پرسش و پاسخ شماره هفتاد و دوم
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: پرسش و پاسخ
- بازدید: 280
بسم الله الرحمن الرحیم
نفر اول: واقعاً مدتی است که با همه وجودم احساس می کنم هیچ فهم و شعوری در تشخیص خیرم ندارم .
استاد : این یعنی سرآغاز معرفت و آگاهی. چون قبل از این فکر می کردی که همه چیز را می دانی .
ادامه صحبت:. در آیاتی از سوره توبه خداوند می فرماید اگر پیغمبر 70 بار برایشان استغفار کنی من نمی بخشم . من خودم فکر می کنم که نه خدا نه قرآن و نه احکام برایم جدی نیست . همه چیز شوخی است. به جهت اینکه یکی از اینها برای اینکه ما تکان بخوریم و زندگی مان عوض شود کافی است. استاد نمی دانم منافق چه کسی است و چه کار کرده است که خدا اینجور گفته ، واقعاً می ترسم .
استاد: منافق آن شکل قبلی است که تو در آن بودی . نمی دانستی فهمش را پیدا نکرده بودی ولی فکر می کردی که خیلی می دانی. و وقتی هم که به تو می گفتند نمی دانی می گفتی نه می دانم، می دانم هیچ وقت هم حاضر نشدی که دنبالش بروی و بفهمی که چرا می گویند نمی دانی . نفاق با خودت است . شخص خودتان با خودتان، آن دفعه یک دو بیتی خواندم ، مصداق خیلی جالبی دارد .
بیرون ز تونیست هرچه در عالم هست.
از زشتی هایی که فکر می کنی زشت است از زیبایی هایی که فکر می کنیم زیبا است از آنهایی که فکر می کنی وای کراهت دارد. از آنهایی که باید اصلاً پرهیز کرد. همه در خودمان است
بیرون زتو نیست هر چه در عالم هست درخود بطلب هرآنچه خواهی تویی
ببین تو چه چیز را می خواهی؟ اصل مهم این است تو چی را می خواهی؟ تو می خواهی برتر باشی؟ خب برتری اما باید قیمتش را بدهی. تو می خواهی محبوب باشی؟ محبوبی اما باید قیمتش را بدهی. محبوب بودن قیمت دارد باید برایش یک چیزهایی را فدا کنی. حاضر بکنی ؟ هان تا که سررشته ی خود گم نکنی
خود را ز برای نیک و بد گم نکنی
این خوب است آن بد است. این درست است آن غلط است. این مال من است آن مال تو است. این همچین است تا این کارها را نکنی اگر می خواهی از این وادی خلاص بشوی
رهرو تویی، راه هم تویی، منزل هم تویی
کجا میخواهی بروی؟ آنجایی که تو می خواهی بروی خودتی "هشدار که راه خود به خود گم نکنی " اصلاً شما لازم نیست از اینجا بلند شوید بروید مکه آدم شوید از اینجا بروید مشهد آدم شوید از اینجا بروید امامزاده تا آدم شوید راه خیلی نزدیک است، اصلاً راه نیست به هم چسبیده است، هیچ تکانی لازم نیست پس بنابراین اگر می خواهی ببینی که امروز می گویی من تازه به این نقطه رسیدم این پیام خوبی است حالا از این به بعد خواهشاً عین میوه فروش ها که می نویسند درهم است جدا کردنی نداریم، درهم بخر در خودت. اول درهم بخر چون مطمئن باش درهم داری، اما اگر فهمیدی که این خود فقط چیزهای خوب را می پسندد می خواهد برسد اینجا باید جدا کند اما داخل خودت نه بیرون از این ، با نگاه کردن به فلانی نمی توانی چیزی را عوض کنی ،فلانی را هم نمی توانی عوض کنی و این بدترین قسمت ماجرا است. عمر تلف می کنیم برای اینکه فلانی به فلانی بگوید این درست است و آن بگوید تو اشتباه می کنی این طوری درست است و هر دوتا بر باطل هستند حتی اگر حق را گفته باشد یکی، باز هم باطل است چون حق نمایش دادنی است گفتنی نیست تو حقی چرا پس در کلام هستی؟ حق در همه ی ابعاد است اگر نمی توانی باشی پس حقیقتاً هنوز حق نیستی حالا تو می گویی منافق، نفاق بین خودت را با خودت جمع کن پیدا کن اگر پیدا کردی اصلاً دچار نفاق نمی شوی چون آنقدر حقیقتی و انقدر روشنی که تاریکی نمی تواند در شما داخل شود اگر تاریکی در این نور بیاید خورده می شود دیگر چیزی نمی ماند.
ادامه صحبت: صادقانه بگویم من هیچوقت باور نکردم خدا عذاب می کند از شما سوال می کنم که اگر بچه هایتان به شما بدی کنند قهر می کنید؟ اگر خیلی بدی کنند هر کاری بگویید نکنند بعد بروند هر کار بدی را بکنند چی؟ قهر می کنید یا شما نفرین می کنید؟ می گویید مطلق نفرین نمی کنم شما بنده خدا هستید آن هم پیغمبرشما چه طوری می شود الان اینجا می گوید سر قبرشان نایستید یعنی یک جوری رو بر گردانده یا آیه 80 می فرماید:هفتاد بار استغفار کنی من نمی بخشم.
استاد: مطلب اینجا است من مادر، اولادم بد حرف زده ناراحت شدم اما ناراحتی آن را نگه نمی دارم چون به بچه ی من آسیب می رسد اما فکر می کنی وقتی به او رسیدم قربان صدقه اش می روم؟ نه. همین قدر که جواب سلامش را با آن مهر اولیه نمی دهم کفایت، خوب دقت کن کار بد می کند من ترکش می کنم؟ نه. اما همین قدر که دیگر با او گفت و گو نمی کنم کفایت، فراتر از این رفت نفرینش می کنم ؟نه .اما همین قدر که دعایش نمی کنم بس، خوب دقت کن درجه به درجه دارم پیش می روم که متوجه کلام خدا بشوی من کجا و او کجا. خداوند برای اینکه به بنده بفهماند که در کجای این خط ارتباطی قرار دارد از پایین شروع کرده در آیات مختلف راجع به رفتارهای مختلف تا در سوره توبه رسیدیم به منافق در مورد منافق می گوید کسی که آمد گفت خدا را می پذیرم پیغمبر را می پذیرم کلامش را می پذیرم اما وقتی پیغمبر کلام داد، گفت نه نمی پذیرم نمی کنم نمی خواهم این دیگر منافق است، می گوید برای این هفتاد دفعه استغفار کنی قبول نمی کنم اما نمی گوید این را من می برم گردنش را می زنم به میخ آویزانش می کنم می گوید پیغمبر تو هفتاد بار هم برای او استغفار کنی من قبول نمی کنم نمی بخشم این همان گوشه است که من وشما که این کار بد را کردیم ، می گوییم وای پیغمبر استغفار کند خدا نمی پذیرد من چه خاکی بر سر کنم کجا راهم را پیدا کنم می گوید اینها این طوری بودند اگر مردند نماز بالای سر قبرشان نخوان اما نمی گوید هیچ کس نماز نخواند خوب دقت کنید می گوید تو بالا سر آن نماز نخوان باز نمی گوید یا می گوید سر گورش نایست سر گور می ایستیم چه کار می کنیم؟ فاتحه می خوانیم می گوید تو نایست تو صاحب مقامی هستی از جانب من، مردم باید ببینند که اگر کسی منافق بود و رفت این طوری توبیخی دارد برای جلوگیری از یک همچنین توبیخ شدنی توی دنیا حساب کار خودش را می برد پس خدا مجازاتش مجازات خاص خودش است، پیغمبرش پیغمبر رحمت بود. اما همچنین پیغمبری را خدا می گوید به اینها رحمت نخواه و استغفار نکن که مردم ببینند چه چیز بزرگی را دارند از دست می دهند این با آن عذابی که برای جهنم خداوند مطرح می کند برای انسانها متفاوت است آیا جهنم خدا در همین دنیا است و همین زندگی سختی که می گذرانند؟؟ نه نمی شود فراتر از اینها است انچه که امروز ما مشاهده می کنیم یک اشانتیون است حالا بعداً جهنم می دهد چه اتفاقی می افتد؟ در آن جهنم لایه لایه آتیش است؟ چطور سنگ اهن را می گذارند سنگ معدن می گذارند و به آن آتش می دهند یک بار دوبار سه بار چهار بار هر دقیقه آن را بیرون می آورند گرز گنده هم می کوبد روی کله اش به آن آهن چیست؟ اما این جهنم آخر سر از آن آهن چه می سازد؟یک چیز فوق العاده ارزشمند و به درد بخور ؟؟انتهای آن جهنم چیست؟ من نمی دانم ولی همین اواخر یک چیزی آوردم و خواندم برای شما که مشاهده می کردم که موجوداتی فرای از ما که اعلام می کردند که زندگی هایی بعد از ما هست و ما در آن کوره ها ساخته شده بودیم که چه بهتر با ناز و نوازش می رویم با کیف می رویم اما اگر اینجا ساخته نشده بودیم مجبور هستیم آنجا ساخته شویم یک دوره در جهان برزخ زندگی های مشابه دنیا به ما می دهند در یکی از گفت و گو های یک آکادمی روح شناسی هجده سال پیش گزارشات آنها را مطالعه می کردم ، ،در آن آکادمی ارواحی را که مدیوم هایی داشتند که این مدیوم ها گفت و گو می کردند با ارواحی که از دنیا رفتند آنها می گفتند، جهان سوم از بُعد، بعد از زمین جهان سوم مانند زمین است فقط آنجا همه چیز پررنگ تر است یک جور شفافیت خاص ولی کل روابط همین شکلی است ،آنهایی که عاشق همدیگر بودند در دنیا آنجا می روند و همدیگر را دوباره پیدا می کنند و زن و شوهر می شوند برادرها هم را پیدا می کنند رفیق ها همدیگر را پیدا می کنند،آن وقت چه اتفاقی می افتد؟ ادامه مسیر می دهند ادامه تجربیات می دهند طبقه به طبقه تا روزی که من نمی دانم تا چه روزی؟؟ من در مجموع دو یا سه بار دعوت شدم به تونلی که هر روحی بعد از مرگش، جدا شدن از جسمش باید از آن تونل عبور کند تا بتواند به اصطلاح به جهانی که جهان ارواح است وارد شود. بار اول آنقدر تاریک بود ترسیدم گفتم نمی روم هرچه گفتند من گفتم من نمی روم من می ترسم من در تاریکی نمی روم، سری دوم تاریک نبود البته اولش تاریک بود گفتم می ترسم و بعد چراغ هایش روشن شد مثل پوست تخم مرغ ولی مثل پیچ مارپیچ بود چرا مارپیچ من نمی دانم، اما آنجا اینطور افقی شدم حرکت افقی بود ایستاده نمی توانستم بروم افقی رفتم از آن طرف آمدم بیرون، همه فامیل من که می شناختم آن پایین بود همه منتظر من بودند ولی یک خورده با اینها سلام و علیک کردم به من گفتند نیامدی برای این کار، برویم یک جای دیگر را نشان شما بدهیم، من را بردند یک جایی که مثل یک برج بود با این تفاوت که وسط آن یک چهارگوش تا پایین خالی بود بعد دور تا دور آن راهرو بود و به اصطلاح خانه و مغازه بود،دانه دانه به من نشان می دادند،حاج آقا فلانی را می شناسی؟ میگفتم بله، میگفت مُرد این را باید آباد می کرد به یک جایی می رساند ببین هنوز ناتمام مانده، بعد چندتا هم که هنوز زنده بودند را به من نشان دادند گفتند تو اینها را می شناسی؟ گفتم بله، گفت باید این را تمام کند نمی دانیم چرا شعورش نمی رسد که بجنبد، عن قریب وقتش تمام می شود ولی بیشتر از این ندیدم نمی دانم که بعد آن چه می شود؟ اما خدا عذاب نمی کند مهرش را برمی دارد همان قدر که ما را دوست نداشته باشد فکر نمی کنی کفایت کند؟ تو همه جا، تنگی هاتو به پشتوانه خداوند جلو می روی، به این فکر بکنید فقط کافی است احساس کنید خدا را ندارید .این حس را داشته باشید بدترین عذاب دنیا است. خدا نه نیشگون می گیرد تو را نه تیر زهرآلود می زند به شما نه گرز آتشین به فرق شما می کوبد،هیچ کاری نمی کند،به پیغمبرت می گوید وقتی تو را صدا می کند تو او را نگاه نکن بس است دیگر، عذاب از این بیشتر می خواهیم،خدا کسی را عذاب نمی کند. کسی که متوجه نمی شود بالاخره او را مجبور می کنند آن هم می رسد به آنجایی که بفهمد.
نفر دوم: شما فرمودید جنات عدن ر ببینید چیست؟ اگر اجازه بدهید من ،در تفسیر مکارم شیرازی و چند کتاب دیگر پیدا کردم که در لغت به معنی اقامت و بقا در یک مکان است، بهشت هایی که محل اقامت و استقرار و جاودانگی است که بر سایر باغ های بهشت امتیاز دارد. در حدیثی پیامبر(ص) فرمودند :عدن آن خانه پروردگاری است که هیچ چشمی آن را ندیده و به فکر کسی خطور نکرده است و تنها 3 گروه در آن ساکن می شوند، پیامبران، صدیقان، شهیدان. البته ما هیچ یک از نعمت های جهان دیگر را نمی توانیم در این قفس دنیا و زندگی محدودش کنیم و در فکر خود ترسیم کنیم تا چه رسد به نعمت های بزرگ روحانی البته دلیل برتری پاداش معنوی روحانی نسبت به پاداش معنوی روشن است. زیرا روح به مانند گوهر است و جسم همچون صدف و روح فرمانده است و جسم فرمان بر و خلاصه تکامل روح هدف نهایی است به همین دلیل تمام شعاع های روح از جسم وسیع تر است.
ادامه صحبت نعمت های آن دنیا را ما نمی توانیم تصور کنیم چه پاداش معنوی چه پاداش معنوی روحانی تفاوت این دوتا را من می خواستم بدانم؟
استاد: شما می خواهید بدانید که پاداش معنوی با پاداش معنوی روحانی چه فرقی با هم دارد؟ عین خاص و خاص الخاصه، خاص یعنی یک چیز خاص یک چیز ویژه نسبت به بقیه چیزها، خاص الخاص یعنی ویژه ویژه، ا، یک مثال خیلی ساده ، خیلی ها در این دنیا بسیاری از رفتار و حرکت های آنها معنوی است یعنی اعمال و رفتار آنها به اصطلاح رنگ و بو حقیقی دارد دروغ نمی گویند اهل دروغ گویی نیستند اهل کلک نیستند مهربان هستند محیط زیست را خیلی دوست دارند به همه احترام می گذارند اینها در دنیا صاحب یک پاداش هستند پاداش اینها در این دنیا به این شیوه است هرکس به اینها می رسد علی رغم اینکه ممکن است حتی افراد خیلی مذهبی وقتی به اینها می رسند علی رغم اینکه ظاهر را می بیند خیلی با اعتقادات مذهبی اینها همخوانی ندارد ولی دوستشان می دارند به خاطر کارهایی که دارند انجام می دهند به آنها احترام می گذارند این نوع رفتار این پاداش را دارد .در حالی که همین آدم ها اگر فقط یک آدم معمولی بودند می خوردند می آشامیدند تولید مثل می کردند می خوابیدند بلند می شدند گاهی می خندیدند گاهی گریه می کردند یعنی یک چیزی که روتین همه است این پاداش را نمی داشتند، این نوع حرکت این نوع پاداش را در دنیا دارد اما آدم هایی هم هستند که همه اینها را دارند ولی جدا از اینها چون وصل هستند به ذکر پروردگار خود ،دارای یک تابش نوری هستند یعنی هر کجا که اینها می روند و عبور می کنند این روشنایی چهره و اندام و وجنات بی اختیار همه را به سمت اینها جذب می کند نه تنها جذب می کند و احترام می آورد برای آنها، یک اعتماد بالا هم برای آنها می آورد این چه می شود ؟ آن روحانی. من می توانم این را اینطوری برای شما خیلی کوچولو مثال زدم که بدانید فرق اینها باهم چیست حالا در آن دنیا چه شکلی می دهند من نمی دانم من نرفتم ولی به طور حتم یک گونه ای خواهد بود که از اینجا خیلی هم بالاتر و متفاوت تر.
ادامه ی سوال :لطفا در مورد "یا مُنْتَهى كُلِّ شَكْوى "کمی توضیح دهید
شاملو می گوید: از قناری دنیایش را می پرسند قناری می گوید کره من کره قفس ها است با میله های زرین چینه دان چینی، خوب توجه کنید، از ماهی سرخ میپرسند که دنیایت را بگو. میدانید که ماهیهای قرمز فقط مال سال نو هستند ، ماهی سرخ محیطش را اینطوری تعبیر میکند، میگوید : سفره ام هر بهار متبلور میشود . کرکس چه میگوید ؟ میگوید : سیاره من سیاره ایست بی همتا که در آن مرگ مائده می آفریند. کوسه چه میگوید ؟ میگوید : زمین سفره برکت خیز اقیانوسهاست. میرسد به انسان . انسان سخنی نگفت. تنها او بود که جامه به تن داشت و آستینش از اشک تر بود و میگفت: یا مُنتَهی کلِّ شَکوی. انسان همه چیز را در نقطه نقطه خودش میفهمد و چون فهمید آنموقع است که شکایتهایش برانگیخته میشود. حالا از شرایطی که خودش در آن قرار گرفته ، شرایطی که دیگران برایش درست کرده اند و... میتواند بگوید، به چه کسی؟ به کوسه، به کرکس، به ماهی، به قناری و... . اما میتواند تنها اشک از چشمش بریزد و با آستینش پاک کند و بگوید: یا مُنتَهی کُلِّ شَکوی ای پناه و ملجاء همه شکوه ها، همه شکوه ها از هر قِسمش، از هر نوعش و آدم وقتی به این نقطه رسید خشمش، غضب بالاتر از خشمش، نفرتش، کینه اش، دلتنگییش، دلشکستگیش، دلگیریش و... به روی هیچ کسی تف نمیشود. چون همه را سبد میکند و میبرد پیش آن خدایی که منتهای کل شکوی است .
حالا که امروز دائم گفتیم خودمان ، خودمان ، خودمان این را هم از آقای قمشه ای بگویم . الهی قمشه ای میگوید : میلیارد ، میلیارد انسان در جهان متولد شده اند و همه اینها اگر بگردید هیچکدامشان اثرانگشتشان یکی نیست. چقدرهم وقتی این جمله را شنیدیم متفکرانه سرهایمان را تکان دادیم گفتیم : واقعا ! اما فقط همینقدر از آن فهمیدیم بقیه اش چه شد؟ بقیه اش را کجا بردی؟ الهی قمشه ای میگوید: اثر انگشت هر انسانی امضای خداست. اتفاقی که به دنیا نیامدی دعوت شدی آمدی ! چرا ؟ آخر تو منحصر بفرد و یک دانه هستی دردانه ای و عزیزی، مشابه هم نداری ، اصلِ اصل هستی .تو همان یک دانه هستی . خب ، چه خوشگل ! چه جالب ! آدم چه بادی زیر بالهایش میرود ! چه کیفی میکند ! اما بعدش چه ؟ به بعدش فکر کردی ؟ میگوید : اگر تو این منحصر بفرد بودن و انتخاب شده بودن را بتوانی به خودت یادآوری کنی . میدانیم اما مهم این است که سر بزنگاه به خودمان یادآوری کنیم . اگر بتوانیم به خودمان یاد آوری بکنیم . دیگر هیچوقت خودمان را با هیچکس مقایسه نمی کنیم . چون همانطور که تو دردانه هستی او هم هست . همانطور که تو یک دانه هستی او هم هست . شماها امضای خدا بودید . خدا، امضاهایش یک جور نیست. میبینید که چقدر شکلها فرق میکند . امضاهایش هم یک جور نیست . میخواهم بروم سراغ یک موضوع دیگر ولی نمیگذارد . میگوید بگو :
گر درد دهد به ما وگر راحت دوست از دوست هر آن چیز که آید نیکوست
مارا نبود نظر به خوبی و بدی مقصود رضای او، خوشنودی اوست .
از صبح تا حالا چند دفعه به خوشنودی خدا فکر کردی ؟. بگذارید حکایت ملا نصر الدین را هم به شما بگویم، بد نیست، خوب است .
ملا نصرالدین در یک جمعی نشسته بود. آدمهایی که آنجا بودند آمدند گفتند: ملا ! به نظر تو خورشید بهتر است یا ماه؟ ملا یک قیافه متفکر به خودش گرفت و سرش را تکان تکان داد و یک خورده سکوت کرد وگفت : این چه سوالی است که میپرسی ؟ خب معلوم است که ماه بهتر است . گفتند : اِ ! چرا ؟ گفت : خورشید توی روز روشن در می آید به همین علت وجودش منفعتی ندارد . اما ماه می آید شبها را روشن میکند . پس ماه بهتر است این قصه ، قصه زندگی ما است . محبت زیاد دیده نمیشود ، کم که باشد دیده میشود . در رابطه هایتان به محبتهایی که دریافت میکنید نگاه کنید . اگر مادرهایتان به شما محبت میکنند ، فکر نکنید وظیفه شان است . اگر پدرها محبت میکنند فکر نکنید چشمش کور میخواست من را بوجود نیاورد . اگر مادر شوهر به تو خدمت و محبت میکند فکر نکن : خیلی دلش بخواهد بهتر از من کجا گیرش می آمد ؟ اینجوری نیست . اصلا اینجوری نیست . بیادت بیاور ، محبت زیاد دیده نمیشود . اما وقتی که کم است دیده میشود و چقدر تو بی معرفتی که فقط کم ها را می بینی . زیاد ها را نمی بینی ، عین ملا نصر الدین . گفت : ماه از خورشید بالاتر است . در حالیکه ماه نور ش را هم از خورشید میگیرد . دقت کردید ؟ یک چیز دیگر هم در این شبها گفتم ، از بچه هایی که همراه ما بودند یک نفر بگوید آن شبی که راجع به چرخیدن حرف زدم چه گفتم ؟
نفر سوم: فرمودید که زمین دارد دور خودش میچرخد همزمان هم دور خورشید میچرخد . یک بحثتان این بود که کافیست دیگر ما خودمان دور خودمان نگردیم . بعد فرمودید که ماه دارد دور زمین میگردد همین قدر برای ما کافیست که به این فکر کنیم که ماه با این عظمتش دارد دور ما میگردد .
استاد : متشکرم ، آن شب شخصی یک سوالی کرد ، به او گفتم : چه خبر است اینقدر به خودت مشغول هستی و در تکاپو هستی و دور خودت میچرخی ؟ یادت بیاور زمینی که به این بزرگی است ، الان تو روی آن نشستی . همین الان که تو نشستی یک لحظه بعد یک میلیمتر جابجا شده ، نیم میلیمیتر یا یک صدم میلیمتر جابجا شده است. آن هم چه جابجا شدن خنده داری ! هم دور خودش جابجا شده هم در آن واحد دور خورشید جابجا شده ! تو ثابت روی زمین نشستی و در لحظه ای که ثابت نشستی دوتا جابجایی داشتی . کافی نیست ؟ چه خبرت است ؟ تازه ، خدا اراده کرده ماه به آن عظمت همانطوری که تو داری جابجا میشوی یعنی زمین تو را با خودش جابجا میکند دور تو هم د ارد میگردد . دور تو هم که دارند میگردند . دیگر چه خبرت است ؟دیگر چه ادعایی داری ؟ دیگر اصلا چه نیازی داری ؟ چرا اینقدر دوست داری تو را ببینند ؟ در هر لحظه و در هر حالتی که هستی ، لازم نیست تو اراده کنی ، دوتا گردش میکنی . دوتا حرکت میکنی . در همان لحظه یکی بزرگتر هم هست ، دور تو میچرخد و قربانت میرود . برایت کم است ؟ بازهم میخواهی ؟ تو چیکار کردی در دنیا این همه توقع داری ؟
نفر چهارم : این چرخش واقعا از روی محبت است ؟ آدم میتواند دور یک میدان با ماشین بچرخد . هر چرخشی که ذاتا ازروی محبت نیست . آیا این چرخش ماه از روی محبت به ما یا زمین است ؟
استاد : من رابطه تو را گفتم با خودت. که دلت میخواهد دائم دور خودت بچرخی. برای چی اینقدر دور خودت میچرخی ؟ سکون پیدا کن . تو وقتی مینشینی تازه دوتا چرخش لحظه به لحظه داری انجام میدهی . یک چرخش هم دورت میکنند. خب پس چرا آرام نداری ؟ چرا باز دائم تکان میخوری؟ ما نگفتیم شما دائم بچرخید . شما وقتی دور یک میدانی میچرخی کار داری. نا عاقلانه است اگر 10 دور، دورش بچرخی . شما امامزاده که میروی با آن بزرگوار حرف داری. مگر آدم حرفهایش را در راه رفتن و چرخیدن میگوید ؟ اصلا آن بزرگوار نیاز دارد تو دورش بگردی ؟ من می روم حرف بزنم من می روم درد دل می کنم می روم بگویم و بشنوم، مگر در دویدن و چرخیدن آدم می گوید ومی شنود؟ خیر، هرچه بیشتر سکون دارید راحت تر می شنوید راحت تر می توانید حرفهایتان را به خاطر بیاورید و گفتگو کنید، اینست، باز هم دلتان می خواهد بچرخید؟ زمین شما را می چرخاند، تو غصه نخور آن چرخشی را که لازم دارید زمین برایتان انجام میدهد، احتیاج دارید به شما توجه کنند خوب ماه هم که دورتان می گردد.
نفر پنجم: شما فرمودید خداوند مهربان است و همه ما را دوست دارد و ما را عذاب نمی کند، این را که همه ما قبول داریم، پس جهنم چه می شود؟
استاد: خداوند آهن را هم دوست دارد، آهن یا خالص از معدن در می آید شکل گرفته بیرون می آید یا اگر مقاومت کرد باید برود در کوره، کوره، پُتک، آنوقت خوب می شود آهنگر کار بدی می کند می کوبد به آهن؟ نه، تازه آهن بدقواره و بد شکل را تبدیل می کند به یک چیز صیقل خورده زیبای شکل یافته .
ادامه صحبت از جمع: آتش چون پاک کننده است قبول دارم ولی آدم خیلی عذاب می کشد
استاد: همین است، تازه من نمی دانم واقعاً خداوند عذابی را که بنام جهنم و آتش برای ما معرفی می کند معمولاً همه چیز را با آنچه که در دنیا هست، مثال می زند، چون بفهمیم، ما که خارج از دنیا را ندیدیم که بفهمیم، حالا آیا واقعاً آنطرف که رفتیم و روز موعود رسید جهنم خدا دقیقاً همینطور است؟ من نمی دانم ولی هست اما چطور؟ نمی دانم، اما باور می کنم که باید باشد حق ما است، دخلی به محبت خداوند ندارد
ادامه صحبت از جمع: من از کسی پرسیدم، ایشان جوابی که به من دادند گفتند خداوند قانون دارد آنجا قانون حکم فرماست.
استاد: آنهایی که زیاد راجع به آتش حرف می زنند از آتش می ترسند، چقدر خوبست که سعی کنند با آتش مأنوس شوند، آنوقت وقتی با آتش مأنوس شوند یک معنی دارد، ابراهیم داخل آتش رفت اما آتش با ابراهیم دوست شد، چکار کرد؟ سرد شد، اگر می ترسید یک کاری کنید که آتش رفیقتان شود.
نفر ششم: پیرو گفتگو نکته ای به ذهنم رسید، این است که جایی که در این بحث می شود به آن نگاه کرد، این موضوع می تواند پیامدها و عواقب باشد یک جایی من خیلی بچه شیطانی هستم در خانه مان یک چراغ نفتی گذاشتیم و مادرم بارها به من می گوید اینقدر دور چراغ ندو بالاخره می سوزی من می گویم باشد و به کار خودم ادامه می دهم نهایتاً دستم می چسبد به آن چراغ و یک تاول بزرگ ایجاد می شود، اینجا رحمت و رأفت مادر بعنوان نمادی از خداوند جایگاه دارد و هست و حضور دارد ولی این مانع از عواقبی که منشأ گرفته از کار من است نمیشود، مادر آن رحمت را دارد بارها هم می گوید دستت می سوزد و من نشنیده می گیرم و برایم پیامد دارد و اجتناب ناپذیر است، امیرالمؤمنین در دعای کمیل یک جمله جالبی دارد، می گوید: اگر تو قسم یاد نکرده بودی که جهنم را پر می کنی از کافران به تحقیق که رحمتت آنقدر است که جهنم را خاموش می کردی، موضوع این است که عواقب و پیامد است و رحمت خداوند سر جایش است، موضوع اینست که وقتی من از بالای شش پله پریدم نباید بگویم خدایا می پرم به امید رحمت تو، بی معنی ست، مطمئنآً وقتی از آن بالا پریدم یا انگشتم می شکند، یا پایم می شکند، این آن پیامد دنیایی ست که ما در آن زندگی می کنیم، فکر می کنم جهنم با رأفت خدا منافاتی ندارد.
استاد: قطعاً همینطور است، از آتش می ترسید رفیق شوید که وقتی خواستند به آن نزدیکت کنند برایتان سرد شود، به امر خدا سرد می شود.
نفر هفتم: یک روایتی هست که وقتی حضرت ابراهیم (ع) داخل منجنیق آماده پرتاب به داخل آتش بود می گویند جبرائیل نازل شد گفت ابراهیم درخواستی نداری؟ گفت از تو نه!
استاد: ابراهیم شوید بی خود که شما را به حضرت ابراهیم ارجاع ندادم، لابلای قصه های قرآنی درس زندگی ست، درسی کاملاً نو، به روز، علیرغم اینکه قصه ایست برای چندین سال قبل، ولی امروز هم در زندگی ما اجرا می شود، شک نکنید، گفت از تو نه، تمام شد.
ادامه صحبت از جمع: من اینجور می فهمم که قانون آتش ، سوزاندن است، اما آن بنده ای که بنده مطلق خدا می شود هرچیزی برای او می تواند قانون خاص خودش را داشته باشد.
استاد: همینطور است، برای یک نفر هم نیست همه بندگانی که خاص حرکت کردند و خاص زندگی کردند، خیلی ساده بگویم ما آمدیم تا خدا را در عالم زمین تجلی بدهیم اگر رسیدید به آن نقطه خدا خودش را آتش می زند؟ نعوذ بالله، ولی اگر نرسیدی آن بخشی از شما که تمرد کرده می سوزد ولی همین است، فقط می شود گفت همین است.
در این ایام 18 روزی که نیت کردم و شروع کردیم به لطف پروردگار، چیزهایی برای من پیش آمد که بطور دائم گفتند مردود، التماس کردم ببخشید جان حضرت زهرا (س) این بار را ببخش، گفت خیلی خوب، دوباره دو ساعت بعد یک مورد دیگر داشتم، ساده نیست، وقتی گفتی می کنم آنوقت هردم تو را امتحان می کند، هر لحظه امتحان می کند بگو خوب اصلاً نمی گویم من می خواهم امتحان بدهم، خوب چه اشکال دارد مثل بهایم زندگی کنید، حیوانات چطور زندگی می کنند؟ اصلاً این دغدغه ها را حیوانات دارند ؟ خیر اصلاً ندارند ما هم می توانیم مثل آنها زندگی کنیم، یک دوره ای بچریم یک دوره ای زندگی کنیم، تولید مثل کنیم و بزاییم، گله مان را پاسداری کنیم، تا وقتش تمام شود ما را ببرند سلاخ خانه گردنمان را بزنند بعد می شویم گوشت می چرخیم، در ماشینها سر این سیخها آویزان می کنند، دارد اتفاق می افتد، آنهایی که مثل بهایم زندگی کردند، همین اتفاقات برای آنها می افتد، منتها این را نمیفهمند.
نفر هشتم: شب آخری که امام زاده اسماعیل رفته بودیم خانمی پشت شما نشسته بودند خانواده ای که برای مرگ دخترشان سوگوار بودند، همه دلسوزی می کردند یکی می گفت در یک ماه چند نفر را از دست دادم، هیچکس جز اینکه صدا ایجاد می کرد هیچ حرف مفیدی برای دل ان خانواده نمی زد، من حس می کردم کنار یک امامزاده سکوت کنید بگذارید آرامش به آن خانواده برسد، خانمی که پشت شما بودند گفتند بنده خداهایی که بچه هایشان کشته شدند در این هواپیما، شما حرف قشنگی زدید به آنها، گفتید آن عده آدم مرگشان رسیده بوده، فقط یک نفر جا مانده بود، بقیه همه رسیدند، آن یک نفر هم مرگش نرسیده بوده، وگرنه او هم می رسید، و این نشانه است، که چطور در یک هواپیما فقط یک نفر بازمانده دارد؟ چون مرگش نرسیده بوده، شما به او گفتید مرگ آنها دسته جمعی رسیده بود، همه را یکجا جمع کرد و گفت الان شما بروید، خداکند ما وسیله مرگ کسی نباشیم آن خانم انگار خیالش راحت شد، که از دو ساعت پیش که آمده بالاخره حرفی شنید که به درد می خورد.
استاد: به هر کسی رسید رو انداخت، به من که رو انداخت گفتم عزیزم، آنهایی که از دنیا می روند زمان فوتشان رسیده، این یک حقیقت است، فلانی باعث مرگش شد، باید انتقامش را بگیرم، اینکار را بکنم، آن کار را بکنم، زمان مرگش رسیده بود منتها می توانست این مرگ در رختخواب با سکته باشد، می توانست این مرگ از جوی رد شود پایش بیفتد در جوی سرش بخورد لب جوی و با سکته مغزی تمام کند، میتوانست این مرگ با خوردن دو قرص اشتباه اتفاق بیفتد و هزاران شکل دیگری، اما مفهوم اینکه آنها وقتی مرگشان رسیده این نیست که کسیکه باعث مرگ اینها شد مبرا از خطاست، و مبرا از مجازات، اصلاً چنین چیزی نیست، اما یادمان باشد، بچه من، عزیز من، دوست من، این ساعت ساعت مرگش بوده، تقدیر حتمی اش بوده، یا این تقدیر حتمی را من باعث می شوم؟ که آن کسی که به عمد باعث می شود مجازات بعدیش می ماند اما اگر او هم اینکار را انجام نمی داد او می مُرد حرفی نیست، یک نفر از این جمع هواپیما از گرگان می آمده در جاده فیروزکوه در برف ماند، نرسید، دیر رسید هواپیما آمد پائین، به همین سادگی.
ادامه صحبت از جمع: از آن شب فکر می کنم به دو نتیجه رسیدم یکی اینکه باعث عصبانیت کسی نشوم، با رفتارم، با حرکاتم، باعث توهین کسی نسبت به خودم نشوم، باعث خیلی کارها نشوم، یکی دیگر هم اینقدر نگویم او نمیفهمد، او مقصر است، از بس در روز دور خودم را با این چیزها پر کنم از خودم غافل می شوم و وقتی که در شرایطی مثل این موقع ها، دنبال مقصر نباشم، من خودم مقصرم.
استاد: می گوید یک فیلی را سر یک آبشخوری می برند یعنی یک جایی که آب بخورد حالا چشمه بوده یا هرچه ، برود آب بخورد ، دولا میشود که آب بخورد رم می کند چون خودش را توی آن آب می بیند رم می کند دوباره می برند رم میکند ، سه باره می برند رم می کند میگوید که تو نمی دانی آن فیل هم نمی داند از چیزی که دارد رم میکند خودش است.
ما در آدم ها خلقیات عجیب و غریب را تشخیص میدهیم ولی هیچوقت به آن فکر نمی کنیم این خلقیات بد را که ما تشخیص دادیم چطوری تشخیص دادیم ؟ کدام دایره المعارف مشخصاتش را نوشته بود که من خواندم فهمیدم ؟ بعد شروع به عصبانیت می کنیم شروع به بد و بیراه گفتن جنگ دعوا و هزاران کار دیگر اما فی الواقع آن چیزی که ما از آن می رمیم و هراس میکنیم و فریاد میکنیم خودمان هستیم بخشی از خودمان را در ساحت فرد مقابل مان مشاهده کردیم برای همین هم عصبانی میشویم برای همین هم بد و بیراه می گوییم برای همین هم جنگ میکنیم اگر میخواهی گرفتار نشوی اصلاح کن ، خلقیاتت را اصلاح کن رفتارهایت را اصلاح کن غر غر کردن هایت را اصلاح کن منم زدن هایت را اصلاح کن من می دانم تو نمی دانی را اصلاح کن ؛ تو نمی دانی من چه کشیدم تا به این سن رسیدم ! ؛ اینها را اصلاح کن همه را اصلاح کن چون آن هم که مقابل توست به تو همین را به زودی خواهد گفت .
نفر نهم: در راستای صحبتی که فرمودید آیه ی 23 در سوره ی جن هست که میفرماید : إِلَّا بَلاغاً مِنَ اللَّهِ وَ رِسالاتِهِ وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها أَبَداً : تنها وظیفه ی من ابلاغ از سوی خدا و رساندن رسالات اوست و هر کس نافرمانی از خدا و رسولش کندآتش دوزخ از آن اوست جاودانه در آن می ماند حالا این بحث خلود چه میشود ؟ اگر بحث پاک شدن است خلود هم وجود دارد ؟
استاد : دنیا به این کوچکی و به این زمان کمی با این سرعت در اختیار ما گذاشتند که پاک بشویم پاک نشدیم ؟ وقتی پاک شدن را اختیار نکردیم بعد برزخ را میدهند بعد هم جهنم را می دهند تا آن پاکی حالا حالاها برو خودش همان خلود است پایان آن چه میشود ؟ نمیدانم . اما یک چیز را خوب میدانم همان اندازه که کامل نداریم و نمی دانیم و همان اندازه که باید بدانیم و پیش برویم من دامنه ی کوه را به تو نشان میدهم به تو میگویم خدا آن نوک نشسته تو او را میخواهی؟ می گویی بله ، میگویم برو این راه را بگیر بالا برو تا هرجایی که تو جانش را داری فهمش را داری و درخواستش را داری بالا می روی یکی تو آن دامنه متوقف میشود یکی بالاتر متوقف میشود یکی بالاتر یکی بالاتر و اندک هم هستند که به آن نقطه ی عالی می رسند و اینکه ما بگوییم اصلا نمیشود رسید حرف بیخودی است فقط توی این طی طریق که از زمانی که از خدا جدا شدیم شروع شده آمده آمده توی اسفل السافلین که الان هستیم و بعد این دوباره ادامه پیدا میکند تا دوباره به آن نقطه برسد و آن نقطه که رسید آنهایی که به آن نقطه رسیدند از همان جنس هستند. آنهایی که نرسیدند در این قوس ماندند، در این قوس حالا حالا ها باید تلاش کنند جاودانگی یعنی چه؟ یعنی همیشه باشد وقتی تو همیشه تو این کش و قوسی پیش خودت جاودانه هستی میشود خلود ، شکی توی آن نیست ولی اینکه ما نمی تونیم برسیم نیست میتوانیم برسیم .
نفر دهم : در رابطه با اینکه خدا در قرآن در سورههای مختلف مواردی را مطرح میکند که خدای متعال در مقابل ظلم و تعدی که میکنند آنها را جزا خواهد داد ، یک وعده داریم یک وعید داریم وعده های خداوند قطعی است اما وعید خداوند قطعی نیست مثل این می ماند که پدر و مادر به بچه ا ش می گوید اگر این کار را بکنی برای تو حتما یک عروسک میخرم این را باید حتما انجام بدهد اما گاهی وقتها میگوید اگر این کار را کردی تو را دعوا میکنم این را بیشتر برای چه میگوید ؟ برای اینکه او را از یک خطایی باز بدارد از یک کاری که دارد انجام میدهد ولی قصدش واقعا زدن او نیست قصدش این است که او را از آن مسیر دور کند و دعا داریم که «یَا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَهُ (جوشن کبیر ) می گوید : ای کسی که رحمت او مقدم است حتی بر غضبش یعنی از خدای متعال چیزی که صادر میشود فقط و فقط رحمت است اما رحمت شکل های مختلفی دارد مصادیق مختلفی دارد مادر یا پدر برای بچه اش فقط محبت جاری میشود اما گاهی محبت یک سیلی است گاهی وقت ها محبتش یک نوازش است ولی هردوی اینها محبت است اما مصادیق فرق میکند چون باید مسیری را انجام بدهد که آن مسیر او را به سمت خوبی و هدایت ببرد برای همین خیلی از این چیزهایی که در قرآن مجید میگوید همین است ولی خدای متعال بخاطر آن رحمتش به دنبال بهانه هایی هم هست که وعیدش را انجام ندهد میتواند انجام بدهد چون حق است برای همین است که خدای متعال در جای جای قرآن میفرماید که اگر این کار را بکنید شما رامی بخشیم اگر فلان زمان دست به دعا بردارید رحمت خدا اینطور است اگرشب جمعه ای باشد اگر شب قدری باشد یا در بعضی مکان ها می گوید مثلا در روز عرفه ای اگر در مکانی در عرفات بودی اگر زیارتی رفتی اگر خانه خدا بودی اگر مسجد بودی همه ی اینها آنها وعده هایی است که آن وعیدی که خدا داده بوده را به یک شکل دیگری تبدیل کند مصداق دیگری بنابراین اینها باهم هیچ تضادی ندارد . این نکته ای که فرمودند بحث صفات خدا : همه ی صفات خدا یکی است فقط رحمت است فقط شکل های آن به شکل های متفاوتی است برای همین است که تمام صفات خدا عین ذات خداست و هیچ تفاوتی ندارد ما درکش نمی توانیم بکنیم چون ما چیزی که میتوانیم از خدا درک کنیم فقط افعال است که فعل ها را میتوانیم ببینیم از این جهت میتوانیم با آنها در ارتباط باشیم . در مورد خالدین هم اختلافات زیادی وجود دارد بعضی معتقد هستند که خالد به معنی بی نهایت نیست شما میگویید خالدین برای بینهایت بلکه زمان هایی بلند است طولانی ، نسبت به این که چقدر نیاز به پاک شدن دارد ممکن است نیاز او صد سال باشد ممکن است هزار سال وگرنه خدای متعال هیچگاه دنبال این نیست که هیچ بنده ای را به آتش بسوزاند بلکه او را از آن ناخالصی ها دربیاورد ممکن است کسی در آخرین لحظات عمرش یک لحظه از نظر اعتقادی برگردد و موحد بشود و فرصت هم نکند هیچ کار خیری هم انجام بدهد اما چون از نظر اعتقادی موحد شده قرآن مجید می فرماید : نه تنها ما گناهان را میبخشیم بلکه سیئات را به حسنات تبدیل می کنیم پس معلوم میشود که اصل جریان آن اعتقاداست وقتی اعتقاد باشد همه چیز جای خودش قرار میگیرد چون تمام مسیر ما دنیا نیست بلکه ادامه ی این هست کافیست در دنیا حتی در لحظات آخر هم موحد باشیم برای همین هم هست خیلی به ما تاکید میکنند مراقب باشید که ممکن است لحظات آخر شیطان با چیزهایی که دوست دارید و جلوی چشمان تان می آورد وحدت یا موحد بودن را از شما بگیرد در روایات داریم که دعای عدیله را زیاد بخوانید دعای بسیار زیبایی است که از خدا بخواهیم که اعتقادمان همچنان راسخ بماند تا اینکه همراه مان در قیامت داشته باشیم.
صحبت از جمع : چرا در سلام نمازدر ذکر «اَلسَّلامُ عَلَینَا وَ عَلَی عِبادِ اللّه الصّالِحِین» رَحْمَةُ اللّه ندارد ؟ چرا رحمت نمی فرستیم به عباد صالح پروردگار ؟
استاد : کسی که عباد صالح پروردگار یعنی به این درجه رسیده است یعنی بالاترین رحمت را دریافت کرده است .
ادامه صحبت از جمع : من شخص مؤمنی را می شناسم که روی این موضوع پافشاری دارد می گوید : اَلسَّلامُ عَلَینَا وَ عَلَی عِبادِ اللّه الصّالِحِین وَ رَحْمَةُ اللّه
استاد : ان شاءالله خداوند همه مؤمنین را به راه راست هدایت کند . ما در نماز هر آنچه که دستور داریم انجام می دهیم . شما اگر بروید و جزوه نماز بنده را بخوانید وقتی برگشت می کنم به سلام ، توضیح به قدر کافی دادم چون ما تا آن قسمت سلام در حضور حضرت حق گفت و گو می کنیم وقتی به بحث سلام وارد می شویم ما از یک دیدار عظیم بهره مند شدیم و عملاً رحمت آن دیدار را داریم برمی گردانیم . فکر کنید من رو به این سفره نشستم پشتم به همه شما است بعد یک چیز عظیمی بر من وارد شد وقتی تمام شد به من می گویند برگرد رو به اینها وقتی برمی گردم از آن فیض جدا شدم اما عملاً بغلم پُر است و می آیم چه کار می کنم ؟ این را تقدیم می کنند به من ، پس بنابراین ما اجازه این که همین طوری برای خودمان این کارها را بکنیم نداریم اگر گفتند این طوری بگو می گوییم چشم ، فقط چشم . ما باید یاد بگیریم اول چشم بعد فهم آن را به ما بدهند . تو نماز را بخوان بگو چشم آن وقت چرا نماز بخوانم برای تو روشن می شود