هفت شهر عشق را در گذر از کربلا ببینیم بخش یازدهم
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: هفت شهر عشق را در گذر از کربلا ببینیم
- بازدید: 1084
بسم الله الرحمن الرحیم
پیرو شب هایی که پشت سر گذاشتیم و بحثی که از اول ماه محرم شروع کردیم هدایت شدیم به هفت شهر عشق عطار . ما دو وادی را گفت و گو کردیم وادی طلب ، وادی عشق. چون همه مصرانه پای آن نشستیم و گوش کردیم و خواستیم بدانیم یک چیز دیگر در دامن ما گذاشتند و آن مشاهده ای بود بر انسانها و دنیا . گفتیم دنیا تماشاخانه ای بیش نیست 27 سال در آموزش و پرورش خدمت کردم وقتی به پشت سر نگاه می کنم 27 روز نمی بینم که حالا معتقدم 27 ساعت هم نمی بینم همه چیز با سرعت فراوان رفت .گفتیم دنیا تماشاخانه ای بیش نیست بعد از آن بالا نگاه کردیم تماشاخانه بازیگر می خواهد بازیگرانش ما آدمها بودیم و بعد هر آدمی را یک نقش ندادند چند نقش دادند مواردی را در شبهای گذشته با هم گفتگو کردیم من واقعاً امیدوارم در مورد آن تفکر کنید شما نمی دانید که چیزی امسال به ما داده شد چقدر ارزشمند است می گفتند بعضی ها ره صد ساله را یک شبه می پیمایند این همان است اگر قدر بدانید و اگر بخواهیم از آن بهره ببریم .ما خیلی از مواقع حتی بازیکن هم نیستیم فقط تماشاگر هستیم فقط نگاه می کنیم بدون این که از آن فهمی داشته باشیم پس در روزهای پیش روی خیلی باید مراقب خود باشیم.شبهایی را با هم گذراندیم که متفاوت از همه ی سالهایی است که با هم به عزاداری نشستیم خدا را خیلی شاکر هستم امسال به گونه ای دیگر ما را به فضای محرم و عالم کربلا وارد نمودند هنوزگیج هستیم من مکه هم که رفتم و آمدم گفتم چی شد واقعاً ؟علی رغم آن همه چیزی که دیده بودم ولی وقتی می آمدم گیج گیج بودم الان دوازده سال گذشته است و در عرض 12 سال انگار 12 بار دیگر حج کردم چون هر دفعه یک چیز جدیدی را در آن حج شروع به فهمیدن کردم الان همه ما گیج هستیم هنوز نمی دانم این چند روز اول محرم را چه طوری گذراندیم چی گفتیم . چی شنیدیم ؟و بعداً می خواهیم با آن چکار کنیم .بعداً که به زمین نشستیم آرام آرام متوجه می شویم انشاءالله.امسال یاد دادند مثل موسی کلیم الله که خانواده همراه او بود در دل شب تاریک ،که هیچ نوری نبود هیچ گرمایی نبود هیچ راهنمایی نبود آتشی از دور دید گفت بروم تا شاید آتشی بیابم که مقصود همان نور است و گرما که آدمی را از ظلمت و تاریکی نجات می دهد اول طلب کرد بروم آتش بیابم بعد حرکت کرد سپس به وادی مقدس رسید شنید که : موسی نعلین از پای درآور بعد قدم گذار بارها راجع به این مسئله بحث کردم که این نعلین همان عقلی است که در دنیا مسائل دنیا را بالا پایین می کند اما در بحث مسائل معرفتی خیلی نقشی ندارد.به ما هم این طوری گفتند یعنی وقتی وارد وادی اول هفت شهر عشق عطار شدیم به ما این طوری گفتند لباس گناه . خودپرستی.نارضایتی .ناپاکی دل و.... همه را از تن به در کن تا بتوانی وارد شوی.ما که با کله آمده بودیم گفتیم چشم هرسال اینها را می گوییم ولی هر سال نفهمیده بودیم منظور چیست .امسال فهمیدیم این هم یکی از الطاف پروردگار است برای همین هم من فکر می کنم انگار داریم به آخر الزمان خیلی نزدیک می شویم چون برای آخرالزمان یک عده ای باید فهیم بشوند . امیدوارم که ما جزو کسانی باشیم که انتخاب شدیم فهیم بشویم ودرک کنیم . گفتند : اینها را از تنت دربیاوروگرنه نمیتوانی وارد بشوی .ما هم چنین کردیم بعد وارد شدیم در بدو ورود چون لباس نداشتیم و اینها را کنده بودیم لباس عاشقی بر قامتمان پوشاندند . با اینکه هنوز عشق را بدرستی نمی شناختیم ، اما زمان برای شناخت نمانده . گفتند : هرکس طلب کرد بیاید . بیاید او را به لباس عاشقی مزین می کنیم . حالا لباس عاشقی ودلدادگی پیامبر و اهل بیتش امروز حسین بن علی و برای فرداهایمان امام زمان بر قامت خودمان یا بهتر بگویم بر قامت دلمان پوشاندند . قدر بدانید ، شما را به خدا دیگر نخوابید . منظورم خواب شبها نیست . منظورم آن خوابیست که برای منافع دنیا خودتان را بهش میزنید . دیگر نخوابید . اگر خودتان را به خواب بزنید دیگر چیزی جز خسران نصیبتان نخواهد شد . هر آدمی یک قدر و قیمتی دارد ، به اندازه قدر و قیمتش خرج او میکنند . آخرخرج که رسید اگر نمی ارزد رهایش میکنند ، در منجلاب دنیا می افتد، اما اگر ارزید ، تازه بلندش میکنند .
دوستان خوب من ، جمعتان را به هیچ و پوچ نفروشید به هیچ از شما میخرند . رندان همیشه آماده زدن و بردن هستند و این رندان میزنند و خراب میکنند . ای کاش ما را ببرند آنها هم به یک منفعتی برسند ما را هم با خودشان ببرند ، نمی برند . میزنند له میکنند زیر پامیریزند . دقت کردید ؟ دستهایتان را به همدیگر گره کنید از حریم عاشقیتان دفاع کنید . اجازه ندهید هر دست ناپاکی ، هر کلام آلوده ای به حریم دلداگی شما وارد بشود . هرکس که به مرز عاشقی رسید در هرسنی باشد تازه بزرگ شده ، . من در این سن تازه رسیدم به مرزعاشقی من تازه بزرگ شدم .
من تمام سرو صدای بچه ها را تحمل میکنم به جان ودلم میخرم چون میدانم اگر این بچه ها را برسانیم به مرز عاشقی تکلیف بر ما دیگر تمام است . مواظب باشید هر کس به مرز عاشقی رسید در هر سنی باشد تازه بزرگ شده . به رشد کامل رسیده ، آن رشدی که سبب میشود هرروز خودش را زیبنده تر خوبتر قشنگ تر و بهتر مشاهده کند . میدانید مشکل ما کجاست ؟ ما زشتیم وقتی در آینه خودمان را نگاه میکنیم آنقدرزشتی می بینیم که از خودمان بدمان می آید به همان آینه هم چنگ میزنیم . به هر آدمی هم که روبرویمان بیاید چنگ میزنیم . چرا ؟ چون زشتیم فکر میکنیم که او باعث زشتی ماست ، اوهم به من چنگ میزند چون فکر میکند من باعث زشتی اوهستم اما هر کس به مرز عاشقی رسید بزرگ می شود رشد می کند وهر روز زیباتر میشود.
امروز زمان رشدهای روحی و معنوی است . از گناهان دوری کنید از بیهوده ها ، خوردنش نوشیدنش نگاه کردنش پوشیدنش دردست گرفتنش بازی کردنش ، ازهمه بیهوده ها پرهیز کنید. از حلالها به قدر نیازتان بهره ببرید . آنوقت همیشه سبک هستید همیشه راضی هستید در هر شرایطی که قرار بگیرید ، برای انجام هرماموریتی پا در رکاب دارید . چون سبک و راحت هستید اضافه هم دورتان نیست که بایستید آنها را جمع کنید آنوقت خیلی راحت میگویی " یا علی مدد " برمی خیزید.
مطلب دوم .
برویم وارد بحث عاشقیمان بشویم ببینیم امروزکه عاشورا بود عشق چه برسرش آمده ؟ ببینیم چه خبراست ؟ عشق از تماشای آن صحنه های خونین حیرت زده خودش را به حضرت زینب رساند که آموزگارش معرفی شده بود . گفت : من را دریاب بی طاقت و بی توان شده ام . سرو نازنین مرا شکستند آشیانم را ویران کردند در اوج بی تابی از تو صبر و طاقت میخواهم ای صبر آفرین . حضرت زینب عشق را در دامن گرفت اورا دلداری داد و گفت : درهمین صحنه خونین ، نور حق را مشاهده کن که درد وجود ولی الله اعظم جلوه گر شده . اینک کشتزار ولایت حاصل داده و آن شهادت است که بار دل انگیز عاشقان منزل به منزل است الان زمان بی صبری نیست .
کام جان بگشا پیغام هستی بشنو از جام لبریز درد لذت جوش و خروش بنوش راز عشق و عاشقی در خون حسین و یارانش تجلی کرده باید هشیارانه مظهر این تجلی در عالم شوی.
عشق آمد دامن زینب گرفت از تماشای حسین شد در شگفت
گفت مرا دریاب بی طاقت شدم سرو من بشکست و بی قامت شدم
در تب و تابم ز غم ای نازنین صبر خواهم از تو ای صبر آفرین
زینب آمد عشق را استاد شد مستی اش را در جهان بنیاد شد
بی تحمل عشق را آواز داد با صدای خسته او را ناز داد
در فضای اُنس آغوشش گرفت بارِ غم را از سرِ دوشش گرفت
گفت اینک جلوه ی حق را نگر دامن صبر و صبوری را مَدَر
در حسینم شور مستی را ببین در شهادت رمز هستی را ببین
کِشت جانستانش حاصل داده است بارِ دل منزل به منزل داده است
کام جان بگشا و پیغامش بنوش تا بیابی لذّت جوش و خروش
راز عشق و عاشقی ای بینوا نیست جز خون حسین در کربلا
حضرت زینب پس از دلداری به عشق فرمود: صابر باش، در واقع به ما می گوید، مگر ما عاشق نشدیم مگر ما عشق را در بر نگرفتیم صابر باش، از این پس باید در راه من ثابت قدم حرکت کنی، چه کسی با شما حرف می زند؟ "حضرت زینب"، آنچه در صحرای نینوا از برادرم حسین و عاشوراییان دیده ای، آغاز کار ماست، اینک شهدِ شهادت در سبوی اسارتِ من ریخته می شود، تا چهل منزل باید بر دوش من راه طی نمایی و من قطره قطره ناز و نوش آن را در نهاد تو بپرورانم، در غیر این صورت، کامل نخواهی شد، عاشق شُدید؟ از امروز تا اربعین چهل روز است چهل منزل است مواظب باشید لباس عاشقی را تحویل شیطان ندهید، حضرت زینب می گوید، با من بیایید تا من قطره قطره ناز و نوشش را در نهادتان بپرورانم، وگرنه هیچوقت کامل نخواهید شد، وگرنه هیچوقت عاشق نخواهید شد، یادتان است میگفتم هرکسی از مکه می آید بزرگان می گفتند تا چهل روز نور خدا همراهش است؟ هرچه در محرم بگیرید تا چهل روز با شماست،می توانید نگه دارید چهل روز دیگر هم می دهند، می توانید نگه دارید چهل روز دیگر هم می دهند، تا یکسال اگر دوام آوردید تا آخر عمر مال شماست، ببینم مرد میدان هستید برای محرم سال بعد این نور و این جامه ی عشق را در برتان نگه داشته باشید؟
آنگاه آموزگار عشق او را به قتگاه می برد و می فرماید: نظاره کن از چشم دریا، خون می چکد، خشم را در امواجِ طوفان می دمد، اینک لحظه ی اسارت ،رفتن و از شهیدان گفتنی ها گفتنی ست، نظاره کن که دشمنان جاهل در اولین قدم خیمه ها را به آتش می کشند، کودکان و زنان بی پناه را سرگردانِ دشت و بیابان می کنند، بعد از آن بر جسم پاک شهیدان اسب تازی می کنند و این گونه از ما دلنوازی، که عزیز از دست داده ایم، سپس بر اشترهای عریان سوار و به سوی کوفه و شام رهسپار می شویم و در خرابه ها جا و منزل می کنیم و بدین طریق از صاحبدلان، غارت دل می کنیم، همان گونه که عشق را بی شهادت سوز نیست، بی اسارت او را ساز نیست، اصل مأموریت عشق این است که راز این معنی را در منزل شهادت و اسارت کشف کند ما امروز در دشت کربلا اگر شهید شده باشیم، اگر شهادت را دیده باشیم، چشیده باشیم از حالا چهل روز وقت داریم که در اسارت بسر ببریم، می توانید چهل روز در اسارت باشید ؟خودتان را اسیر کنید، چطور اسیر کنید؟ همه آن کارهایی را که می کردید و بد بود دیگر نکنید، اسارت ما خوبست کسی به ما توهین نمی کند، کسی لگدمان نمی زند، کسی تازیانه نمی زند، جلوی مردم ما را خوار نمی کنند، سرهای عزیزانمان را سر تیر نمی کنند، از مردم سنگ نمی خوریم، فقط از خودمان می خوریم که آدم حسابی تا امروز اینکارها را می کردید؟ واقعاً خجالت نمی کشید؟ بعد در محرم آمده اید عاشقی کنید؟ چه کسی شما را راه می دهد؟ این می شود اسارت ما، اربعین همدیگر را می بینیم.
پس ای عشق، اگر این راز را کشف کنی و در همه ی وجودت آن را جاری و ساری نمایی، آنگاه جواز حضور و شهودت را در دل عاشقان امضاء می کنم.(میدانید یعنی چه یعنی اینکه اگر توانستی به اینجا برسی تو را مظهر عاشق حسین در جامعه جلوه می دهم، هر کسی دنبال عاشق اهل بیت میرود می گویند برو فلان کس را ببین در طول تاریخ این قدر آدمها را داشتیم همینگونه بودند ) زیرا عشق بی شهید، لیاقت جهانداری را ندارد( شهیدی که تو می خواهی بدهی نفست است، بده دیگر بس است )، در شهادت است که ولایت، حیات، زیبایی و حماسه، تجلی دارد و ظرف آن، دردِ غربت و اندوه اسارت است.
گفت بیا در راه من ثابت قدم باش هست بی صبری تو را عین عدم
آنچه دیدی از حسین ای بی نوا هست آن آغازِ درسِ کربلا
چون شهادت شهد بزمِ کبریاست در سبوی زینب آید جانفزاست
تا چهل منزل به دوشش می کشم قطره قطره ناز و نوشش می چشم
با من همراهی نما تا منتها ورنه کامل کی شوی ای با وفا
هرکه کامل کرد درس بندگی می دهند او را صفای زندگی
دو شب پیش به راهنمایم گفتم آخر این همه نقش را چطور میشود با هم هماهنگ کرد و از عهده اش بر آمد گفت فقط آنهایی که یاد گرفتند بنده باشند از عهده همه نقش ها بر می آیند حضرت زینب هم همین را میگوید.
اینک همراهم بشو در قتلگاه تا بر آریم ناله و فریاد و آه
چشم دریا خون به باران می دهد خشم خود را قرض طوفان می دهد
این زمان وقتِ اسارت رفتن است از شهیدان گفتنی ها گفتن است
خیمه ی ما را به آتش می کشند کوفیان، خونخواره و حیوان وَشَند
بر شهیدان اسب تازی می کنند از غریبان دل نوازی می کنند
می کنند بر اشتر عریان سوار می رویم تا شام ویران اشک بار
در خرابه جا و منزل می کنیم کس چه داند؟ غارت دل می کنیم
عشق باید کشف این معنا کند شور و غوغا در جهان برپا کند
شو شهید و زندگی آغاز کن عشق را با عالمی دمساز کن
بی شهادت عشق را آواز نیست بی اسارت نیز او را ساز نیست
نفس را خاموشش نکنید آواز نیست، عشق نیست، خورند غلط نفس را ازش بگیرتا اسارتت ساز شود .
گرچه می دانم محمد زاده ای دست بیعت با ولایت داده ای
من این را که میخواندم دلم شد یک کوه نور چرا که روزی که به دنیا آمده ام، شب شش، پدر و مادر در گوش من شهادتین خواندند، در این گوش جدا در آن گوش جدا خواندند، آن موقع مرا با نام "محمد(ص)" آشنا کردند. همه شما مثل من هستید چون همه شما را در گوشتان خواندند، همان موقع گفتند شهادت دادند به ولایت آقا امیر المومنین(ع) دست بیعت با ولایت داده اید.
با عدالت قامتت موزون شده کوثر زهرا به جامت خون شده
چون کسی که رسالت و ولایت را کنار هم پذیرفت و قبول کرد عادل خواهد بود.
زیور از دست حسن پوشیده ای باده از جام حسین نوشیده ای
من تو را با این همه اوصاف پاک بی اسارت کی بخوانم سینه چاک؟
حضرت زینب(س)، با من و شماست ،با ما دارد حرف میزند چه قدر هرشب یا زینب یا زینب می گوئیم چه قدر به ایشان متوسل میشوید، اگر قرار باشد به ما نگاه بکنند باید ما یک ذره شبیه ایشان بشویم، آدم با هم کفو خودش همراه می شود، بیائیم یک ذره هم کفو خانم بشویم.
من تو را با این همه اوصاف پاک بی اسارت کی بخوانم سینه چاک؟
تا نبینم با اسیران همدمت کی کنم بر زخم جان ها مرهمت