پروردگار را از میان کلام مولا امیرالمومنین علی علیه السلام درک کنیم بخش سوم
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: پروردگار را از میان کلام مولا امیرالمؤمنین علی علیه السلام درک کنیم
- بازدید: 570
بسم الله الرحمن الرحیم
اولین جلسه عرض کردم که اندیشیدم شاید علت اینکه مردم مثل شاخه های درخت بید مجنون که از هر سو باد بوزد همراه می شوند و همسفر باد حرکت می کنند؛ بید مجنون تا حالا دیدید؟ شاخه هایش همه آویزان اند مثل گیس خانمها، باد که می آید اینها را با خودش جابجا می کند؛ در اعتقاداتشان هم دچار چنین احوالاتی باشند دیگران که هیچ حتی خودشان هم نمی دانند که چرا پایه های محکم اعتقادی ندارند؟ چرا زیر نفوذ گفتگوهای دیگران جابجا می شوند، با معتقدین مسلمان می افتند با اینها همسو می شوند با معاندینی که مسلمانها را رد می کنند می افتند، می گویند بله شما درست می گویید با آنها همسو می شوند و خودشان حتی نمی دانند که چرا اینطوری می شوند شاید دلیلش اینست که قانونگذار دین و احکام را درست نمی شناسند یک حکمی را شنیدند، اما در حقیقت شناخت در هر زمینه ای از دو پایگاه ست، در دنیا پایگاه اول عقل است که مسائل را پس و پیش می کند، پایگاه دوم قلب است، در پایگاه عقل با دو دوتا کردن یعنی روابط عقلی می آیند نتیجه میگیرند که دنیا را خالقی ست، هر کاری کنند که این را رد کنند نمی شود، می گویند دنیا را خالقی ست، اما کفایت نمی کند، اینکه عقلا می گویند دنیا را خالقی هست کفایت نمی کند، اگر در همین جا بایستند همان بید مجنون می شوند که هرکسی هرچه آمد گفت از این طرف می روند و از آن طرف می روند، پس چه اتفاقی باید بیفتد؟ باید بر روی هر دریافت عقلی مهر تثبیت قلب بخورد اگر مهر تایید قلب این ماجرا را مزین نکند مثل شاخه های درخت بید مجنون می شوند، آمدیم با خودمان گفتیم آدمی که خدا را به واقع نمی شناسد چطور کلام چنین خدایی را باور کند؟ یک مقدارعقلانی نیست، خدا را نمی شناسد بعد می خواهد کلام خدا را باور کند! به همین دلیل آمدم به کلام آقا امیرالمؤمنین علی (ع) وارد شدم تا از زبان مولا حقیقت را بشنویم که نتوانیم توی آن دچار شک و شبهه شویم.
در جلسه سوم در خطبه اول می خوانیم که فرمودند: سرآغاز دین خداشناسی ست، کمال شناخت خدا باور داشتن او، کمال باور داشتن خدا شهادت به یگانگی اوست، کمال توحید یا شهادت به یگانگی خداوند اخلاص است، کمال اخلاص، خدا را از صفات مخلوقات جدا کردن است زیرا هر صفتی نشان می دهد که غیر از موصوف است، هر موصوفی گواهی می دهد که غیر از صفت است پس کسی که خدا را با صفت مخلوقات تعریف کند او را به چیزی نزدیک کرده یعنی به عبارتی همتایی برای خدا قرار داده، با نزدیک کردن خدا به یک چیزی که ما یک همتایی برای آن تعریف کنیم آنوقت دو تا خدا مطرح می شود وقتی دو خدا مطرح شد اجزایی برایشان تصور می کنید چون دو خدا باید مجزا باشند بالاخره هر کدام باید یک شکلی باشند، اجزایی برای آن تصور نموده، با تصور نمودن اجزا برای خدا یعنی خدا را نشناخته است و کسی که خدا را نشناسد به سوی یک چیزی به اسم خدا اشاره می کند هر کس به سوی خدا اشاره کند خدا را محدود میکند یا بعبارت دیگر به شمارش در می آورد این کلام آقا بود که ما راجع به این کلام می خواهیم گفتگو کنیم؛
اول: آقا فرمودند سرآغاز دین خداشناسی ست، این کلام آقا اندیشه مرا در باب اعتقادات مردم تایید فرمودند که گفتم تا خدا را نشناسند دین را انجام نمی دهند در باورشان نمی رود، آنکس که برای انسان تعیین کننده روش زندگی در دنیاست را نمی شناسند وقتی نمی شناسند چطور به درستی احکام و راهبردهای الهی را می خواهند اعتماد کنند و انجام بدهند؟ و بتوانند از این راهبردها و از این احکام تبعیت کنند و اطاعتی داشته باشند؟ کلام بزرگ همین است، آنکس که خدا را بدرستی نمی شناسد پیروی از دین را از کجا پیدا می کند؟ براساس عملکرد آدمهایی که منسوب به دین شدند، مردم در جامعه اینها را بعنوان دین شناس دین پرست یا هر چیز دیگری می شناسند آنوقت چه می شود؟ همان جریانی میشود که امروز در جامعه ما برقرار است مردم دینشان را براساس آدمها انتخاب می کنند آدمهایی که عملکردهایی ضد و نقیض دارند، اسلام که هیچ، حتی در ادیان گذشته هم افراد زیادی هستند که دین برایشان جنبه تشریفات دارد، الان دین جنبه تشریفات دارد، یک مقدار تفکر کنید، از عزاداریهای سرخاک در قبرستان گرفته تا عروسی ها و عقد کنان ها. عزاداری است طرف عزیزش مرده است برای آن کسی که مرده و الان خاک شده باید یک کاری کنیم که امشب نوری درون قبرش بتابد، شر و ورهایی که برای خودش می خواند ای بابا، یک سوره کوچک از قرآن بخوان راجع به آن حرف بزن بگذار چهار نفر که نشسته اند یک چیزی یاد بگیرند یادگیری اینها برای آن کسی که از دنیا رفته چراغی روشن خواهد بود که چنین بازماندگان فهیمی از او باقی ماندند. عقدکنان است بیا تماشا کن خانمها در مجلس عقدکنان یا مجلس عروسی آنچنان می پوشند و می گردند، آقا که تشریف می آورند می گویند خودتان را بپوشانید آقا آمد، الان نمیدانم خیلی باور نمیکنم آقایان الان هم خیلی مخالف بی حجابی خانمها باشند، یاا... می گویند و داخل می آیند همه چیز تشریفات، موقع عقد بچه هایمان چه خانواده دختر چه خانواده پسر، می روند گرانترین نفیس ترین و زیباترین قرآن را می خرند، تهیه می کنند با خودشان می آورند، من نمی دانم اینها فکر کردند که اگر قرآن خیلی گران تهیه کنند بعدا مثل طلا و جواهر اگر روز مبادا نیاز به پول داشته باشند می توانند بفروشند؟ قرآن برای خواندن است نه برای تاقچه گذاشتن و کتابخانه گذاشتن و پز دادن، در حالیکه این قرآنهای نفیس در طول عمر این زن و شوهرها یکبار هم خوانده نمی شود، می دانید چقدر قرآنهای سر عقد آوردند من بین مردم پخش کردم؟ باز خدا پدرشان را بیامرزد که آوردند دادند ما پخش کردیم شاید به دست یکی دیگر برسد بخواند، چرا واقعا اینطوری است؟ دلیلش را فقط این می دانم؛ گوینده کتاب را نمی شناسند گوینده برایشان ارزشی ندارد پس باید خدا را شناخت آن هم از کلام آدمی که خدا را شناخته و معصوم است.
دوم: امام فرمودند کمال شناخت خدا باور داشتن خداست، مقصود چیست؟ اگر در قلب باور نداریم که خدایی وجود دارد که خالق همه چیز است ما هرگز خدا را نخواهیم شناخت، می گوید من باور دارم، من می گویم دروغ می گویی، خدایی که بالای سر توست هزار دفعه تو خطا کردی یک کشیده به تو نزده است، اما اگر یکی بیاید به تو یک اعتراضی بکند مشت و لنگ و لگد و همه چیز را به سویش پرتاب می کنی، پس تو خدا را باور نداری دروغ می گویی و باور خدا، بعد از دلایل عقلی تحقیق، عقل قبول می کند بعد قلب نظر را در انسان تثبیت می کند آنوقت است که دیگر پاک نمی شود.
سوم: امام فرمودند کمال باور داشتن خدا شهادت به یگانگی اوست، اولا نگاه کنید هر کلامی را امام می فرمایند کمال او را تعریف می کنند، به واحد های پایین تر و کم ارزش تر اشاره نمی کنند، امام می گوید اگر پا به جفت ایستادی خدا را بشناسی همه چیز را حد کمال ببین، از کمال آن یعنی بالاترین درجه اش نگاه کن چرا؟ چون اگر باورت به کمال قرار نگیرد به درد تو نمی خورد حتما بازهم لغزنده می شود کمال باور داشتن خدا را اقرار به یگانگی خدا می داند چون اگر ما در این مرتبه نایستیم حتما زیر پایه اعتقاداتمان شل و قابل ریزش می شود .خوب دقت کنید، میگوید: یگانگی، نمیگوید خدا یکی است، یگانه یعنی همین است و دیگر مثل این وجود ندارد، تمام. نمیگوید خدا یکی است، چون وقتی میگویی یکی، میشود دوتا هم باشد، میشود سه تا هم باشد، میگوید: یگانگی خدا، یعنی خداییست که غیر از او دیگر نیست، مثل و مانند ندارد. از ذکر " الله الصمد " هیچوقت غافل نباشید . لق لق زبان نگویید، 5 تا بگویید ولی تو آن 5 تا بایستید و به خدا فکر کنید، خدایی که همتا ندارد.
چهارم: میگوید کمال توحید یا شهادت بر یگانگی خداوند اخلاص است. اینها به هم چه ربطی دارد؟ اخلاص یعنی چه؟ شما را نمیدانم من برای خودم اخلاص را اینطوری تعریف کردم؛ شما هیچوقت سوار هواپیما شدید؟ هواپیما یک خاصیت عجیبی دارد، وقتی هواپیما بلند میشود میرسد به ابرهای متراکم که توی آن باد هم هست . اگر توی ابرها حرکت کند در این شرایط هواپیما تکان های تند میخورد در نتیجه خلبان اعلام میکند که ما مجبوریم ارتفاعمان را زیادتر کنیم چون وقتی ارتفاع بیشتر میشود گوشها خیلی بیشتر میگیرد بهر حال تاثیر میگذارد ولی این کار یک حسن خیلی زیبایی دارد وقتی هواپیما بالای ابرها میرود یعنی ابرها زیر پا قرار میگیرد خیلی قشنگ است اگر آدم ترسویی نباشید آنموقع از پنجره هواپیما بیرون را نگاه کنید، می بینید که ابرها نماینده ابهامات دنیاست، توده هایی مبهم که نمیدانی چه چیزی در درونش هست، نمیدانی چه خبر است، نمیدانی به کدام سو میرود و من و شمای نشسته در هواپیما در فضایی بی انتها هستیم چون اصلا نمیتوانی برایش حد تعیین کنی، اینجا تمام میشود، آنجا آغاز میشود، وقتی بالای ابرها میروی نمیتوانی برایش یک لکه ببینی، در و دیوار محدود کننده ندارد یا هر چیزدیگری که شما بخواهید به آن فکر کنید و بخواهید تصور کنید وجود ندارد من این فضا را اخلاص می نامم هیچ چیزی جز خدا و عظمتش، که چنین خدایی و چنین عظمتی فقط فهمیدنی است شما هیچ جوری نمیتوانی نشانش بدهی فقط باید آن را بفهمی، غیر از این وجود ندارد.
پنجم : امام فرمودند کمال اخلاص، خدا را از صفات مخلوقات جدا کردن است. خیلی جالب است خیلی از آدمها مثلا برای اینکه کاری بکنند میگویند: رحمانیت خدا را میخواهی ببینی، قهاریت خدا را میخواهی ببینی، فلانی را ببین نماینده احوالات خداست، این چه جور تعبیر و تفسیری است؟ در دنیا هر صفتی می آید به یک موصوفی اطلاق میشود مثلا آدمی که خیلی دست و دلباز است هر چه دارد به دیگران میدهد ما به او میگوییم بخشنده، خیلی هم عالی است اما یک نکته ای اینجا وجود دارد صفت بخشندگی غیر از موجودیت آن انسان است. انسان، انسان است، گوشت است پوست است استخوان است رگ است پی است خون است، آنچه که در درونش هست، صفت بخشندگی یک صفت است که او به آن نامیده میشود اما واقعیت این است که بخشندگی نه گوشت است نه پوست است و نه خون است و گوشت و خون و پوست و رگ و پی و اینها هم بخشندگی نیست. انسان بخشنده ای که ما موصوف می نامیم ماهیتی فراتر از فقط بخشندگی دارد، گوشت، جسم انسانی، خصوصیاتی هم دارد جدا از بخشندگی، به همین دلیل صفات مخلوقات را نمیشود به خدا نسبت داد پس به کلام مولا هر صفتی نشان میدهد که غیر از موصوف است. صفات مثلا بدجنسی ، بدجنسی یک صفت است آیا همه آدمها، آنهایی که بدجنس هستند فقط بدجنس هستند؟ نه یک بخشی بدجنسند ولی غیر از بدجنسی یک چیزهای دیگری هم دارند، هرصفتی نشان میدهد غیر از موصوف است، هر موصوفی گواهی میدهد غیر از صفت است پس کسی که خدا را با صفت مخلوقات تعریف کند، خدا را به یک چیزی نزدیک کرده یا به عبارتی برای خدا همتایی قائل شده است که اگر اینطوری بشود پس دوتا خدا مطرح میشود، وقتی دوتا خدا مطرح بشود باید هر کدام از این خداها را مجزا از دیگری بیانشان کنیم وبرای آنها اجزایی تصورکنیم؛ با تصورنمودن اجزا برای خدا نشان میدهیم که خدا را نشناختیم چون خدا هیچگونه اجزایی ندارد، هیچ چیزی که من و شما داریم خدا ندارد. او همه چیز است و هیچکدام اینها نیست. کسی که خدا را نشناخته و نمیداند خدا کیست بسوی خدا اشاره میکند، مجسمه بودا میفروشند، مردم چقدر گران گران میخرند بعد میبرند در جایگاه های دعا و نیایشان قرار میدهند، چرا؟ چون خدا را نشناخته است، میگوید این نماینده خدا روی زمین است پس ما هم بیاییم برویم مجسمه امام زمان را درست کنیم در خانه هایمان بگذاریم، اگر امام زمان بیاید از دم گردنهایمان را میزند، همان کاری که مسیحیان با مسیح کردند. کسی که خدا را نشناخته بسوی خدا اشاره میکند که این است یا این منظور است و با این کار خدا را محدود میکند. من به شما میگویم، بالای ابرها که رفتیم نمیتوانم بگویم چه وسعتی بود چون نه برایش دیوار دیدم نه برایش پنجره دیدم نه در آن لکه ای دیدم که بگویم این قسمتش این جوری بود چون هیچ چیز دیده نمیشد، فضایی که فقط نور داشت اما یک نور یکنواخت، اما وقتی شما می آیید به یکی اشاره میکنید میگویید: این خدا، خدا را محدود کردی در شمارش کردن آوردی همانطور که در عصر جاهلیت خیلی از آن مردم جاهل زمان قبل از پیغمبر، خدا را قبول داشتند میگفتند: چنین خدایی آن بالاست اما ما نیاز به خدا اینجا روی زمین هم داریم، این خدای باد است، آن خدای آب است، آن خدای فلان است، آن خدای بیسار است، از سنگ و اینها میتراشیدند، خودشان را با آن راضی میکردند چرا؟ چون اصلا خدا را نشناخته بودند، آن خدایی را که میگفتند ما میدانیم آن بالاست، نمیدانستند آن خدا چگونه خداییست. به عنایت پروردگار حسی زیبا بر من غالب شده است که وقتی افراد خانواده ام و دیگر دوستانم حتی غریبه ها مطلبی را بیان میکنند من نگاه میکنم اگر در بخش دانش الهی که خداوند به من عنایت کرده پاسخ مناسبی پیدا بشود مطرح میکنم اما در نهایت میگویم که توی نمازهایتان تو ذکرهای روزانه تان بنشینید دردتان را بیان کنید، خواسته تان و معضلات زندگیتان را بیان کنید، معضلات تفکراتیتان که وحشتناک است، آنها را بیان کنید و هر چیز دیگری که دارید برای خداوند مطرح کنید، شما او را نمیشنوید او شما را میشنود، شما او را نمی بینید او شما را می بیند، آنهایی که دیگر خیلی به من نزدیک هستند تا می آید شروع کند به حرف زدن، میگویم به من نگو برو به خدا بگو، بگو نمیدانم این را چه کار کنم، من نمیفهمم این را چطوری حل کنم، اختیارم دست تو. دیدید مریضهایی را که پیش امام رضا میبرند مردم چیکار میکنند؟ برای مریضشان طناب به گردنش میبندند بعد آن سر طناب را به پنجره فولاد می بندند، چرا اینکار را میکنند؟ به امام رضا میگوید خسته شدم ، این عنان و افسارمن دست تو، هر کاری میخواهی با من بکنی بکن. من میگویم این کار را با خدا بکنید چرا امام رضا؟ بهش بگویید، بگویید خسته شدم، من توی این وادی دنیا از اینهمه تلاطم خسته شدم، تو برایم تعیین کن چکار کنم؟ محبت میکنم تو سری میخورم، دعوا میکنم فحش میشنوم، کمک میکنم یک چیز دیگر میگویند، میگویند می بینی از ما ترسید! کمک نمی کنم، میگویند انقدر خساست دارد، از خساستش یک ذره آب از دستش نمیچکد، شما هرکاری بکنید به هر کس رو بیندازید یک چیزی به شما میگوید، خب بروید به یک کسی بگویید که هیچ چیزی به شما نمیگوید و برعکس راه درست را نشانتان میدهد، این یعنی خداشناسی، مگر نمیخواهی خدا بشناسی؟ این یعنی خداشناسی، اصلا هم نیاز ندارد یک گنبد و بارگاهی برای خودتان درست کنید نمیدانم یک چیزهای عطر آگینی بزنید اصلا از این کارها لازم نیست، یک دانه مهر ساده لباس تمیز و جایی که رویش نماز میخوانید تمیز باشد غصبی هم نباشد، بنشین با او حرف بزن، او نیازمند تجملات و تشریفات ما نیست، من دوست دارم، دستم برسد برای خودم چنین جایی هم درست میکنم اما نه به این معنا که این باید باشد تا من با خدا حرف بزنم، نه! خیابان میرویم توی ماشین ساکت هستم، فکر میکنم، دارم با خدا حرف میزنم در عوض گوشم به حرف بقیه بسته است، چشمم را به چیزهایی که بیرون می بینم می بندم که قضاوت نکنم، خیلی ساده، همیشه با خدا حرف میزنم اگربا خدا حرف نمیزدم توی این یک ساله خیلی زودتر ازاین مرده بودم چون دنیا بدون همسرم برای من قابل تصور نبود، که اصلا امکان دارد؟ همیشه به این فکر میکردم که اگرمن بمیرم او تنها میخواهد چکار کند؟ هیچوقت به این فکر نکرده بودم که اگر او بمیرد من تنها چکار میکنم؟ اگر با خدا حرف نمیزدم نمیتوانستم ادامه بدهم چون با هرکس حرف میزدم یک جوری آزار میدید، با بچه هایم حرف میزدم آزار میدیدند با دوستانم حرف میزدم آنها هم آزار میدیدند با غریبه های معاند حرف میزدم میگفتند واه واه نگاه کن! اینهمه ادعای خدایی و خداپرستی کرده ببین الان چه زار و ذلیل است، با کی حرف بزنم؟ من فقط خدا دارم. گاهی اوقات میگوید: خب، حالا که با من حرف زدی برو به امام زمانت بگو چه میخواهی، برو به امام رضا بگو چه میخواهی، وقتی به من اجازه میدهد میروم. هر چه میخواهید به خودش بگویید، به خدا به شما میدهد خیلی هم دوستتان دارد بقول خودمان شما را روی چشمش میگذارد. قدر خودتان را بدانید، مفت نبازید.
از مداخله در امور دیگران تا می توانید پرهیز کنید عصر و زمانه ای نیست که به مردم بپردازید فقط به خودتان بپردازید اینقدر زگیل و جوش و ... همه جای ما هست که حالا حالاها بکَنیم هنوز هم هست مال مردم را چرا می کَنید مال خودت را بکَن. از مداخله در امور دیگران پرهیز کنید، از قضاوت در مورد دیگران پرهیز کنید. این شعر را می گویند منصوب به مولانا است برای شما می خوانم فکر می کنم قشنگ است: خداوند می گوید:
ای یار غلط کردی با یار دگر رفتی (یار تو خدا بود کی را جای او انتخاب کردی؟ )
از کار خود افتادی در کار دگر رفتی ( کار خودت را بکن )
صد بار ببخشودم بر تو به تو بنمودم
ای خویش پسندیده ( یعنی ای خود پسند) هین بار دگر رفتی
صد بار فسون کردم خار از تو برون کردم ( خارهایت را بیرون کشیدم)
گلزار ندانستی در خار دگر رفتی
گفتم که تویی ماهی با مار چه همراهی
ای حال غلط کرده با مار دگر رفتی ( این مار را از تو جدا کردم افتادی با یک مار دیگر)
گفتی که تو را یارا در غار نمی بینم
آن یار در آن غار است تو غار دگر رفتی
(غار می دانید کجاست؟ اینجا یعنی قلب می گوید تو به من گفتی که یارا من تو را در غار نمی بینم یعنی در قلبم نمی بینم به ما می گوید: آن یار در آن غار است تو غار دگر رفتی ، جای دیگر رفتی.)
چون کم نشود سنگت چون بد نشود رنگت ( چطور ممکن است سنگت کم نشود چطور ممکن است رنگت بد نشود)
بازار مرا دیده بازار دگر رفتی
(خب چطور ممکن است مالت خراب نشود؟ چطور ممکن است احوالاتت خراب نشود تو در بازار خدا کسب و کار نکردی تو به یک بازار مکاره دیگر بازار مکاره شیطان پایت را گذاشتی چطور انتظار داری که حال و روزت خراب نباشد.)
این شعر را برای یک عده ای علی الخصوص خاص خواندم که در سه سال اخیر معلق می زدند در حیطه های مختلف معلق می زنند جولان می دهند ولی خداوند باز هم به آنها رحم کرده هنوز اینها را طرد نکرده تا دیر نشده بس کنید، بس کنید و در صراط مستقیم الهی قدم بگذارید این کلام برای شماست، برای من است .انگشت اشاره را به سمت خودتان بگیرید به سمت دیگران نگیرید. پرهیز کنید در فضاهای مجازی، این کلاسهای مجازی، این روانشناسهای مجازی، این دروس مجازی دستور می دهد شوهرت اینجوری بود تو آن جوری کن، زنت اینجوری بود تو آن جوری کن. هر زنی به شیوه خودش زندگی می کند هر مردی به شیوه خودش زندگی می کند نسخه شما برای همه مردها و برای همه زنها راه گشا نیست، پرهیز کنید بازار مکاره ایست دنبال فالوور می گردند هر محملی را نمی شود دید و هر محملی را نمی شود خواند و هر محملی را برای خودتان نسخه نپیچید.
از بزرگی پرسیدند زندگی به جبر است یا به اختیار گفت امروز به اختیار است تا چه می خواهی بکاری ؟!! بکار اما فردا و فرداهای بعد به جبر است چون مجبوری درو کنی همان چیزی را که کاشتی. روز کاشتن تان فکر درو کردنتان باشید که آن روز درو کردن دلخور نباشید.