قبلاً هم فقط شنیدید . اما به عرصه ی فهم نرساندید . از کجا این را می گویم . از این جا می گویم که نشانه اش خشم های زیاد شما ، حسدهای مختلف ، کبرها ، غرورهای بیجا ، خودبرتربینی ها و ... که هنوز در وجود شما دارد تاخت و تاز می کند . بالا و پائین می پرد . ظاهراً پسش می زنی . ولی در عمل پیشش می کشی . با آن بازی می کنی . شب با یک عزیزی از میان دوستانمان گفتگو می کردم . آن عزیز دل از من یک چیزی می خواست . می گفت مفاهیم اسماء جلاله را برای من بگو . من یک توضیحاتی به او دادم . و بعد از اینکه تلفن را قطع کردم به فکر فرو رفتم . بعد از ساعتی یاد آوردم که چند سال پیش در مورد قوس و قزح یا به عبارت بهتر رنگین کمان گفتگو کرده بودم . در رنگین کمان که نگاه می کنید نمی توانید بگویید هر رنگی از کجا شروع شده به کجا ختم می شود بلکه یک طیف رنگی است که از یک جایی آهسته آهسته می رود در آن لاین رنگ و بعد هم آهسته آهسته از آن رنگ به رنگ دیگر جا عوض می کند ولی شما یک خط معین با خودکار نمی توانید بکشید و بگویید این است امیرالمومنین فرمودند : در دنیا عبرت ها بسیار است عبرت گیرندگان کم. رنگین کمان عبرت است ،معلم است به ما آموزش می دهد .خوب دقت کنید هر کلمه ای هر گفت و گویی هر فکری هر عملی حتی فراگرفتن هر علمی مثل رنگین کمان است در محتوای خودش از کمترین آثار شروع می شود و به بالاترین آثار ممکن در فرد و در جامعه می رسد از اینجا به عزیزی که شب گذشته مفاهیم مختلف اسم جلاله را از من میخواست می گویم عزیز جان بدان هر اسمی مثلاً یا وهاب معنی خودش را می دهد شما اگر در فرهنگ لغات بگردید معنی آن را می بینید اما این معنی عین طیف های رنگی رنگین کمان از تیره ترین مفاهیم شروع می شود و جالب است از همان اول را اگر فهم نکنید مرحله ی بعدی را به شما نشان نمی دهد که بدانی یا وهاب یعنی چی. هر درجه ای را که فهم کردید به درجه ی روشن تر بعدی قدم می گذاری و این ادامه خواهد داشت تا جایی که به آن رنگی که خداوند در قرآن به آن اشاره فرموده فرموده رنگ الهی بگیرید به آن نقطه ی انتهایی که برسید اوج مفهوم اسم جلاله است ،نمی گویم به آن اوج که می رسید چه رنگی می شود باید بروید و ببینید هر کسی زحمت بکشد بنشیند تلاش کند تا خودش ببیند هرگز دهان با حلوا حلوا گفتن شیرین نمی شود خیلی زیبا است اما ساده نیست هرکسی می خواهد در این مسیر قدم بگذارد از خودش شروع کند یکی یکی رفتارهای خود را نیات درونی خود را اعمال روزانه ی خود را زیر ذره بین بگذارید اما نه هر ذره بینی ذره بین راستی آزمایی بگذارید زیر ذره بین بعد هم با خودتان روراست باشید کلک به خودتان نزنید ما بسیاری از ويژگی های درونی خودمان را چون قشنگ نیستند و ناخوشایند هستند انکار می کنیم می گوییم نه من اصلاً ندارم، می گویم تو حسودی می گوید اصلاً چیزی که ندارم حسادت است با خودتان روراست باشید در نزد دیگران با جدیت کامل انکار می کنیم اما در تنهایی خودمان هم با خودمان روراست نیستیم بازهم منکر زشتی نگاه یا نیت یا عمل مان قرار می گیریم این بدترین ضربه به صداقت مان روراستی ما و حرکت ما به سوی نور و شفافیت می زند تا این مسیر درونی را پاک سازی نکنیم امکان ندارد در دنیا به حقیقت دست پیدا کنیم. یک مثال خیلی کوچک بزنم 25 سال پیش یک زن وشوهر جوانی بودند که می خواستند خانه بخرند همسر این خانم می گفت طبقه ی اول را بخریم چون خانه نوساز بود و همه ی طبقات خالی بودند می گفت ما طبقه ی اول را بخریم خانم می گفت نمی دانم طبقه ی چهارم بود یا پنجم آن را بخریم ساختمان آسانسور هم نداشت خانم خانه هم صاحب یک وزن بالایی حق با همسر او بود که می گفت طبقه ی اول را بخریم می گفت نمی توانی تا طبقه چهارم یا پنجم بروی الان هم بتوانی 5 سال بعددیگر نمی توانی بروی فایده نداشت دعوا خیلی بالا گرفته بود یک روز خانم را دعوت کردم در یک خلوت دونفره آن را به هم پیچاندم یعنی گفتم و گفتم ..... او هر دری زد من از آن در دیگر زدم همه ی راه های آن را بستم آخر سر استدلالش این بود من طبقه ی بالاترین را می خواهم برای اینکه منظره ی آن زیبا است من خندیدم چون جایی که می خواستند خانه بخرند در محاصره ی بلوک های این طرف و آن طرف و پس و پیش آنها همه سیمانی دیوارها همه سیمانی و پنجره هایی که از فاصله ی نزدیک به خانه ی آنها نگاه می کرد این کجای آن منظره بود ؟بالاخره بعد از فشارهای زیاد من اعتراف کرد یک اعتراف سخت و واقعاً سخت بود گفت من تحمل ندارم جایی زندگی کنم که بالای سرم و بالاتر از من کسی زندگی کند و به دنبال این اعتراف تلخ گریه ی خیلی زیادی کرد من امیدوارم شدم به خواست خدا متوجه ی عیب این نگاه خود شده باشد با خودتان روراست شوید زشتی ها را اعتراف کنید از خدا بخواهید تا در حذف زشتی های وجودی و درونی شما را یاری بدهد ان شاءالله.
سهراب سپهری می گوید :
از چی دلتنگ شدی؟
دلخوشی ها کم نیست مثلاً این خورشید
قطره ها در جریان
(قطره های آب)
برف بر دوش سکوت
(دیدید برف چقدر ساکت پایین می آید می گوید اینها همه دلخوشی است )
و زمان روی ستون فقرات گل یاس
(می دانید چرا می گوید زمان روی ستون فقرات گل یاس؟چون گل یاس غروب که می شود غنچه ی ان باز می شود و به فردا غروب نرسیده پلاسیده و از بین می رود انقدر عمر آن کوتاه است می گوید این را بفهمم خود این زمانی که در اختیار شما است دلخوشی است )
و آخرین کلام امشب در منطق طیر عطار نیشابوری آمده لشکر محمود شاه درسومنات یک بتی یافت به اسم لات. هندوها با زاری و تمنا آمدند پیش محمودشاه ما ده من زر می دهیم بت را به ما پس بده شاه بت را نفروخت گفت یک آتش درست کردند گفت بت را داخل آتش بیندازید یکی از سردارهای او جلو آمد و گفت :قربان شما گردم این همه زر است این زر از بت بهتر نبود ؟کاش بت را می دادیم زر را می گرفتیم خرج سپاه می کردیم شاه گفت در روز حساب یعنی روز محشر کردگار عالم آذر و محمود را می خواند و می گویند آذر بت تراش بود محمود بت فروش، یک روزی خشم و حسد و برتری طلبی من می دانم و تو نمی فهمی اینها بتی بود که شما برای خودتان تراشیدید دیگر وقتش است در آتش بیندازید به مردم این بتها را نفروشید، می گوید ناگهان از میان بت که با کلام محمود شاه داشت در آتش می سوخت بیست من گوهر بیرون ریخت شاه گفت لایق این بت آن بود یعنی سوختن، ‌بسوزد و نابود شود از خدای من مکافات و پاداش این بود من بت را نفروختم گفتم بسوزد چون بت نباید بماند بت نفس است خدای من ۲۰ من گوهر را به من پاداش داد پس بت سوزی خیلی هم بد نیست پاداش کلان دارد.
بشکن آن بتها که داری سر به سر
(‌ اگر این بتهایتان نشکند مثل امام سجاد نمی توانید سجده کنید شک نکنید )
تا عوض یابی تو دریای گوهر
نفس را چون بت بسوز از شوق دوست
تا بسی گوهر فرو ریزد ز پوست

نوشتن دیدگاه