منو

دوشنبه, 05 آذر 1403 - Mon 11 25 2024

A+ A A-

پرسش و پاسخ شماره شصت و ششم

  • نوشته شده توسط مدیر سایت
  • دسته: پرسش و پاسخ
  • بازدید: 342

بسم الله الرحمن الرحیم

صحبت از جمع : من هفته ی گذشته روز پنج شنبه قرار بود دو تا از دوستانم به خانه ی من بیایند یک دوستی دارم که خیلی تنها است الیته نمی خواهم بد آن را بگویم خیلی دختر خوبی است ولی خیلی حساس است گاهی وقت ها من را ناراحت می کرد ما قهر می کردیم روز پنج شنبه که اینها آمدند احساس کردم خیلی راحت است از آن حال وهوای همیشگی بیرون آمده احساس خوشحالی می کند احساس راحتی می کند و این برای من خیلی ارزش داشت .
استاد: فکر می کنی چرا این طوری بود ؟ به تو هم خوش گذشت ؟من یک فانوس روشن کردم می خواهم بدهم دست شما بعد از اینکه فانوس را دست شما دادم این فانوس روشن را ببر داخل خود ببین سه شنبه پیش چه تغییری کردی یک اتفاقی در درونت افتاده که آن اتفاق به اصطلاح یک اشعه های نوری که بیرون پرتاب کرد فضای بیرون هم روشن کرد در آن فضای روشن بیرون خیلی ها من جمله دوست شما توانستند انگار نفس بکشند از زیر ان سنگینی درون شما خارج شوند و چون خارج شدند خوشحال بودند بعد ان خوشحالی برگشت به سمت خود شما و اینها مثل یک دیاپازن یک همدیگر را تشدید کردندکه خوشی ان روز تا الان هنوز هم در وجود شما است الان هم هنوز دارد برق می زند ولی یک نگاه لازم است چی در شما تغییر کرد؟یک اتفاقی افتاده  اتفاق را خوب نگاه کن و حتماً پیگیر آن باش.
صحبت از جمع:یک موضوعی خیلی وقت است من را درگیر کرده بود بیشتر از 7یا 8 ماه خیلی هم ناراحت بودم نمی توانستم آن را حل کنم و باعث می شد پرخاشگری به اطرافیانم داشته باشم از آن سه شنبه نمی دانم چه اتفاقی افتاد به فرمایش شما یک نزدیکی خیلی زیادی را با خدا احساس کردم مثلاً می گفتم که حالا این مشکل حل نمی شود حتماً یک حکمتی دارد سر همین قضیه که حل نمی شود هم داری به خودت لطمه می زنی هم به اطرافیان و هم به اعتقادی که به خدا داری  خدایا چرا این طوری نشد بعد یک احساس خیلی رفاقتی با خدا به من دست داد سر نمازهایم خیلی حالم خوبه وقتی می خوانم انگار اصلاً وصل می شوم
استاد: بسیار عالی، یادتان باشد، من شما را دعوت می کنم همیشه اینجا باشید و به شما این را می گویم که بودنتان با نبودنتان و در بیرون از اینجا شنیدنتان متفاوت است، مگر کسانیکه واقعاً نمی توانند اینجا باشند، کسانیکه از شهر ما دورند و امکان دسترسی به اینجا را ندارند ما اینها را متمایز می کنیم حساب کتاب اینها برای دریافت حضور در اینجا کاملاً با شما متفاوت است، یک دوستی برای من زد که می شود صدای جلسه پیش را برای من بفرستند و من دوباره گوش کنم؟ به او گفتم اشکالی ندارد برایتان می فرستم ولی یادتان باشد بیش از آنچه که آنجا آموختید نخواهید آموخت، چون با شنیدن دوباره صدا آن حضور را دریافت نمی کنید و این دو گفتگو دقیقاً اثبات می کند حرف مرا، امروز حال ندارم ولی صدا را گوش می کنم، بنشینید و گوش کنید، این صدا را گوش کردن مثل تلاوت قرآن است که همینطور می خوانید و می روید، اما وقتی قرآن را ذره ذره می خوانید غیر از آن معنی که برای شما مترجم نوشته یک چیزهای دیگری هم می فهمید، حضور سبب می شود برای شما دریچه هایی باز شود که از آنجا نگاه کنید هیچ ادعایی هم من در این زمینه ندارم، چون من برای شما وسیله هستم، وسیله ای که یک روزی انتخاب کردم در را باز نگه می دارم تا لحظه آخر که همه آنهایی که می توانند رد شوند بدوند و رد شوند، این کلام یعنی اینکه خودم آخرین نفر می توانم رد شود، تازه اگر غفلت نکنم و پشت در نمانم، به من ربطی ندارد، از من نگیرید، فکر نکنید مختص من است، ولی برای شما اینجا سفره ای را پهن کردند که حضور شما طلب می شود و اول برای خودتان و بعد حضور شما را اینجا می خواهند برای اینکه جمعی شما را می بینند و اینجا جمع می شوند،
صحبت از جمع: هفته گذشته راجع به اعتماد به نفس صحبت کردید، یکی از دلایلش ترسهای وجود است که در اعتماد به نفس ضعف بوجود می آورد، من روز اول ذی القعده برنامه ای را می دیدم، یک حاج آقایی گفتند امروز بهترین روز است که چله شروع کنید و از خدا بخواهید که یک چیزی را ترک کنید، یک حدیثی گفتند که مضمونش این بود، پیغمبر خدا فرمودند که یک گناه را شما ترک کنید خداوند شش عیب را از شما می گیرد، فکر می کردم که چه چیزی را ترک کنم، دیدم که من یک ترسی دارم نمی دانم جنسش چیست که خیلی جاها باعث می شود با وجود اینکه حقیقت را می دانم ولی بازگو نکنم ،گفتم اگر بخواهم این ترس را در خودم از بین نبرم، شاید صحبت نکنم و دروغگو به حساب نیایم ،ولی خودم می دانم که حقیقت را می دانم و نمی گویم و این دروغ است، دیدم این ترسی که نمی دانم چیست و از چه جنسی است مانع می شود از اینکه من یک جاهایی حقیقت را بازگو کنم، از ترس حالم بد می شود نه اینکه نخواهم، آن ترس باعث می شود من نتوانم بگویم، چند روز است به آن فکر می کنم و ریشه یابی می کنم که این چیست در من که باعث این امر می شود؟ راجع به این ترس لطفا مرا راهنمایی کنید که همیشه طرفدار و گوینده ی حق باشم .
استاد: این جز استمرار و پا فشاری در این امر راه دیگری ندارد، من می گویم خیلی کوچک بودم، یک برنامه رادیویی صبح ها پخش میکرد، آنروز استثناً آن کسی که صحبت می کرد راجع به شیطان صحبت می کرد، می گفت شیطان حرف می زند اگر شما گوش کنید به حرف او و آنچه او میگوید انجام بدهی، اینجوری می خندد، یک خنده مزخرفی، یعنی تمام پوست و گوشتم بهم ریخت، بچه هم بودم، آن خانمی که مقابل گوینده بود از او پرسید  که اگر بخواهم این اتفاق نیفتد چه؟ گفت هرچه او می گوید انجام نده، برعکسش کن آنوقت این خنده ای که از او به تو صادر شد عملاً او از تو می شنود در حالیکه تو نمی خندی ولی او این خنده تمسخر آمیز و طعنه زننده مشمئز کننده را برای خودش می خرد، کی این خنده را زده؟ تو زدی، چرا؟ چون آن کاری که او خواسته برایش انجام ندادی، بهترین شیوه اش اینست، بار اول دوم سخت است ولی بعداً راه می افتید، بار اولی که می خواهید انجام دهید پنج صلوات بفرستید بعد چهارده بار توسل کن به خانم حضرت زهرا و از او بخواه که از پسرشان آقا امام زمان بخواهند که تو را پشتیبانی کنند وبعد هم پنج صلوات، سپس شروع کنید به حرف زدن، ترسیدید چشمانتان را ببندید و حرف بزنید، این چشم بسته باعث می شود کسی را نبینی نتیجتاً فقط صدای راستگوی خودت را می شنوی، یک بار دوبار که این کار را بکنی راه می افتی.
صحبت از جمع: وقتیکه می خواهیم چیزی را که می دانیم در جمع نگوییم دو بعد دارد، باید به نیتمان نگاه کنیم وقتی نیتمان خیرخواهی ست، یعنی ما می دانیم و نمی خواهیم آبرویش را در جمع ببریم یعنی نیت خیر باشد و به گونه ای صحبت کنیم که آن طرف متوجه شود ولی آبرویش نرود و به دلش بنشیند.
استاد: در سوره قرآن خوانید ماجرای یوسف و زلیخا، یوسف هیچ نگفت، فقط دو جمله گفت، گقت از من کام خواست من نپذیرفتم، همین، نه بیش نه کم، ما اگر در راستگویی هایمان بتوانیم این را لحاظ کنیم به مشکل برنمی خوریم، کی به مشکل برمی خوریم؟ وقتی به آن حاشیه قضاوتهایمان را هم بدهیم، شما قرار نبود به آن معنی بدهید، شما قرار بود هرآنچه که مشاهده کردید همان را بگویید پس شما در راستگویی تان قضاوت، قیاس و هرگونه حرف اضافه ای را فاکتور بگیرید آنوقت مشکلی نخواهید داشت هر چه باشد.
سوال: یک اشاره ای به باز ماندن در و عبور کسانیکه شاید حضور فیزیکی دارند کردید، من دنبال آن نشانه هستم که آیا از این در رد شدیم؟ چه چیزی می تواند ما را به آن روشنایی حقیقی برساند؟
استاد: دوست عزیز دیار حقیقت دیاری ست که در آن کجی نمی گنجد یا به عبارت بهتر، سرزمین حقیقت سرزمینی ست که در آن کسی به فکر دزدی نمی افتد، یعنی دزدی مفهوم ندارد، کسی به فکر کلاهبرداری نمی افتد، چون اصلاً کلاهبرداری معنی ندارد، بحث کلاه برداری و دزدی اینجا معنی دارد، من از کجا بفهمم که پا به آن سرزمین گذاشتم یا نگذاشتم، اعمال صبح تا شب تان را آخر شب ارزیابی کنید، از آنچه که ظاهراً انجام دادید و از آنچه که در پی انجام دادنش در باطن اندیشیدید به آن فکر کردید، خیلی از مواقع آدمها به هم می رسند در سلام گفتن حتی سبقت می گیرند اما همان موقع که سلام می گویند در ته قلبشان حاضرند که گردن طرف زده شود، حتی با خودش فکر می کند خدایا نمی شد او را سر راه من قرار ندهی؟ چرا؟ با خودش استدلال می کند او با خدا نیست، او آدم درستی نیست، اما فی الواقع اشکال اول در شماست در من است، که فکرم ذهنم و عملم همسو نبود، شما بررسی کنید در یک روزتان آیا همه اعمالتان و همه ذهنیاتتان راجع به عملتان همسو و یک جور بودند؟ و دوم آیا هر امری یا هر اصلی را که در مکتب شما، شما را بر آن اصل تربیت کردند عیناً اجرا کردید؟ قضاوت نکردید؟ قیاس نکردید؟ راست گفتید؟ دروغ نگفتید حتی مصلحتی؟ پشت سر کسی صحبت نکردید؟ تهمتی بر زبان یا بر ذهنتان بر علیه کسی جاری نشد؟ تدبیر نکردید؟ به فلانی این پول را بهتر است ندهم شاید نتواند برگرداند؟ شاید بخورد، می گوید خوب پس من در معاملاتم چطور فکر کنم؟ میدهم، نمی دهم، برای دادنش دلیل نیاز نیست، برای ندادن هم دلیل نیاز نیست، دلیلها قضاوتهای بی مورد است، اگر چیزی را باید بدهید، بدهید، و اگرنباید بدهید، ندهید، هیچکس شما را سؤال جواب نمی کند، اول از همه خودتان خودتان را سؤال جواب می کنید، و این اول کار و کج رفتن است، شما می خواهید ببینید از این در رد شدید یا خیر؟ هر کسی از این در رد می شود این پارامترها برایش وجود خارجی ندراد، چون این مفاهیم پاک می شود، آیا برای شما پاک شده؟ یک دوستی یک خبری را به من داد، من استقبال کردم گفتم عالی، در پی خبر درمورد عامل خبر آمد حرفی را به من بزند، گفتم دیدی؟ نشد، تا اینجا خوب بود عالی بود از اینجا به بعد فاکتور بگیر و دیگر نگو، گفت منظورم این بود که شما بدانید، گفتم به چه درد من می خورد بدانم؟ من یا می دانم یا نمیدانم، یا شخصیت آدمها را می شناسم یا نمی شناسم، عین برهان خُلف می ماند در هندسه، حتی یک مورد هنوز وجود داشته باشد یعنی رد است، هنوز پایمان اینور است و به آنطرف نرفتیم، چون حتی یک مورد هم برای رد نباید وجود داشته باشد، آنوقت دیگر عبور کردید در همین لباس، در همین بدن آن طرف هستیم، بعد آنطرف هم نمی مانید تازه از آنجا اعزام می کنند می فرستند اینطرف به صورت یک الگو در جامعه چرخ می خوریم، می گویند فلانی به رحمت خدا رفت خدا بیامرزدش همه چیز تمام بود،یعنی یک نفر نمی تواند پیدا کند که یک مورد خلاف را درمورد ایشان گزارش بدهد، اینها کسانی هستند که در زمان حیات از این در رد شدند آنجا شستشویشان کامل شده اعزام شدند ، اینها وقتی اعزام می شوند آن خصوصیاتی که آنطرف وجود ندارد را در اینجا می شناسند ولی عمل کننده نیستند آنوقت میشوند یک آدم همه چیز تمام و برای ما یک الگوی فوق العاده و اصلاح کننده.
ادامه صحبت از جمع: وقتی این مواردی که اشاره فرمودید هرکدام از اینها به نوبه خودش وقتی عمل می شود یک شادی وصف ناپذیری در وجود آدم می ریزد، منظور من از آن شادی، شادی ظاهر قضیه نیست، مطمئناً وقتی غور می کنیم در وجود خودمان و مواردی را در خودمان پیدا می کنیم در لحظه به آن واقف می شویم که عمل شده، مثلآً گذشتی صورت گرفته، یک شادی در وجود آدم ایجاد می شود این شادی ما را رهسپار می کند به وادی نور به اندازه خودش که اگر دائمی شود از این در عبور می کنیم.
استاد: به شرط اینکه فکر نکنید عامل این گذشت صرفاً خودتان بودید.
سوال از جمع: من میخواستم سوال را اینطوری طرح بکنم که تا کی من هرسه شنبه راس 4:30 باشم و 7:30 خداحافظ ؟
استاد : تا آخر عمرتان .
ادامه سوال : اگر نتیجه ای به بار نداشته باشد ...
استاد : شما چطور میخواهید نتیجه را اندازه گیری کنید ؟ نتیجه همان بس که شما آمدی و رفتی و آمدی و رفتی زرنگ شدی درراباز دیدی پریدی آن طرف در . به تو اجازه دادند برود . وقتی رفتی تازه شما را که برمیگردانند باز هم باید همینجا بنشینی . چرا باید اینجا بنشینی ؟ برای اینکه بقیه بتوانند آن همه چیز تمام را در شما ببینند . پس فکر نکن تمام میشود . نه ، تمامی ندارد . حالا مگر اینکه به شما مسئولیتی بدهند و به آنجا اعزامتان کنند  به آن برنامه و آن قسمت . آن دیگر حرفیست جدا وگرنه تمام نمیشود ، مطلق .
صحبت از جمع: من یک موضوعی در ذهنم بود که با دوستان درمیان بگذارم . در هفته گذشته یک اتفاقی افتاد که تجربه فوق العاده ای بود در حوزه شنوایی . تمرینی که در واقع شما دوهفته پیش دادید . البته در واقع یک جورهایی برهان خلف بود . چون برعکس آن اتفاق افتاده بود ولی برای من گشایش داشت . در هفته گذشته اقدامی کردم یک آکواریوم جدید گرفتم . یک تجربه خیلی عجیبی اتفاق افتاد . با یک بنده خدایی تقریبا حول و حوش 5-4 ساعت مصاحبت داشتم و اینکه من یک سری مجسمه فرشته دارم که روی آنها از قبل خزه بسته بود . 5-4 بار این سوال را از او پرسیدم که بنظر شما این فرشته ها را اینطوری که هست قشنگتر است بگذارم توی آکواریوم یا اینکه بشورم و سفیدشان کنم و بگذارم توی آکواریوم ؟ و خیلی جالب بود که عین آن 5-4 بار هم آن بنده خدا به من جواب داد بعد من دوباره با فاصله نیم ساعت نیم ساعت این سوال را از اومی پرسیدم .تا بار آخر دیگر شاکی شد گفت : چند بار می پرسی ؟ بار پانزدهم است که می پرسی . اینجوری قشنگ تر است . اینجوری بگذار . بعد یک دفعه حضور پیدا کردم به اینکه اِ ! راست میگوید . من در این ساعات گذشته چندین بار این سوال زا از او پرسیدم و خیلی عجیب است که یادم هم نرفته که این سوال پرسیدم . باعلم و حضور به این موضوع که این سوال را پرسیدم باز هم پرسیدم . ولی برایم سوال شد که من چرا این کار را کردم ؟ بعد گشایشی که اتفاق افتاد این بود که دیدم من بدون اینکه به این موضوع توجه داشته باشم درضمیر ناخودآگاهم به این رسیدم که انگار به سوالی که پرسیدم خیلی سَرسَری پاسخ داده شده . یعنی اساس اینکه انگار طرف دقیقا متوجه منظور من نشده بوده . لازم است یکبار دیگر بپرسم تا مطمئن بشوم و این احساس در ضمیر ناخود آگاه باعث شد من این سوال را دوباره ، سه باره ، چهار باره و پنج باره بپرسم . چون من به شخصه این معضل را با خیلی از آدمهای دیگر دارم که چند بار یک حرف را میزنی یا یک چیز را می پرسی ؟ اینجا این گشایش برایم بوجود آمد که چقدر آن عدم گشایش کافی ما در بار اولی که یک آدمی چیزی را از ما مطالبه میکند اگر درست شنیده بودیم یا درست پاسخ گفته بودیم طرف اصلا لزومی نداشت که چیزی را از ما بپرسد و این برایم یک سطح جدید بود .
استاد : من یک چیزی به این مطلب اضافه کنم ، تو آن طور نگاه کردی من اینجوری نگاه میکنم که تو در تمامی مواردی که پرسشت را تکرار کردی فقط خودت را شنیدی . طرف مقابلت را اصلا نشنیدی . به همین دلیل پرسشت را تکرار کردی . اگر نگاه کنید در زندگی عادی روزمره تان این اتفاق خیلی می افتد ، خیلی زیاد که ما خودمان ، صدایمان ، پرسشمان وخواسته مان را میشنویم اما اگر طرف مقابلمان کلام شما را صحیح نگاه میکند که جواب شما را آنقدر گرم و با قدرت بیان نکرده که در شما تاثیر 100% بگذارد شما نشنیدی . ما میگوییم حرف شما صحیح ، طرف مقابلت حرفش را آنقدر صحیح نزده که تو دریافتش کنی . 50% اینطرف ولی 50% هم آنطرف . همان زمانی که پرسشت را بیان کردی به یک نکته دیگر هم فکر میکردی . صدای خودت و پرسش خودت را شنیدی و بلافاصله در زمان شنیدن این پاسخ روی سوال بعدیت فوکوس کردی چون عجول هستی . میخواهی حتما همه چیز را پرسیده باشی . همه گفتگوهایت را کرده باشی . دقت میکنی ؟ حتما طرف مقابل آنقدر قدرتمند جواب نداده بود که مانع از این بشود که تو این را نشنوی و سوال بعدی یا گفتگوی بعدی خودت را مطرح کنی یا تدارک ببینی که برای بیان کردن آۀماده بشوی .
ادامه صحبت : ناشنوایی در ناشنوایی شده بوده .
استاد : آفرین . خیلی ظریف است . آدمی موجود بسیار عجیبی است . دقت کردید ؟ به آن اینطوری نگاه کنید . چون برای همه تان این اتفاق می افتد و چقدر گله مندیها در روابط بوجود می آید . من اصولا خیلی کم گله مندیهایم را بیان میکنم ولی خیلی برایم گله مندی می آورد ، در همه روابط . از نزدیکترین فرد در خانواده به خودم تا دورترین آدمها . ولی برایم بوجود می آورد . خب من به این چیزی که الان ایشان گفتند فکر کرده بودم . از آنجایی که فوکوس و ماجراهای ذهنی من روی این است که یک چیزی است که اینجا یک چیزی خراب است نه آنجا ، نتیجتا به این رسیدم که تو در زمانی که او دارد جواب میدهد به جواب او گوش نمیدهی . فوری داری به این فکر میکنی حالا که این را پرسیدم او حتما یک چیزی میگوید دیگر . قصه کری که داشت میرفت به عیادت بیمار راشنیدید ؟  گفت : به او میگویم : چطوری ؟ اوحتما میگوید : الهی شکر ، خوبم . من به او میگویم : الهی شکر . میگویم : دکترت کیست ؟ حتما میگوید : آقا یا خانم دکتر فلانی . میگویم : خدا برای تو حفظش کند . خلاصه در این قضیه ، رفت سراغ بیمار . گفت : چطوری ؟ بیمار جواب داد : دارم میمیرم . از قبل حاضر کرده بود . گفت : الهی شکر . گفت : دکترت کیست ؟ گفت : عزرائیل . گفت : خدا برای تو حفظش کند . این یک گفتگوی طولانی و بسیار زیباست . در عین اینکه طنز و قشنگ است ولی حرفها برای گفتن دارد . ما اکثر مواقع در گفتگوهایمان با افراد همین رفتار را میکنیم . نه اینکه از شما عیب بگیرم . من هم این را دارم . پس بنابراین از این به بعد باید مراقب گفتگوهایمان باشیم . حالا از این به بعد اینطوری به آن نگاه کن . ببین چه کیفیتی به تو میدهد ؟ ببین چه اتفاق عجیبی می افتد . میدانی یکی از مزایای بزرگ این نگاه این است که آرامت میکند و شعله تو را پایین میکشد . بدو بدوی تو را خاموش میکند . صبر کن . گوش کن . یکی یکی ، چه خبر است ؟ کجای دنیا را میخواهی بگیری ؟ آرام بگیر . در رابطه هایتان امتحان کنید . زوجهای جوان ، دختر و پسرهای نو جوان ، در محیطهای کاری و خانوادگیتان ، بین دوستانتان ، بهش توجه کنید .
صحبت از جمع: در مورد نشنیدن ، چیزی را که در خودم دیدم این است که بعضی اوقات دلم میخواهد آن چیزی را که من میخواهم او بگوید . وقتی آن را نمیگوید دائم تکرارش میکنم تا او بالاخره همانی را که من میخواهم بگوید .
استاد : این آگاهانه است و بد است و بدتر از حالت قبلی است . چون ما به این حالت میگوییم مُزَوِرانه و آگاهانه .
ادامه صحبت : مثلا رنگ ان فرشته را سفید دوست دارم . آن فرد دائم میگوید : آبی آن قشنگ است . بعد من بازهم میگویم تا او هم به این نتیجه برسد که نه سفیدش قشنگ است تا خیال خودم هم راحت بشود که فلانی هم تایید کرد که سفید قشنگتر است .
استاد : فرقی نمیکند . چون این کار با آگاهی انجام میشود یک خرده مزورانه و کلک است . میدانی چه میگویم ؟ یک حُقه است که آدم میزند . این بدتر از این است که دوستمان مطرح میکرد که من اصلا میدانم سوال کردم ولی چرا جواب او را نفهمیدم ؟ شاید او قدرتمند و محکم جوابش را نگفته . شکی هم نیست که درصدی هم تقصیر او هست ولی مقصر قسمت اعظم این موضوع ما هستیم . درست وقتی که باید پاسخ را می شنیدیم به یک چیز دیگرهم فکر کردیم و چون این یکی چیز مال من است ، افتاد روی آن و آن را پوشاند برای همین دیگر نفهمیدم .
صحبت از جمع: من از سال 75 در کار کسب و ارتباط مستقیم با مردم و فروش هستم ولی یکی دو سال است که به یک نتیجه جذابی رسیدم که دارم این شنوایی را لحاظ میکنم که وقتی دارم با شخصی صحبت میکند ببینم واقعا میشنود ؟ چون به میزانی سود من تامین میشود که آن طرف بشنود . مثلا من دارم یک ساعت میفروشم . به میزانی میتوانم آن ساعت را تبلیغ بکنم و آن را بفروشم که او شنیده باشد . حالا سه ساعت بخواهم صحبت کنم و میزان برد و همه جزئیات آن را توضیح بدهم . خیلی جذاب است . این داستان شنوایی یک داستان منفعت طلبانه فوق العاده ببینیم که یک کار خیلی خوب است و دارد به نفع ما تمام میشود آن وقت راحت تر انجامش میدهیم .
استاد : نه تنها دربحث خرید و فروش بلکه در بحث القا کردن گفتگوهای خانمها در گوش همسران گرامی که فلان چیز را بخر . یاد بگیرند از چه جملاتی استفاده کنند که سطح شنوایی همسر عزیز را بالا ببرند که بتوانند چیزی را که میخواهند از آنها بگیرند . دوست دارید انتخاب کنید . من هیچوقت از این دید نگاه نکردم این مسائل را که الان دارم مطرحشان میکنم . چون من قبلا مطرحشان نمیکردم . یعنی فکر میکردم که مگر میشود کسی اینها را نداند . به نظر من عجیب می آمد اگر کسی نمیدانست ولی بعدا دیدم واقعا آدمها نمیدانند . از کجا فهمیدم ؟ یک جلسه ای یک مطلب را گفتم . بعد آمدند به من گفتند : آخ آخ آخ ، حاج خانم چه گفتی ؟! گفتم : خب ، چه گفتم ؟ گفت : معنی حرف این بود . گفتم : حالا صبر کن . جلسه بعد از همه سوال کردم . هر کسی دریافتش را گفت . اصلا طرف چشمهایش گرد شده بود . چرا ؟ به دلیل اینکه متوجه شد که عجب ! یک جمله ای را من گفتم و ببین در شنوایی ما چه شنیده شده ! این مطلب یک قصه دیگر هم در پس خودش دارد که حالا وارد آن مقوله نمیشوم ولی من را متوجه این کرد که خیلی روی شنوایی آدمها حساب نکن . معلوم است که کامل حرفهای تو را نمیشنوند . خوب است . در بحث تجارت که البته یک برگ مطمئن دیگر هم در کنارش میخواهد . شناخت روان آدمها . آدمی که در مقابلت هست نگاهش کنی متوجه بشوی که صاحب چه جور شخصیتی است ؟ یکی هست ازاینکه تو برایش ساعتها حرف بزنی کیف میکند و فکر میکند خیلی بهای زیادی است برای او . یک نفر دیگر هست که اگر سه جمله اش پنج جمله شد میخواهد سرت را بکند . بس است دیگر . رویش هم نمیشود هیچ چیز به تو بگوید . شما افراد مقابلتان را بشناسید و ار این شناخت استفاده کنید و از جملاتی استفاده کنید که هم خوب بشنود و هم تاثیر گذار بشود . اینها مکمل هم بشوند
ادامه صحبت : یک مورد دیگرهم که میخواستم اضافه کنم این است که اگرطرف یا خود آدم شنوایی نداشته باشد آن انرژی هرز شده دیگر قابل جبران نیست . مثلا شما آمدید یک ساعت بخرید و من سه ساعت برایتان توضیح میدهم که آن را بخرید . فردا می آیید دوباره همان مسائل را می پرسید . نا خودآگاه این به ذهنم می آید که چقدر می پرسی !؟ من دیروز سه ساعت برای توتوضیح دادم . شما گوش نمیدی یا حواست یک جای دیگر است یا مثلا اگر مکث میکردم و متوجه میشدم شما گوش نمیدهی ، چهارتا مطلب را میگفتم و دوباره فردا 4 مطلب دیگر را میگفتم . یا این در ذهنم می آمد که وقتی داری با این آدم صحبت میکنی باید دوسه تا مطلب بگویی و فقط همین و نمیخواهد بشنود و فقط چند مطلب سطحی را باید به او گفت و نباید زیاد انرژی بگذاری . فردا که می آید دوباره انرژی میگذاری و پس فردا دوباره هم ساعت را نفروختی ، هم انرژی گذاتشتی . بعد نفر بعدی که می آید فکر میکنی مانند همان قبلی است . بهترین کار این است که آدم هوشیاری کامل داشته باشد . مثال میزنم چون تجارت با پول در ارتباط است . خیلی مهم است که هم هوشیارانه باشد که انرژی هدر نرود و هم به حداکثر منفعت برسد .
استاد : بسیار عالی . کاملا درست است .
صحبت از جمع: یک جمله در صحبتهای دوستمان شنیدم که از این عبارت استفاده کرد : میتوانیم یک نگاه منفعت طلبانه نسبت به قضیه داشته باشیم . من میدانم منظورش این است که ما میتوانیم به این نگاه کنیم که برایمان ارمغان خوبی داشته باشد . اما یک تاکیدی میخواهم بکنم و آن هم این است که اگر دقیقا با لفظ منفعت طلبانه به موضوع نگاه بکنیم حوزه شنوایی اتفاقا دچار اختلال میشود . چرا که زمینه و بسترپاک نیست و خلوص نیت در آن وجود ندارد و اینکه اتفاقا به جای این نوع نگاه میتوانیم نگاه اثر بخشی به آن بکنیم . یعنی یک جایی به این نگاه کنیم آیا انچه من میگویم برای طرف مقابلم اثر بخش هست ؟ مثل همان مثالهایی که شما زدید . یا مثلا بارها با کسانی حرف زدم که در یک جمع 5-4 نفره کسی شروع کرده به صحبت در مورد یک موضوع مشخص که اصلا ادبیات این آدم را نمی فهمیم . واقعا آن 10 دقیقه ای که من صحبت کردم برای آن جمع اثر بخش هست ؟ یا فقط موضوع این بود که من یک مطلب خیلی بزرگی را گفته باشم که نشان بدهد بقیه بیسوادند ومن باسوادم . بنابراین نگاه اثر بخش و کار آمد را با نگاه منفعت طلبانه جایگزین کنیم که در آن خلوص نیت وجود داشته باشد .
صحبت از دوستان: به نظر من این صحبت دوستمان مثبت بود چون آدم ها اگر در بیزینس صادقانه باشند منفعت هر دو طرف، خودشان و طرف مقابل را در نظر می گیرند . آقا رسول الله (ص) حدیثی دارند می فرمایند : به اندازه ی خورند طرف به او طعام بده. این را در همه جا می توانیم بسط بدهیم ببینیم طرف ما صحبت ما را گوش می دهد یا نه، اندازه اش چقدر است ؟
استاد: واقعیت این است ؛ خصلت دنیا این است شما همیشه به دنبال سودت میگردی و اصلا هم بد نیست ، چراکه اولین قدم در دنیا این است که آدمها گناه نمی کنند که مبادا به آتش جهنم بسوزند، خوب این سودشان است بعد یک ذره بالاتر می آید می گوید نه بابا یک چیزهای خوبی هم آن بالاتر هست ؛ من این کارها را می کنم که اینهایی که خدا در بهشت وعده داده است من داشته باشم به هیچکدام هم ایراد نیست اگر بر اصول صحیح حرکت بکند و دغل و حقه بازی و کلکی توی آن نباشد هیچکدام ایرادی ندارد خیلی هم عالی است، اما بنده به یک جایی می رسد و تعالیم الهی برای همین است که اول تو را از جهنم بترساند بعد یواش یواش تو را عادت داد گناه نکردی می گوید حالا یک کارهای خوبی هم هست که می توانی بکنی که اینجا بروی زندگی کنی ، این پاداش تو است وقتی تو آمدی به آنجا رسیدی آنوقت می گوید ببین بالاتر از این هم هست و آن بالاتر از این ، این هست که تو دیگر نباشی بلکه فقط او باشد بنابراین من به کلام شما ایرادی نمی گیرم که خدای ناکرده مفهوم کلام شما این باشد که آدم بخواهد سر کسی را کلاه بگذارد این منفعت طلبی گاهی اوقات تو اذهان عمومی این جمله را هم کنار آن می گذارد یعنی می خواهد سر یارو را کلاه بگذارد یک جوری سود کلانی از او بگیرد، نه این منظور نیست واقعا دنیا محلی ست برای انتفاع بهره بردن طلب منفعت و سود منتهی درجه دارد، درجه به درجه، وقتی از جهنم دور شدی یعنی تو دیگر عادت به کارهای زشتت تمام شده است از چه چیزی؟ از ترس جهنم بعد می گوید حالا که کار بد نمی کنی استطاعت این را هم پیدا کن این کارهای خوب را هم بکن ، خوب اگر این کارهای خوب را بکنم چه چیزی به من می دهی؟ به تو بهشت را می دهم هرجا دستت را دراز کردی میوه ها را بکنی بخوری ، برای شکموها خوب است، هر لباس الوانی را بخواهی، برای تجملاتی ها و پول پرست ها خوب است، تخت زرین بخواهی ... همه چیز را به تو می دهم به طمع اینکه آنها را داشته باشد کارهای خوب را می کند این هم باز دنبال سود است، از این که رد می شود می گوید؛ خوب آخرش چی؟ بعد از این چه چیزی می تواند باشد؟ آنجاست که می گوید اگر من را می خواهی بیا ، اینجور باش آنجور باش ... تا بهشت میرسی تقوا را از تو می خواهد اما اگر از بهشت خواستی بالا بروی ورع را به شما پیشنهاد می کند ورع پله هایی بالاتر از تقواست یعنی دیگر حرام شناختی ندارد وجود خارجی ندارد همه اش حلال است ولی حلال ها را هم به اندازه که نفس زیادی پروریده نشود نفس وقتی خیلی پروریده میشود خنگ و خرفت میشود آدم را از آن جایگاه می اندازد، اینجا دیگر می گوید ورع، اینجور کن آنجور کن ... اینجور باش آنجور باش ، این دیگر انتخاب شماست یکی روی همان پله ی اول می ایستد می گوید تا همین جا بس است همین قدر که آتش من را نسوزاند من را کفایت است، یکی دومی را انتخاب می کند، یکی می گوید من نهایت را طلب می کنم پس دنیا جایی ست که برای منفعت است . جلسه ی پیش راجع به ترس ها صحبت کردیم اگر که خاطرتان باشد یکی از دوستان دستش را بلند کرد ترسش را در مورد داشتن بچه ناتوان و راهبرد عملی مطرح کرد و چقدر هم جالب بود چراکه گفتگوهای شما نشان داد که شما حرف دلش را نشنیده بودید او فراتر از آنچه که به او پیشنهاد شده بود را می خواست و ما گفتگو کردیم. دوست عزیز آیا گفتگوی جلسه ی قبل به کار شما آمده است یا نه؟ آیا در زندگی ات مؤثر بوده است یانه
صحبت از دوستان: علی رغم مشکل جدیدی که برایم پیش آمده ولی یک آرامش خاصی گرفته ام و فهمیدم که واقعا من نمی توانم جلوی خیلی از اتفاقها را بگیرم اگر اتفاقی بخواهد بیفتد می افتد و خودم را هم بکشم نمی توانم جلوی آن را بگیرم برای همین ترجیح دادم که یک مقداری بیشتر با طبیعت  ارتباط برقرار کنم با موجودات، و چقدر تو این چهل سال اشتباه کردم تلاش کردم که بگویم نکنید مدام وقتم را تلف کردم اصلا فایده نداشت، سعی می کنم از این به بعد بیشتر به آن دقت کنم آدمها را همان جوری که هستند بپذیرم ، نمی توانم عوض کنم من کسی را نمی توانم عوض کنم من حتی بچه ی خودم هم نمی توانم عوض کنم، و اینکه بچه ام خدایی دارد و چیزی که باید اتفاق بیفتد هیچکس نمی تواند جلوی آن را بگیرد
استاد: دقیقا همینطور است و آدمها با پوست و گوشت شان باید این را درک کنند همین قدر که باور کنیم خدایی که درخت تنومندی را حامی موجود سبزی به نام انگل می کند نگهدارنده اش هست این خدا من را تنها نمی گذارد اولاد من را هم تنها نمی گذارد پس بنابراین هرگونه دغدغه فقط و فقط اتلاف انرژی ست . ان شاءا... خداوند به شما و هم به آن مادر و مادرهایی که دچار چنین مشکلی میشوند خداوند صبری جمیل و آگاهی کثیر عنایت کند.با خودتان گفتگو کنید خوب است لازم تان است عیب ندارد.
از طبیعت امسال غافل نشوید طبیعت امسال خیلی با طبیعت سالهای قبل متفاوت است درست است که ما متفاوت شدیم ما هم خیلی تغییر کردیم ولی اگر با طبیعت همراهی بکنید خیلی درس ها برای شما دارد، من حرف می زنم شما دائم صدای من را میشنوید ولی طبیعت صدایی برای شما ندارد اما در سکوت درس های بیشماری دارد.

نوشتن دیدگاه