پرسش و پاسخ شماره شصت و سوم
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: پرسش و پاسخ
- بازدید: 404
بسم الله الرحمن الرحیم
بگذارید قبل از شروع چند بیت از صائب تبریزی بخوانم به دردمان میخورد .
عمر زاهد همه طی شد به تمنای بهشت اوندانست که درترک تمناست بهشت
این چه حرفیست که در عالم بالاست بهشت هرکجا وقت خوش افتاد همانجاست بهشت
دوزخ از تیرگی بخت درون من و توست دل اگر تیره نباشد همه دنیاست بهشت
خوب است که به آن فکر کنیم .
دیدم آدمی می شنود ، هر آنچه را که انتخاب اوست . آن روز درآن هوایی که من داشتم انتخابم انتخاب گریه بود و وقتی هم که میخواستم گریه کنم به طرز عجیبی کلافه بودم . من شنیدم اینجا برای گریه کردن هوا کم است . در حالیکه خواننده میخواند و خیلی هم زیبا میخواند و میگوید که : اینجا برای از تو گفتن هوا کم است . و رسیدم به این نقطه که آدمی میشنود ، آنچه را که میخواهد بشنود . آنچه را که انتخاب اوست . آنچه را که خواسته ذهن یا قلب اوست . در محاورات اصلا گوش نکنید . اگر خواستید گوش کنید ، آن دقیقه را فقط به گوش کردن بپردازید . نه به چیز دیگری . منتظر چیزی نباشید . چیزی را در حال تغییر و تحول نگذارید . فقط و فقط تمام وجودتان بشود دوتا گوش برای شنیدن ، همین . شنیدن چه ؟ صوتی که به آن میرسد . آنوقت است که شما پیشرفت میکنید . آنوقت است که از هر چیزی که به شما میرسد بهره کافی می برید .
پس خواهش میکنم که گوش کنید . انتخاب نکنید برای گوش کردن . گوش کنید .
استاد: برای من بگویید کدامتان یک عادت بدتان را پیدا کردید؟ هر کس یک عادت بدش را پیدا کرده باشد. یکی از عادتهای بد من این بود به بچه هایم زنگ می زدم سالهای قبل، هنوز خوابی!؟ خُب برای چه به او زنگ می زنی؟ این جمله چیه اگر طرف خواب هم باشد تو می دانی که این جمله تو چه تاثیر زشتی روی او می گذارد. هنوز خوابی!؟ حالا دیگر زنگ می زنم می گویم عزیزم ساعت را می دانی مادر چند است؟ شما گفتی این موقع بیدار کنم، ساعت الآن این است، بعد برای اینکه بتوانم خوابش را بپرانم، گفتگو را کمی کش می دهم، خوب خوابیدی؟ چطور بود؟ امروز اگر برنامه خاصی داری بگو به تو کمک کنم. این همان است، ولی چقدر عادت زشتی بود، یا بچه ها می خواهند از خانه خارج شوند، کجا می روی؟ خُب دیوانه که نیست حتماً یک کاری دارد که دارد می رود. برای چی می روی؟ حالا کی قرار است برگردی؟ تو مگرهمیشه به بچه ها نگفتی رفتنم با خودم است برگشتنم با خدا، اینها حق ندارند این را به من بگویند؟ اگر دوست نداری این جمله را از آنها بشنوی از آنها نپرس. بچه برادر است، خانم برادر است کجا می روی؟ به تو چه؟ ساده.
صحبت از جمع: این مرز و حدودی دارد مثلاً نوه ام پیش من است و اگر کنترلش نکنم مدام می خواهد برود یا فوتبال یا پایین است بالاخره خیلی هم نگران هستم چون اینها امانت هستند. می گویم کجا می روی؟ الآن می روی چه ساعتی می آیی بالا؟ اگر نیاید مجبورم دنبالش بروم .
استاد: من حالا این را اینجوری حل می کنم اگر بخواهد حرکت کند می گویم شما کجا می خواهی بروی؟ مثلاً می گوید می خواهم بروم فوتبال، می گویم اشکال ندارد شما الآن دارید می روید مادر ساعت چند است؟ مثلاً فلان ساعت است، شما از این ساعت به مدت 2 ساعت زمان دارید دیرتر از این نیایید زودتر اگر شد اشکالی ندارد ولی دیرتر از این نیایید.
ببینید اینها یک چیزهایی است که قوانین است، قوانین فرق می کند خیلی فرق می کند. بچه ها فرق می کنند با بزرگها، بچه ها باید قانون داشته باشند، باز نوع گویش شما و برخورد شما جا انداختن این قانون را برای آنها متفاوت می کند
ما سالیان دراز است که حرف زدیم و عمل نکردیم فقط حرف زدیم و امروز خیلی بد داریم تاوانش را پس می دهیم، نگاه کنید با برادر زنتان، با جاری تان، با باجناق تان، با پسرعموتان، با دخترخاله تان، با هرکس اگر برخوردی داشتید صادقانه بررسی کنید جدا از آنکه نسبت شما است آن وقت ببینید چقدر جاها هست که ما مقصر هستیم ما اشتباه کردیم، ما خطا کردیم که نباید می کردیم، خیلی حرفهای ما تهمت بوده در حالی که ما فکر کنیم نصیحت می کنیم. اینها بد هستند .
صحبت از جمع: اول یک چیزی بگویم چون خیلی از عادتهای من بالا آمد و باعث شرمندگی خودم شد. ولی شما فرموده بودید که روزی سه تا از چیزهایی که حالت خوشی به شما دست می دهد را بنویسید خیلی جالب بود اینقدر من نداشتم فکر کردم چقدر بد است که از صبح تا شب سه تا حس خوشایند نمی توانم در خودم پیدا کنم آن وقتی که شما می گویید شادی در شما نیست من شاید اعتراض کنم که نکردم .
صحبت از دوستان: وقتی صبح از خواب بیدار می شویم حس خوشی ندارید ؟
استاد: مهم این است که شما باورش کنید که خوشحالی است، وقتی شما از بیدار شدن حس خوشی نمی دهد این خوشی نیست بیدار که می شود و چشمش را باز می کند می گوید وای یک روز دیگر شروع شد ، این خوشی نیست این بیدار شدن برایش نعمت است اما نه برای ایشان یا برای کسی که این تفکر را دارد کاملاً درست است.
ادامه صحبت از جمع: باید روی آن کار شود تا این حس به تو دست بدهد اگر متوجه آن نشوی شاید یک عمری را اینطوری بگذرانی پس آن خوشحالی وجود ندارد در هیچ رابطه ای در هیچ زمینه ای نمی توانی آن خوشحالی را داشته باشی تا درکش نکنی که آن را نداری. و این تقصیر خود من است و تقصیر کسی نیست.
استاد: بد بودن ما، در سختی بودن ما کسی مقصر نیست الّا خودمان دقت کنید ماییم که سختی را پذیرش می کنیم والسلام.
ادامه صحبت از جمع: و یکی از عادتهای خودم چقدر به درس خواندن بچه هایم کار دارم چرا نمی نویسی؟ چر نمی خوانی؟ بازهم که داری راه می روی ! باز هم رفتی پای تلویزیون ، چقدر توی آشپزخانه می آیی، پس کی می نویسی!؟ پس تو کی می خوانی!؟ دیشب به دخترم می گفتم حالا که کارشناسی تو تمام شده نمی خواهی مقطع بعدی را شروع کنی؟ خُب دخترم دیگر بزرگ شده اگر دلش بخواهد و اگر انگیزه اش را داشته باشد و اگر دوست داشته باشد، اگر توانش را داشته باشد حتماً شروع می کند و من ازش عذر می خواهم.
استاد: شما پیشنهاد کنید شما مادر هستید و پدر هستید پیشنهاد می کنید ما تو را پشتیبانی می کنیم اگر بخواهی ادامه تحصیل بدهی، همین. بقیه را خودش می داند. ما این معضل را درخانه خودمان هم داریم پدرش راست می رود چپ می رود می گوید دخترم این پایان نامه را دادی؟ ببین این گیرهایی که در روح دخترم بوجود می آید عیناً منتقل می شود به محیط کاری اش به محیط درسی اش ، انصاف داشته باش و ولش کن یا مشابه این خانم ازدواج کرده باردار نمی شود تا حالا نشده، هر کس می رسد می گوید خبری نیست؟ خبری نیست؟ بقول دوستمان اگر هم زود بیاورد می گوید چه خبر بود حالا!! یک ذره صبر می کردی.
صحبت از جمع: این نکته ای که فرمودید بیشترین مورد در ارتباط با نزدیکان است مخصوصاً بچه ها، دلسوزی است ولی یک جور خودخواهی است و واقعاً آدم فکر دلسوزی را می کند ولی وقتی نگاه می کند می بیند که چون نظر خودم را می پسندم دارم مرتب به آنها می گویم چون در ارتباط با بچه ها چه آن موقع که در خانه بودند و چه حالا که ازدواج کردند مخصوصاً پسر بزرگم شاید تعداد زیادی بگویم چون به هر حال بچه خیلی مؤدبی است هیچ موقع هم به رو نمی آورد و این باعث می شود که حتی در این سفر حج که داشتیم همینطور بود و بعضی موقع ها که پیش خودم فکر می کنم می گویم واقعاً دیگر زیاده روی است و حقیقتاً اینطور هست. پسر کوچکم برعکس است چون خیلی صریح بحث می کند و آدم متوجه می شود که از این حد دیگر بیشتر نباید بگویی و این خودش باعث می شود که ما دقت بیشتری بکنیم در محیط های کاری یه مقداری متفاوت تر است چون در محیط های کاری یک مقدار زیادی رقابت های بی جا است و حقیقتاً این رقابت های بی جای افراد نسبت به هم از حد و عدالت خارج می شوند و بسیار هم توجیه، توجیهی که خیلی بد است و دلسوزانه هم نیست واقعاً یک جور در حقیقت تخریب گرانه است در این طور چیزها وقتی آدم نگاه میکند می بیند که حقیقتاً خیلی ازاین چیزها همان که می گویید ظلمتی است که برای آدمها به شدت ایجاد می کند. من حالا با بچه ها که صحبت می کردم یکی از چیزهایی که همانطور که فرمودید در هیئتی که درخانواده داریم قبلاً ها دوستانی که یک وقت هایی نمی آمدند گاهی اوقات که می دیدم و صحبت می شد تلفنی می گفتم شما را ندیدم، نبودید این خودش در حقیقت یک جور اشکال بزرگ بود همینطور که شما فرمودید بعداً پیش خودم گفتم چه حقی داری که به آنها می گویی نیامده بودی، گرفتار بودی، کار داشتی؟
صحبت از جمع: من یک روشی دارم که در آن اول عیب خودم را می گویم و بعد عیب طرف مقابلم را می گویم، ولی این را برای این نمی گویم که عیب خودم را دیده باشم، برای این می گویم که او را متهم تر کنم، یعنی شرایط را جوری ماهرانه می پیچانم که او مقصر بنظر برسد نه من، جالب است در آن 4 جمله ای که شما گفتید وقتی می آیم بگذارم در ان قالب می توانم ببخشم، احساس می کنم بله من کار بدی کردم ولی تو کارت بدتر بود و من نمی توانم ببخشمت و عجیب روی دلم سنگینی می کند و ماهها یک موضوع طول می کشد تا از قلب من برود .
استاد: بله و این خیلی زیاد است در رابطه های خانوادگی و من به شدت با آن درگیر هستم، مثلاً وقتیکه پسرانم، برادرانم، مسئله ای که بوجود می آید صحبت می کنم من الان با این یک نفر حرف می زنم، من خود او را فقط بررسی می کنم، می گویم ببین این غلط بوده، می گوید تو فقط من را می بینی، می گویم تو سهم خودت را جدا کن بردار، سهم او هم جدا دستش می دهم، ولی متأسفانه چماقشان می آید روی ملاج بنده و این چوب که تو طرفداری نابجا می کنی می پوشانی عیوب را، نمی پوشانم، مگر تو نمی بینی در ارتباط با شما من ابتدا سهمم را برمی دارم، می گویم ببین در این ماجرا سهم من اینقدر است و غلط بوده، حالا عذرخواهی می کنم، جبران می کنم، فدیه می کنم، من کنار می نشینم، حالا تو چکاره هستی؟ تو مال خودت را بردار، برمی داری اصلاً؟ برنمی دارد، چرا؟ چون می خواهد بشود فرعون و بگوید اخر اینجور است و آنطور، "آخه" که آمد یعنی کار خراب است، دیگر منتظر بقیه فریب کاری ها باید بمانیم، دوستمان خیلی قشنگ گفت همین کار را میکنیم راست می گوید کاملاً درست می گوید و به همین دلیل هم هرچه با طرف حرف می زنیم پاسخگو نیست این رابطه، خوب عمل نمی کند، چون هیچ چیز از سر روراستی و درستی انجام نشده، چون نشده جواب نمی دهد، تمام.
صحبت از جمع: درمورد تربیت فرزند که فرمودید من فکر می کنم که اگر بحث قانون باشد هر قانونی یک نظارتی هم می خواهد، آنجا چطور باید باشد، مثال خوبی را عنوان کردید، شما کی می آیید؟ یک ساعتی را اعلام می کند و باید سر همان ساعت هم بیاید، خوب ممکن است نیاید، تا یک سنی پدر مادر موظفند پیگیری کنند
استاد: صد در صد، ما یک منشور قوانین داشتیم که در سایت گذاشتید، ما منشور قوانین داشتیم از خیلی سال پیش در منزلمان، تازه بچه دار شده بودیم، بچه ها کوچک بودند و در آپارتمان زندگی می کردیم، اول من و همسرم باهم گفتگو می کردیم که این مطلب را اینطور هندل کنیم به یک توافق نسبی می رسیدیم، گاهی اوقات من راحت تر می گرفتم و او سخت تر، و گاهی برعکس، اما یک منشور قوانین داشتیم از جمله در ماههای زمستان بچه ها وقتیکه می رفتند پائین حداکثر زمانیکه می توانستند در بیرون از منزل بازی کنند برای ما اذان بود، فقط اذان، و در تابستان دیرتر اذان داده می شد، 5 تا 7 بود، یا 6 تا 8 دو ساعت، می رفتند پائین بازی کنند، گاهی اوقات فوتبال است دیگر، تا بچه ها جمع بشوند تیم تشکیل شود، کلی از زمان می پرید قبل از اینکه وارد گود بازی شوند می آمدند می گفتند اینجا اینجور شده ما چکار کنیم؟ وارد بازی نشویم بیائیم بالا؟ یک وقتی صلاح می دانستم بیایند بالا. می گفتم بازی مهم نیست بیائید بالا، یک وقتی صلاح می دانستم بسته به شرایط می گفتم اشکال ندارد، شما یک گیم بازی کنید و بعد برگردید، ما قانون داشتیم، مثلاً دروس باید تا این ساعت تمام می شد وگرنه تلویزیون نداشتیم، قانونتان قانون باشد، ولی شمای پدر و شمای مادر قانون خودتان را نشکنید، خدا می گوید، کُن همه چیز می شود، در لحظه می خواهد مرا شفا بدهد، می تواند، در لحظه میخواهد مرا ببرد می تواند، ولی برای شفای من، برای مرگ من و هرکار دیگری که مربوط به من است اسباب قرار می دهد، هفته پیش برای همسرم، اتفاقی افتاد ، نصف شب گفتم خدایا چکار کنم؟ گفت تو یک خانه ای داشتی، می رفتی در آن می نشستی، تو مگر نمی رفتی در ان خانه، گفتم وای خدا یا علی ابن موسی الرضا مرا ببخش، در خانه اش رفتم ، نذرهایم را کردم همه را انجام دادم، نیمساعت نشد جوابش را گرفتم، خدا نمی خواست؟ نمی توانست؟ نعوذ بالله، ولی قانونش را نمی شکند، می گوید دنیا قانون دارد، بنده ام قانون و سنتم هرچه هست را باید اجرا کند، مگر من بنده آن خدا نیستم؟ من هم صاحب قانونم.
ادامه صحبت از جمع: پس این پیگیری در راستای این قانون اسمش گیردادن نمی شود؟
استاد: خیر، ولی اینرا توجه کنید، امروز بچه دیر آمد بعد هم شما با او گفتگو کردید حتی لازم شد تنبیه کردید، امروز بود تمام شد، فردا روز دیگریست، فردا حق ندارید بازگشت به دیروز کنید و آنرا مطرح کنید، و دوباره دیروز را وسط بیاورید، خیلی از دعواهای خانوادگی سر همین جور چیزهاست، من فکر می کنم شما فلان کار را بکنید برایتان خوبست، خیرخواهم دوست دارم شما را می گویم،اما اگر همین را 20 بار پشت سر هم بگویم در 20 ملاقات هر دفعه بگویم برای شما چه اتفاقی می افتد؟ جلویم می ایستید، حتی اگر چیزی هم به من نگوئید، قلباً جلویم می ایستید و جلوی آن رحمت را می گیرید، ما خیلی چیزها را فکر می کنیم خیر است صلاح است، اما یادمان باشد زبان ما گویای خیر از جانب خداست به شرط اینکه من نباشم، من وقتیکه به دوستمان می گویم فقط وقتی می توانی با من زیارت بیایی که فلان کار را بکنی، اصلاً من کی هستم که چنین حقی را به خودم بدهم، من می توانم بگویم من دوست دارم که وقتی این اتفاق افتاد باهم یک مشهد برویم، می توانم اینرا عنوان کنم و بخواهم ولی وقتی من افتاد وسط همه چیز ویران است، مردها خیر زنهارا می خواهند، ویران می کنند، داغون می کنند، زنها خیر مردانشان را می خواهند مردها را نابود می کنند، به هم چکار دارید؟ زن نماز نمی خواند مرد نماز می خواند، روزی که انتخاب کردید می دانستید او نماز نمیخواند، ولی انتخاب کردید، امروز حق ندارید بایستید بگوئید که یا باید نماز بخوانی یا با تو حرف نمی زنم و طبق شرع قرآن اتاقم، رختخوابم را از تو جدا می کنم، اصلاً تو حق نداری، روزیکه قرارداد ازدواج را امضا کردی به او اینها را گفتی؟ ولی شما که این را نگفته بودید، می گوید حالا چکار کنم؟ ولش کن، او نماز را با خدا می خواند نه با تو، می گوید اگر بچه دار شوم روی بچه ام تأثیر می گذارد، من هم قبول دارم، پس چکار کنم؟ تو آدم باش، بنده خدا باش، مسلمان نیکو باش، هیچکس در مقابل تو مقاومت نمی کند، همسرت که سهل است، اگر همسرمان از ما اطاعت نمیکند، حرفمان را ارزش قائل نمی شود، یک دلیل بیشتر ندارد، چون ریشه اش در ماست، زمینه اش در خودتان است، نماز نمی خواند برای اینکه میداند وقتیکه من نماز می خوانم تلفن که زنگ می زند می گویم کیست؟ می گوید فلانی، سریع می گویم بگو نیست، نمازخوان دروغگو نمی شود، او دیگر نماز را انتخاب نمی کند، پس اولین ضعف در من است، اگر می خواهد کاری کنید خودتان را اصلاح کنید. رطب خورده کی منع رطب تواند کرد؟ ما اینکارها را می کنیم ما این اشتباهات را در زندگیمان داریم برای همین هم موفق نیستیم، خوشحال نیستیم، خوشبخت نیستیم، درحالیکه همه ما خوشبختیم، خیلی هم خوشبختیم،