پروردگار را از میان کلام مولا امیرالمومنین علی علیه السلام درک کنیم بخش دوم
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: پروردگار را از میان کلام مولا امیرالمؤمنین علی علیه السلام درک کنیم
- بازدید: 529
بسم الله الرحمن الرحیم
با پیر خرد نهفته میگفتم دوش
کز من سخن از سر جهان هیچ مپوش
نرمک نرمک مرا همی گفت به گوش
کاین دیدنی است گفتنی نیست خموش
با پیر خرد ( پیر دانا پیر عاقل) نهفته ( یواشکی) میگفتم دوش
کز من سخن از سر جهان هیچ مپوش ( میگفتم از من اسرار جهان را هر سرّی هست قایم نکن به من بگو من طالب آن هستم می خواهم بدانم )
یواش یواش در گوشم من گفت آن سرّی که می خواهی بدانی دیدنی است گفتنی نیست تعریفی نیست سر ابعاد ندارد حجم ندارد بی اندازه است اما وقتی تو آن را تعریف می کنی به آن ابعاد می دهی اندازه می دهی
امیدوارم این دو تا بیت خیلی حرف زده باشد با آنهایی که آماده ی گوش کردن هستند از عالم خودتان بیرون بیایید، بیایید با من باشید .
تجربه ی عجیبی از آدمها برای من به وجود می آید که از مواهب الهی است شما بهتر هر کسی می داند من با خیل آدمهای زیاد با هر سطح و هر فرهنگ و هر شرایط خاصی رو به رو هستم
با انسانی رو به رو شدم که 25 سال یک زندگی را تحمل کرد که در این زندگی در این 25 سال از رزق روزانه، خوراک روزانه اش، احترام و رعایت شأن آدمی، محبت، رفاه، زیبایی هر چیز خوب دیگری که شما فکر آن را بکنید در این زندگی هیچ خبری نبود اما تا دلتان بخواهد از ضرب و شتم و کتک روزانه مثل وعده های خوراک روزانه در آن بود، فقر، تنگدستی، کار کردن در جاهای مختلف تا به دست آوردن خرج و خوراک خودش و بچه هایش. فحاشی، تهمت های ناروا، آبروریزی های متعدد و... خیلی چیزهای دیگر، اگر کتابی بگذاریم و خاطراتش را بنویسیم شاید پرفروش ترین کتاب سال شود. در همه ی این 25 سال به دنبال پشتیبانی و حمایت دنیایی یک نفر یا چند نفر بود که او را نجات دهند و هیچ وقت این ها را پیدا نکرد. همه ی این وضعیت را تحمل کرد . واقعاً چرا؟ چطور یک آدمی می تواند این طور تحمل کند؟ به چه دلیل؟ انسان های بی شماری را من می شناسم که همه ی آنها این طوری زندگی کردند . عمرشان را به پایان بردند و دم نیاوردند. نمی دانم چه بگویم اما این قصه ها بازهم من را می چرخاند می چرخاند می چرخاند برمی گرداند به اینکه آدمی خدای خودش را نمی شناسد، چه جمله ی خنده دار تکراری که مثل سریال های تکراری تلویزیون شد که بازهم گفتیم خدا را نمی شناسد نه نمی شناسد واقعاً نمی شناسد. شناخت خدا، خیلی از آدم ها فکر می کنند همان نماز چند ثانیه ای است، یا پوشاندن موهای سرمان است، پوشاندن بدنمان از نامحرم است که همه ی این اعمالمان هم از سر ترس از یک خدایی که قهار است و بالاخره چنین می کند ما را چنان می کند ما را، ما انجام می دهیم این خداشناسی نیست این ستم است این ظلم است به کی؟ به آن خدایی که خالق است این ظلم است به آن خدایی که ما را با همه ی ابعاد قدرتش آفریده و ما او را با همه ی ابعاد قدرت بی انتهایش نمی شناسیم بعد در دنیا در کمال بدبختی و ذلت زندگی می کنیم بعد هم می میریم این اجحاف در حق خدایی است که ما را در کمال قدرت آفریده است و خودمان که می توانستیم از این قدرت الهی بهره ببریم و دنیا را جای بهتری کنیم هم برای خودمان و هم برای دیگران و ما نفهمیدیم، زجر کشیدیم، نفهمیده زندگی کردیم در آخر هم مردیم بازهم بعد از این می میریم یعنی بعد از ما هم این قصه تکرار خواهد شد. بعد از چند سال سختی که در این سال های اخیر پشت سر گذاشتم و دوباره سراغ کتابخانه ام رفتم نهج البلاغه را باز کردم واقعاً حیرت انگیز است بروید باز کنید و ببینید چقدر حرف من صحیح است چقدر آقا امیرالمؤمنین برای خداشناسی گفتگو کرده است، قابل شمارش نیست، وقتی یک کسی مثل آقا امیرالمؤمنین راجع به یک مبحثی اینقدر صحبت می کند یک چیزی در آن هست یک پیامی دارد، ما خیلی در این سال ها گفتیم که از خود شناسی می شود به خداشناسی رسید، درست هم هست حرف بی جایی نیست، در آن شکی نیست اما یک نکته خیلی ضروری است که گفته بشود وقتی شما قدرت های پنهانی تان را در خودتان کشف می کنید اگر ندانید منشاء این قدرت ها از کجاست چه پیش می آید؟ من چه کیفی کردم، 5/2 بیدار می شوم هر شبی که غذای چرب خوردم بلند می شوم و قدم می زنم که سکته ی قلبی نکنم چه کیفی دارد من خیلی هوشیار شدم من خیلی فهمیده شدم، نه؟ نه بابا، اگر ندانم این کیفیت که در من اتفاق می افتد از کجا نشأت می گیرید چه پیش می آید؟ غرور، برتری طلبی، قلدری، زورگویی و... هزاران پارامتر که به دنبال ابلیس بدون اینکه طناب گردنم بیاندازد بدوم، به همین دلیل برآن شدم که به دامان کلام باعظمت مولا پناه ببرم.
امشب دو سه بند دیگر از کلام آقا را می خواهیم گفتگو کنیم مولا فرمودند: خدایی که افکار ژرف اندیش، ذات او را درک نمی کنند، دست غواصان دریای علوم به او نخواهد رسید؛ آقا دارد خدا را معنی می کند؛ پروردگاری که برای صفات او حد و مرزی ندارد و تعریف کاملی نمی توان یافت، برای خدا وقتی معین و سرآمدی مشخص نمی توان تعریف کرد، مخلوقات را با قدرت خود آفرید با رحمت خود بادها را به حرکت درآورد به وسیله کوه ها اضطراب و لرزش زمین را به آرامش تبدیل کرد. امشب می خواهیم روی این بندها حرف بزنیم،
اول؛ خدایی که افکار ژرف اندیش ذات او را درک نمی کنند، ژرف اندیش یعنی چه؟ یک معنی لغوی دارد ، ژرف اندیش یعنی اندیشه ای یا انسانی که اندیشه اش تا عمق مسائل فرو می رود و نگاه می کند، ظاهری نگاه نمی کند تا عمق مسائل فرو می رود و نگاه می کند. مولا می فرمایند که انسان هایی که تفکرات بسیار عمیق دارند، با این ظاهربین ها کاری ندارد ، با این الکی خوش ها کاری ندارد که یک بشکن می زنند و می روند، دیدم دیدم دیدم . یکبار رفتیم مشهد یک دختر جوان را با خودمان بردیم پایش که به مشهد رسید اولین کاری که کرد آدرس آن سرسره آبی مشهد را گرفت، ماشین گرفت و به آنجا رفت. تو مگر نیامده بودی حرم؟ خب کجا می روی ؟ چی شد؟ آمده بود تا امام رئوفش به او نجات دهد امامش را که نخواست بعداً هم حرم آمد ولی دیگر به درد نمی خورد، تمام شد خط اتصال پاره، برای همیشه پاره، امیرالمؤمنین با آدم های کوتاه نگر ،الکی خوش ، کاری ندارد. می گوید آنهایی که ژرف اندیش هستند عمیق نگاه می کنند تا عمق هر مطلبی فرو می روند کنکاش می کنند، این ها به ذات پروردگار راهی ندارند، این ها راهی ندارد حالا آنهای دیگر که هیچ، ول معطل هستند این ها درکی از ذات خداوند ندارند. خیلی ساده بگویم همان طوری که برای خودم توضیح می دهم، من این ها را اصولاً برای خودم توضیح می دهم تا بفهمم خیلی از مواقع که می خوانم بعد می نشینم درست مقابل خودم می گویم خب حالا خانم معلم توضیح بده بفهمیم، تازه شروع می کنم برای خودم توضیح دادن، من وقتی در مدرسه، دبستان و دبیرستان هم درس می خواندم باور کنید همین جوری درس می خواندم. خیلی از مواقع در کلاس معلم که درس می داد زبانش را نمی فهمیدم بعد در خانه درس را می خواندم و بعد برای خودم معنی می کردم، این شیوه هنوز هم هست پس به شیوه ی خودم توضیح می دهم که بتوانم بفهمم. به انسان و اندام های زیادش نگاه کنید، وقتی می گوییم اندام، وحشتناک است، شما یک دانه انگشت را بخواهی تمام جزئیاتش را بشماری حالا حالاها کار داری، به انسان واندام های بسیارش نگاه کنید علم پزشکی چه رابطه های بسیار ظریفی را در انسان کشف کرده، چه موفقیت های چشمگیری هم داشته است که می دانیم دیگر امروزه ، قلب رابطه اش با کبد اینجوری، کبد یک چنین کارهایی را در بدن می کند، علم پزشکی خیلی از این ها را کشف کرده است موفقیت های چشمگیر هم داشته است، اما این علم پزشکی با همه ی قدرتش وقتیکه یک جسمی مثل من مثل شما می دود، حرف می زند، کار می کند ، این کار را می کند، آن کار را می کند و یک دفعه اینجوری می کند، اااا ، خوابید زمین، چی شد؟ یک چیزی از آن بیرون زد و رفت، علم پزشکی با همه ی این قدرتش هنوز نمی تواند بفهمد آن چیزی که الان در من جریان دارد، من تکاپو می کنم، حرف می زنم، کار می کنم، چی هست که وقتی افتادم و یک سکته کردم با سرعت خارج می شود و دیگر هیچ چیز نیست، آن چیست؟ رنگش چیست؟ جنسش چیست؟ از کجا آمده است؟ به کجا می رود؟ علم پزشکی نتوانسته این را حل کند، از انسان که خارج می شود، انسان تبدیل می شود به یک جسم بی حرکت و بعد از چندین ساعت در حال گندیدن اگر زیر خاک نگذارند می گندد و این علم هنوز نتوانسته است که به آن ورود کند برای همین یک مثلی هست که می گویند مشت نمونه ی خروار است. این کوچولو نمونه ای باشد از آن چیزی که آن ژرف اندیش هم نتوانست به آن ورود کند و بفهمد، ذاتش را درک کند. هرواحد انسانی دارای قدرتی است بنام روح الهی که عامل حیاتش در روی زمین است، در دنیای زمین، کوچکترین ذره ی حرکتی یا تغییراتی در انسان فقط به اراده ی این ماهیت و این ذات انجام می گیرد که بشر نتوانسته و نخواهد توانست بر ماهیتش یا ذاتش دست پیدا کند.
دوم: دست غواصان دریای علوم به او نخواهد رسید، به کی؟ به خدا. در دنیا علوم به دو دسته ی ظاهر و باطن تقسیم می شود، در طول تاریخ انسان های بی شماری بودند که با نیات مختلف سعی کردند بر علوم چه ظاهری و چه باطنی تمام و کمال دست پیدا کنند اما تاریخ ثابت کرده است که انسان هرچه بیشتر تلاش کرده و عمیق تر کشف می کند بازهم لایه های پنهان وجود دارند که به آنها دسترسی امکان پذیر نیست حتی به اعتقاد من با هر کشفی بشر بیشتر به عجز خودش در راهیابی به علوم الهی واقف می شود چون این سد را می شکند وجلو می رود و می بیند که هنوز خیلی بزرگ تر جلویش است.
سوم: پروردگاری که برای صفات او حد و مرزی وجود ندارد و تعریف کاملی نمی توان یافت این ها را برای آن خدایی می گویم که وقتی گیر بیفتی می گویم برو سراغ خودش به خودش بگو فقط به خودش بگو به من نگو من هم محتاج او هستم، تو به من بگویی من هم می روم و به او می گویم خب خودت برو و بگو منتهی به شرط آنکه او را بشناسی به شرطی که او را درک کرده باشی بدانی که کجا می روی، سراغ کی می روی، این خیلی مهم است. من برای شمردن صفات پروردگاری فکر می کنم عمر دنیایی یک انسان کفاف نمی کند که بتواند صفات پروردگار را بشمارد باز برای خودم یک استدلال دارم می گویم که تعداد صفات پروردگار بی حساب است یعنی ما نمی توانیم بگوییم که چند تا، حالا زیباتر و قشنگ ترش اینجاست، هر صفتی، از صفات پروردگاری را می بینم عین رنگین کمان، نمی توانی بفهمی این رنگ کی تمام می شود و آن یکی کجا شروع می شود ،هر صفت الهی هر صفت از این خدایی که من می خواهم بشناسم و بروم سراغ او، از او چیزی بخواهم، عین این است، مثل یک طیف است یک طیف وسیعی که معلوم نیست از کجا شروع شده است و به کجا می خواهد ختم شود شامل چندین مرحله ست مثلا صفت رحمانیت، قدری بیندیشید آغازش با کدام نعمت است که شما بفهمید رحمانیت خدا شروع شد؟ می شود بگویید رحمانیت خدا با چه چیزی شروع می شود؟ نه،!!می توانید بگویید این را که یک ذره اش را متوجه شدی تا کجا ادامه پیدا می کند؟ نه،!! هیچکس نمی داند و هیچکس نمی داند نعمت بعدی که در صفت رحمانیت خدا جای دارد آن چطوری آغاز می شود؟ آن تا کجا ادامه پیدا می کند؟ درست مثل رنگهای رنگین کمان، قرمز از یک جایی شروع شده و تا جایی که معلوم نیست کجاست تمام شده و بعد رنگ بعدی، ولی هیچوقت نمی توانیم برایش یک خط بکشیم، در صفت رحمانیت خدا نعمت اول را جستی خوب نعمت دومی از کجا شروع شده است؟ همه شان همین وضع را دارند هرچه که می شماریم باز یکی دیگر پیدا می شود دفتر شمارش مرحله به مرحله صفت رحمانیت هیچ وقت بسته نمیشود، تازه یک دانه صفت تا ما بتوانیم بگوییم ما فهمیدیم شمردیم تعیین کردیم عمر کفاف نمی کند،
چهارم: برای خدا وقتی معین و سرآمدی مشخص نمی شود تعیین کرد، این بحث آنقدر سنگین است چرا؟ چون هیچی از آن در دست نداریم وقتی به صفت رحمانیت خدا فکر می کنیم باز یک گوشه های کوچکی از این رحمانیت در دستمان می آید همین خورشید کوچکی که از آن بهره می بریم، کافر و مشرک و مومن، جانی و قاتل و خیر، یکسان از آن استفاده می کنند، آی انصافت را شکر لااقل سهم من که خیر هستم را بیشتر می دادی، نه نمی شود چرا نمی شود؟ خودش می داند چون در صفت رحمانیتش است. صفت رحمانیت را می شود در یک چیزهایی پیدا کرد یا هر صفت دیگر خدا .اما برای آغازش و پایانش اصلا تقویم ندارد شما یک تقویم پیدا کنید، اگر قمر در عقربها را میخواهید بدانید چه ایامی است بروید تقویم مصباح پیدا کنید، در آن نوشته است برای هرچیزی، این روز سعد است برای معامله، این روز سعد است برای ازدواج، این روز نحس است برای معامله کردن، این روز خوب نیست برای سفر کردن ولی برای آغاز و پایان خدا هیچ تقویمی ما نداریم، برای آنچه که خدا اراده می کند، چه وقت اراده می کند؟ چه وقت بوجود می آورد هم آغاز و پایانش هویدا و قابل محاسبه نیست. زن و شوهر ازدواج کردند 20 سال گذشت، این ماه، ماه بعد، سال بعد، دو سال بعد، 5 سال بعد، نه، یک دفعه 20سال بعد به بار می آورد سه قلو چهارقلو، هیچکس نمیداند و هیچکس نمیتواند تعیین کند، در هیچ چیزی، طول عمر انسانها، ما نمی دانیم وما نمی توانیم بگوییم حتی عمر دنیایی مان حتی زمانیکه این بیماری طول می کشد، زمانیکه این حکومت و خودکامگی هایش طول می کشد و خیلی چیزهای دیگر، تقویم از آنها نداریم، انسان را با همه دانشش و فراگیری علوم باطنی اش بر این امر راهی نیست.
پنجم: مخلوقات را با قدرت خود آفرید، جمله خیلی عجیبی ست ما در هر کار دنیایی که می خواهد انجام شد قدرت حرف اول را می زند، شما الان از طبقه ششم هفتم یک ساختمانی بخواهید یک یخچال فریزر بیاورید پایین می روید کارگر بیاورید وقتی کارگرها را نگاه می کنید کدام را انتخاب می کنید؟ آنهایی که درشت ترند آنهایی که قوی ترند آنهایی که جوانترند چرا؟ چون می گویید آنها قدرتشان بیشتر است، پیر افتاده ناتوان را هیچوقت انتخاب نمی کنید، قدرت در کارهای دنیایی حرف اول را می زند چه از توان جسمی شان چه قدرت از لحاظ کمال انسانی، دکتر می خواهید بروید مدام سوال می کنید کدام پزشک حاذق تر است؟ یعنی قدرت طبابتش بالاتر است، قدرت از لحاظ عطوفت و مهربانی، می خواهند که یک کار بکنند یک معامله ای را جوش بدهند می گویند در این خانواده کی از همه مهربان تراست، قدرت مهربانی اش بالاتر است؟ برویم سراغ او، حتی از لحاظ دانش. اگر قدرت یعنی نهایت توانایی انجام هر کاری در هر شرایطی نباشد آن امر اتفاق نمی افتد، یخچال فریزر پایین می آورند با دو آدم فکستنی، از همان بالا رها می شود، این پایین خرده هایش را جمع می کنند، اتفاق نمی افتد. پزشک حاذق پیدا نمی کنید پیش او نمی روید نسخه اول نسخه دوم، هزارتا بلا به سرت می آید اگر آن دنیا راهی نشوید پس اتفاق نمی افتد یا اگر اتفاق بیفتد ناقص اتفاق می افتد، مولا فرمودند خداوند مخلوقات را با قدرتش آفرید از استدلال و نگاه من، فرمایش مولا این نکته را خاطرنشان می کند که از آفرینش مخلوقات از بالاترین امکان یعنی قدرت خویش استفاده فرمودند و چون قدرت الهی در بالاترین نقطه ظهور است پس مخلوقات در نهایت کمال و خوبی آفرینش شدند و ای انسان تو چقدر غافل و ناآگاه هستی که از این نهایت کمال خودت بی خبری، بهره نمی بری، خیلی متاسفم برای اول از همه خودم.
ششم: با رحمت خودش بادها را به حرکت در می آورد بوسیله کوهها، اضطراب و لرزش زمین را به آرامش تبدیل می کند. یک لحظه تصور کنید، باد چطوری بوجود می آید؟ در یک جایی باد به وجود آمد باد چی دارد؟ یک پتانسیل قوی در درون خودش دارد، اگر این باد در جای خودش درجا بزند چه اتفاقی می افتد؟ به لاستیکها یک اندازه معین می توانند باد بزنند چرا؟ چون اگر که باد بیشتری بزنند یک تراکمی بوجود می آید که لاستیک قادر به مقاومت نمی شود و می ترکد اگر شاگرد مکانیک حواسش نباشد و زیاد باد بزند فوری آن سوزن را بر می دارد داخل سوراخ چرخ می زند و مقداری از این باد را خارج می کند پس باد وقتی تولید می شود باید حرکت کند اگر نکند خرابی بوجود می آورد حالا اگر باد تشکیل شده در یک منطقه بماند چه می شود؟ قدری پرنده تصوراتتان را به پرواز در بیاورید ببینید چه اتفاقی می افتد. خداوند با رحمتش بادها رابه حرکت در می آورد به مکانهای دیگر می فرستد تا از بروز خرابی اش جلوگیری کند در حالیکه ایجاد شدن باد خودش از نعمات الهی ست. یک خدا پیدا کنید از این کارها بکند ما لااقل روی زمین ببینیم مگر نمی گویید هست پیدا کنید. پروردگار کوهها را برای سکون و آرامش زمین استوار فرموده وقتی این جمله را خواندم یک لحظه ایست کردم چشمانم را هم گذاشتم آخر این کوهی که روی زمین است چطور می تواند لرزش زمین را بگیرد؟ یک تصویر دیدم، دیدم هر کوهی روی زمین یک نشیمنی دارد بعد آرام آرام می آید بالا باریک می شود قله میشود. هر کوهی به همان شکل و اندازه ای که روی زمین است آنرا معکوس زیر زمین ببینید، یک کله قند تصور کنید که یک کله قند دیگر برعکس که ته آنها به هم چسبیده یکی روی زمین یکی زیر زمین یکی بالا آمده یکی پایین میرود نوک تیز میشود یک قله هم آن زیر درست می کند، هر وقت زمین به دلایلی دچار لرزش می شود من نمی دانم شاید شهاب سنگی به زمین می خورد یا در فضای کهکشانی گاها یک چیزهایی ، کراتی جابجا می شود به هر دلیلی لرزشی بر زمین بوجود می آید این دو مخروط برعکس محکم نگه می دارند اجازه نمی دهند زمین لرزش کند از مدار خودش خارج شود، مانع درهم پیچیده شدن داخل و بیرون زمین می شوند .
صائب تبریزی می گوید:
هر چند یار ما همه جا جلوه می کند ( بگو کجا خدا نیست؟ نمی توانی بگویی )
نتوان دلیر گفت کجا جلوه می کند
احول مشو که سرو قبا پوش او یکی ست
هرچند در هزار قبا جلوه می کند
آن یار خانگی که دل از ما ربوده است
در خانه است در همه جا جلوه می کند
آن یار خانگی در تو است در من است در ایشان است اما در همه ما جلوه می کند چطور می توانم شهوت و خودپرستی و لذات کوتاه دنیا را به لذت داشتن چنین خدایی ترجیح بدهم؟ مگر می شود؟ مگر امکان دارد؟ من نمی دانم خدا به من کمک کند که هر روز بیشتر آن را حس کنم و هر روز بهترآن را درک کنم و هرچه بیشتر آن را حس کنم بیشتر هیچ میشوم. اصلا هیچ شدید؟ تمرین کردید هیچ بشوید؟ هیچ بودن بی ارزش بودن نیست دقت کنید شما خیلی با ارزشید شما خیلی بزرگید بیشتر از تصورتان بزرگید چرا؟ چون در شما خدا قرار دارد شما را انتخاب کرده و در قلب من و شما جای گرفته ما اصلا بی ارزش نیستیم ما خیلی بزرگیم و این مهم است که در عین بزرگی و اینکه بفهمید که چقدر بزرگ هستید بعد هیچ بشوید چون خیلی بزرگتر از خودتان را می بینید .
وقتی با هم هستید قدر بدانید وقتی می توانید با هم باشید، بوی سوختن از شما در نیاید، خیلی زود می رسد که دیگر با هم بودن را نتوانید تجربه کنید پس تا می توانید با هم بودن را تجربه کنید قدر بدانید از خودخواهی ها دست بکشید، از منم زدن ها دست بکشید، من می دانم تو نمی دانی، دست بکشید درخت گلابی درخت سیب درخت گیلاس هر چه شاخه هایش خیلی از میوه و بار پر تر است آویزان تر است اینقدر آویزان که می خواهد به زمین برسد. چرا ما نباشیم؟ اگر خیلی می فهمیم باید سرمان بیشتر پایین باشد.
سؤال: چطور می توان به هیچ بودن رسید؟
استاد: خیلی ساده است می دانید البته ساده که می گویم چون روی آن خیلی کار کردم و زحمت کشیدم الان می گویم ساده وگرنه عملاً ساده نیست؛ شما همیشه در زندگی تان بهترین پارچه ها را خریدید یعنی هر وقت رفتی پارچه بخری زیباترین پارچه ها با نازلترین قیمت ها و بهترین کیفیت ها را خریدی درست است؟ خیلی عالیه! من نشستم و چند تا از دوستان نشستیم و با هم گفتگو می کنیم، آدمی که می خواهد هیچ باشد عرض اندام نمی کند اگر من پرسیدم خانم فلانی شما این را چطور می بینی؟ می گیری نگاه می کنی می گویی که من اینها را در خوب می ببینم ولی یک شکل دیگر هم هست؛ ای بابا! کاری ندارد من سالیان سال خرید کردم، من سالیان سال بهترین ها را گرفتم همه خرید کردن من را تحسین می کردند، ای بابا! من فقط به شما گفتم خانم عزیز این چطور است؟ شما فقط بگو این خوب است یا بد است، فقط نظرت را بگو، حتی نباید به من بگویی که سرت کلاه گذاشتند! هر چه از این جملات اضافه می شکنی می ریزی و بیان نمی کنی به هیچ شدن نزدیکتر می شوی. می گوییم که خانم فلانی به به چه خورشت قورمه سبزی خوش عطری خیلی خوشمزه است، می گوید من همیشه اینجوری درست می کنم هرکس هم که می خورد می گوید جای دیگر نمی توانم قورمه سبزی بخورم، بابا کوتاه بیا!! خانم، تعریف کردند، خیلی متواضعانه می گویی ممنونم نوش جان، شما کامت خیلی خوب و خوش عطر است. آنوقت شما هیچ می شوی طرف مقابلت که تعریف کرده بر سکوی افتخار تعریف قرار می گیرد ولی شما هیچ می شوی، هیچ در مقابل خدایی که اینقدر به شما لیاقت داد اگر به شما نمی داد می توانستی؟ کافی بود اشتباه بکنی خورشتت ته بگیرد بوی گند سوختگی می داد آن خدایی که بالای سرت است و به شما توانایی می دهد، اگر یاد بگیریم هر آنچه که داریم از خدا بدانیم خود به خود هیچ می شویم اصلا راهی نداریم جز هیچ شدن چیزی برای عرض اندام کردن باقی نمی ماند، در مورد آقایان هم همین جور؛ من می دانم من بهتر می دانم، بیشتر حساسیت آقایان روی پول خرج کردن است حرفی نیست و در می آورد قدر پولش را زیاد می داند اما مفهومش این نیست که همسرشان را آزار بدهند، باید توجه کنید. خدا رحمت کند همسرم را؛ می گفت که این خانم ها خیلی لطف می کنند پولهایی که ما در می آوریم را خرج می کنند اگر نه که ما دق می کردیم هی پولها روی هم تلنبار می شد نمی دانستیم آن را چکار کنیم در لفاف خنده و شوخی می گفت ولی واقعا این کسب درآمد را هیچ می گرفت تا هیچوقت من یا بچه هایش احساس نکنیم که وای چقدر سختی می کشد پول در می آورد بعد ما می رویم خرج می کنیم چقدر بد و زشت است نه، این احساس ندامت را در ما بوجود نمی آورد. برای هیچ شدن هزاران راه وجود دارد از هر گوشه که شروع کنی شروع کردی امیدوارم که توانسته باشم کمک کنم.
سؤال: فردی که فرمودید 25 سال در تنگدستی بود آیا خدا را نمی شناخت؟
استاد: آدم گناهکاری نبود، خطاکاری نبود که تنبیه بشود اما خداوند به او می گوید من اینجا بودم تو چرا به خانم همسایه گفتی؟! من اینجا بودم تو چرا رفتی ناله کردی پیش دختر خاله ات، چرا به من نگفتی؟ دردها، ناله ها، خواستها و خواهش هایت را با من حرف می زدی، من هستم که تو را بوجود آوردم، من هستم که یک روزی با تو در عالم ذَر قرار گذاشتیم این زندگی را انتخاب کردی و تا امروز تو را مراقبت کردم خسته شدی به من بگو تا تو را نجات بدهم و امروز این اتفاق برای آن خانم دارد می افتد کاملاً درهای زندانی که به روی خودش بسته بود و ایجاد کرده بود دارد باز می شود تمام شد، هیچ کار بخصوصی هم اتفاق نمی افتد ولی از یک زندانی که من پستم، کوچکم، زنم، شعور ندارم باید کتک را بخورم و کارم را بکنم، دارد در می آید.
صحبت از جمع: با توجه به فرموده شما هر چیزی دو وجه دارد و ما یک وجه را می بینیم و یکی مثل حافظ هفتاد وجه قرآن را متوجه می شود، در کلیپی آقای بهجت در آخر کلامشان گفتند: مردم اینجا می آیند ساعتها در خیابان منتظر می مانند که من از خانه بیرون بیایم که من را ببینند، که چه بشود؟ من کاری از دستم برنمی آید نهایتاً به من دستوری می دادند که اینکار را برای حل مشکلتان انجام بدهید، تازه اگر عمل می کردند! به جای ساعتها انتظار می توانستند به خدا بگویند که مشکلشان حل بشود. ساعتها که میخواهم با یک نفرمکالمه کنم که مشکلم را حل کند آخر هم بگوید نمی توانم شرمنده! می توانم به خدا بگویم و دری را برای من باز کند یا حداقل از نظر روحی سبک بشوم.
استاد: کاملاً درست است گفتم یک چیزی امروز ظهر سرنماز دیدم، کلام تو وادارم کرد که این را حتماً بازگو کنم. نشسته بودم نماز می خواندم صندلی من درست رو به قبله است و پنجره هم روبروی من است با وجودی که پرده توری نسبتاً کلفتی هم دارد ولی می شود درخت روبرویش را دید من معمولا بیشتر مواقع چشمهایم را روی هم می گذارم باز می کنم که توجه به اطراف نداشته باشم همینطور که داشتم حمد و توحید را تلاوت می کردم چشمم روی پنجره و از پنجره رد شد درختی که پشت پنجره بود و داشت تکان می خورد، مستقیماً نگاهم رفت به آن درخت خورد یک لحظه احساس کردم یک چیز بسیار عظیمی از آن درخت بلند شد و مستقیم سمت من آمد، تنها کاری که کردم استایل نمازم را حفظ کردم چرا توانستم حفظ کنم؟ فقط به دلیل تکرار و سالیان نماز خواندن است شاید اگر این تکرار نبود بلند می شدم و می دویدم و جیغ می زدم ولی هیچ تکانی نخوردم و دقیقاً همان آن آمد و همه من را پوشاند. چه رنگی بود؟ نمی دانم، چه حسی بود؟ نمی دانم، چه بویی داشت؟ نمی دانم. بارها شنیده بودم که می گفتند در نماز به اصطلاح ساحت خدا را مشاهده می کنند، می گفتم مگر می شود خدا را دید؟ اینها نمادی است اینها توجهی است که به انسان سرازیر می شود به شرط اینکه فقط به او بگویی، به شرط اینکه فقط با او کار داشته باشی والسلام. آنوقت است که می بینی خیلی چیزها تغییر می کند دیگر لازم نیست ساعتها بایستی تا آقای بهجت خدا بیامرز از خانه اش بیرون بیاد وقتی به خودش می گویی آقای بهجت را می فرستد که جواب تو را بدهد اما او می فرستد نه اینکه تو بروی سراغ آقای بهجت، وادارت می کند در یک ساعت معینی بلند می شوی می روی و از آن مکان عبور می کنی و دقیقاً ایشان را در همان ساعت بلند می کند می گوید بلند شو برو برای نماز، آنوقت شما به هم برمی خورید یعنی پیام خداوند را از دهان ایشان می شنوی اما به شرط اینکه اول سراغ خودش رفته باشی. من امسال خیلی به طبیعت ورود می کنم و اصلا به طرز عجیبی حتی یک برگ را نگاه می کنم و امروز تأثیرش را دیدم، دیدم انگار کل طبیعت به من یکدفعه ورود کرد آن هم در چه حالتی؟! در نماز، در نمازی که نباید بهم بخورد و نخورد، هیچی بهم نخورد و بسیار زیبا.
صحبت از جمع: در تأیید فرمایشات شما در قرآن، آیه 32 از سوره ق که می فرماید "هَـٰذَا مَا تُوعَدُونَ لِكُلِّ أَوَّابٍ حَفِيظٍ این وعده بهشت برای کسانی است که توبه کردند و به آن پایبند هستند." اگر من آن را حفظ کنم می توانم به هیچ برسم و خودم را از این کف بالا بیاورم.
استاد: آیات قرآن حتماً برای همه گشایش دارد امروز گشایشش را نفهمیدیم فردا می فهمیم روزهای بعد می فهمیم. بله خداوند برای کسانیکه توبه می کنند و بر توبه هایشان استوار باقی می مانند در باز می کند ما اشکالمان این است که شب توبه می کنیم صبح دوباره آغاز می کنیم اگر نه که توبه درست کنیم بطور حتم جواب خواهیم گرفت.