منو

شنبه, 03 آذر 1403 - Sat 11 23 2024

A+ A A-

پرسش و پاسخ شماره سی و یکم

  • نوشته شده توسط مدیر سایت
  • دسته: پرسش و پاسخ
  • بازدید: 459

بسم الله الرحمن الرحیم

سوال: ما که در این دنیا بابت کارهای گذشته مان مجازات می شویم چیزی را به یاد نداریم پس چرا مجازات می شویم؟

استاد : زمانی که در آن دنیا بودید به شما گفته اند که این کار را نکنی و شما گوش نکردید چرا که در این دنیا هم اطاعت نمی کنید . این کار را نکن می گویید نمی توانم . با فلانی رفت و آمد نکن می گویی نمی توانم . آن موقع خط بعدت را انتخاب کردید . حالا می خواهی یادت باشد یا نباشد . فرقی ندارد شما این خط را انتخاب کردی ودر این دنیا باید تعمیر و درست کنید . اگر درست نکنی رو هم انباشته میشه یه جای دیگر دوباره بایددرست کنی.درست حرکت کنید و این قدر آه و ناله نکنید . من با وجود درد وخستگی بسیار در مطب دکتر وقتی خانم دکتر از من پرسید که چه طور هستم گفتم عالی و من این را گفتم چون می دانستم که بعدها همین خستگی من باعث می شود تا بتوانم بهتر راه بروم پس حتما خوب هستم . اما شما چه می کنید ؟ یک بار هم که شده در عمرتان بگویید الهی شکر . و معترض هم می شوید که چیزی ندارم که بگویم الهی شکر . ما در ازای خرابکاری هایی که با این جسم کردیم یعنی سرمایه هایمان را مصرف کردیم و الان دیگر سرمایه ای برای مصرف نداریم . اما شما این را قبول دارید که ناراحتی های جسمی و روحی امروزت نتیجه اعمال خودت است ؟ الان در جلوی من می گویید بله ولی در بیرون از اینجا به همه بد و بیراه می گویید . خداوند از شما پرسید که چگونه بدهی های دنیای قبل را می توانی بدهی و خودت انتخاب کردی که فلان آدم را در جلویت قرار دهند و روی کولت بگذارند و حالا اعتراض می کنی ؟

سوال: تفاوت حسن با احسن چیست ؟

استاد : عمل احسن و حسن مفهومش خوب و عالی است یا خوب و خوب تر . مثلا شما امروز با کمال میل انفاق می کنید و این کار بسیار خوبی است . اما همسایه بغلی فهمید که شما این انفاق را کردید و شما تلاشی نکردید که طوری حرکت کنید که هیچ کس نفهمد . کار شما بخشش بوده و این خوب است اما اگر این کار را هدایت می کردید که کسی جز شما و خدای شما نداند و بخشش را انجام می دادید آن وقت کار شما احسن بود یعنی عالی بود .

سوال: زمانی که می میریم روحمان می تواند هر جا که خواست برود ؟

استاد : خیر این تنها بستگی دارد به مقام و درجه آن آدم . بعضی ها که سال ها باید در همان جهان اول زندانی باشند و با هرچه آدم بدجنس و روانی است باید زندگی کنند . ولی کسانی که تا اینجا ما از مکاشفات افراد بزرگ دریافت کردیم کسانی که از جهان سوم رد می شوند و به جهان چهارم می رسند دستشان بازتر است . چرا که به قول خودمان حریری تر هستند و سنگینی شان کمتر است . این ها باز هم باید با اجازه بیایند و بعد از این مرحله این ارواح مامور برای انجام کار می شوند .

سوال: پیرو صحبت هفته پیش راجع به مِهر ورزیدن به آدم ها تصمیم گرفتم که آدم پُر محبتی باشم . یک گردهمایی دوستانه داشتم و سعی می کردم که این ویژگی را حفظ کنم و هر دلخوری که دارم را کنار بگذارم و فقط محبت باشد . اما امروز حرف آدم هایی را شنیدم که پشت سرم چه حرفهایی زدند ، نمی دانم دیگر چطور می شود دوستشان داشت ؟

استاد : سختی این راه هم این است اگر سختی نداشت که شما صاحب درجه و عنوان نمی شدی . اگر سختی نداشت شما صاحب امتیاز نمی شدی . من به شما محبت می کنم و شما به من محبت می کنی و قدر محبت های هم را هم می دانیم خب این برای ما چه سختی دارد ؟

ادامه صحبت از جمع : سؤال من این است که این دوستی را توی قرارهای بعدی حفظ کنم . وقتی این اتفاق می افتد با خودم فکر می کنم اصلاً لازم هست با این ها رفت و آمد کنم ؟ آیا با این آدم ها مراوده ام را ادامه بدهم یا بگویم خداحافظ ؟

استاد : سؤال شما دوتا راه پیش پای شما می گذارد و مجاز هستی کدام را انجام بدهی . راه اول : خدایا ! من توان مقابله با این مسائل را ندارم برای ترک گناه و برای این که درگیر نشوم و افکارم پشت غیبت نیفتد و دنبالش نروم یا مراوده ام را از بین می برم یا کم می کنم بدون هیچ گونه دلخوری ، بدون هیچ گونه درگیری یا حرف و سخنی بین من و آنها ، یا خدایی نکرده پشت سرشان گفتن ها . این یک راه است ، شما مجاز هستید ، کمترین آسیب را دارد .

راه دوم : خدایا من به عشق تو پابرجا سرجایم می مانم و این مسیر را می روم . شاید که بتوانم با عشق به تو بر آنها مؤثر باشم ، تو کمکم کن و اگر صلاحم نیست تو راهم را ببند . دیگر آن موقع اختیار با خداست اگر بست که او بسته چه اشکالی دارد ، حتماً به صلاحت نبوده که ادامه بدهی. این را محبت خالص می گویند بدون توقع و چشمداشت . ساده نیست ، فکر نکنید اینها را که می گویم از این جا که بیرون رفتید قابل اجراست . 10 مرتبه اجرا می کنید ، 9 مرتبه شکست می خورید ولی دهمی را موفق می شوید . من هم رفتم و اجرا کردم بعد چنان توی صورتم کوبیدند تا مدتها بینی ام تخت بوده اما بالاخره دهمی مجبور شدند که به من بگویند که ما تو را شناختیم و تو را دوست می داریم یا لااقل دیگر هیچی نگویند . پس شما مختار هستی که هر کدام را خواستی انتخاب کنی . اگر توان دومین راه را نداری پایت را داخل آن نگذار چون بعداً قطعاً باعث غیبت می شود ، از آنها جدا شو و برو . خدا در قرآن درباره زن و شوهرها می گوید : بهتر است که جدا نشوید ، با هم زندگی کنید اما اگر به جایی رسید که دیدید بودنتان با هم شما را به گناه می اندازد ( مگر می شود زن و شوهری که به هم حلال هستند همدیگر را به گناه بیاندازند ؟ بله می شود ، چون همدیگر را نمی خواهند هزار اتفاق می افتد ) می گوید جدا شوید ولی با صلح و دوستی ، حق و حقوق هم را پرداخت کنید و بروید . دیگر اوضاع شما که بدتر از زن و شوهر که نمی شود . می توانی گذشت کن و ادامه بده و برو تا جایی که می شود و از خدا کمک بخواه ، بگو هر کجا که خودت می دانی نباید پیش بروم ، قطعش کن من هیچ گلایه ای ندارم ؛ شاید ببینی رابطه ات با صمیمی ترین آدم زندگی ات قطع شد ، خب بشود می خواهی بعدها کتکش را بخوری ؟ قبل از این که کتک بخوری قطع می شود . اما اگر نمی توانی خودت انتخاب کن و عاقلانه عقب بنشین ولی دیگر هیچ صحبتی درباره این جریان نکن .

صحبت از جمع : مطلبی که دوستمان گفتند قبلاً برای من هم پیش می آمد و من فکر می کنم اینجا سایه تیره و سیاه غیبت است . به نظر من اجازه ندهیم کسی مواردی را که از دیگران شنیده برای ما باز گو کند. دیگران راجع به ما خیلی تفکرات دارند به اطرافیانمان بگوییم چیزهایی که دیگران درباره ما می گویند را به من نگویید . این طوری ما راحت تر زندگی می کنیم و با توجه به آن پیش زمینه ای که در خودمان داریم و می خواهیم به همه مِهر بورزیم همین کار را انجام می دهیم اما وقتی نفر سومی می آید و مطرح می کند ، هم غیبت است و یک اثر دیگرش همین است که دوستمان گفت یک گرد همایی دوستانه بجای اثر خوب وخوش آیند اثر بد در زندگی ما می گذارد.

استاد : ایشان کاملاً درست می گویند . سؤال می کنند اگر این طور باشد ما چه موقع پی به عیبهایمان می بریم ؟ من می توانم عیب شما را بگویم بدون این که بگویم فلانی این طوری گفت . می گویم عزیزم ! مواظب باش از چنین حرکاتی یا صحبت هایی حذر کن یک وقت تأثیر خوبی روی مردم نمی گذارد و تو را خراب می کند . این خیلی فرق می کند تا این که بیایم و بگویم خبر داری فلانی راجع به تو چه می گفت ؟ اینها را گفت . منِ خیرخواه ، آن طوری می گویم اما منِ غیبت کن ، این طوری می گویم . منِ غیبت کن را پس بزن . بگو هر موقع با ایشان جلوی من خواستی بگویی ، بگو هر سه تایمان باشیم در غیر این صورت نگو ، نمی خواهم . چون او آن قدر حیا کرد که جلوی خودم نگفت اما تو آن قدر حیا نکردی همه را جلوی خودم گفتی ، کدام بدتر است ؟ تو بدتری چون اگر حرفهای او را باور نداشتی به من نمی گفتی ؛ چون این حرفها در دل تو بود آمدی و برای من گفتی ، پس من از 2 نفر شنیدم . اول از تو شنیدم ، بعد تو راوی می گویی که او هم گفته یعنی در عمل من 2 تا مخالف با خودم را پیدا کردم . اگر توی جامعه خیلی ظریف با مردم روبرو شویم زود می توانیم در اطرافیانمان همه این عیبها را ریشه کن کنیم یا لااقل در اطرافمان هر چه علف هرزه هست بکَنیم و دور بیاندازیم . دیگر تو را نمی خواهم ، نباش وقتی دیگر نتوانستم او را اصلاح کنم ، نباشد تو آن طرف و من هم این طرف اما تا آنجا که می توانیم اصلاح کنیم .

صحبت از جمع : در مورد صحبت دوستمان یک تلاقی موضوعی اتفاق افتاده و این است که مبحث دوست داشتن یک ویژگی است و مبحث معاشرت یک انتخاب است و کوچکترین ارتباطی با هم ندارند . یعنی این که الزاماً من آدمی باشم که همه را دوست دارم به این معنی نیست که با همه معاشرت کنم البته صحبتی که ایشان داشتند نمی دانم شخص چه کسی است ؟ نسبتشان با ایشان چیست ؟ بطور حتم این جزئیات اهمیت پیدا می کند اما بطور کلّ متفاوت است . مثالی می زنم : بنده با شخصی به مشکل برخوردم و چند وقت اخیر بطور دائم با خودم گفتم که اگر یک موقع با این فرد برخورد کردم به او چه جمله هایی خواهم گفت ؛ ایشان را بطور خیلی تصادفی دیدم و تنها کاری که کردم این بود که گفتم : سلام ، صحبت بیشتری هم نکردم ، اظهار خرسندی هم نکردم و هیچ اتفاقی هم نیفتاد و او هم به من گفت : سلام . وقتی عبور کرد و رفت با خودم گفتم من این همه نقشه ریخته بودم و قرار بود کلّی حرف به او بزنم یعنی چی سلام ؟ این را در بحث خودمان بیاورم . به عقیده من این همان مصداق هست چون من در تعریف عام هستم ، اصولاً همه آدم ها را دوست دارم و با همه دوستانه برخورد می کنم ، برخاسته از طبیعتم آن لحظه به جای این که توی گوش طرف بزنم سلام هم کردم ، انتظار داشتم حداقل چند تا چیز به او بگویم یا یقه اش را بگیرم و بگویم تو به چه رویی آن حرفها را پشت سر من زدی ؟ ولی هیچ کدام این کارها را نکردم . اگر یک آدمی باعث آزار شماست ، الزامی ندارد چون ما همه را دوست داریم و به همه حُسن ظن داریم معنی اش این نیست که در همه جمع های دوستانه ما هم حضور داشته باشند . عکسی می دیدم که یک بادکنک را کنار کاکتوس نشان می داد ، بین کاکتوس و بادکنک رابطه ای وجود ندارد و شما اصرار داری که کاکتوس را بغل کنی ، نمی شود ماهیت این رابطه معاشرت برنمی دارد اما می توان دوست داشت ، می توان یک رابطه دوستانه داشت .

استاد : صحبت دوستمان کاملاً بجا و درست است فقط یک نکته را اضاقه کنم . ما در بحث و گفتگویی که داریم گفتیم همه را دوست بداریم ، به آدم ها با محبت نگاه کنیم ؛ این یک چیز عمومی است یعنی مردم از ما قیافه بدبین ، شکاک ، نفرت زده نبینند . اما چیزی که شما مطرح کردی غالب دوستی نزدیک است ، رفت و آمد بسیار نزدیک است و این یک چیزی است که یا باید اصلاح شود یا باید قطع شود . وگرنه در نهاد تو همان را می گویی که من می گویم ، من می گویم خدایا فلانی را دوست دارم ، به او بد نمی گویم ، نفرین هم نمی کنم ، حرف بد هم نمی زنم اما دیگر تحملش را ندارم پس او آن طرف خط و من هم این طرف خط ، این یک شکل نوع برخورد بود ، آدم ها را دوست داریم اما لازم نیست با همه رفت و آمد و معاشرت کنیم . اما نوع دوم که به شما گفتم منظورم این بود که بر این دل چرکینی سوار شوی و بگویی خدایا من انتخاب نمی کنم و به عهده تو می گذارم . من سعی می کنم برای رضای تو ، هم محبت داشته باشم ، هم معاشرتم را ادامه بدهم شاید بتوانم تأثیر گذار باشم مگر این که تو صلاح ندانی ؛ اگر صلاح ندانستی تو جلوی مرا بگیر . آن وقت اگر لازم باشد که جلوی تو گرفته شود که گرفته می شود ولی اگر لازم بوده تو سر راه این آدم ها باشی و آرام آرام تیغ هایشان را بشکنی بدون این که خودشان دردشان بیاید ، وظیفه ات را هم انجام دادی ، زیر بار وظیفه شانه خالی نکردی . چون اگر شانه خالی بکنی این برداشته می شود و یکی بزرگتر می آید ، با تیغ های گنده تر و سخت تر . دنیا خیلی عجیب است به اندازه یک قطره آب ، ساده و روان و شفاف است و به اندازه همان قطره آب پُر از اسرار است . چون قطره آب وقتی می افتد خدا می داند که از دیدگاه هر کسی چه می شود و قرار است چه نمایشی را نشان بدهد در حالی که یک قطره آب است و هزاران نفر ، میلیون ها نفر به آن نگاه می کنند . ولی خوب است وقتی نرم می شوید ، آرام می شوید خیلی آرامش می گیرید ، خیلی بهتر می شوید ، خیلی خوبتر می شوید . مثل صحبتی که دوستمان کرد ، گفت طرف را می خواستم تکه تکه کنم اما وقتی به او رسیدم گفتم : سلام ، او هم گفت : سلام و رفت . اگر با او طرف می شد و با او برخورد می کرد یک حسی برجا می ماند و این کار را که انجام داد یک حس دیگر ؛ اگر ما بیاییم و این دوتا حس را با هم مقایسه کنیم می بینیم چقدر با هم فرق می کند حداقل در آرامش خودش ، در اذهان عمومی را کار نداریم که اذهان عمومی چه تأثیری داشت ولی طبیعتاً لااقل برای آرامش خودش دومی جالب بود پیش خودش گفت : اِ ، تو که می خواستی طرف را بکُشی پس آنقدرها هم بد نیستی و آنقدرها هم بدت نمی آید و این یک حُسن بزرگ است ؛ نشان می دهد که تو بزرگ شدی ، می توانی ببخشی . ولی آن یکی چه ؟ آن یکی را خدا می داند ، من نمی خواهم راجع به آن فکر کنم یا از او حرف بزنم .

صحبت از جمع : توضیحاتی که دوستان دادند دو تا کلمه را در ذهن من آورد که یک کمی راجع به آن توضیح بدهیم . ما یک کلمه داریم تحت عنوان مِهر طلبی و کلمه دیگر محبت ؛ بیشتر آدم ها ، آدم های مِهر طلب هستند و کمی از آدم ها ، آدم های با محبت هستند . شاید بشود گفت مِهر طلبی مرحله قبل از محبت کردن و محبت ورزی است . اگر ما به هر کسی ، کوچک و بزرگ ، آشنا و غریبه ابراز علاقه و لطف و مرحمت بدون هیچ پاداش و انتظاری، ما آدمهای با محبتی هستیم، اما اگر به هر کسی تحت هر عنوانی هر خیرخواهی کردیم که یک روزی یک جایی حتی خدا برای ما جبران کند ما آدمهای مهر طلبی هستیم با همین شاخص خودمان را ارزیابی کنیم، قبل از هر چیزی خودمان را ارزیابی کنیم که آیا ما آدمهای مهر طلبی هستیم که مهرورزی می کنیم؟ یا ادمی با محبتی هستیم که مهر ورزی می کنیم می توانیم مسیر زنزگی خودمان را جلو ببریم، یکی از دوستان گفتند که وقتی رسیدم سلام گفتم، بر اساس آموزه های شما اختیاراً اینطور نبوده که سلام بگوید و برود حافظهایی داشته که آنها جلوی ایشان را گرفته اند،

استاد: دقیقاً همینطور است. اگر کمی از خودخواهی های ذهنیمان بیرون بیاییم و ظریفتر و جزء به جزء تر همه چیز را نگاه کینم خیلی زود شکل و رنگ مسائل برای ما تغییر می کند ما عادت کردیم در یک مرحله ایستاده و تقلا می کنیم، و ادعا داریم که درست می گوئیم، هیچ وقت نمی گوئیم که شاید من اشتباه می کنم خوبست که جور دیگری و از دید بقیه به مسئله نگاه کنم، آنوقت من چه برداشتی دارم و چه اتفاقی برایم می افتد؟ اینها بسیار مهم است. شما همه چیز را می دانید و این بدترین حالت است و علیرغم دانستن همان کارهایی را می کنید که نباید انجام میدهید.

صحبت از جمع: درخصوص این مطالب عرض کنم که من راهی را که برای خودم پیدا کردم این بود، هر کسی در هر سنی یک جور تفکراتی دارد، در نهایت امروز به این نتیجه رسیدم آدمهایی که در ظاهر با ما رابطه خوبی دارند اما در واقع اینطور نیست، را با بی توجهی به حرفهای آنها در عین دشوار بودن عکس العمل نشان ندهم، اینقدر افراد مختلف حرفهای بد و ناجور پشت سر آدم می زدند که خیرخواهی هم نداشتند در نهایت هیچ بازخورد سرد و یا حتی بی تفاوتی از من نمیدیدند از من خسته می شدند، همراه این از خدا خواستم که من بتوانم تأثیر مثبت روی این فرد بگذارم، مثلاً اگر امروز تولد آن فرد است برایش کادو می خریدم و این کادو را جلوی همان کسانی به او میدادم که بد من را به آنها گفته بود،

استاد: کاملآً درست است و از همه اینها ریشه ای تر و بهتر این است :کسی که شروع به حرف زدن می کند جلوی او را بگیرید و بگویید او حیا کرد و پشت سر من گفت تو چرا جلوی روی من می گویی؟ اگر گفت برای خیر تو می گویم بگویید اگر خیر مرا می خواستی با او مقابله می کردی و می گفتی حرفی که زدی درست نیست مگر اینکه جلوی خودش بگویی، اینطوری از دوسر برای ما منفعت می شود، برای همین گفتم بسیار ظریف است من همه چشم امیدم به دوستان جوانمان است که به مسائل با ظرافت نگاه کنند و خیلی ظریف بازخورد داشته باشند تا کمتر اسیب ببینند، آسیبهای اجتماعی ما متاسفانه خیلی بالاست

نوشتن دیدگاه