منو

پنج شنبه, 01 آذر 1403 - Thu 11 21 2024

A+ A A-

هفت شهر عشق را در گذر از کربلا ببینیم بخش نهم

بسم الله الرحمن الرحیم

مطلب اول:
روز گذشته از سیری سخن گفتم که نمی دانم که آیا شما که شنیدید، اصلاً به آن فکر کردید یا خیر؟ جواب این سوال ها را به خودتان بدهید وگرنه به هیچ کجا نمی رسید اصلاٌ برای شما مهم بود که شما چه نقش هایی را تا به امروز ایفا کردید آیا این نقش ها را درست ارائه کردید؟ اصلاً این نقش ها مال شما بود یعنی در تقدیر شما بود ؟یا خودتان آنها را اختیار کردید تا بازی کنید ؟ در دنیا آیا نقشی بوده که باید بازی می کردید اما شما شانه خالی کردید؟ اگر بخواهم سوال مطرح کنم بازهم هست ولی در دلتان هراس و اضطراب بوجود می آورد پس تا همین حد بسنده می کنم و ادامه نمی دهم همین قدر سوالهایم کافی است همین ها را بروید و به خودتان جواب بدهید. ولی بدانید در این روزها فرصت بزرگی ایجاد شده و مدتی است که می گویم همه را فرصت بزرگی ایجاد شده برای فهم بالایی و رسیدن به حقایقی در این دنیا این از الطاف الهی و عنایات مولا حسین بن علی (ع) است ،پس زرنگ باشید و بهره ببرید به آنچه که می شنوید سخت اندیشه کنید که فقط در سایه تفکر صحیح و طلب عشق می توان به آن دست پیدا کرد.نقش های خود را جسنجو کنید جوانب آن را بسنجید .
یکی دیگر از آدم های را که پریشب در رویا نگاه کرده بودم شرح می دهم خانمی بود که در محیطی مذهبی تربیت شده بود پس یک نقش دائمی او ارائه فضا وعملکرد یک فرد معتقد بود در خانه ی پدرش (بچه جوان ها گوش کنید با شما هستم شما هستید که از الان باید نقش های خود را بشناسید .) پس در یک محیط مذهبی بزرگ شده و چون در محیط مذهبی بزرگ شده نتیجتاً می بایستی که عملکردش و حرکاتش همیشه در سطح یک آدم متدین باشد نقش او این است و این را دارد ارائه می کند این آدم در خانه ی پدری خود نقش یک دختر مطیع ،مهربان، درستکار و برای برادر و خواهرش نیز نقش دیگری در خور این مقام را باید ایفا می کرد برای پدرو مادر یک شکلی برای خواهر و برادر یک شکل دیگری ،(خیلی از مواقع ما خواهر وبرادر نداریم ولی مهم نیست اطرافیان ما که در سن و سال ما هستند خواهر و برادران ما هستند چطور شماها دختران من هستید پسرهای شما پسرهای من هستند مگر من اصلاً می توانستم این همه دخترو پسر داشته باشم نمی توانستم، اما برای من محسوب می شوید و من به شما بعنوان پسر و دخترم همیشه نگاه می کنم .)در محیط مدرسه و دانشگاه هم در نقش دانش آموزی و دانشجویی متین بود پس از ازدواج در مقام همسری تمامی نقشهای پیشین را همزمان با نقش یک همسر خوب و مؤمن و خوشرو و درستکار اجرا می کرد هم متدین است هم هنوز دختر پدر مادرش است و دختر خوب، هم خواهرخوب برای برادرش و خواهرش یا آنهایی که در اطرافش هستند ، بعد دانش آموز خوب برای معلمینش و برای همکلاسیهایش همکلاسی خوب، دانشگاه رفت باز به همچنین، حالا همه اینها را هنوز دارد از دست نرفته و در جاهای خودش ایفا می کند، الان همسر یک آقایی است که باید نقش یک همسر خوب و مؤمن خوشرو و درستکار را اجرا کند در خانه مدیری بس نیکو به سبک خانواده ،(یکی از دعواهای امروزه زنها و شوهرها میدانید چیست؟ خانمها همانطور که بیرون مدیر است در خانه مدیر است نمیشود، آقا آنطوری که بیرون مدیر هستید در خانه نمی توانید مدیر باشید، نوع مدیریتت باید کاملاً فرق کند مدیریت لطیف و آدمهایی که اینها را نمی فهمند نه خودشان خوشبختند نه بقیه ار دست آنها، )در خانه مدیری بس نیکو بود به سبک خانواده، در بیرون در محل کار نیز نقش خود را به شیوه ای نیکو اجرا و مدیریت می نمود در خانواده خویش هنوز نقش دختری خوب و نرمال در خانواده همسر نقش عروسی محترم و امانت دار را ایفا می کند تا اینکه خداوند به دامن او فرزندانی هم قرار فرمود، نقش مادری هم افزوده شد حالا باید نقش مادری را هم اجرا کند همسفر و راهنمای من وقتی تعجب مرا دید گفت :چه شده؟ گفتم ایفای اینهمه نقش همزمان و همه ایده آل مگر امکان پذیر هست؟ چطور ممکن است؟ و اگر امکان دارد میشود به من بگوئید چطور؟ ایشان فرمودند بله می شود، چون در کنار اینهمه بازیهای متفاوت بزرگترین نقش او نقش بندگی ست، او در تعالیم خویش راه و رسم بنده بودن را آموخته و در این راه با بنده بودن ، بسیاری از خویها و خصلتهایی را که انسانها را به ورطه تاریکی و گمراهی می کشد را از خودش سلب نموده، (کسی که بنده خدای خودش شد در روابطش با همسرش بده بستان نمی کند زن و شوهر یک رابطه عاطفی دارند ، یک رابطه الهی دارند جفتی هم که مَچ هم باشند در روز محشر هم باهم بلند می شوند و می توانند در کنار هم باهم باشند بصورت ابدی، وقتی کسی بنده بود، خصلت حسادت، دروغ، ریا، تجاوز کردن به حقوق دیگران، اهانت، بی حرمتی و انجام خواسته های زشت را نخواهد داشت وقتی نداشت در رابطه اش با هرکسی قرار بگیرد رابطه سالمی ست، اصلاً نیاز نیست تلاشی بکند وقتی یک بنده خوب،مطیع وراضی و تسلیم حق بود یک سلسله صفتهایی را از دست می دهد که این صفتها سرشاخه های تیز است هرکجا قرار می گیرد همه را پاره می کند، وقتی اینها نباشد می شود یک گل خوشبو که در همه دستها آرام و متین می تواند بگردد،)ایشان فرمود : با بنده بودن بسیاری از خصلتها و خویهایی که انسانها را به ورطه تاریکی و گمراهی می کشاند را از خودش سلب نموده به همین دلیل هم می تواند از عهده بر بیاید، مضاف بر اینکه وقتی کسی بنده خدا شد خوی و خصلتهای تاریک و گمراه کننده از او سلب می شود خودش رها می کند به همین دلیل می تواند از عهده همه این نقشها در کنار هم و هم زمان باهم بربیاید، ما آمده ایم اینجا برای همین، اگر به آن نرسیم باطلیم و یک دور باطل دیگر ، مضاف بر اینکه خدای تعالی و مهربان بر چنین بنده ای رحمت بسیار می فرستد، این رحمت ، همانند روغنی سیال که لابلای چرخ دنده ها را می گیرد و سبب می شود آنها به آسانی از کنار هم عبور کنند و درگیری نداشته باشند عمل می کند و از برخورد و اصطحکاک بین نقشها جلوگیری می کند، بیاندیشید که فقل درهای بسته زندگی تان با این کلید گشوده خواهد شد.
مطلب دوم :
یک سر به وادی عشق بزنیم. گفتیم که آقا امام حسین عشق را به محضر حضرت زینب فرستاد .
عشق با عجله نزد آموزگار خود رسید از او تمنا کرد که وی را از اسرار نهان آگاه کند . حضرت زینب به عشق فرمود : فردا هنگامه ظهر عاشورا همه اسرار برتو نمایان خواهد شد . ای وای برمن ، که این سال عمر کردم وظهر عاشورا را گذراندم و هنوز اسرار را نیافتم . در پیشگاه چنین بانوی بزرگی شرمنده ام . حضرت زینب به او فرمود : امشب بیخوابی را تحمل کن . در محفل انس و مناجات شهیدان با حضور قلب شرکت کن . لذت ترتیل قرآنشان را بچش در زمزمه عارفانه شان شنا کن . شب قدر شهیدان شب عاشوراست . امشب ساکنان عرش و فرش واحسینا میکنند، سینه کوبان به کربلا می آیند . بهشت رضوان وام خواه نور ولایت حسین است . دامن نیاز به ناز اوگشوده دربان بارگاه ولایت است . اشک خونین امام حسین و یارانش می ناب درمَشک آنان میشود . ای عشق بی جهت در مستی لاف مزن ، (به ما میگوید آنزمان که شور می گیریم ، هنوز عاشق نشدیم جیغ می کشیم . جگر میسوزد ، آتش می گیرد .در مستی لاف عشق میزنی ؟ نزن) .
تو باید سِرِ خون شهیدان را بنوشی آنگاه غذای جان عاشقان خواهی شد . هر کسی طالب کشف آن است باید در خون شنا کند تا او را به خُم خانه ولایت راه دهند . هر که از این خُم لب تر کند در دریای ولایت حسین گم میشود .( تا حالا گم شدید ؟ من در نجف گم شدم . وقتی وارد حرم شدم . همه چیز را فراموش کردم . رو به امیر المومنین ایستاده بودم نماز میخواندم . متوجه نبودم . بروید گم بشوید . وقتی از خودتان گم بشوید تازه پیدا میشوید. شما الان پیدا نیستید همه گمِ گم هستیم . اما خودمان درک نمی کنیم . ما گم هستیم ، بروید گم بشوید تا پیدابشوید . کجا ؟ در عشق اهل بیت پیدا بشوید . بی عشق هیچکس پیدا نمیشود) .
پس ای عشق ظهر عاشورا با همتی بالا بیا تا آنچه را برایت شرح دادم به وضوح مشاهده کنی . شما را به خدا ظهر عاشورا نروید سینه زنی نگاه کنید ، مگر اینکه تمام وجودتان حضور باشد نه لبخند نه خوردن شیرینی و شکلات و شربت . اگر چیزی خوردید در یک حس کامل حزن بخورید تا بتوانید هم نوابشوید ، ما کارناوال نداریم . مردم کارناوال راه انداخته اند . خانمها با ظاهر آلاگارسون درخیابانها ولو هستند .
عشق آمد پیش زینب جان فشان گفت: مرا آگه کن از راز نهان
ای که باشی عشق را آموزگار مطلبی آموز از اسرار کار
گفت زینب عشق را فردا بیا سینه زن در ظهر عاشوراء بیا
امشب اندر خیمه ها چشمی بدوز تا ببینی عاشقان را دل فروز
ساغر از ذکر خدا نوشیده اند جامه ی صبر و رضا پوشیده اند
در راه حسین بدون جامه صبر و رضا کسی موفق نیست اگر نپوشیدید پیش نیا برو عقب وایستا.
زمزم اشک شهیدان را ببین لذّت ترتیل قرآن را ببین
لیله القدر حسین امشب بُوَد راز آن در سینه ی زینب بُوَد
ناله اش در ناله ی نی افتاده است آسمان در های و هی افتاده است
زلزله از آه او بر جسم خاک سینه ی صحرا ز دردش چاک چاک
واحسینا نغمه ای در کوس عرش ای دریغا می دَمَد سُرنای فرش
باغ رضوان وام خواه نور او حوض کوثر کف زند از شور او
عاشق روی حسین آمد بهشت گفت: منم در نزد تو یک پارِه خشت
پای بگذار در من ای رکن رکین تا کِشم ناز تو را ای نازنین
تو خدا جویی و من خواهان تو بارگاه گشتی و من دربان تو
ترسم این عنقا بگیرد از غمش بال و پر از طائر عیسی دَمش
زمزم خون چون فشاند اشک او نام آن مَی می شود در مَشک او
پس بنوش این مَی در مستی ملاف تا شَوی در طور ،دل سینا شکاف
سرّ می در خون پنهان می شود عاشقان را قوّت جان می شود
قصد جانبازی اگر مردان کنند راز آن را کشف در میدان کنند
امروز کدام میدان ؟ میدان زندگی که هر دم حلال و حرامش با هم قاطی است. سر می در خون پنهان میشود، کدام خون؟ خونی که از دل می ریزد برای اینکه می خواهد درست زندگی کند، راحت نمی دهند آسان هم نیست من هم می دانم ذره ذره خون آدمها کشیده میشود، دنیا برای همین است اصلا، چه کسی گفت دنیا محل خوش گذرانی است، حالا یک چیزهایی برای اشانتیون دادند بیشتر از این چرا طلب می کنید؟
قصد جانبازی اگر مردان کنند راز آن را کشف در میدان کنند
هر کسی لب تر از این خُم می کند خویش را در پای او گم می کند
هر که او گم شد در پای حسین می شود آهوی صحرای حسین
نک(اینک) برو در ظهر عاشورا بیا نزد ما با همّتی والا بیا
تا ببینی آنچه را گفتم به عین کس نداند کیست جز زینب حسین

فردا شب اگرتوفیق داشتم و عمرداشتم شما را با عشق می برم به ظهر عاشورا، که شب عاشوراست. اما اگر فکر نکنید اگر از خودتان دو تا پرسش ناقابل نکنید هیچ کدام اینها به درد نمی خورد دست شما درد نکند شما جمع می شوید من به خاطر شما مجبورم بدوم در این صحرا که برای شما بتوانم چیزی بیاورم من به نوایی می رسم اما حیف است شما هم کم بها نمی دهید خوب میدوید خوب تلاش میکنید شما هم بیایید به نوایی برسید.

نوشتن دیدگاه