معجزه پیامبر اکرم (ص)
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: مقالات گوناگون اهل بیت
- بازدید: 238
بسم الله الرحمن الرحیم
میلاد پیامبر ختمی مرتبت محمد مصطفی (ص) و میلاد ششمین اختر تابناک آسمان ولایت امام جعفر صادق (ع) بر تمامی مومنین عالم و همه مسلمانان علی الخصوص شیعیان و به محضر مبارک آخرین حجت خدا بر روی زمین مولا حجت ابن الحسن عسگری (عج) تبریک و تهنیت عرض می نمایم. روز خیلی بزرگی است، بر این کره خاکی و بر انسان هایی که از روز ازل تا به امروز به این کره خاکی پا گذاردند، هرگز روزی به این عظمت گذر نکرده است. در کلام خداوندی سه مفهوم بزرگ جدا از مفاهیم بزرگ دیگر به چشم می خورد، پروردگار عالم مظهر حسن و زیبایی، عشق و عقل می باشد، این را همه قبول داریم دیگر، کسی هست که این را باور نداشته باشد؟ پروردگار زیباست، زیبایی را دوست می دارد، می گوید تو چه طور می دانی که پروردگار زیبا است؟ برای اینکه به مخلوقاتش که نگاه می کنی به طور دائم دچار حیرت می شویم، در هر شکل و شمایلی، از انسان گرفته تا گیاهان، حیوانات و... مخلوقات بسیار زیبا در جهان وجود دارد. می گوید نه بابا، بعضی از آنها زشت هستند، زشت نگاه تو است، آنها زشت نیستند، نگاه تو آن را نمی پسندد، تقصیر او نیست. پس خدایی که مخلوقاتی به این زیبایی آفریده است و به طور حتم از نفخه الهی در این موجودات وجود دارد و این موجودات به واسطه آن نفخه زنده و در حرکت هستند و زیبا هستند، پس خداوند زیبا است. من و شما الان این جا نشسته ایم، بسیار هم خوب و بسیار هم سرحال، ولی ممکن است که یک ساعت بعد زنده نباشیم، به محض اینکه آن نفخه الهی از وجود ما خارج شود نه دیگر زیبا هستیم، نه دیگر کلام داریم و نه سرزندگی. پس چیزی که سبب تجلی زیبایی ما می شود همان نفخه الهی است و همین طور در موجودات دیگر. پس پروردگار زیبا است، زیبایی را دوست دارد و زیبایی را آفرینش می کند. پروردگار دانای کامل است و به بندگانش دانایی هم می بخشد، به هیچ کسی هم کم و کسر نمی گذارد. پروردگار عاشق است، معشوق هم هست، در این باب مدتی قبل در جلسه گفتگو کردیم؛ گفتیم قبل از اینکه ما عاشق خداوند باشیم خداوند بر ما عاشق بود که ما توانستیم عاشق خداوند باشیم. در بحارالانوار جلد 18 صفحه 383 آمده است که در شب معراج پیامبر خدا به درگاه خداوند متعال؛ بالا رفت؛ وقتی بالا رفت آنجا عرض کرد که پروردگارا ابراهیم (ع) را به عنوان خلیل ات برگزیدی، با موسی هم سخن شدی؛ کلیم ا... شد، به سلیمان (ع) ملک و حکومت بزرگ دادی، پروردگارا به من چه می خواهی بدهی؟ خداوند فرمود ابراهیم (ع) را خلیل خودم قرار دادم، تو را حبیب خودم می نمایم. حبیب حکایت از این دارد که پیامبر هم محب خدا است و هم محبوب خدا، پیامبر خدا را دوست می دارد خدا هم پیامبر را دوست می دارد. اگر به خاطر داشته باشید مدتی قبل در باب عشق و عقل گفتگو کردیم، گفتیم جنگ بین عشق و عقل بی فایده است اگر جایی عشق در شما قوی تر بود و بدون دانایی می خواست پیش ببرد، عقل جلودارش بود یا بالعکس عقل بدون دانایی می خواست مسیرش را ببندد، این جنگ به درد نمی خورد، بی فایده است. عشق باید توام با عقل و خرد باشد، عقل بدون عشق سست است، عشق بدون عقل نامناسب. بسیاری از ازدواج ها با این نکته که این پدرش این جوری است،خانواده اش این جوری است، مال و منال دارد، به درد من می خورد، در آینده می توانم بهره ببرم، این جور باشم، آن جور باشم و ازدواج براساس سیاست عقلی بنا شد، به بن بست رسید و بسیاری از ازدواج ها بدون اینکه تفکری پشت آن باشد که آیا آن ویژگی های سالم و لازم را برای ازدواج طرفین دارند یا نه ، فقط به صرف اینکه خوشم می آید و نفس آن را پیش برد، آن ازدواج هم نامعقول و توام با شکست است. پس سه مفهوم بزرگ و کلیدی حسن و زیبایی، عشق و عقل در وجود مبارک پیامبر (ص) می شود به عینه مشاهده کرد. پیامبران اولوالعزم صاحب کتاب بودند، همه می دانید، ولی هر پیغمبری در ابتدای رسالت کتابش اعجازش نبود بلکه داود نبی، صوت دلنشینش که همه را مدهوش می کرد آدم ها را به او جذب کرد، آتش بر ابراهیم سرد شد و مردم باور کردند که او ویژگی دارد خارج از ویژگی هایی که دیگر آدم ها دارند، مردم را حیرت زده کرد. عصای اژدها گونه موسی مردم را شگفت زده کرد، عصایی که از چوب درخت درست کرده بود، یک تکه چوب بود وسط انداخت و همه اژدهاها و مارهایی که ساحران درست کرده بودند همه را بلعید، این عصا مردم را شگفت زده کرد. شفای بیماران و زنده کردن مردگان توسط عیسی (ع) مردم را در حیرت فرو برد. یعنی پیامبران پیشین ابتدا احساسات و عواطف مردم را تحت تاثیر قرار دادند تا مردم به پیامبران جذب شدند، بعد از اینکه احساسات و عواطف آنها را تاثیرگذار شدند آنها جذب پیغمبر شدند، آن وقت آنها تعلیماتشان را بر مردم عرضه کردند، اما پیامبر ختمی مرتبت از همان ابتدا از همان اول کار، آگاهی و معرفت و اراده آزاد مردم را مخاطب قرار داد، از همان ابتدا آمد و مردم را دعوت کرد به کلامی که دارد ابراز می کند؛ گفت من بر شما پیامبر امینی هستم و شما بدانید از جانب خدا بر من احکامی وحی و نازل می گردد که برای شما مفید است، یعنی برای پیامبر کلامشان معجزه شان بود، به مردم گفتند معجزه من، کتاب من است. مردم از پیغمبر درخواست می کردند، آنهایی که منکر بودند که مسخره می کردند که پیامبران پیشین لااقل یک مرده ای زنده کردند، یک بیماری شفا دادند، این کار را کردند، آن کار را کردند، شما چه کار کردی که ادعای پیغمبری می کنی؟ اما پیامبر ختمی مرتبت از همان ابتدا از همان اول کار آگاهی و معرفت و اراده ی آزاد مردم را مخاطب قرار داد از همان ابتدا آمد و مردم را دعوت کرد به کلامی که دارد ابراز می کند، گفت من پیامبر امینی هستم برای شما و شما بدانید از جانب خدا بر من احکامی وحی می شود نازل می گردد که برای شما مفید است یعنی بر پیامبر کلامشان معجزه او بود به مردم گفتند معجزه من کتاب من است. مردم براساس پیشینیان از پیغمبر درخواست می کردند، آنهایی که منکر بودند مسخره می کردند که پیامبران پیش لااقل یک مرده ای را زنده کردند یک بیماری شفا دادند این کار را کردند، آن کار را کردند، شما چه کار کردید که ادعای پیغمبری می کنید، مردمی که گرایش پیدا کرده بودند به پیغمبر اصرار می کردند که شما هم معجزه ای چنین بیاورید که مردم جذب شوند اما پیامبر نمی پذیرفتند حافظه دائمی مردم را بشر را مخاطب قرار می دادند، به آنها می گفتند بشنوید حفظ کنید بیاموزید یاد بگیرید و به کار ببندید چرا که پروردگار فرموده بودند: لا اِکراهَ فِی الدِّین، هیچ اکراهی در دین نیست یعنی دیگر در آن عصر دانه ی ایمان نمی بایستی با هیجانات عاطفی در درون آدم ها جای بگیرد، دیگر نمی شد، بلکه ابتدا در تعقل آدمی بایستی دانه ی ایمان را رشد کند همان چیزی ما امروز سخت به آن نیازمند هستیم؛ پیامبر خدا می فرمودند که دانه ی ایمان در عقل آدمی می بایستی رشد کند و بعد بر پایه عشق ادامه مسیر بدهد و وقتی این دانه ی ایمان رشد کرد عشق پشت سر آن جریان پیدا می کند .دو یا سه روز پیش رفته بودم دکتر، مثل کسانی که از پشت کوه آمدند در ماشینی که من را می برد به مقصد برساند درخت ها را این طوری نگاه می کردم و مدام در دلم می گفتم خدایا تو چه قدر قشنگ هستی، تو که در این درخت ها جاری هستی، تو چه قدر زیبایی، اگر ایمان به خدا در قبلم ریشه نکرده بود این عشق جاری نمی شد، چه طور به راننده که پسر جوانی بود خیلی جالب است امسال می گفتند در دنیا گرم ترین تابستان بوده، بالاترین حرارت، ولی الان من نگاه می کنم این درخت ها مثل سال های قبل نسوخته اند، برگ ها زنده هستند، می خواستم یک جریان فکری را باز کنم بکشم او را بیاورم می دانید چی برگشت گفت؟ گفت نه حاج خانم خیلی هم گرم نبود، گفتم یعنی تو هر روز خیس عرق نمی شدی پشت فرمان؟گفت البته چرا، گفتم خوب اینها هم گرم شان می شد ، گفت نه دولت آب را به ما نمی دهد فقط می دهد پای این درخت ها، شما بیا ببین چه طوری اینها را روزی چند بار آب می دهند. فایده ندارد دانه ی ایمان باید در عقل انسان ها بارور شود و در مسیر عشق جای بگیرد، ایمان را نمی شود به زور در دلی کاشت، فایده ندارد، بلکه ایمان باید بر پایه ی تعقل و عشق باشد، هر کسی هم با عشق خودش پیش می رود، عشق من نمی تواند عشق شما باشد، عشق شما هم نمی تواند عشق من باشد، هر کسی در جریان آفرینش و در جریان دنیا با عشق خودش پیش می رود، در این صورت ایمان بر پای عشق تکرارپذیر هم نخواهد شد، ایمان قلبی من شکلی است، عشق هم شکلی است و این مجرایی را باز می کند، مال شما یک شکل دیگر است، هر کسی برای خودش، تکراری هم نداریم، به همین دلیل است که می گویند راه های رسیدن به پروردگار به تعداد بنده هایش است ،ما قبلاً می گفتیم هر انسانی یک مسیری برای خودش دارد تا به خدا بخواهد برسد اما همه می آیند در نقطه ای روی خط مستقیم می افتند، آن خط مستقیم صراط مستقیم است، تا آنجا کسی راه رسیدن به پروردگارش برای خودش منحصر به فرد است، هر کسی در مسیر تعقل و عشق خودش به سمت پروردگارش در حرکت می شود. رسالت پیامبر آخرین یعنی رساندن کلام دین به طور فصیح و روشن به دیگران است و این کار خیلی بزرگی است، درست است که لابه لای قصه های پیغمبر قصه های همچون شق القمر هم داریم که ماه را نصف می کند ولی واقعیت آن این است که پیامبر با این معجزات در جامعه بشری وارد نشد، معجزه پیغمبرکلامشان بود، معجزه پیغمبر حسن خلق که زیبایی پیغمبر است. زشت ترین آدم ها از لحاظ چهره وقتی صاحب خلق نیکو هستند زیبایی آنها به چشم می خورد و زیباترین انسان ها وقتی خلقی زشت دارند هرگز زیبا دیده نمی شوند. پیامبر خدا پیامبر آخرین، رسالتش این بود که کلام دین را فصیح و روشن به دیگران برساند و این کار بسیار بزرگی بود. ابتدا از سوی پیامبرکه چه قدر کلامش فصاحت داشته باشد که تعقل انسانی را زیر نفوذ خودش بگیرد، کلام اگر فصیح نباشد انسان رو به رو عقل خود را به این کلام نمی دهد. من همیشه بین بچه های خودم گفتم یاد بگیرید هیبت و جذبه با خشونت خیلی فرق می کند. اکثر انسان ها برای اینکه پیروز بشوند و کلام خود را به دیگران هر طوری هست به اجبار برساند، خشونت می کنند، فریاد می زنند، تحکم می کنند، می زنند؛ من سال اولی که تدریس می کردم یک دختر 18 یا 19 ساله بودم در یک مدرسه پسرانه در نظام آباد، نمی دانم هنوز آن مدرسه به نام شهرستانی آن جا هست یا نه، مدرسه خیلی بزرگی بود، سال اول هم دبیرستان داشت هم راهنمایی، که من قسمت راهنمایی بودم، معلم های مرد وقتی می رفتند سر کلاس حتما شلنگ ناظم را می بردند، من با تعجب نگاه می کردم آخر شلنگ برای چه می خواهید؟ می گفتند شما هنوز نمی دانید بگذار گیرش بیفتی، از سال ۵۵ تا ۵۸ حدود ۳ سال در آن مدرسه تدریس کردم، شلنگ لازم نبود! حتی یک بار گفتم برو خط کش آقای اسدی ناظممان بود خدا رحمتشان کند را بگیر بیاور، گرفت آورد این آقایون را به خطشان کردم، گفتم دستانتان را بگیرید من خط کش به کف دست نمی کوبیدم من با نوک خط کش می زدم می گفتم یادت باشد این می توانست یک خط کش بزرگ باشد یک ضربه سنگین باشد، امروز نزدم ، برای اینکه تو هوشیار بشوی ببینی که این قدر تنزل کردی که نوک خط کش به دستت بخورد، خیلی هم موفق بودم، در مدرسه پسرانه در نظام آباد در منطقه ۷ می گفتند هر کسی را می خواهند تبعیدش کنند می فرستند شهرستانی، اولین سال خدمتم من را فرستادند آنجا، خیلی محبت کردند، یک دختر ۱۹ ساله. یادمان باشد باید کلام فصیح باشد و کلام از عمق وجودتان بیرون بیاید، لق لق زبان طرف مقابلتان را نمی گیرد، از عمق جانتان باید بیرون بیاید یعنی خودتان این قدر باور داشته باشید، این قدر به آن اعتقاد داشته باشید که وقتی آن را مطرح می کنید اعتقاد و ایمان شما کلام را ببرد و به طرف بیاندازد. پیامبر ما چنین قصه ای را داشت تعقل انسانی را زیر نفوذشان می گرفتند بعد این تعقل را در مسیر عشق راهنمایی می کردند آن وقت پس از شنیدن ابلاغ احکام و ایمان به خدا و هر آن چه که فرشته وحی برایشان عرضه کرده بودند هر کسی خودش در حد وسعش انتخاب می کرد و بر می داشت و هر کسی در گرو انتخاب خودش بود. من خانمی را داشتم تحصیل کرده بسیار هم خانم خوب و معتقدی بود تا یک سالی با ما آمد بعدا که به او گفتم چرا نمی آیی؟ گفت من تا همین جا که دانستم و یاد گرفتم بس است بیشتر از این نیاز ندارم، گفتم باشد به سلامت، انتخاب شماست که شما را تا کجا می برد یک اتفاق بدی امروزه افتاده، یک ذره به آن توجه بگذارید؛ این اتفاق بد این است که مسلمان ها در تله اسلام عربی افتاده اند، اسلام عربی تاثیر دارد از فرهنگ عربی، خب هر فرهنگی هم خط مشی خودش را دارد، مردم عملا اسلام عربی را می بینند که تاثیر گرفته از فرهنگ عربی، درحالی که دین اسلام اسلام محمدی (ص) است، اسلام اهل بیت محمدی (ع) است، مسلمانان به چنین دینی می بایستی اعتقاد داشته باشند و پایبند باشند، چرا؟ چون پیامبر و کتابش و عترتش متعلق فقط به جهان عرب نیست، بلکه تعلق به کل جهان دارد چرا؟ چون کتابش که نازل شده از جانب حضرت حق است، آن هم بر تمامی انسان ها، خداوند در کتاب قرآن ننوشته این کتاب برای نیمکره شمالی است یا جنوبی است، قسمت اقیانوسیه است، هیچ چیز ننوشته، این کتاب از جانب حضرت حق بر تمامی انسان ها نازل شده، در هر کجای این کره خاکی و با هر فرهنگی که دارند زندگی می کنند، در تمام آنها لازم الاجراست، پس وقتی لازم الاجراست پس یقینا برای همه لازم الدرک است، همه باید آن را بفهمند و برای هرکسی مسیری واحد در دنیای عشق او به سوی پروردگار باز می کند اگر تعصبات و چشم بستن بر روی حقایق را ترک کنید. ما در دنیای تعصبات گم شدیم؛ من می گویم اربعین، می گوید حیف پولت نبود بردی به این عرب های موش خور دادی؟ من می گویم مکه، حج عمره، حج تمتع، می گوید این همه حج در مملکتمان داریم، دخترهایی که جهاز ندارند، پسرهایی که خانه ندارند. چه دخلی دارد؟ از آن بخش زندگیت که داری روی هم تلمبار می کنی و بالا می آیی، از آنها برای آنها بده،. دقت کنید؛ دین شما، پیغمبر شما، کتاب شما و ائمه راهنمای شان تعلق به اعراب به تنهایی ندارند، همان اندازه به آنها متعلقند که به مردم در فرانسه متعلقند، به ما در ایران، به افغانی ها، به پاکستانی ها، به هندی ها، به همه مردمی که در کل جهان اعتقاد به این دین دارند و اعتقاد به پیغمبر و کتابش دارند، تعلق به همه آنها دارد. دلم می خواست وقت می داشتم ساعت ها گفتگو می کردم، باور کنید اگر تا آخر شب هم می گذاشتند من در این باب گفتگو می کردم ولی وقت نیست،
.کلامی هم در مورد آقا امام جعفر صادق (ع) بگویم؛ مدتی قبل گفتم که خواهش می کنم، ، شرمنده نشوید نزد امام زمان (عج) اگر آمد در این حسینیه را باز کرد داخل آمد، گفت خب، چه قدر از پدران من می دانید؟ گاهی اوقات آدم ها اسم امامشان را کامل بلد نیستند، آن وقت شرمنده نمی شوید؟ خجالت زده نمی شوید؟ چندتا جمله راجع به امام جعفر صادق (ع) بگویم، امام صادق (ع) ۱۲ سال از عمرشان را در کنار جدشان امام سجاد (ع) قرار داشتند، ۱۹ سال از عمرشان از در کنار پدر بزرگوارشان آقای امام محمد باقر (ع) بودند، یعنی امام جعفر صادق (ع)، محضر امام سجاد (ع) را درک کرده، گریه های بی پایانشان را دیده، سجده های طولانی شان را دیده، فضای پدر بزرگوارشان آقا امام محمد باقر (ع) را دیده، ۳۴ سال در طول عمرشان امامت کردند، چه کسی می داند امام صادق (ع) در طول امامتشان، حاکمان بالای سرشان چه کسانی بودند؟ هیچ کس. آخر شیعه خجالت نمی کشد؟ همه می گوییم آقا رسول الله (ص)، امیر المؤمنین (ع)، آن ها را هم فقط در حد چند جمله می شناسیم، حضرت زهرا (س) و بازوی کبود شده و میخ بر سینه و...، اما نمی دانیم امام جعفر صادق (ع) در طول امامتشان که سرشار از پخش احکام دینی و دانشجو پروری در حیطه اسلام است، چند تا حاکم مزدور و زورگو را دیده است؟ در دوران امامتشان 18سال در حکومت 5 تن از امویان، بعد از یزید .فقط پنج نفر از این طایفه در 18 سال امامت آقا، بالای سر ایشان حاکم بودند، امام را نوازش می کردند؟ نه ولی سعی می کردند جلویش را بگیرند، ایشان راه فرار را پیدا می کردند، 16 سال از امامتشان را همزمان با حکومت دو تن از عباسیان بودند، حالا چرا این ها را عرض کردم؟ که توجه بگذارید، امام در دوران امامت خودشان در حکومت غاصب و ستمگر 5 تن از امویان فاسد و 2 تن از عباسیان، حدود چهار هزار نفر دانشجو و عالم تربیت کردند که امروز من و شما دنبال یک خط حدیث یا روایت و یا یک چیز مهم در دین به گدایی نیفتیم. تصورش هم به آدم لرزه می اندازد، هر حاکمی در زمان حکومتش یک سری روابط را به جامعه مسلط می کند، غیر از این است؟ زمان صدام چه کسی جرات می کرد به عراق،کربلا و نجف برود؟ هیچ کس، صدام سرنگون شد بعد از آن چه قدر طول کشید که ما توانستیم دوباره راهی کربلا بشویم. امام همه این ها را دیدند، دانشجو پروری کردند، پایه های دین و تشیع را محکم فرمودند و از این چهار هزار نفر؛ شیخ طوسی در کتاب رجالش آورده، فقط 12 نفر آنها زن بودند، در آن عصر و زمانه، من و شما قدر و حرمت زن بودنمان را کجا می دانیم؟ تا به حال به این موضوع فکر کرده اید؟ امروز به یک دختر جوانی می گفتم: یک خانواده اصیل و نجیب، افراد آن خانواده بدون خبر دادن به همدیگر جایی نمی روند، علی الخصوص کوچکترها نسبت به بزرگترها، مادر به او می گوید کجا می خواهی بروی؟ می گوید می روم دیگر شما چه کار دارید؟ چرا جوان ها این طوری می شوند؟ من و شما پرورش می دهیم، من و شمایی که همسرمان به ما می گوید کجا می روی؟ می گوییم به شما ربطی ندارد، من باید به تو هم حساب و کتاب پس بدهم؟ به همین حسینیه، چهل و اندی با همسرم زندگی کردم حتی زمانی که می خواستم به خرید مایحتاج خانه بروم حتما به همسرم زنگ می زدم و به او اطلاع می دادم؛ عزیزم من دارم می روم فلان جا خرید کنم، هیچ وقت هم احساس نکردم که من برده هستم، هم حمالی کنم هم خرید بروم و از سه طبقه پله بارکشی کنم، هم شستشو کنم، تا وقت آمدن آقا در شب، تازه اجازه هم بگیرم؟ نه حرمتم در این بود و به همان نسبت همسرم با پول زحمت کشیده خودش اگر می خواست به یک نفر انفاق کند یا قرض الحسنه می خواست بدهد، اول به من می گفت، به نظر شما مرد ذلیلی بود؟ نه صاحب حرمت بود، صاحب شعور بود، پسرها و دختر هایمان را طوری بزرگ کنیم که در جامعه صاحب شعور و صاحب حرمت باشند. مادرها، احترام همسرهایتان را درخانه، خوب داشته باشید، شوهرتان را پیش بچه ها کوچک نکنید. آقایان، در حضور بچه هایتان به همسرتان ایراد بد نگیرید، حرمت همسرتان را داشته باشید، اولین جایی که پس گردنی اش را می خورید از اولادتان است، خیلی ساده، هیچکس نمی زند مگر اولادتان. شیخ طوسی در کتاب رجالش آورده که از این چهار هزار تا حداقل 12تا شاگرد زن بودند، امام صادق (ع) در طول عمرشان و امامتشان مناظرات متعددی داشته اند، همه ما به لطف صدا و سیما تلویزیون ایران که فیلم امام رضا (ع) را ساخت مقداری از مناظره امام رضا (ع) را می دانیم چون همه را که در فیلم نیاورده اند. من یکی را می گویم؛ امام هزار سال پیش در توحید مفضل اعلام کردند که چگونگی گردش خون در بدن، وظایف گلبول ها را در بدن شرح دادند، دانشمندان غربی در آن زمان کجا بودند که حالا این قدر اوج گرفتند؟ چرا ما اوج نداریم؟ چون ما از اول شناخت نداشتیم، همت نداشتیم. واقعا اف بر امت شیعه ای که امامش را به درستی نمی شناسد.
بر عرش و زمین شمس درخشان آمد
از جانب مکه بوی ریحان آمد
در قلب جهالت یک تشعشع از نور
از بهر هدایت سوی انسان آمد
از هیبت و نامش طاق کسری لرزید
برآدمیان دلیل و برهان آمد
تیر نگاهش قرص ماهی را شکافت (همان شق القمر)
بی پرده بگویم خود فرقان آمد
نا خواند کتاب و مکتبی نیز نرفت
لیکن همه کار بر وی آسان آمد
رب گفت بخوان نام خداوندت را
او گفت به چشم قصه پایان آمد
او آمد و خلق را ز گمراهی راند
کوهی ز بلا به سوی شیطان آمد
ای منتظر خفته به خواب غفلت
بر خیز و ببین علت قرآن آمد