منو

جمعه, 02 آذر 1403 - Fri 11 22 2024

A+ A A-

پرسش و پاسخ شماره هفتاد و یکم

  • نوشته شده توسط مدیر سایت
  • دسته: پرسش و پاسخ
  • بازدید: 280

بسم الله الرحمن الرحیم

بیرون ز تو نیست هر چه در عالم هست ؛ باید اینها را با گوشت و پوستتان بجوید تا حسش کنید . بیرون ز تو نیست هر چه در عالم هست در خود بطلب هر آنچه خواهی تویی
هان تا که سر رشته خود گم نکنی خود را ز برای نیک و بد گم نکنی
رهرو تویی ، راه تویی ، منزل تو هشدار که راه خود به خود گم نکنی مولانا می گوید : رهرو تو هستی ، راه تو هستی ، منزلگاه و منزل تو هستی ، فقط مواظب باش راه خود به خود گم نکنی ، این خود به خود چه کسانی می شوند ؟ می شود نفس تو ، روح تو ، می شود خود تو و خدای تو ، اینها چقدر از هم فاصله دارند ؟ می گوید از رگ گردن به تو نزدیک تر هستم . امروز آبروبم رفت ، از خدا خجالت کشیدم ، چون آن طوری که من خشمگین شدم اگر خدا خشمگین بشود کلّ کره زمین را می گیرد ، بهم می پیچد ولی می بینی که از این کارها نمی کند . فاصله ما هیچ است ، این راه خود به خود را مواظب باشید گم نکنید .
سوال: در رابطه با این سنگ قبر می گوییم می خواستم این بشوم و نشد ، طرف دومش ظاهر قضیه 70 تا 80 درصد خداوند است ؛ خواست خداوند نبوده که این کار بشود ، هر چه هم تلاش کردیم نشده است می خواستم ببینم در آن خواست من مشکل بوده است ؟ کوتاهی کردم ؟ یا راه درستی را نرفتم ؟
استاد : همه اش در خودت است .
ادامه سوال: مثلاً می خواستم مادر خوبی باشم ولی نشد ، خداوند داد و گرفت و..اینجا اشکال در من بوده ؟
استاد : دادن اولاد و گرفتن اولاد هر دو جز تقدیر شما است اختیارآن با شما نیست اما در آن زمانی که شما مادر بودید ، مادر خوبی بودید یا نبودید ؟ آن وظیفه شما است .
سوال: چند جلسه پیش شما یک صحبتی کردید راجع به این که یک آدمی مثلاً می گوید تو باید یک کاری را در این دنیا انجام بدهی که هیچ کسی غیر از تو نمی تواند آن کار انجام دهد ربطی به علومی که یاد می گیریم، خود دنیا و مظاهر دنیا ندارد ؟
استاد : اصلاً این صحبت نبود ، دوباره می خوانم خوب گوش کن ؛ در این دنیا اگر همه چیز را فراموش کنید باکی نباشد چون مال دنیا است ، یادم رفت در را ببندم ، یادم رفت زیر گاز را خاموش کنم ، می گوید در این دنیا اگر همه چیز را فراموش کنید باکی نباشد تنها یک چیز را از یادت نبر ، تو برای کاری به دنیا آمدی که اگر آن را به انجام نرسانی هیچ کار نکردی همین ، بعد توضیح می دهد از آدمی کاری برآید که آن کار نه از آسمان برآید ، نه از زمین ، نه از کوه ها اما تو گویی کارهای زیادی از من برآید ، همه ما ماشاءاله لاف زدنمان زیاد است ، من خیلی کارها می توانم انجام بدهم ، این حرف تو به این ماند که شمشیر گران بها شاهانه ای را ساطور گوشت کنی ، تو خیلی ارزشمند هستی ، خیلی پر بها هستی در این اصلاً شکی نیست . اگر این موجود پُر ارزش وقت و انرژی و فهم خودش را در اختیار بیهوده ها بگذارد حکایت همان شمشیر گران بها است که با آن گوشت خُرد کنند . می گوید این کار را با خودت نکن ، بحث علم نیست ، بحث دانش دنیایی نیست ، تمام اینها برمی گردد به معرفت درون ، گویا آن شمشیر را بیکار نگذاشته ام ولی آن را ساطور گوشت کردم یا در یک دیگ طلا شلغم بار کردیم یا یک کارد جواهر نشان را به یک دیوار فرو کردید و یک کدو شکسته را به آن آویزان کردید که کدو شکسته خراب نشود . همه ما همین طور هستیم ، ما این کار را با خودمان می کنیم . وقتی یک دختر یا پسر مِیل به گناه می کند حُکم همان کارد مرصع که کوبیده به دیوار و به آن کدو شکسته آویزان کرده است و بو گند آن همه جا را بر می دارد دارد . می گوید خودت را این شیوه ارزان نفروش که بسی گران بها هستی ؛
می گوید : بهانه می آورد از این رد می شود . بهانه می آورد که با افعال سودمند روزگار می گذرانم . می روم خیریه ، به خیریه خدمت می کنم . می روم مدرسه ، این کار را می کنم . می روم آنجا ، این کار را می کنم . کارهای سودمند انجام می دهم یا می گوید : دانش آموزهستم ، فلسفه و فقه و ستاره شناسی و پزشکی می خوانم . می گوید : اینها برای توست ، تو برای اینها نیستی . درس برای این است که تو یادش بگیری ، خیلی هم عالیست چون در دنیا به دردت می خورد اما تو برای اینها نیستی ، چون تو می روی ، اینها می ماند . اینها در دنیا می ماند . ببینید چقدر ما پزشک داریم ! اگر خانواده هایشان دلشان خواسته باشد تابلوهایشان را یادگاری نگه داشته اند . خودشان کجا هستند ؟ دانششان کجاست ؟ در دنیا برای بقیه ماند اما برای خودشان چه ماند ؟ آن جواهردرون را حفظ کردند ؟ این با آن چیزی که شما به آن اشاره کردی فرق دارد .
صحبت از جمع : از کجا بدانیم به آن نقش رسیدیم ؟ یا اگر رسیدیم درست انجامش دادیم ؟
استاد : تو فقط درست زندگی کن . تو فقط درست باش ، کفایت می کند . خودبه خود نقشت پیدا می شود . فقط مهم این است که تو همانی که باید باشی ، باشی . آن وقت نقشت هم پیدا می شود .
مولانا می گوید :
بیرون ز تو نیست هر چه در عالم هست در خود بطلب هر آنچه خواهی تویی
هان تا که سر رشته خود گم نکنی خود را ز برای نیک و بد گم نکنی
رهرو تویی ، راه تویی ، منزل تو هشدار که راه خود به خود گم نکنی اینها را با گوشت و پوستتان بجوید تا حسش کنید ،می گوید : رهرو تو هستی ، راه تو هستی ، منزلگاه و منزل تو هستی ، فقط مواظب باش راه خود به خود گم نکنی ، این خود به خود چه کسانی می شوند ؟ می شود نفس تو ، روح تو ، می شود خود تو و خدای تو ، اینها چقدر از هم فاصله دارند ؟ می گوید از رگ گردن به تو نزدیک تر هستم . امروز آبروبم رفت ، از خدا خجالت کشیدم ، چون آن طوری که من خشمگین شدم اگر خدا خشمگین بشود کلّ کره زمین را می گیرد ، بهم می پیچد ولی می بینی که از این کارها نمی کند . فاصله ما هیچ است ، این راه خود به خود را مواظب باشید گم نکنید .

نوشتن دیدگاه