بخشی از گفتگوی آقا امیرالمومنین(ع) از خطبه 1 نهج البلاغه بخش دوم
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: نهج البلاغه
- بازدید: 60
بسم الله الرحمن الرحیم
قیصر امین پور می گوید؛ تا خدا بنده نواز است به خلقش چه نیاز، می کشم نازِ یکی تا به همه ناز کنم. ما خیلی از مواقع اینها را می گوییم به به چه عالی بود، ولی فی الواقع نفهمیدیم .
تاریکی شب فضای خیلی خوبی است برای اندیشیدن درباره مسائلی که نیاز به تفکر دارد . به طور حتم اگر دائم این کار را نکرده باشید ولی خیلی از مواقع برای شما پیش آمده که نیمه شب یا بیدار شدید و یا بیدار بودید نشستید و به مسئله ای که شما را مشغول کرده فکر کردید . چرا نیمه شب ؟چون نیمه شب ها یا تاریکی شب ها، مزاحمتِ سر و صداهای اطراف نیست، این هم نعمت بزرگ پروردگار است، گرچه که امروزه با وجود این کوچه های تنگ شما هر کاری کنید چندین موتور سوار دیوانه می روند و با موتورهایشان صدای گوش خراش تولید می کنند و اگر فحش و ناسزایی هم بگویی او رفته و دلش خوش است که نمی شنود. من بچه که بودم از بزرگ ترها می شنیدم، می گفتند کسی که پشت سر فحش می دهد فحش پشت سر به پاشنه پا می خورد یعنی به درد نمی خورد، منظور این بود که ناراحت نشوید و من همیشه می گفتم اشکال ندارد هر وقت به این موتور سوارها بد و بیراهی بگویم چون پاهایشان از روی زمین بالاست به پایشان می خورد و تا استخوان های بالای ساق و مفصل زانوهایشان می رود. یا بعضی ها آنقدر صدای موزیک شان زیاد است که مردم را دیوانه می کند .
در قران فرموده که شب را برای آرامش و روز را برای تلاش و معاش قرار دادیم، چون که هنگام تلاش برای معاش زمانی برای تفکر وجود ندارد، برای مسائل معنوی و خیلی خاص چیزی وجود ندارد. نیمه شبی از خواب بیدار شدم مثل همیشه قدری به مشکلات و مسائل کوچک و بزرگی که مثل علف هر ثانیه از زمین میروید شروع کردم به فکر کردن . شما باورتان نمی شود من آن وقت ها شاید هفته ای 10 روز یک باری یک مورد نیازمند، یا مشکل دار به من مراجعه می شد می گفتم خدایا حالا این را چه کار کنم ؟ الان از صبح که بیدار می شوم تلفنم اولین زنگ را که می خورد تا شب که بخواهم بخوابم شاید به جرات بتوانم بگویم 20 مشکل سخت را دارم خوب اینها ذهن آدم را مشغول می کند . برای همین خیلی من را اذیت می کند واقعا چه خبر است این برای خود من هم خیلی مسئله بود. جلسه ای در مورد عالم ذرع صحبت کردیم، کسی می تواند بگوید صحبت ها در مورد عالم ذرع چه بود؟
صحبت از جمع : زمانی که اولین اقرارها را نسبت به بندگی خدا اعلام کردیم و در آن ذرات پذیرفتیم که مسئولیتی که به عنوان بنده خدا بودن را بخواهیم قبول کنیم و به خدا ایمان داشته باشیم و پیامبر اولین کسی بود که به آن اقرار کرد .
صحبت از جمع : عالم ذرع عالم قبل از زمین است، خداوند در آیه 172 سوره اعراف فرمودند آیا من پروردگارتان هستم ؟ و تمام ارواح ما پذیرفتند و شهادت دادند که بله شما پروردگار ما هستید و عالم های قبل از آن که شما در مورد آن صحبت کردید.
صحبت از جمع : اولین نوری که خداوند آفرید نور آقا رسول الله و پنج تن آل عبا بود و بعد نور شیعیان و بقیه افراد که آن ذرات را خداوند در صلب حضرت آدم قرار داد که بعد نسل به نسل هر کدام به عرصه درآمدند .
استاد : من می خواهم یک کمی زودتر از این ها را بگویم، شما به این طرف آمدید و من می خواهم به آن طرف تر بروم . پروردگار عالم، فکر کنید یک چیز کامل، یک تکه، عالمی را که به آن عالم ذرع می گویند قرار شد موجوداتی را بیافریند این موجودات دارای شکل و قیافه و اندازه نبودند فرمود باش ذره های نوری، یکسان، یک شکل موجود شد. به طور فطری در درون همه ی این ذرات هر علومی و هر چه که باید می دانستند را پروردگار قرار داد و به صورت فطری آگاه شدند آن وقت ایست کرد و گفت : چه کسی مرا به عنوان خدای خودش می شناسد ؟ ذراتی که به صورت فطری، کامل دریافت کرده بودند بلافاصله اعلام کردند (قالوا بلی) ما قبول داریم آنها شدند انبیاء و اولیاء. خوشا به حال انبیاء و اولیاء ما که جزء آنها نیستیم .
بنده در هفته ای که گذشت، با وجود همه ی شلوغی هایی که اطرافم بود خیلی فکر کردم، چرا خطبه ی اول مولا امیرالمومنین (ع) در بحث خداشناسی است، چرا که آدمی در ابتدای راه می بایستی پس انداز و ذخیره ی درونی داشته باشد که دارد اما باید این پس انداز را پیدا کند، اگر پیدا نکند در بیرون خودش چیزی پیدا نمی کند. ما هر چیزی در بیرونمان پیدا می کنیم علت اصلی اش این است که در درون خودمان داریم، چون داریم، آن به قول خودمان چشمک می زند و بیرونی را پیدا می کند، و این تنها راهی است که انسان می تواند در دنیا به آن نقطه ای که باید برسد .
هفته ی گذشته گفتگوی خطبه ی اول را از اینجا شروع کردیم که اول بدانیم هیچ کس نمی تواند ذات خدا را بشناسد، شوخی نداریم، اگر فکر کردی می گردم و می چرخم ذات خدا را پیدا می کنم، نداریم . امیرالمومنین (ع) فرمودند عجز انسان از شناخت ذات خدا با دلایل مکفی . در مرحله ی دوم فرمودند شناخت خداوند مقدم به هر شناختی است. ذات را کار نداریم. با وجود اینکه ما نمی توانیم ذات پروردگار را پیدا کنیم که چه است و از چه چیزی درست شده است، اما لازم است خدا را بشناسیم . چون اگر خدا را نشناسیم به آن شناخت اصلی دست پیدا نمی کنیم . گفتیم سرآغاز دین معرفت ا... ، همین گفتی دین آوردم تمام شد ؟ نه نمی شود که . در ابتدا باید معرفت ا... باشد . معرفت ا... یعنی چه ؟
صحبت از جمع : یعنی خدا را بشناسیم، برای اینکه خدا را بشناسیم باید صفات خدا را شناخت و برای اینکه صفات خدا را بشناسیم این است که آدم باید خودش را بشناسد و در واقع تجلی پروردگار را در خودش تشخیص دهد. هرچقدر بهتر این تجلی و ظهور صفات الهی و وجود الهی را در خودش کشف کند، خدا را بهتر شناخته است . بنابراین در بین عرفا می گویند برای شناخت خدا ، حرکت از خود است به سمت خدا بعد از خدا است به سمت خود . وقتی که شما در واقع این رفت و برگشت را انجام دادی آن وقت است که می توانی خدا را خوب بشناسی .
استاد : تعریف بسیار خوبی است و در کتاب بسیاری از عرفا هم دیدیم .
صحبت از جمع : بنده کلام آقا امیرالمومنین(ع) را اینطور متوجه میشوم که ایشان فرمودند صفات موجودات را به خدا نسبت ندهید، چیزی که از متن نهج البلاغه بر می آید این است، و در این یک هفته هم نسبت به این خیلی فکر کردم، در جلسه ی پیش یکی از دوستان مطرح کردند که یک سلسله مرتبه ای در این صفت وجود دارد، اما بنده کلام امیرالمومنین (ع) را اصلاً با این توضیحات از نظر خودم مغایر می دانم . مثلاً ما می گوییم سمیع؛ خداوند سمیع و بصیر است، ما اصلا نمی دانیم سمع خدا و بصر خدا به چه صورت است . اگر بگوییم قوت بصیرت یک انسان، کسی که عینک زد با کسی که عینک ندارد، الان آن کسی که عینک زد بصیرت و دیدنش بهتر شد، آیا این به کمال الهی نزدیک تر شد ؟ یعنی مثلاً یک عقابی که از 3000 متری می بیند این بصیرت اش به خدا نزدیک تر است؟ به نظر من تمام این افکار غلط است . ما چندتا قوه ی حس با وسیله ی محدود داریم. امیرالمومنین (ع) آنجا فرموده اند که صفات پروردگار بی حد و مرز است، ما با یک وسیله ی محدود می خواهیم صفت نامحدود را بسنجیم . در زمان قبل از پیامبر(ص) می آمدند یک چیزی را به عنوان بت، فیزیکی می آفریدند، می گفتند ما می خواهیم به این پناه ببریم. ما الان با آن تشخیص خودمان، از سمع و بصر و علم و همه ی این صفت های خوب یک بتی از خداوند در ذهن خودمان می تراشیم . به نظر من می آید که اصلاً سمع خدا و بصر و فهم و علم خدا چیزی نیست که ما بگوییم سلسله ای هست ، ما پایین آن هستیم و خدا بالای آن است . الان یک شمعی یک نوری روشن است، سایه ای روی دیوار افتاده است . سایه به نور ربط دارد ولی سایه، شمع نیست، سایه هیچ سلسله مرتبه ای با شمع ندارد. اما این چیزی که در کلام امیرالمومنین (ع) است اگر شما بگویید خدا سمیع است و فکر کنید خدا به شکلی حرف شما را می شنود این یعنی اینکه صفتی که در یک مخلوق است، چون شما به این شکل دادید، به خدا نسبت دادید . آن چیزی که در خدا هست بالاتر از این سمع است، اصلاً حقیقت دیگری است . اگر ما الان بگوییم اگر کر شویم سمیع نیستیم ؟ چرا با علم و اشاره یک چیزی را به ما می فهمانند . آن درک، آن چیزی که در کنه مطلب هست، فکر می کنم متفاوت است من این را از کلام امیرالمومنین (ع) یاد گرفتم که هرآنچه در مورد خدا در ذهن من است تخلیه کنم . اگر این کار را کنم، مثلاً فرض کنید دعا می کنیم یا وقتی شما با خدا راز و نیاز می کنید یک گوشه ای را نگاه می کنید، امیرالمومنین (ع) گفته اند اشاره می کنند به سمتی . یعنی این چیزهایی است که آن اخلاص در توحید را زیر سوال میبرد، در جملات نهج البلاغه است . اگر من می خواهم بصیر را بفهمم باید اول آن چیزی را که به ناحق از بصیر به خدا نسبت دادم و آن در موجودات دیگر چه مَلَک و چه مادون آن، همه مخلوق هستند . اصلاً ماورای این ها، الان بنی آدم ممکن است آن سمت کهکشان راه شیری را هم ببیند، رادار دارد، مادون قرمز و ماورای بنفش را هم ببیند، آیا این بصیرت خدایی است ؟ بنده می گویم هر بصیرتی که ما درک داریم، آن از خدا دور است.
استاد : شما راجع به صفت ها صحبت می کنید؛ چون آن چیزی را که دوست دیگرمان گفت ، من خیلی سال است با کتب مختلف و عرفای مختلف با آن روبرو شده بودم، که در بحث صفت های الهی، سمیع بودن یا هر صفت دیگری، پروردگار سمیع بزرگ است . ما از جانب حضرت حق اصلاً نمی دانیم سمیع چه است ؟ انسان است که پله پله خودش را می سازد، این را دور می ریزد و … آنقدر پله پله می سازد آرام آرام می رود و به حضرت حق می رسد . اما الان بحث ما اصلاً روی این نیست . امیرالمومنین (ع) فرموده اند سرآغاز دین معرفت ا... است، اما ما را در پوست گردو نگذاشته است . کمال معرفت را آقا توضیح دادند، خیلی زیبا است . اصلاً در مباحثی که ما وارد شدیم ایشان وارد نشدند . فرمودند کمال معرفت باور داشتن و دل به او دادن است، معرفت به خداوند این است.من باور دارم هرجا که هستم الان خدایی دوروبرم با من است. اینقدر این را دورو برم میگردم میرسم به آن نقطه ای که میفهمم که اصلا لازم نیست دورو برم را بگردم من اصلا درون خدا زندگی میکنم چند سال پیش به خصوص میگفتم بین من و شما خالی نیست ولی خودم می فهمیدم که هیچ کس متوجه حرف من نمیشود اما من خودم می فهمیدم چه میگویم و امروز آن فهمم قویتر است ما درون خدا زندگی می کنم و باهمه اینکه درون خدا زندگی می کنم این مهم است که بفهمیم اولا کمال معرفت باور داشتن خداست تو بدانی خدایی وجود دارد حالا دلیل هم نیست که همه مثل من فکر کنند، بعضی ها یک جور دیگر به این این باور می رسند و غیر از آن دل به این خدا دادند دوستش داشته باشند تو هر چه را دوست داشته باشی دنبالش می روی غیر از این است؟
بحث مهم این است؛ باور کن خدا است، حالا چیزی را که باور کردی دوست داشته باش، وقتی بچه ات به دنیا می آید تو باور میکنی بچه دار شده ای و چون باور کردی این فرزند تو است دوستش هم می داری. باور کنید خدایی است که او ما را آفریده اگر این را باور کردی خود به خود دوستش می داری دل به او می دهی و چون دل به او میدهی به دنبالش می روی که ببینی چه شد، چه کسی و چه چیزی است.
صحبت از جمع: اگر آدم به مرحله ای برسد که خودش را در مقابل خدا هیچ بداند و به این شکلی که ایشان می فرمایند نگاه به موضوع داشته باشد این خودش یک ارزش است و آدم باید خیلی راه برود تا به آنجا برسد، حتی شناخت من به خدا نمی تواند شناخت واقعی باشد. ما در ابتدای راه به مسئله نمیتوانیم اینجوری نگاه کنیم چون انسان معرفت اش را از طریق آثار موجودات و آثار هر چیزی به دست می آورد یعنی من وقتی میتوانم نور را بشناسم که اثر نور را درک کنم اگر اثر نور را درک نکنم شناختی از نور پیدا نمیکنم و اگر سیاهی را نشناسم نور را نشناختم بنابراین شناخت خدا از طریق شناخت آثار خداست قطعا ذات خدا را نمیشود شناخت و غیرقابل شناخت است اما شناخت هم مرحله، طبقه و رتبه دارد، من هیچ وقت در کلاس اول نمیتوانم تمام لغات فارسی را بشناسم اما برای اینکه بتوانم روزی لغات فارسی را در حدی که دهخدا میشناخت بشناسم باید از اولِ (الف) شروع کنم تا (آ) و (ب )را نشناسم آب را نمیتوانم بشناسم اینکه ما راه را ببندیم و بگوییم که آن چیزی که ما درک میکنیم آن شرایط آب نیست ما یک (الف) و یک (ب) می بینیم و این را میشناسیم ، کلاس اولی تا آن (الف و ب) را نشناسد h2o را نمی تواند بشناسد. این سد را نباید ایجاد بکنیم. دوستی از من سوال کرد اگر امام زمان(عج) ظهور کردند من از کجا بفهمم این امام زمان، امام زمان است یا این کذاب ها هستند. من یک پاسخی دادم و فکر میکنم در خصوص همه مسائل میتواند باشد و این بود که شما نگران آن نباش که میشناسی یا نمیشناسی شما در راه قرار بگیرید خدا خودش شما را می برد. خداشناسی هم همین است شما باید در راه قرار بگیرید ضمن اینکه صفات در مورد بشر اکتسابی است و نسبی شما باید این را کم کم کسب کنی و رشد بدهی تا به آن مرحله ای برسی که در رابطه با صفات یک شناخت نسبی پیدا کرده باشی.
استاد: بنده چرا مطلبی که هفته پیش گفته بودیم دوباره به آن مطلب برگشتم ؟ نیاز نیست ما اینقدر موضوع را برای خودمان سخت کنیم چون امیرالمومنین(ع) قشنگ توضیح داده است، من نهج البلاغه را دست کم 2 یا 3 بار در کل سال های عمرم از ترجمه های مختلف خوانده ام. حالا هم که این را میخوانم هر بار برای من انگار که یک مطلب جدید و تازه است.امیرالمومنین خیلی ساده بیان میکند که همه بفهمند و همه از آن بهره ببرند.
میگوید سرآغاز دین معرفت ا...، ما میگوییم معرفت، شناخت به خدا، شناخت به خدا چگونه امکان پذیر است ما که گفتیم به ذات پروردگار هیچ کس دسترسی ندارد فرمودند؛ و کمال معرفت، یعنی بالاترین حد معرفت نسبت به خدا باور داشتن و دل به او دادن .باور کردن که اصلا چنین چیزی است یک عده می گویند نه نیست خودشان میدانند ولی من و شمایی که دنبالش هستیم می گوییم هست و دوستش داشته باشیم به همین سادگی .
اما در بند بعدی چقدر قشنگ است می گوید کمال باور به خدا، ما گفتیم هست دیگر هیچ چانه ای نزدیم اما امیرالمومنین می گوید چانه را بزنیم، کمال باور به خدا شهادت به یگانگی است اینقدر زیبا این ارتباطات بیان می شود شهادت به یگانگی، پرهیز از شرک .یگانگی یعنی هست در کنار و پهلو هایش هیچ چیزی نمی تواند باشد، در هیچ چیزی نیازی به هیچ کسی ندارد، میگوید تو شهادت بده که خدا یگانه است از شرک پرهیز کن، یگانگی خدا یعنی چه خودش مسئله است دوباره توضیح میدهد میگوید کمال یگانه دانستن خدا، خالص دانستن اوست، مشکل من که بزرگ تر شد مگر خدا خالص و ناخالص دارد؟ خالص دانستن خداوند، خالص بودن برای ما یک معنی میدهد در عربی یک معنی میدهد. همه این ها (وَ) وسطش است یعنی از هم جدا نیست، و کمال اخلاص این است که صفات خدا را از صفات مخلوقات پیراسته دانستن جدا نیستند، پیراسته یعنی بالاتر. من همینطور خواندم دوباره برگشتم 3 باره برگشتم خیلی قشنگ است .
صحبت از جمع: قطعا کلام امیرالمومنین بحثی در آن نیست منتها یک وقت شما این مطلب را میخوانید شما به بحث کاملا مشرف هستید و خدا را یکتا می دانید خدا را باور دارید فرض کنید من به عنوان فردی که اصلا نمیدانم خدا چیست، خدا کیست، خدا یعنی چه؟ من برای اینکه بتوانم باور داشته باشم لازمه اش یک شناخت اولیه است. شناخت اولیه را از آثار هر چیز ما می توانیم بشناسیم. سراسر قرآن پر از آثار خدا است که شما آسمان ها، نور، آب، ابر، کوه، زمین را ببین خدا را بشناس اینها هیچ کدامشان خدا نیستند. جاذبه زمین را خدا به وجود آورده است از این طریق من باور پیدا میکنم که چیزی هست که ماورای همه تصورات و توانایی هایی ما است که میشناسیم، اعتقادمان این است بشر عاقل ترین موجود است از دست بشر بر نمی آید که کره ای درست کند با این کیفیت که 4 جهت بچرخد. گردش های چهار گانه کوچک نیست وقتی شما اینها را شناختید منتج به شناخت خدا می شود بنابراین راه شناخت خدا بسته نیست من نباید هیچ وقت فکر کنم که من نمی توانم خدا را بشناسم اگر این را فکر کنم نخواهم شناخت .
استاد: بحث ما به این عنوان نبوده و نیست من این را میخواهم بگویم حتی این حیطه که اگر یکی بخواهد تازه بشناسد آقا به او جواب میدهد .خوب دقت کنید ایشان فرمودند که ما گفتیم کمال اخلاص چه بود؟ گفت صفات خدا را از صفات مخلوقات پیراسته کنید بعد می گویند زیرا هر صفتی شاهد جدا بودن موصوف از آن است چقدر زیباست، ما میگوییم فلانی بد اخلاق است بداخلاقی را یک صفت می دانیم که به یک آدم اطلاق می کنیم پس می گوید هر صفتی شاهد جدا بودن موصوف از آن است، وقتی صفتی قائل می شویم، هر موصوفی گواهی می دهد که جدا از صفت است، ما می گوییم که دوست ما آدم بداخلاقی است، این موصوف، این صفت را از جایی کسب کرده حالا یا در خانواده یا در مدرسه بوده یا یک جایی کسی مشوق داشته است، در حالی که خدا هرگز کمبود ندارد از جایی کسب کند، از جایی بگیرد، خدا هرگز کمبودی ندارد، او صمد است، بی نیاز است همه چیز را از خودش دارد چون همه چیز را از خودش دارد از جایی چیزی نمی گیرد بنابراین صفتی بر او نمی تواند داده شود خیلی کلام آقا قشنگ است به نظر من هرکسی بخواهد حتی در صفر صفر شروع کند برایش بسیار جالب است .
پس کسی که خدا را با صفت مخلوقات تعریف کند آن را مقارن و همراه چیزی قرار داده مثلا بگوییم آقا یا خانم فلانی آدم خوش اخلاق یا بد اخلاق است، یا هر چیز دیگری، ما یک چیزی کنارش قرار می دهیم ، وقتی خدا را با این صفت های انسانی، زمینی، همراه بکنیم دقیقا انگار یک چیزی را کنارش گذاشته ایم، مقارنش گذاشته ایم، نتیجه ی قرار دادن مقارن برای خدا یک چیز برای ما می آورد که خدا دوگانه است، همینطور یک آدم می تواند هم خوش اخلاق باشد، هم می تواند بد اخلاق باشد چون هر دو را می تواند بگیرد خدا دوگانه است اما خدا به چیزی نیاز ندارد. اگر هر چیزی دوگانه باشد می تواند تجزیه پذیر باشد همانطور که گفتم می تواند خوش اخلاق باشد می تواند بد اخلاق باشد. می تواند تجزیه پذیر و چنین موردی وقتی پیش می آید اجزایی برایش تصور می شود چون وقتی شما می گویید خوش اخلاق باید این خوش اخلاقی را روی چیزی نشان بدهد، نمی شود که نشان ندهد.
با فرض اجزا برای خدا شما خدا را نشناختید همانطور که دوستمان گفتند: آمدند گفتند اینجور کنیم آنجور کنیم بت ساختند، امروز این را به او اضافه کردند، فردا آن را به او اضافه کردند، بعد هم شروع به پرستیدن کردند ، اگر شما اجزاء برای خدا بگیرید، خدا را نشناختید، آن کسی هم که خدا را نشناخته بیراهه می رود، چون او درعمل نوع دیگری از مخلوق را شناخته خالق را نشناخته است ، خدا خالق مطلق است. کسی که برای خدا اجزاء تصور کند دست دارد، پا دارد…، او را قابل اشاره می داند، ما می گوییم خانم فلانی را دیدی چه چشمان قشنگی دارد؟ اشاره می کند، کسی که برای خدا اجزاء تصور کند او را قابل اشاره می داند، در حالی که اشاره فقط درباره اجسام است، این قالیچه، آن لاله، این میز است، چیزی که اشاره به آن تعلق می گیرد برای اجسام است، نه برای چنین موردی.
کسی که خدا را قابل اشاره می داند برای آن جا و مکان اندازه هم قائل می شود، به نظر شما خدایی که آسمان را آن شکل می آفریند چرخش ماه و خورشید را به آن شکل، زمین این شکلی، آیا می تواند صاحب اندازه باشد؟ اندازه اش چقدر می شود؟ نمی تواند باشد، هرکه برای خدا حدی قائل بشود خدا را قابل شمارش می کند، یک عدد، دو عدد، سه عدد، هیچ وقت نگویید خدا یکی ست، بگویید خدا یگانه است، خدا بی همتا است. هر کسی بگوید خدا کجاست او را در جایی قرار داده چنانکه فرقه های دیگر معبد دارند، خدا هایشان و بت هایشان را در آنجا می برند بعد هم می روند بطور مرتب آنها را پرستش و عبادت می کنند حتی مسیحی ها را شما ببینید مجسمه مسیح داخل کلیسا است، اما در مساجد ما از این خبرها نیست، چون ما چیزی نداریم که قابل پرستش باشد، به همین دلیل هم من هر وقت می روم زیارتگاه ها، توصیه می کنم به دوستان شما را خدا آبرو نبرید درِ ورودی خانم یا آقا وارد می شوند هم بوس می کند هم سجدگاه می زند غلط است این شرک است من بوس می کنم آنجا پر از انرژی ست، به ضریح دست می زنم و به صورت و بدنم میکشم ولی سجده گاهم برای خداست، بغل ضریح می رود هول می شود می ترسد از او بگیرند هم بوس می کند هم جای سجده گاهش را می گذارد، این شرک است نکنید، پس هر کسی بگوید خدا در کجاست؟ سوال می کند خدا کجاست راستی؟ می گوید او را در جایی قرار داده است.
سوال:مسئله ای که همیشه در ذهن دارم اینست که اسم امام زمان که می آید همه بلند می شوند می ایستند، یا اسم حضرت محمد(ص) می آید همه صلوات می فرستند، ولی این قضیه برای خداوند نیست ، همینطور اسمش را می گوییم و هیچ اتفاقی نمی افتد، یا اسم امام حسین(ع) می آید دست می زنیم روی سینه و روی دو زانو مینشینیم.
استاد: بله می دانید چرا؟ چون آنها خدا نیستند آنها از جنس خودمان هستند امام حسین(ع) از جنس خودمان است ولی چون می دانیم که از دنیا رفته ادای احترام می کنیم ولی الان میهمان شما بیاید از جایتان بلند نمی شوید؟ امام زمان زنده است شما صدا می کنید از در ممکن است وارد شود برای همین به علامت احترام مردم بلند می شوند اگر ما صلوات می فرستیم بر پیامبر(ص) و اهل بیتش برای اینکه اینها را زنده ی جاوید می دانیم برای همین نام پیامبر که می آید عملا هم به خودش سلام کردیم هم به اهل بیتش ولی خدا همین جاست، ما برای خدا فقط سجده میکنیم سجده فقط برای خداوند جایز است.
صحبت از جمع: شما در جمله قبل پاسخ را دادید، خدا بی نیاز است ما حتی نماز که میخوانیم و خدا را عبادت می کنیم برای خودمان است خدا اصلا نیاز ندارد ائمه و پیامبر(ص) همانطور که فرمودید مثل شخص ما هستند و جایگاهشان در اعلی علیین است اما صلواتی که میفرستیم آیه صریح قرآن است می گوید خود خدا گفته بر پیامبر سلام بده، بنابراین ما یک دستور بی نیاز را در مورد مخلوقش اجرا می کنیم. در رابطه با امام زمان (عج) خب همه ی ما اعتقاد داریم که ایشان حضور دارند ما غایب هستیم بنابراین وقتی که به هر جهت شرایطی پیش می آید که توجه ما به امام جلب می شود در واقع به خاطر توجه ما به امام است که می ایستیم.
استاد : یادتان باشد هر وقت که توجه شما به امام جلب می شود مطمئن باشید قبل از آن امام شما را نگاه کرده است چون ایشان شما را نگاه کرده، دیدید آدم احساس میکند یک وقت ها یکی از پشت نگاهش میکند ، چه کسی به تو گفت کسی دارد از پشت تو را نگاه می کند وقتی او نگاه می کند انرژی آن نگاه تو را بر می گرداند بنابراین وقتی که شما نام آقا را می بری 100% آقا صدایت کرده آقا نگاهت کرده است.
ادامه صحبت از جمع: و چون ما از شرایط محیطی خارج میشویم و متوجه آقا می شویم قاعدتا بهتراست که بلند شویم و بایستیم و ادای احترام کنیم.
صحبت از جمع : این توضیحات شما و دوستمان عالی بود منتها اینها را به ما یاد داده اند یعنی در خصوص صلوات علاوه بر این چیزی که در قرآن هست آخر نماز هم میخوانیم : إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ ۚ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيمًا، اینجا نیامده که هر موقع اسم حضرت آمد صلوات بفرستید، مثل نماز که نیامده که چه کار کنید چه جوری نماز بخوانید. حدیثی است از پیامبر که مضمونش این است حد بالای بخل یا کمال بخل از یک آدم این است که زمانی که اسم من آمد صلوات نفرستد . شما ببینید رحمت للعالمین است ما چون نمی فهمیم بنده چون نمی فهم حضرت رسول (ص) برای این دنیا چه کار کرده است به خاطر همین وقتی که اسمشم بیاید ممکن است خب چون نمی دانم بخل هم به خرج می دهم ولی وقتی که شما بفهمید که یک کسی برای شما با جان و دلش جوری بوده که خداوند در قرآن گفته تو خودت را برای اینها به سختی انداختی، در چه حدی بوده که خداوند می داند. مورد بعدی این است که برای امام زمان (ع) یک اسم خاص که به عربی گفته می شود و معنی ایستاده می دهد زمانی که در خدمت علی ابن موسی الرضا(ع) این اسم بیان شد ایشان دست را بر سر گذاشتند و ایستادند به احترام کسی که فرزند چهارم شان است، این را به شیعیان یاد دادند که اگر این را به ما یاد نمی دادند شاید به یک شکل دیگری ادای احترام می کردیم .
استاد : بله کاملا درست است.
صحبت از جمع : من به دستور شما هر وقت به زیارت می روم هیچ وقت سجده گاه جایی نگذاشتم ولی یکی از علمای اهل سنت در یکی از این مناظره ها میپرسد، می گوید شما که می گویید پیشانیتان میگذارید و سجده می کنید یکی از علمای شیعه جواب می دهد می گوید که هر سجده ای که به قصد عبودیت نباشد سجده شِرک نیست مانند برادران حضرت یوسف که به دستور خدا به پیامبر سجده کردند.
استاد : من انجام نمی دهم، من وقتی زیارت می روم هم عبادت، هم نجوا میکنم ولی زیارت می روم هیچ وقت سجده ام را جز برای خدا برای هیچ مورد دیگری انجام نمی دهم من احتیاط لازم را میکنم بقیه خودشان می دانند هر کاری را که انجام می دهم اصولا می گویم که دوستان اگر دوست داشتند از آن بهره ببرند.
بر کسی که بپرسد خدا بر روی چه قرار گرفته پس حضور خدا را از جاهای دیگر خالی دانسته خدا را روی چه می بینید ؟ روی پشت بام ! پس دیگر اینجا خدا وجود ندارد مگر ما چنین چیزی داریم ؟ خدا همه جا هست و هیچ نیازی نیست که من و شما بگردیم. فقط بدانیم که هست.
امروز اتفاقا می شنیدم که در فضاهای مجازی دوباره شروع کردند که می خواهند چنین و چنان کنند بیخیال اگر زمان مردنمان رسیده مطمئن باشید میمیریم. میخواهند توپ، تانک بزند یا ماشین به ما می زند یا سکته می کنیم و درجا میمیریم. پارسال یک زن و شوهر جوان افغانی را به کربلا فرستادیم که خیلی دلشان می خواست بروند هزینه دادیم رفتند کربلا چقدر هم به آنها خوش گذشت با آن سختی ، برگشتند یک ماه نکشید پسره تو رختخواب سکته کرد مُرد. پس میبینید مرگ هر جا که باشید سراغت می آید فقط مهم این که در چه حالی باشی که به سراغت می آید خم به ابرو نیاورید تا خدا را دارید غم ندارید.
آیه 28 شوری وَهُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ الْغَيْثَ مِنْ بَعْدِ مَا قَنَطُوا وَيَنْشُرُ رَحْمَتَهُ ۚ وَهُوَ الْوَلِيُّ الْحَمِيدُ در مورد باران است این آیه را بسیار بخوانید شاید خداوند به ما عنایت کند یک بار دیگر نگاهمان کند برایمان آب بفرستد خیلی شرایط سختی است که مطمئن باشید ناشی از رفتارها و گفت و گوهای غلط ، اعتقادات بیمورد و بیجا، غیبت ها، تهمت ها، حسادت ها، دروغ ها، ریاکاری ها، برتری طلبی ها، مال های ایراد دار، است و وقت آن رسیده که یک تسویه حساب جانانه با خودمان بکنیم.
صحبت از جمع: ذکری که فرمودید تعداد دارد؟
استاد: همه ی ما یاد بگیریم ذکر هایی که برمی داریم اگر برای ما معین نکرده باشند بهترین حالت آن تعداد 5 تایی ، 7تایی، 14 تایی است، دلیل هر کدام این است تعداد 5 تا به نیت پنج تن، تعداد 7 تا، هفت آسمان و هفت لایه دور بدن انسان، تعداد 14 تا چهارده معصوم است، تعداد 59 تایی یکی از اسماء آقا امام زمان (عج) است، تعداد 99 تا به نام آقا رسول ا… است، تعداد 110 تا به نام آقا امیر المومنین (ع) است، تعداد 133 تا به نام حضرت زهرا(س) است، به حروف ابجد این ها نگاه کنید از هر کدام که خواستید استفاده کنید ولی حداقل تعداد 5 باشد.

