منو

پنج شنبه, 01 آذر 1403 - Thu 11 21 2024

A+ A A-

نگاهی نو به یاران امام حسین(ع) در دشت خون و بلا بخش سیزدهم

 بسم‌الله الرحمن الرحيم

سبز باد ایامتان. نیکو باد احوالتان. در روند عمر پر بار باد عمرتان. دلتان مسرور و شادمان. چشمانتان باد پر باران.

نگاه به عاشورا و تمامی زوایای ماه سخت و غمبار محرم، دیدگانی شسته از غبار نفس می خواهد. گرد و غبار نفس را اشک می شوید.پس بگرید. بگرید همانگونه بر خاندان خود در وقت سختی و مصیبت می گریید. آنچه که در نیم روزی بر صحرای کربلا، بر دشت پر بلای نینوا گذشت اگر نیک بنگرید و لحظه ای را از کف ندهید به مثابه گذران یک عمر دنیایی بر احتساب زمان یعنی هفتاد سال یا بیشتر خواهد بود.

اگر کسی فقط به این نیم روز عاشورا خوب نگاه کند و هیچ زاویه ای را از دست ندهد این نیم روز به اندازه اینکه کسی لااقل هفتاد سال عمر کرده باشد ماجرا دارد. که در نیم روز همه را کسب می کند در حالیکه نیم روزی بیش نبود.برای همین می گویم مقتل بخوانید. مقتل بخوانید که همه زوایا در مشت تان باشد. آدمی را در خاطر، آیات قرآن را می آورد که پس از گذران عمری به دیار باقی می شتابد. از او پرسند در دنیا چقدر ماندی؟ چقدر درنگ کردی؟ گوید نیم روزی. نیم روزی بیش نبود. درست می گویند چون عمر دنیایی علی رغم طول آن که برای بسیاری دراز است،عرضش کم می باشد و در جهان باقی عرض این عمر است که محاسبه می شود و به حساب می آید . آدمی چقدر درغفلت است زیرا همه تلاش خود را در حیطه عمل وارد می نماید که طول عمر را بسیار نماید. اندیشه ای در عرض آن ندارد که اگر دانا و فهیم باشد در می یابد که در عرض عمر هر چقدر اندازه اش وسیع باشد برای آنکه آن را طی نماید و آن را پر کند در واحد زمان بیشتری در این عرض زندگی می کند و بهره می برد .

زیرا وقتی در عرض دنیا به سر می بری واحد زمان ثابت می ماند و در طول عمر واحدی محسوب نمی گردد. بگذارید حرفم را جور دیگر بیان کنم. ما در ریاضیات یک صفحه ای داریم که به آن صفحه مختصات می گوییم. صفحه مختصات یک خط عمودی دارد و یک خط افقی. به مکان هر نقطه در این صفحه مختصات نقطه گفته می شود. مختصات نقطه تشکیل شده است از تلاقی یک نقطه از محور طول ها و یک نقطه از محور عرض ها. به عبارتی برای دانستن مختصات یک نقطه آن نقطه را بطور عمود یکبار بر محور عمودی و یکبار بر محور افقی و وصل می کنیم .اگر شخصی بر روی محور افقی پیش رود یعنی از نقطه صفر بر روی محور افقی( محور X ها یا محور عرض ها ) شروع به حرکت کند و به سمت آخر پیش رود ( یعنی به سمت بی نهایت میل کند) ، چون فقط روی محور عرض هاست پس طولش در تمامی مسیر صفر است و اگر بلعکس کسی روی محور عمودی( محورY ها یا محور طول ها ) شروع به بالا رفتن کند در تمامی این خط عرضش صفر است. دنیا همین است. یک خط عمودی داریم که طول عمر است. این خط عمودی با واحد زمان تغییر می کند. هرچه شما پیش می روید، با واحد زمان تند تند نمره می اندازد. حالا اگر در همان نقطه اول که بالا آمدی بایستی ودر محور عمودی بالا نروی و با خود بگویی کمی هم در عرض پیش بروم این حرکت افقی دیگر زمان ندارد و صفر است. خوب زمان نداشته باشد چه نفعی به حال ما دارد؟ در این خط افقی که می آیی و زمان ندارد تو هزاران هزاران هزاران کار خوب می توانی انجام دهی. در یک واحد زمانی بسیار کوچک در طول عمرت توانستی واحدهای کثیر ، نیکی و خیر و خوبی آماده کنی.بعد همه را که حاضر کردی بر می گردی در واحد دوم در خط عمودی می پری. باز برای تو یک زندگی جدید شروع شد. دوباره در این خط از آنجا که نهایت ندارد هرچقدر که تو پیش بروی می توانی جمع کنی، آماده کنی، نمایشگاه کنی، جلوه گری کنی و در عین حال از واحد عمر و زمان یک کوچولو مصرف کنی. همان کوچولوی اول که بالا آمدی.

آنچه که در صحرای کربلا به وقوع پیوست همین بود. واحد زمانشان نیم روز بود. در نیم روز رجز خواندند به نحو احسن، خط مشی زندگی را به سپاه روبرو آموختند به نحو احسن، امام را پشتیبانی کردند به نحو احسن، امام را به مردم معرفی کردند به نحو احسن، یاران را یاری دادند به نحو احسن. اینجا یعنی در محور عمودی نیم روز آمده است ، پس زمان کم است منتهی در محور افقی یکهو خط کشیده است. گفته بتاز مال تو. هرچه که در این اندازه انجام داده است عالی ترینش است و مال اوست. به اندازه آدمی که لااقل هفتاد سال عمر کرده باشد و توانسته باشد شاگرد پرورش دهد، کار خیر کند، کار خوب کند و الی آخر. اینها در آن نیم روز بردند. خوب چقدر در دنیا بودی؟ فقط نیم روز! چقدر بردی؟هزاران سال ؛ چون یاران امام حسین(ع) تا به صحرا رسیدند از این نیم روزها زیاد داشتند. اگر آن قبلی ها را طی نکرده بودند به این نمی رسیدند.

پس وقتی در عرض دنیا به سر می بری واحد زمان ثابت می ماند و در طول عمر واحدی محسوب نمی شود اما وقتی به واحد طول می نگری و می اندیشی کرنومتر محاسبه زمان، تند تند شماره می اندازد چون تو به عمرت نگاه می کنی که چه جوری بگذرانم، چیکار کنم، امروز را چطوری، فردا چطوری، پس فردا چطور سر مردم را کلاه بگذارم، امروز حق کی را بخورم، پول یارو را چه جوری نگه دارم و الی آخر. این دسته از افکار روی محور عمودی فقط بالا می رود. این واحد افقی اش صفر است کرنومتر محاسبه زمان به سرعت فعال می گردد و پیش می رود و عدد می اندازد. خیلی زود دیر می شود یعنی وقت تمام شده است و فقط در یک راستای باریک حرکت نموده اید. مابقی را که در عرض بود و واحد زمان در آنجا عددی نداشت را از دست داده اید. آنوقت می روی از تو می پرسند چقدر در دنیا درنگ کرده ای ؟ با تأسف می گویی نیم روزی . زیرا آنجا به حقیقت آنچه اتفاق افتاده است واقف گشتی و دریافتی اگر عرض زندگی را درست کاوش کرده بودی، از کف نداده بودی در یک واحد زمان، بی نهایت، از این نیم روزها وجود داشت که بدون آنکه کرنومتر عمر شماره بیندازد می توانست مال تو باشد و این از شماره بیرون است. از تصور خارج است و آنجا مفهوم خسر الدنیا و الآخره را با همه وجود درک می نمایی . چون هم دنیا را در لحظه لحظه عرض آن که می توانستی زندگی کنی،تجربه نمایی،سبد سبد نیکی برای خود جمع کنی تا در دیار باقی بی روزی نمانی و در دنیا هم به بالاترین سطوح آگاهی دست یافته باشی، تا دیگر در جهان های پس از دنیا معطل نگشته ،و سریعا به دیدار حضرت حق بشتابی را از دست داده ای. عظمت مطلب آنقدر عظیم است که در این سطرهای نوشته شده قابل توصیف نیست فقط تلنگری است بر پیش رو اندیشیدن و بهره بردن از آنچه باقی مانده است.

واقعه عاشورا تابلویی است از عرض زندگی ، عرض زندگی همه آدمهایی که در آنجا بودند و فقط در نیمروزی یک خط باریک از عرض عمر خویش را زندگی نمودند و برای آنها خدا می داند بهره چند دوره از زندگی دنیایی می تواند باشد و برای عده ای نیز بالعکس ، از این عرض طویل تنها باریکه نازکی را دیدند در تباهی اش غرق شدند و تلاش کردند به سرعت تمامش کنند . ابن سعد می گفت : تمام کنید ، حکومت ری در انتظار من است . تمامش کنید جنگ فیصله پیدا کند من برگردم به حکومت ری برسم ، این فقط آن را می خواست . همه اینها در این تابلوی عظیم و پُر هیبت ، قابل دیدن است .

دوسال است دارم روی صحابه کار می کنم و ندانسته بودم چرا ؛ تازه فهمیدم چرا ؟ همه روزهایی که آمدیم اینجا نشستیم به این کلام امشب یک طرف ، اگر که از آن بتوانیم بهره ببریم . من وظیفه ام رساندش بود ، وظیفه شما بهره بردنش است حالا چقدر از آن بهره خواهید برد نمی دانم ، و چقدر به آن تعمق خواهید کرد ؟نمی دانم؟

برای آنهایی که این طول و عرض را نتوانستند درک کنند من یک جمله می گویم ، خیلی ساده یک فرمول خودمانی می گویم : هر روزتان را که شروع می کنید لحظه لحظه ، لحظه اش را یک کاری بکنید ، یک کار خوبی انجام بدهید ، یک کار درستی بکنید ، شاید آن روز ، روز آخرتان باشد ؛ هیچ کسی نمی داند و شاید همان یک روزتان محصول تمام عمر دنیایی تان باشد . و آن دنیا این را بخرند ، می گویند بقیه به درد نمی خورد . خداوند دستور می دهد پرده ای روی بقیه بکشید این بنده ام نیمروز بیشتر زندگی نکرد و این نیمروز را در احسن زندگی کرد ، چون فهمید برای چه آمده و باید چکار بکند ؟

یک توصیه برای صدقه دادن :

به هر شکلی ، به هر کاری دست زدید یا به بن بست برخوردید ، برگشت کردید صدقه بدهید . هر کاری را می خواهید شروع کنید اولش صدقه بدهید . اگر زیارت می روید اولش صدقه بدهید . اگر در نماز حال و احوالی پیدا کردید ، توسلی جُستید صدقه بدهید . اگر در نیّـت شما ناخالصی وجود داشته باشد صدقه رفع می کند و فرصتی ایجاد می کند که شما به پاکی و درستی رهنمون می شوید . پس در کلیّه امورات صدقه بدهید . بچه مدرسه ای ها امروز مدرسه بودند از دست معلمشان عصبانی شدند ، آمدند از کلاس بیرون ، خدا این معلم را چکار کند ، پایش را بشکند ، دستش را بشکند ، دیگر نتواند بیاید ، فکرش را نکرد تا خانه برسد ممکن است خودش پایش بشکند ، آن وقت چی ؟ آدم است دیگر ، عصبانی می شود اگر از عصبانیت در آمدی فوری صدقه بده . صدقه را فراموش نفرمایید . مِیل به گناه کردید یک کسی انگار از درون شما ، دست شما را گرفت اجازه نداد پیش بروی بعد با خودت گفتی الهی شکر که انجام ندادم ، صدقه بده . چقدر صدقه بدهیم ؟ به وُسعت نگاه کن ، به اندازه ای که توانایی داری .

وقتی به یک سائلی مبلغی پول می خواهید بدهید یا هر چیزی می خواهید بدهید ، کمکی می خواهید بکنید با احترام و دو دستی بدهید . خدای بالای سر رضایت ندارد که بنده اش به بنده اش محتاج باشد . اما بنده ای را وظیفه دار به بنده دیگری می کند و برای این که بنده اش از دست بنده دیگری احسانش را دریافت نکند دریافت کننده آن صدقه و آن احسان دست خداست . از دست شما و من برمی دارد به دست بنده محتاج عطا می کند . صدقات را چه کسی باید بگیرد ؟ خدا باید بگیرد .و بر هر حرکتی که بر ما انجام می شود ، هر اتفاقی که می افتد یا هر اراده ای که می کنیم صدقه ای باید پرداخت کنیم .

من اکثراً می گویم : ذکر شروع می کنید صدقه بدهید یا فلان کار را انجام می دهید صدقه بدهید . از من سوال می کنند : من اول هر ماه از حقوقم ، صدقه ای را جدا می کنم می گذارم کنار ،یعنی باز هم باید صدقه بدهم ؟ شما باید یک کمی با خودتان فکر بکنید که در عرض یک روز از چند تا بلا امان پیدا می کنید ، از چند تا بلا خلاص می شوید . اولین بلای صبحگاهی که بالای سرتان نازل می شود این است که خواب بمانید نمازتان را جا بمانید ، در آخرین دقیقه بیدارتان می کند ، اصلاً متوجه نمی شوید چطوری بیدار شدید ؟ اولین بلا رفع شد.

دومین بلا : پایت را از در می گذاری بیرون می بینی که لاستیک ماشینت پنچر است ، می گویی من آدم بد شانس ، آدم بدبخت . دیشب فلانی باز آمد خانه ما ، ای چشمت کور بشود تا می آید زندگی ما را چشم می کند . تمام این ها بلاست ، اگر پنچر نشدی ، اگر بد و بیراه نگفتی ، اگر آمدی بد و بیراه بگویی همسایه شما را دیدی و با خنده شروع به احوالپرسی کرد و دیگر شما رویت نشد اخم هایت را در هم بکنی و شروع کردی خندیدن یعنی بلا پرید ، باید صدقه بدهی . اگر به کسی احسان کردی و فراموش کردی که این را تو به او بخشیدی ، حتی اگر خودش به خاطر بیاورد برای تو ، تو می گویی یادم نیست ، باید صدقه بدهی . ما احسان می کنیم بارها و بارها تحت نفوذ شیطان که ابلاغ می کند برای این هم بگو ، او هم می خواهد یاد بگیرد این هم خودش یک کار خِیر است ، به او هم تعریف کن بگذار او هم یاد بگیرد . چه کسی هم چنین حرفی زد ؟ تو اگر می خواهی به دیگران بگویی یاد بگیرند چرا احسان خودت را تعریف می کنی ، احسان دیگران را تعریف کن که در یک جای دیگری این طوری نیکوکاری می کردند ، چرا برای خودت را می گویی ؟ وقتی می بینی که از احسان خودت هیچ نمی گویی ، حرف نمی زنی ، صدقه بده . بسیاری از اوقات فامیل مطلبی را با من در میان گذاشتند هیچ کسی در خانواده من نفهمیده است . و هرگز اجازه ندادم کسی متوجه شود ، باید صدقه بدهم . اما این طوری هم هست مثلاً آقایی از دوستان جمع خدمتی را به من کرده یا چیزی را امانت نزد من گذاشته است به یک دوستی می رسم می گویم شما هم بدان ، در جریان باش آقای فلانی یک چیزی را امانت دست من دارد ، خانم فلانی شما هم بدان و...... چرا ؟ یک دفعه اتفاقی برای من افتاد چند نفر بدانند که شهادت بدهند و بگویند فلان چیز برای آقای فلانی بوده ، امانت پیش ایشان بوده به او برگردانید . این را می گویم ، اگر این وجود را دارم که بگویم ، صدقه بده . همه اینها صدقه دارد .

رفع بسیاری از شبهاتی که می توانست اتفاق بیفتد و شما دیدید که اتفاق نیفتاد . ما صبح اول وقت صدقه می دهیم ، چرا ؟ که هر گونه بلایی بر ما وارد می شود خداوند دور بفرماید . بعد در طول روز می بینی چقدر مطلب پیش آمده که اگر به خودتان بود حتماً آنها را انجام می دادید و وای که بعدش چطوری می خواستی جبران کنی و عملاً جلوی راهت را یک طوری گرفتند نتوانستی باز هم صدقه بده .

هر کسی به مقدار وُسعش صدقه بدهد . من بچه که بودم وقت فطریه که می شد می گفتند فلان کس پول فطریه ندارد که بدهد . بعد پیرزن ها می گفتند مادر یادش بدهید دست گردون کند یعنی پول یک دانه فطریه را بگذارد کنار ، بگیرد دست خودش بگذارد کنار یعنی فطریه ام را دادم . بچه اش بردارد و بگذارد کنار بگوید فطریه ام را دادم و...... اگر ده نفر در آن خانه هستند با همان یک دانه فطریه دست گردون کنند و آن را بدهند بیرون . حالا اگر کسی پول ندارد ولی نیتش را دارد اگر یک دانه 25 تومانی ، یک دانه 50 تومانی به عنوان صدقه گذاشت کنار و این ندارد در طول یک روز 20 تا دیگر از این 50 تومانی ها بگذارد ؛ هر دفعه همان را محاسبه کند ، خدایا ! خودت می دانی که من ندارم این را هم صدقه برای من بنویس چون من می دانم که باید پرداخت کنم . آن قدر دین ما راحت است ، آن قدر دین ما قشنگ است منتهی به شرط این که چشم قشنگ بین داشته باشید . اگر چشم دنیابین داشته باشید دینمان خیلی زشت است چون همه اش محدودیت است . این را نخور ، آن کار را انجام نده ، این جا نرو ، به این دست نزن ، با آن حرف نزن ، با آن کار نداشته باش و ....... همه اش محدودیت است . ولی دین ما دین قشنگی است حتی محدودیت هایش هم بسیار زیباست .

 

 

 

 

نوشتن دیدگاه