منو

جمعه, 14 دی 1403 - Fri 01 03 2025

A+ A A-

تولد بانوی دو عالم از جمله بخشندگیهای پروردگار به آدمیان است بنگریم

بسم الله الرحمن الرحیم

ز دامان خدیجه فخر زن ها شد عیان امشب

ز یمن مقدمش روشن زمین و آسمان امشب 
تمام اهل عالم خادم آن آستان امشب
علی را همسر و گمراهیان را رهنما آمد 
آیا تا به حال به باشگاه های ورزشی و بدنسازی مراجعه کرده اید؟ چند نکته ی مهم در این انتخاب و مراجعه وجود دارد:
نکته ی اول: وقتی به باشگاه مراجعه می کنیم برای رسیدن به چه هدفی وارد باشگاه ها می شویم؟
نکته ی دوم: در باشگاه ها چه چیزهایی دیده می شود؟ اصلاً چه چیزهایی وجود دارد؟
و نکته ی سوم: آن جا چه کار می کنیم؟ در فیلم ها دیدم چه چیزهایی وجود دارد ولی این که چه کار می کنند را من ندیدم چون واقعاً نرفته ام، آن چه که من می دانم آدم ها به این باشگاه ها رجوع می کنند که برای خودشان سلامتی جسمی و تناسب اندام به وجود بیاورند، در باشگاه ها انواع وسایل ورزشی و مربی هایی که آدم ها را تعلیم می دهند و آدم ها زیر نظر آن ها با این دستگاه ها کار می کنند وجود دارد، اگر بیاییم و با نگاهی عمیق تر به دنیا بنگریم و قدری خودمان را از تارهای عنکبوتی وابستگی ها و دلبستگی های مادی دنیا رها کنیم، حقایق خیلی زیبایی بر ما مکشوف می شود و آشکار می شود، ما آن قدر درگیر این هستیم که اگر فلان مهمانی را بخواهم بدهم اگر از این کم بگذارم خیلی زشت است، اگر همه را بخواهم تهیه کنم خیلی پول می خواهد، لباس چی بپوشم، لباس چی بخرم و هزاران چیز دیگر، امسال عید نزدیک می شود من باید فرش بخرم، امسال عید که می رسد باید فلان چیزها را تهیه کنم، سرویس پذیرایی ام را باید عوض کنم، خب پارسال هم با همین ها بوده است، آن قدر انسان ها درگیر این ماجراها هستند که واقعاً از آن چه که در دنیا می گذرد غافل هستند، آن قدر درگیر این هستند که چه رنگی بپوشند، چه هیکلی باشند، چه اندازه ای باشند، آسایش جسم شان را فراموش می کنند، به هرچیزی تن می دهند که بپوشند فقط برای این که کلاس شان بالاتر باشد؛ ما در قدیم کلاس به مدرسه می گفتیم من نمی دانم این کلاس از کجا پیدایش شد؛ اگر بیاییم و با نگاهی عمیق تر به دنیا نگاه کنیم، خودمان را از تارهای عنکبوتی وابستگی ها و دلبستگی های مادی دنیا رها کنیم حقایق خیلی زیبایی برای ما باز می شود و کشف می شود، آن وقت ماجراهای شیرین و علی الخصوص ماجرای تلخ دنیا برای ما قابل فهم و پذیرش می شود که امروزه اصلاً چنین چیزی وجود ندارد، آن فردی که خیلی به او خوش می گذرد می گوید حق من است، من از بس که این طوری و آن طوری بودم و آن کسی که به او تلخ می گذرد می گوید خدایا مگر من چه کار کرده بودم، مگر من از فلانی چه قدر کم دارم که من را این قدر بدبخت آفریدی! در حالی که این طوری نیست. خوب دقت کنید، دنیا مثل یک باشگاه است که این باشگاه مؤسس و گرداننده اش پروردگار عالم است، انسان ها همان آدم هایی هستند که به باشگاه رجوع کردند و می خواهند به سلامتی جسم و روحشان برسند و در نهایت سلامت هم از این باشگاه خارج شوند، خب این نهایت سلامت چیست؟ رسیدن به نقطه ای که مثل خدا شوند؛ اگر شما یک باشگاه بدنسازی بروی و ببینی یک مربی چاق دارد، شما حاضری آن جا ورزشت را تحت نظر این مربی شروع کنی؟ نه، می گویی اگر می توانست کاری کند برای خودش می کرد؛ مؤسس باشگاه دنیا خدا است، ما فقط در این باشگاه یک نقطه نظر داریم که عین خدا شویم، شاید بپرسید خب اگر این طوری بود و هدف این بود، خدا از ابتدا می توانست همه ی ما را عین خودش بیافریند خیلی هم راحت تر بود، بله، اما پروردگار عالم می خواست که با درک صحیح از خداوند و انتخاب خودمان به آن سمت و سو حرکت کنیم نه این که او انتخاب کند، می خواست که ما با درک صحیح از این که خداوند چیست، کیست و چگونه است و انتخاب خودمان که ما می خواهیم به سمت و سویی برویم که مثل خدا باشیم، انتخاب کنیم و این انتخاب فقط در سایه ی آزمون و خطا امکان پذیر بود پس به دنیا آمدیم در حالی که پروردگار گنجینه ای عظیم از کلام و احکامش در باب چگونه زیستن در اختیار ما گذاشته بود، که چه عرض کنم، در سینه ی هر کدام از ما به امانت گذاشته بود؛ چندین بار در این اواخر راجع به آن عالمی که ذره بودیم گفتگو کردیم؛ و برای چگونه بهره بردن از این گنجینه ای که در سینه و قلب ما است، پیامبران و اولیاء معصومش را همراه با همان گنجینه ولی به صورت کتاب مثل قرآن به میان انسان ها فرستاد اما در دنیا اگر آزمون ها به صورت سختی ها، بیماری ها، مشکلات معیشتی، اجتماعی، اقتصادی، افسردگی ها، مشکلات روانی و هزار چیز دیگر، ایجاد نشود آدمی به صورت عملی نمی تواند بیاموزد که چه کار باید کند، پس باشگاه پروردگار، دنیا است، انسان ها و وقایعی که در دنیا اتفاق می افتد ابزار و ادوات این باشگاه هستند، این باشگاه یک ویژگی خیلی بزرگ دارد، شما اگر باشگاه بدنسازی رفتی و خوشت نیامد بیرون می زنی حتی پول هم داده باشی می گویی ولش کن اما از این باشگاه بیرون زدن نداریم هیچ کسی نمی تواند از این باشگاه و اعمال آن به اختیار خودش خارج شود و به جای دیگری برود، از بدو تولد با آن چه که در اطرافش است همه ی انسان ها دست و پنجه نرم می کنند  و پیش می روند، الان من و شما بزرگ هستیم، خدا گفته است لقمه ی حرام نخورید، می گوید ای بابا یک شب است و مهمان هستم، می دانید هم که مال او حرام است، می گوید آخر به او بر می خورد، به جهنم، شما شکمتان را پر می کنید از مال حرام، کلام خدا را زیر پا زیر پایتان می گذارید؟! به یک بچه کوچک می گویند نه!! دست نزن، پس شما از بچگی دست نزن را یاد گرفتید، خب چرا در بزرگسالی این را که یاد گرفتید اجرا نمی کنید؟ در این باشگاه پیش می رویم تا به آن بی نهایتی که ما را آفریده است شبیه بشویم، این باشگاه ما را به آن سمت و سو می برد و افتخار برگشت پیش همین رئیس باشگاه را کسب می کنیم، چه طوری؟ همه آدم ها در دوره هایی از زندگی شان با بی مهری های بسیار حتی از نزدیکانشان ، مادر، برادر، پدر، خواهر، خواهر زاده، برادرزاده، همه مواجه شدند، کسی هست که بی مهری ندیده باشد؟ نداریم، در این طور موارد دو جور برخورد وجود دارد، یکی این است که با ترش رویی و بی مهری با طرف مقابل مواجه می شود یعنی همان طور که طرف رفتار کرده این هم همان طور رفتار می کند، سلام نکردی، به جهنم من هم رویم را این طرف می کنم می روم، بدگویی کردی من هم بدگویی می کنم، وسایلم را از بین بردی من هم وسایلت را از بین می برم، آبرو بردی من هم آبرو می برم، خب حقم است چون آزار داده دیگر، این یک جور است اما یک جور دیگر هم هست: می گوید خدایا من به یاد مهر و عطوفت پیغمبرت و اهل بیتش که در دنیا مثال زدنی هستند چون پیوند ناگسستنی با خداوند دارند من به یاد آنها می گذرم و سعی می کنم که به این ها مهرورزی کنم، پس دو جور برخورد شد، یا آن است یا این. در یک معامله ای می خواهد ملک باشد خرید و فروش باشد، یکی سر شما را کلاه می گذارد و سرمایه تان را می برد، مورد مشابهی مثل این اتفاق می افتد شما می توانید تلافی بلایی که سرتان آمده شما هم همان کار را بکنید، این یک رویکرد است، یک رویکرد دیگر هم وجود دارد: شما از مسیر عدالتی که خداوند نشان داده خارج نمی شوید و این کار را انجام نمی دهید، در فرودگاه بغداد ویلچیرم که نو نو بود را برداشتند ویلچیر درب و داغون به من دادند، من هم که مشکل دارم، حالا ویلچیر من هم نیست، به مسئولین رجوع می کنیم می گویند همین را بردارید ببرید حتما ویلچیر شما را برداشتند بردند تا بعدا ببینیم چه کار می کنیم، به پسرم گفتم مادر چه کار کنیم، می گوید مادر من این برای یکی دیگر است اشکال شرعی دارد، خب من چه کار کنم؟ الان نمی توانم راه بروم، این جا هم که نمی توانم ویلچیر بخرم، گفت عیب ندارد شده ماشین سوار شوم تمام بغداد را بگردم برای شما ویلچیر می خرم، آخر هم پیدا نکردیم، ما ماندیم همان ویلچیر درب و داغون، اما حاضر نبود برای مادرش که نمی تواند روی پایش بایستد همین ویلچیری که این جا مانده را بردارد برود تا بالاخره مسئولین آن جا آمدند و ماجرا را به عهده گرفتند و قبول کردند، تازه باز هم می گفت مامان گردن خودت. دقت کردید؟ خیلی مسئله مهم است.
در طول زندگی مان هزاران اتفاق خوب و بد افتاده، متاسفانه ما آن ها را به عنوان یک آزمون نگاه نکردیم که اگر به عنوان یک آزمون نگاه می کردیم خیلی شرایط برایمان فرق می کرد، اگر به عنوان یک امتحان الهی آن را می دیدیم پاسخی صحیح و حتی احسن را می دادیم دیگر در آن نوعِ بلا دوباره امتحان نمی شدیم، دقت کردید؟ یادتان باشد عملکرد آدم ها را فوری روی ترازو نگذارید، روی آن قضاوت نکنید، باشگاه دنیا برای آزمون و خطاست، این اواخر یک اتفاقی برای من افتاد یک مطلبی را جور دیگری عمل کردم یک شب تا صبح نخوابیدم، گفتم خدایا مرا ببخش کاش من این روش را خیلی زودتر انتخاب می کردم، من با خودم، شما هم با خودتان، بروید ببینید چه کار کردید، مردهایتان بد هستند؟ خب مردها خیلی هایشان بد هستند، با شرمندگی از حضور آقایان، چون من با آدم های زیادی روبرو هستم، ولی حواس بدهید آقایی اگر بد است، خانم شما چه کار کردید که او این قدر بد است؟ اگر به شما خیلی ظلم می کند شما چه کار کردید؟ او اصلاً ظالم به دنیا نیامده بود باور کنید، جامعه ظالمش کرد، شما در این جامعه چه قدر سهم داشتید؟ خیلی به این نکات توجه کنید، خانم ها بداخلاق اند، وسواسی اند، خیلی زیاد غیبت کن هستند نسبت به آقایان، پزی اند خیلی زیاد، تا دلتان بخواهد، آقایان از دستشان تا دلتان بخواهد خسته می شوند ، آقا چرا زندگیتان را شروع کردید با این خانم به او نگفتید من از این اخلاقیات بدم می آید؟ چرا به او نگفتید در شآن یک خانم با شعور تحصیل کرده تربیت یافته این رفتارها درست نیست چرا نگفتید؟ چون فکر می کردید غنیمت بدست آورده اید، فوری پریدید سر سفره عقد مبادا از چنگتان در برود، خب حالا نتیجه اش این است، خیلی به رفتارهایتان حواس بدهید، اگر آدم های روبروی ما خشن و تندخو هستند یک بخشی در ما خشونت و تندخویی وجود دارد که آن ها را آورده به این جا رسانده، حواس بدهید، اگر شما بیمار داری می کنید اگر بیمار اولتان را خوب بیمار داری کردید و در نهایت عمرش تمام شد و به سفر آخرت رفت، دیگر خداوند تو را با بیمار داری امتحان نمی کند، اگر دوباره افتادی تو چنگ بیمار‌داری به آن قبلی یک نگاهی بکن، ببین آن امتحان قبلی را چه طوری دادی، حتما یک جاهایی خطا کردی، اگر می توانی زود تر بُدو جبران کن، می گوید بابا طرف مُرده، رفته! اشکال ندارد برو سر خاکش با او حرف بزن، از او عذر خواهی کن، بگو مرا ببخش و از این قصّه ها. من وقتی ازدواج کردم من فارس بودم شوهرم تُرک بود، پایم را که تبریز گذاشتم هیچ چیزی نمی فهمیدم حالا گاهی بالام، یُخ می دانستم چون از دهان مادر بزرگم شنیده بودم ولی بقیه اش را بلد نبودم خواه ناخواه آداب و رسوم هم بلد نبودم گذشت... یک جاهایی مثلا پدر شوهرم یک جملات را می گفت، من هیچ چیزی نمی گفتم ولی بعدش می‌گفتم آخر زشت نبود شما با این سن و سال به من این را گفتی! یا مادرشوهرم وقتی بچه اول ما پسر بزرگم به دنیا آمد، اصلا نوه اول بود، به من گفتند که چه می‌خواهی، می خواهیم طلا بگیریم برای خودت بخریم یا برای بچه؟ گفتم من به بچه طلا نمی‌اندازم این پسرم هست، گفتند خُب، یک دانه النگو برای خودم خرید، یک مدتی پیش ما بود پسرم کوچک بود گریه می کرد تا گریه می‌کرد اینطوری می کرد پیشدِی مگو، هوشدِی مگو، پالتَ شلواری بَچَّه خوابیده، من هر بار می‌گفتم خدایا این یک دانه النگو را هِی می خواهد به رخ من بکشد، ببینید قصّه این طوری هست، شاید به جرات می توانم بگویم توی این سال هایی که گذشته در خلوت خودم  بارها و بارها از ایشان عذرخواهی کردم چون الان می‌ فهمم که هیچ نظری نداشتند، فرهنگشان این بود، معذرت می خواهم تو غلط کردی رفتی عروس یک خانواده تُرک شدی، نمی رفتی، حالا که انتخاب کردی باید با کم و زیادش کنار بیایی، هیچ وقت هم بی احترامی نکردم ولی در درونم خودم را خوردم، خب باختم دیگر، پیامبر خدا و اهل بیتش در این دنیای فانی سخت ترین آزارها و بلاها را به جان خریدند، ما مسلمانان تو شادی هایشان می‌خندیم نقل و شیرینی پخش می کنیم، در عزایشان می‌ گرییم و سیاه می پوشیم ولی هیچ وقت یک نگاه درست و موشکافانه به زندگی آنها، پذیرش بلاها و نوع برخوردشان در رویارویی با آزارها نینداختیم درحالی که آن ها با تحمل این سختی ها آموزش عملی و بزرگی برای ما داشتند. خانم حضرت زهرا(س) یک دختر کوچکی بود شاید 4 ساله اگر اشتباه نکنم، روزی پدرشان آقا رسول الله(ص) در خانه ی کعبه در حال عبادت و نیایش بود، یکی از کفّار شکمبه پُر گوسفند را به سر پیغمبر کشید، پیروان حضرت که تازه مسلمان شده بودند از ترس کفّار جرأت جلو آمدن نداشتند تا به پیغمبر(ص) کمک کنند لاجرم در خانه ی آقا دویدند، دخترش را دیدند و ماجرا را برایش تعریف کردند، دختر به این کوچکی دوید و خودش را به پدر رساند تا شکمبه گوسفند را از سر مبارکش خارج کند، بچه ی شما با همه‌ ی کوچکی اش اگر کسی این کار را انجام بدهد چه کار می کند؟ فحش نمی دهد؟ خود آدم ها فحش می دهند، بچه که دیگر بدتر. هیچ کس درهیچ سندی حتی معاندان دین ننوشتند که ایشان سخنی لغو از دهانش نسبت به کفّار خارج شده باشد، اما ما چه کار می‌کنیم؟ یارو ویراژ می دهد جلوی ما می آید یک حرفایی می‌زنیم وای! بوق می زند و می رود که می خواهد بگوید مواظب باش، می ترسیم یک حرف های زشتی به او می زنیم! دنیا باشگاه خداوند است همه ی این وقایع آزمون و خطاهایی است که ما با آن برخورد داریم. نظایر چنین ماجراهایی بسیاراست، شاید که نه یقینا چنین است پیگیری زندگینامه و عملکرد این خاندان یکی از آزمون های بزرگ ماست بخوانیم، بیاموزیم، عمل کنیم.
انتهای گفتگوهای امروز هم چند  بیتی از غزل شماره 3 دیوان شمس را آورده ام:
ای دل چه اندیشیده ای در عذر آن تقصیرها (می خواهید چه کار کنید؟)
زان سوی او چندان وفا (از جانب خدا)
زین سوی تو چندین جفا (آزار، بد رفتاری)
زان سوی او چندان کرم (از جانب خدا)
زین سو خلاف و بیش و کم
زان سوی او چندان نِعَم (دائم نعمت داد، دیدید در رحمانیّت خدا نعماتش را شمردیم)
زین سوی تو چندین خطا
زین سوی تو چندین حسد
چندین خیال و ظن بد
زان سوی او چندان کِشش
چندان چِشش، چندان عطا
(تو را با این همه ظن و خیال بد، اندیشه های بدبینی و درونی و بیرونی و همه چیزت، تندی رفتارت با کارگرت، کارگر کارگر است ولی انسان است، از انسانیت با تو برابر است، کارش کارگری است چه اشکال دارد ولی از انسان بودن با تو یکی است حق نداری سرش داد بزنی، حق نداری به او تند بگویی، جواب خدا را چه می خواهی بدهی؟)
چندین چِشش از بهر چه؟ (چشیدن)
تا جان تلخت خوش شود (شیرینی به کامت می ریزد که این تلخی جانت خوش بشود)
چندین کشش از بهر چه؟
تا در رِسی در اولیا (خودت را به اولیا برسانی، کشش پیدا کنی)

از بَد پشیمان می‌شوی، اللّه گویان می‌شوی
(وقتی این طوری شد دیگر از بدی و زشتی پشیمان می شوی الله گویان می‌شوی، این هم عطای آن)
و دو بیت آخرغزل:
روزی یکی همراه شد با بایزید اندر رهی (در میانه راه یکی آمد همراهش شد به قول خودمان  به او چسبید و همسفرش شد)
پس بایزیدش گفت چه پیشه گُزیدی ای دَغا؟ (دَغا یعنی ناقلا، مکّار، حقّه باز، به او گفت تو چه کاری را پیشه ی خودت کردی ای ناقلا)
گفتا که من خَر بنده ام (یعنی یک خر دارم بنده ی خرم هستم، هرجا او می رود من هم با او می روم)
پس بایزیدش گفت، رو
یا رب خَرش را مرگ دِه
تا او شود بنده‌ی خدا
نگذاریم کارمان به این جا برسد به این دو مصرع آخر خوب ان‌ شاءا... توجه کنیم.

نوشتن دیدگاه