پرورودگار را از میان کلام مولا امیرالمؤمنین علی علیه السلام درک کنیم ؛ بخش نهم
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: پروردگار را از میان کلام مولا امیرالمؤمنین علی علیه السلام درک کنیم
- بازدید: 249
بسم الله الرحمن الرحیم
امروز باز سری زدم به نامه 31 در نهج البلاغه از کلام امیرالمؤمنین (ع)، که گفتگوی آقا امیرالمؤمنین (ع) است برای آقا امام حسن مجتبی (ع)، دستوراتشان، وصیت هایشان و مسائل مختلفی را که برای ایشان صحبت کردند؛ تا گل های معطر و زیبایی چیده و برای شما بیاورم. رفتم به آن سر زدم و مدت زمان زیادی در آن گشت خوردم، علت آن هم این است که وقتی یک صفحه را نگاه می کنم، انگار که دلم می گوید، برو آن یکی را هم ببین، بعد دلم می گوید، برو آن یکی را هم ببین، بعد یک دفعه نگاه می کنم می بینم ای داد بی داد، چه قدر زمان گذشت. مولا امیرالمؤمنین (ع) به واقع نگری در زندگی دنیایی بسیار اهمیت می دادند، واقع نگری می دانید چیست؟ یعنی آن چیزی که واقعاً دیده می شود و وجود دارد و باید به آن نگاه کنیم، ما حق نداریم چشم هایمان را به آن ببندیم. ایشان فرمودند: به یقین بدان که تو به همه آرزوهایت نخواهی رسید. این کاملاً مشخص است، من آن موقع ها که نوجوان بودم و یک مقدار هم حال و هوای خاصی داشتم، فکر می کردم می گفتم که ان شاا... سنم که بالا رفت، شوهر می کنم، بچه دار می شوم، بچه هایم را خانه بخت می فرستم، بعد همه را رها می کنم و می روم در جنگل زندگی می کنم. نمی شود، فی الواقع امروز بدون بچه هایم خیابان هم نمی توانم بروم. پس به یقین بدان که تو به همه آرزوهایت نخواهی رسید. سال ها به همسرم گفتم ، من و تو ، وقتی هر دو بازنشسته شدیم، فروردین که شد، آخرِ فروردین، ماشین را برداریم و دوتایی راه بیافتیم، بچه ها دیگر بزرگ هستند، دوست دارم از تهران بروم، دور بزنم کرمانشاه، تمام فامیل های مادری ام را ببینم، بعد از آن جا دور بزنم کردستان، روستا به روستا بگردم، به نظرم یک چیزی آن جا منتظر من است که باید بروم و ببینم. بعد بروم از آذربایجان برگردم پائین. نرسیدم، خودم بازنشسته شدم ایشان نشد، بعد ایشان که بازنشسته شد مریض شد، بعد گرفتار شدیم، تا امروز و دیگر هرگز نخواهم رفت، تمام شد. چون یک سفر دوتایی بود نه یک سفر تکی یا حتی دوتایی با یکی دیگر، چنین چیزی را نداریم. پس به یقین بدان که تو به همه آرزوهایت نخواهی رسید و تا زمان مرگ بیشتر زندگی نخواهی کرد. مرگ تو هر لحظه ای رسید، باید همان موقع بروی، التماس و التجاء و من بمیرم و تو بمیری هم ندارد، می آید بر می دارد و می برد. این را از خودم می گویم: اساس بیشتر ظلم ها و شقاوت ها و دزدی ها همین تفکر است که باید به هر چیزی که می خواهند برسند، مرگ را هم خیلی دور می بینند، می گوید: این شتری نیست که فعلاً درخانه من بیاید، سالیان دراز طول می کشد تا این شتر در خانه من بیاید و بخوابد، زهی خیال باطل. القصه، حضرت فرمودند: بر راه کسی می روی که پیش از تو می رفت. تو فکر نکن الان آمدی حسینیه، هنر می کنی، خیلی ماشاا... از خودتان مایه گذاشته اید، قبل از شما در این حسینیه ها آن قدر آدم ها آمدند و رفتند و پیر شدند و مردند، شما امروز بر راه کسانی می روید که قبل از شما این مسیر را رفتند، آن ها رفتند که امروز من و شما جای پا داریم، می توانیم پایمان را جا پای آنها بگذاریم و جلو بیاییم. بر راه کسی می روی که پیش از تو می رفت پس در به دست آوردن دنیا آرام باش. آرام، این قدم را بر می داری در آن یکی می گذاری، نگاه کن. شما الان که خیابان می روید اصلاً موقع راه رفتن به پاهایتان نگاه نمی کنید، این پا را این جا گذاشتم، این یکی را این جا گذاشتم، اصلاً نگاه نمی کنید. پس در به دست آوردن دنیا آرام باش، یک قدم بگذار، نگاهش کن، بعد قدم بعدی. در مصرف آن چه به دست آوردی نیکو عمل کن. هرچه که به دست می آورید خوب عمل کنید، خوراکی به دست می آورید به اندازه بخورید، آن راحفظ کنید، حرام نکنید، به خاکروبه نیاندازید. خب کپک زد چه کار کنم؟ چه کار کنم ندارد، مواظبت کن کپک نزند، تقصیر تو است که کپک زد. این از خوراکی هایتان. لباس هایتان را طوری نگه دارید که اگر که یک روزی رسید و دیدی که دیگر دلت نمی خواهد این ها را بپوشی یا به تو تنگ شد، یا به تو گشاد شد، یک نفر دیگر بتواند آن را بپوشد. دانش ات را یک طوری نگه دار که بالا رفتن سن آن را از بین نبرد. این دانش را چه طوری می شود نگه داشت که سنت بالا رفت از بین نرود؟ با آرام نگه داشتن ذهن، اول ذهن را آرام نگه دار، همه چیز را توی آن مثل آشغال دانی نریز و بعد دانش ات را در اختیار دیگران بگذار، اصطلاحاً خمس و زکات آن را بده. در مصرف آن چه به دست آوردی نیکو عمل کن زیرا چه بسا تلاش بی اندازه برای دنیا، که به تاراج رفتن اموال کشانده شد. حرص می زند، مدام می خرد، می گوید اگر نخرم ممکن است مثلاً تا دو سه روز نتوانم خرید بروم. خب نرو، هرچیزی داری همان را بخور، لوبیا چیتی تمام شد لپه بخور، نخود تمام شد، لوبیا سفید بخور، گوشت تمام شد سیب زمینی بخور. می دانید افغانی های خیلی کم درآمد چه طوری غذا می خورند؟ تا حالا غذا خوردنشان را دیده اید؟ من به شما می گفتم عنصر عنصر می خورم؛ فقط سیب زمینی می پزد و غذا می خورد، فقط پیاز می پزد و غذا می خورد، فقط برنج می پزد و غذا می خورد، به آن برنج و آن سیب زمینی چیزی اضافه نمی کند، مگر افغانی هایی که ایران آمدند و متمول شدند، ایرانی ها را دیدند و آن ها هم یاد گرفتند، سفره های رنگین تر دارند، ولی کم درآمدها یا بی درآمدها این طوری زندگی می کنند. تلاش بسیار و بی اندازه برای دنیا خیلی جاها باعث به تاراج رفتن اموال می شود، مواظب باشید. پس هر تلاشگری به روزی دلخواه نخواهد رسید. شما فکر کنی تمام 24 ساعت را کار می کنم و 10 برابر پول در می آورم، کاملاً اشتباه است، پس چه طوری خرج زندگی ام را دربیاورم؟ از جای خود که بلند می شوی، بگو: بسم الله الرحمن الرحیم، خدایا دستم رها است، دستم را بگیر. هیچ کس به اندازه من در این یکسال نفهمیده، دستم رها است یعنی چه؟ چه بسیار شب هایی که از خواب بلند شدم که سرویس بهداشتی بروم، ، بلند می شوم می بینم وای، همه جا می چرخد، به در و دیوار می خورم، ، تا جایی که پسرم بود بالای سرم می ماند، من چه قدر او را نگه دارم، باید سر زندگی خودش برود، به او التماس کردم برو مادر، من باید یاد بگیرم که بتوانم خودم را تنهایی این طرف و آن طرف ببرم، او را که فرستادم رفت، هر دفعه که از جایم بلند می شوم تا لب تخت می نشینم، اول بسم الله می گویم، بعد می گویم: خدایا دستم را بگیر، اگر دستم را نگیری زمین می خورم، خدایا من را مراقبت کن. هر تلاشگری به روزی دلخواه نخواهد رسید. شما از جایت بلند شو، بسم الله ات را بگو، خودت را پاکیزه کن، خدایی نکرده غسل واجب به گردن تو نباشد از خانه خارج شوی، زمین و زمان را نجس می کنی، ای بابا، اول غسل کن، خانم ها در ایام خاصی نمی توانند غسل کنند، خب عیبی ندارد، آن یک چیز طبیعی است ولی در غیر این صورت غسل واجب به گردن تو است بیرون نیا، غسل ات را بکن و پاک بیرون بیا. آقا، خانم، برای به دست آوردن روزی از خانه بیرون می آیی، اول وضو بگیر با وضو بیرون بیا، من دکتر هم که می روم با وضو می روم، هرجا بروم با وضو می روم، اول وضو می گیرم، می گویم شاید افتادم و مُردم، بگذار لااقل وضو داشته باشم و از دنیا بروم. با وضو بیرون بیا بعد بگو خدایا روزی من دست تو است، سر راهم قرار بده، من بردارم، به حد کفایتم ببرم، زن و بچه ام را سیر کنم، اگر به کسی برخوردم به او هم کمک کنم و به اندازه کافی کنار زن و بچه ام هم باشم. اگر فکر کردی خیلی کار کنی به همه آن هایی که می خواهی می رسی، زهی خیال باطل. من که نمی گویم، نهج البلاغه امام است، بروید بخوانید، کلام امام شما است. هر مدارا کننده ای محروم نخواهد شد. چرا، آدم وقتی مدارا می کند با خیلی چیزها، یک جاهایی هم محروم می شود، راهی نیست. نفس خود را از هر گونه پستی باز دار. این خیلی مهم است؛ نجس نخورید، حرام نخورید، از دوستتان کش نروید؛ بچه ها در مدرسه از این کارها زیاد می کنند، ساندویچ دوستشان را کش می روند، نصف آن را می خورند، بعد می آیند و می گویند، نصفش را خوردم، بعد آن را تحویل می دهند، نخورید. این ها همه پستی است. نفس خود را از هرگونه پستی بازدار هرچند تو را به اهدافت رساند. نفس شما را وادار می کند به شوخی های زشت که همه خوب می خندند، بالا و پایین می پرند، تو می خواهی چه کار کنی؟ خودت را پست می کنی که آنها بخندند؟ گاهی اوقات آدم ها یک کارهایی می کنند خودشان را بین مردم جا بیاندازند که هر چه می خواهند به آن برسند، نکنید. زیرا نمی توانی به اندازه آبرویی که از دست می دهی بهایی به دست آوری، ما در قبال کارهای غلطمان آبرویمان می رود، چه در نزد مردم، چه در نزد اولیای خدا و چه در نزد پروردگار، به آن اندازه ای که آبرویمان می رود، نمی توانیم چیزی به دست بیاوریم که هم برابر آن باشد. برده دیگری مباش که خدا تو را آزاد آفرید. بله قربان گوی همه نشوید، شما حق را ادا کنید، خدمت به دیگران کنید ولی برده کسی نباشید. آن نیک که جز با شر به دست نیاید نیکی نیست. می خواهی به یکی کمک کنی، می خواهی یک کار خوبی کنی، خب بکن اما با خراب کردن یک نفر دیگر این کار را نکن، دیگر به آن کار نیک نمی گویند. می برد یک چیزی می دهد بعد می گوید که مثلاً می خواهد کار خوبی کرده باشد، بعد یک دروغی هم روی آن می گذارد و می گوید، این دیگر کار نیک نیست. بپرهیز از آن که مرکب طمع ورزی، تو را به سوی هلاکت به پیش راند. طمع خیلی چیز بدی است، از طمع پرهیز کنید، هرکسی به طمع کردن بیفتد متأسفانه دیگر نمی تواند جلوی خود را بگیرد و اگر نتواند جلوی خود را بگیرد به هر کاری دست می زند، پرهیز کنید از آن اسب طمع که سوار آن بشوید که اگر سوار آن شدید شما را به تاخت می برد. اگر توانستی که بین تو و خدا صاحب نعمتی قرار نگیرد چنین باش. فردا صبح پیش حاجی فلانی می روم به او می گویم: بدهی دارم، به من وام بده، بین تو و خدا، حاجی فلانی چه کاره است؟ فردا صبح، نماز صبحم را که می خوانم می گویم: خدایا برای من اسبابی فراهم کن که بتوانم بدهی ام را پرداخت کنم، چون خدا را فقط مقابل خودت گرفتی و واسطه قرار ندادی، همان خدا، حاج آقا فلانی را خبر می کند، می گوید فلان چیز را به این بده. بدون این که آن حاجی فلانی هم بداند، یک اسبابی فراهم می کند، چون خدا در دنیا بی قانون کار نمی کند. همه کارهای او براساس قوانین اوست، زیرا تو روزی خود را دریافت می کنی، پس تو آن پول را می گیری، سهم خود را بر می داری، پس دیگر بین خودت و خدا کسی دیگر را قرار نده. مقدار اندکی که از طرف خدای سبحان به دست می آوری، بزرگ و گرامی تر از مال فراوانی است که از دست بندگان دریافت می داری. بگذارید صاحب نعمتتان خدا باشد که همان خدا حتی اگر کم هم برای شما بفرستد خیلی ارزشمند تر و بالا تر از مال زیادی است که از دست بندگان خدا می گیرید، می دانید خیلی ها پول از این طرف می گیرند، از آن طرف ندارند؟ یکی از نشانه هایی که خیریه این جا، مالش حلال است ،هر کسی این جا نمی تواند پول بیاورد، من نمی گویم نیار، اما هرکسی نمی تواند پول بیاورد، آن هایی که از این صندوق روزی می برند، وام دریافت می کنند، خودشان مدعی اند می گویند: وقتی از این جا چیزی می بریم مثلاً برنج می بریم تا دفعه بعد که برنج بدهید، من هنوز برنج دارم در حالی که بچه هایم هم برنج به حد کفایت خورده اند، اندک می دهیم اما برکت آن را خدا می دهد، مال حلالی که در این صندوق می آید، برای شماست، من و فرزندانم هم به اندازه سهم خودمان می آوریم، اصل مال از میان این مردم جمع می شود، اگر مالشان حلال نباشد، آدم ها این طور نمی گویند. مقدار اندکی که از دست خدای سبحان به دست می آوری بزرگ و گرامی تر از مالی فراوانی ست که از دست بندگان دریافت می دارید، گرچه همه از طرف خداست. می گوید اگر از حاج آقا فلانی پول گرفتی آن هم از طرف خداست، اگر او اجازه نمی داد او به تو پول نمی داد ولی بهتر است که این طور باشی. آن چه با سکوت از دست می دهید آسان تر از آن است که با سخن از دست برود.
مسائلی که در پیامد آن بود؛ من خودم به شخصه رازهایی را حفظ کردم که از وجودم کم کرد، از جسمم از بین برد، خیلی اذیتم کرد، خیلی عذابم داد، ولی امروز خدا را شکر می کنم که در ازای این سکوت من، چه چیزها که حفظ نشد، چه احتراماتی که بر جا نماند، چه آبروها که سرجای خود نماند، گاهی اوقات لازم است سکوت کنیم حتی اگر فکر کنیم چقدر متضرر می شویم چون آدم های روبروی ما نمی گویند چقدر نجیب است سکوت کرده، می گویند مقصر است که سکوت کرده، بعضی ها می گویند چقدر احمق است، دیوانه است، عیب ندارد بگذارید بگوید، پیش خدا اجرمان محفوظ است. و حضرت فرمودند: چرا که نگه داشتن آن چه که در مشک است با محکم کردن دهانه آن امکان پذیر است. وجود ما مشک است، آن چه که در وجود ماست فقط با بستن این دهان امکان پذیر است، نگهداری آن چه که در دست داری، پیش من بهتر است از آن که، چیزی از دیگران بخواهید. از دیگران چیزی نخواهید، هر چه که در دستتان است همان را برای بقیه انجام بدهید، تلخیِ نا امیدی بهتر از درخواست کردن از مردم است. نا امید می شوم از این که فلان کار را بتوانم انجام بدهم. شغل همراه با پاکدامنی بهتر از ثروت فراوانی است که با گناهان به دست آید. هرگز بر آرزوها تکیه نکن که از سرمایه احمقان است؛ امیرالمؤمنین (ع) می گوید؛ حفظ عقل، پند گرفتن از تجربه هاست. اگر می خواهید عقل تو سرجای خود باشد، نگاه کن، ببین تجربیاتی که تا حالا کردی، از آن درس بگیر و آن را تکرار نکن، همان کارهای بدی که در گذشته کردید یا اتفاقاتی که برایت افتاده است از آن ها پند بگیر، اگر این کار را بکنی، عقل تو سرجای خود می ماند. بهترین تجربه آن است که تو را پند آموزد، تازه آن پند را هم معرفی می کند، می گوید بهترین تجربه آن ست که به تو نصیحتی کرده، به تو درسی داده، پیش از آن که فرصت از دست برود و اندوه به بار آرد. گاهی اوقات ما تجربه می کنیم و با سر زمین می خوریم دیگر به چه درد خورد؟ امام می فرمایند: تجربیاتی را از آن بهره بگیر که قبل از این که زمین بخوری لااقل درست را فهمیده باشی و راه جلو گرفتن آن را بدانی. از فرصت ها استفاده کن، این شب ها فرصت است هر کسی این شب ها را عمدی از دست بدهد باخته است، هر تلاشگری به خواسته های خود نرسد، هر پنهان شده ای باز نمی گردد. از نمونه های تباهی، نابود کردن زاد و توشه آخرت است، انسانی که روز خود را به شب می رساند، واجب خدا را زیر پا می گذارد، دروغ می گوید، مال حرام می خورد، غیبت می کند و به نامحرم نگاه می کند، چه زن چه مرد، روز او تباهی است و این روزی که تباه شد، چه اتفاقی می افتد؟ زاد و توشه آخرت او را می سوزاند و از بین می برد، هر کاری پایانی ندارد. این قدر دنبال پایان نباشید تا هر جایی که به شما فرصت داده شده است پیش بروید، به زودی آن چه برای تو مقدر گردیده خواهد رسید، شک نکنید. نه در یاری دادن انسان پست چیزی وجود دارد، دم خور آدم های پست نشوید، نه در دوستی با دوست متهم. دوست انتخاب می کنید، پاکیزه انتخاب کنید به خصوص نوجوان ها چون شما اولِ انتخاب دوست هستید، من دوستم را انتخاب کردم، بیش از پنجاه سال است با او می گذرانم خدا را هم شاکرم .حال که روزگار در اختیار تو است، آسان گیر و برای آن که بیشتر به دست بیاوری خطر نکن. خیلی از آقایان برای این که مال بیشتری به دست بیاورند، شغل برتری داشته باشند، به قول خودشان می گویند یا صفر باشم یا صد باشم، می خواهد فقط صد باشد، به هشتاد و نود هم راضی نمی شود، اوقات بر آن ها حرام است، از زندگیشان، از زن و بچه شان، هیچ بهره ای نمی برند. خیلی جالب است: آن دنیا می گوید: من که گناه نکردم، خب کار می کردم، می گوید: بله کار می کردی ولی برای چه کسی داشتی کار می کردی؟ میگوید: خب معلوم است برای زن و بچه، برای خانواده، زن و بچه به او بگوید که هیچ بهره ای از مردتان نبردید، خسر الدنیا و الاخره. از سوار شدن بر مرکب ستیزه جویی بپرهیز. آدم هایی هستند به خصوص باجناق ها به خصوص جاری ها، خدا آن روز را نیاورد یکی به دیگری چیزی بگوید ، روی اسب جنگ می پرد، مگر کوتاه می آید، تاخت و تاز، یکسال با هم قهرند، زنهایشان با هم قهرند، مردهایشان با هم قهرند، آخر برای چه؟ از سوار شدن بر مرکب ستیزه جویی بپرهیز، متواضع باش، ببخش، خوشرو باش و عبور کن اگر بخشیدی و عبور کردی خدا بر تو خواهد بخشید. تا این جا را نوشتم بعد نشستم، مدام با خودم فکر کردم حالا دیگر چه می خواهم بگویم چون می فهمم متنم تمام نشده است باید یک کار دیگر بکنم اما چه کاری؟ آن را نمی دانم، قرآن را بازکردم، سوره فتح آمد با بسم الله الرحمن الرحیم، به خصوص این سوره را چون در چله گذراندم اگر به شما بگویم بالای 140 مرتبه خواندم دروغ نگفتم شاید هم بیشتر، غیر قرائت های قرآنی و ختم قرآن هایم اما هیچ وقت این آیه را این طور ندیده بودم؛
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُبِينًا ﴿١﴾
به نام خدا که رحمتش بیاندازه است و مهربانیاش همیشگی
همانا ما برای تو پیروزی درخشان قرار دادیم
همیشه فکرمی کردم این آیه خطاب به پیامبر است، درست هم هست، در بحث شأن نزول آیات هم مطرح می شود، آقایان بزرگ هم این را نوشتند، من هم این طوری می دیدم و می فهمیدیم. اما امروز یک جرقه ای از نور، پیش چشمان من زده شد که، پروردگار عالم، خدای من همین الان در همین لحظه، به من، به شما و به همه کسانی که توفیق شنیدن کلام مولا امیرالمؤمنین (ع) را به دست آوردند، در حقیقت اعلام می کند؛ لایق آن فتح و پیروزی درخشان شدید که در این آیه فرمودند. قلبم به شماره افتاد، قرآن را روی میزم گذاشتم، اصلاً نمی توانستم بنویسم، می ترسیدم هرلحظه اتفاقی برایم بیفتد، کسی هم در خانه نبود، یک مقدار که گذشت رفتم آیه دوم را خواندم خیلی جالب بود:
لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ وَيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَيَهْدِيَكَ صِرَاطًا مُسْتَقِيمًا ﴿٢﴾
تا خدا گناه گذشته و اخیرت را برطرف سازد نعمتش را بر تو تمام کند تو را بر راهی راست هدایت نماید.
این آیه، این قدر خوشی به سر و روی من پاشید، دلم می خواست بلند شوم داد بزنم، همه عالم را خبر کنم: مردم بدانید، ببینید خدا با من حرف زد، ببینید خدا به من چه گفت، چه سخن بزرگی بود، من را به یک شعور شفاف و درخشان بشارت داد و این که جالب تر هر چه در گذشته خطا کردم هر چه در این روزهایی که اخیراً خطا کردم، ماشاا... ما به دست به خطا یمان فراوان است، فکر می کنیم آدمیزاد جایز الخطاست، نه جایز الخطا نیست هیچ جایزی وجود ندارد، ممکن الخطا است که اون ممکن را هم باید از بین ببرد. بهم گفت می دانی هر چه در گذشته و این روزهای قبل از تو خطا سر زده است برطرف کردم؟ این طوری نعمتم را بر تو تمام کردم، زین پس من را به راه راست خداوند هدایت می فرماید، خداوند وعده داده است. نمی دانستم پرواز کنم، سجده کنم الان هم که می گویم حال دلم هنوز غریب است و جالب است از شما در تعجبم که این بشارت برای شما هم که با جان و دل در حسینیه مولا بودید یا پای دستگاه های خودتان کاملا متعهدانه قرار گرفتید و مشمول این کلام الهی شدید، خداوند امروز با شما هم سخن گفت، نوید هدایت و بخشایش داد، چرا ساکت هستید چرا صدای صلوات هایتان را تا عرش نمی رود؟
جانتان زود تمام شد؟ چه خبر است چرا این قدر زود صدای صلوات شیعه ها پایین می آید؟ ازبس صلوات های بلند نگفتیم روزگارمان را ببینید، قلبهایمان نا شاد است. هر که با من حرف می زند به او می گویم صلوات بگو. عزیزی دیروز به من زنگ زد، خیلی گریان چنین و چنانم و دکتر این طور و آن طور گفته و وحشت زده، وقتی حرف های خود را زد، گفتم: عزیز دل شما هیچ چیزی ات نیست جز این که یک آلرژی خیلی سنگین است. دیرزو بعد از ظهر یک بیمارستان رفت، دیشب تا دیروقت یک دکتر دیگر، تا این که دکتر به او گفت: بله شما دچار یک آلرژی سنگین هستید و به مرور خوب می شوید. به او گفتم شما پیش این دکترها می روید و خرج می کنید، پول تاکسی می دهید و می روید و می آیید و ویزیت می دهید پس اُجرت من چه شد؟ من تو را ندیده ویزیت کردم، همان را گفتم که دکتر گفت، اُجرت من را بده، بعد خودم خنده ام گرفت، گفتم نکند فکر کند از او ویزیت دکتر می خواهم بگیرم؟ دوباره به او زنگ زدم گفتم: حالا اُجرت من را می خواهی بدهی مجانی نفرست با صدای بلند چهارده صلوات را بفرست که در این جا که هستم، هم من بشنوم و هم قلب تو آرام بگیرد. صلوات قلب هایتان را آرام و شاد می کند، شما را سرحال می آورد، اکثراً غم زده و گرفته هستید، شما را چه می شود؟ کم دارید بخورید؟ چه اشکالی دارد عوضش چاق نمی شوید، کم دارید نمی توانید مهمانی دهید؟ چه اشکالی دارد این همه مهمانی دادید برای مردم حالا یک مدت ندهید. همه این ها ناشی از این است که با صلوات قهر کردید، خیلی بد است.
زندگی ذره کاهی است که کوهش کردیم
زندگی نام نکویی است که خارش کردیم
زندگی نیست به جز نم نم باران بهار
زندگی نیست به جز دیدن یار
زندگی نیست به جز عشق
به جز حرف محبّت به کسی
ورنه هر خار و خسی زندگی کرده بسی
زندگی تجربه تلخ فراوان دارد
دو سه تا کوچه و پس کوچه
و اندازه یک عمر بیابان دارد
ما چه کردیم در این فرصت کم.