منو

شنبه, 03 آذر 1403 - Sat 11 23 2024

A+ A A-

سوال جواب مربوط به چالشی در تماشا خانه دنیا

  • نوشته شده توسط مدیر سایت
  • دسته: پرسش و پاسخ
  • بازدید: 394

بسم الله الرحمن الرحیم

صحبت از جمع : من به دنبال بحث تماشاخانه این سوال در ذهنم ایجاد شد که من کیستم ؟ من واقعا کیستم؟ آیا این نقشهای ،من تجربیاتم در روی زمین مثلا نقش مادر یا خواهریا همسر یا خیلی نقش های دیگر دارم هست؟ مشخصا اینها نقشهای من نیستندکه باید به طور کامل مسئولیت های آن را انجام دهم فکر می کنم من نقش مادر بودن را انجام می دهم و بچه ها را به ثمر می رسانم تا به سر خانه و زندگی شان بروند ولی آیا این نقش مادر بودن هنوز حضور مرا می طلبد ؟ می خواهم بگویم این نقش تا جایی هست تا زمانی که مسئولیتهای ما اجرا می شود ولی آیا بعدش کنترل کردن بچه ها هنوز نقش من است ؟آیا اینکه چه کاری یا چه همسری را انتخاب کنیم و اینکه آن چیزی که من می گویم باید انجام دهند آیا این هنوز نقش من است ؟ مشخص است که این یک نوع چسبندگی است یعنی این فرو رفتن در نقشی است که خداوند برای من به هر شکل انتخاب کرده و این فرو رفتن و یکی شدن با آن نقش است که مرا از اصل خودم دور می کند و این خیلی برای من مهم بود . ما انسان ها از همان صبح که چشممان را باز می کنیم خودمان را در همان نقش یکی می کنیم و آن قدر با آن یکی باشیم که اصلا یادمان برود که نقش ما چیست ؟یا مثلا احساساتی که به ما وارد می شود مثل غم و افسردگی و ...آن قدر در آن فرو می رویم که اصلا ما یادمان می رود که اصل ما چیزی دیگر است یا چیزیهایی در مورد درد یا شکل و فرم بدنمان و چیزهایی که وجود دارد و به جای آنکه شاهد آنها باشیم و تجربه کنیم خودمان را صاحب اصلی نقش می دانیم واین نشان داد که خود من و اصل من آگاهی است اصل من بیداری است اصل من نور است و اصل من عشق است که از خداوند در من قرار داده شده است و برای رسیدن به این آگاهی لازمه اش آن است که ما نقش هایمان را یک بار دیگر بررسی کنیم و ببینیم به عنوان یک همسر یا فرزند تا کجا باید پیش رویم و نکته دیگر اینکه از این بعد حقیقت ما واضح بروز میکند واگر ما اسیر این نقشها و احساسات شویم و اگر نجنبیم و خودمان را به آن شاهد بودن نرسانیم مطمئنا در آن بعد تاریک قرار می گیریم و هیچ وقت به حقیقت راه پیدا نمی کنیم و به این کاروان آگاهی وارد نمی شویم . من به این فکر می کردم مانند کشتی نوح که وقتی همه وارد این کشتی شدند یک آگاهی زیادی پیدا کردند ولی پسر نوح چون وارد کشتی نشد نابودی برایش باید اتفاق افتاد . حالا ما هم در این مسیر حقیقت که به این سرعت در حال پیش رفتن است اگر به نقش هایمان فکر نکنیم به آن حقیقتی که لازمه وجودیمان است هیچ وقت نمی رسیم .
استاد: بسیار خوب جامع و کامل بیان فرمودید بسیار ما متاسفانه نقش های مختلف داریم که با این نقش هایمان در این دنیا نقش آفرینی می کنیم و عجیب است هر نقشی را که می گیریم دوست می داریم همان را همسران ما هم داشته باشنددرحالی که همسران ما آدم های آزادی هستند اجازه دارند برای خودشان زندگی کنند می توانند برای خودشان هم وقت آزاد داشته باشند اصلاً می توانند تفکرات خودشان را داشته باشند دلیل ندارد که همان تفکراتی را داشته باشد که من دارم یا در مورد بچه هایمان که علی الخصوص نقش بسیار واضح و روشنی است و همه می توانیم ببینیم تا یک زمانی بچه ها نیازمند مراقبت های ویژه ما هستند از یک زمانی به بعد که رشد عقلی آنها کامل می شود و رشد تحصیلی واجتماعی آنها کامل می شود ما در حاشیه قرار می گیریم اما مهم این است من بازهم مادرم. مادر مادر است اما باید یاد بگیرد الان دیگر باید برود در حاشیه بنشیند اگر تا الان پیشرو بود و جلودار صف حرکت بود امروز دیگر نباید پیشرو باشد حتی اگر بتواند پیش رو باشد باید در حاشیه قرار بگیرد و در این حاشیه ای که حرکت می کند فرصتی به وجود بیاورد که بچه ها جلوی صف بروند اینها بروند وادامه مسیر بدهند چون عنقریب که از کنار صف ها باید خارج شویم عمر تمام می شود وما می رویم و اگر ما همچنان جلودار صف باشیم بعد از ما بچه ها سرگردان و پریشان می شوند و این را به آن مادری نمی گویند بچه ها ی ما باید در نهایت آزادی و بدون هیچ نگرانی از جانب ما که مادر هستیم آنها را از تصمیم گیری های زندگی هایشان نباید بازداریم اگر میخواهد آزمون و خطا کند بکند ، مگر برای اینکه برای مشورت بیاید آمد سوال کرد جواب آن را می دهیم کمک می کنیم اما نقش مادری سرجایش باقی می ماند مادر است اما مادری که مسئولیت هایش را واگذار کرده یک روزی برای همسرانمان وظیفه داشتیم فرزندان نیکو و پسندیده به دنیا بیاوریم ما بازهم همسریم اما نقش فرزند آوری را واگذار کردیم به بچه های بعد از خودمان اما همچنان همسریم پس نقش همسری در جای خودش باقی خواهد بود و درنهایت تمام این نقش های ما نقش خواهری ،خواهر برای برادر و خواهر برای خواهر فرقی نمی کند باقی میماند هیچ ایرادی ندارداما باید به مرور که پیش می رود نقش بزرگ تری خواهر بزرگ تر برای خواهر کوچیک تر در حاشیه قرار بگیرد خواهر دیگر بزرگ شده باید برود دنبال زندگی خود باید خودش یاد بگیرد گه چطوری زندگی خود را اداره کند خودش یاد بگیرد با همسر خود چگونه رفتار کندمگر جایی نیاز به کمک فکری داشته باشد از ما کمک بخواهد نخواست باز هم لازم نیست ما کمک بدهیم همیشه گفتم پرسش های پرسیده نشده را پاسخ دادن عین بیهودگی است چون پاسخ ما زیر پا لگد خواهد شد این را کسی دارد به شما می گوید که لااقل 25 سال تجربه دارد تجربه ای حتی خارج از خانواده با خیل بسیاری از انسان ها که با علاقه ی بسیار آمدند و درخواست کردند حتی درخواست می کنند ولی حاضر نیستند کمال و تمام گوش کنند حالا چه برسد به اینکه پاسخ آنها را می دهم قبل از اینکه پرسش کنند .نقش های ما در نهایت جمع می شود و در یک مسیری به هم پیوست می خورد و بعد آرام آرام در انتها یکی می شود یعنی آدم بودن .: ما اگر متوجه این تغییر در نقشهایمان نشویم به دنبال خودش دخالت در تقدیر آدم ها را می آورد به خاطر اینکه وقتی من به بچه های خودم مرتبا گوشزد می کنم چی درست و چی غلط است، وآنها به خاطر احترام به پدر و مادر مجبور می شوند یک چیزهایی را ارعایت بکننددر واقع درسهای خودشان را نمی توانند بگیرند ومسیولیتی که برای آن دنیا آمدند را نمی توانند پیاده کنند پس من با این کار دارم در دخالت در تقدیر آدمها و در نتیجه دخالت در کار خداوند می کنم. کار آسانی نیست واگر ما دقت کنیم هر روز و هر ثانیه اسیر چه بالا پایین شدنهایی می شویم وخیلی سخت است از این مراتب گذر کرد ولی واقعا اگر می خواهیم به این حقیقت دست پیدا کنیم وظیفه ای جز این کار نداریم ما همه در نقطه ی راحتی خودمان قرار داریم باید از این نقطه راحتی خودمان را بیرون بکشیم و اگر نکشانیم مشخصاً تغییری هم ایجاد نمی شود و این را در این رابطه می گویم دوستانی که تجربه های بیشتر از من دارند نمی آیندو صحبت نمی کنند .
استاد:ممنونم بله همین طور است فکر نکنید که باید زمان طولانی حرف بزنید یا اگر می خواهید گفت و گو کنید باید یک جملات کاملاً ادبی و کشیده و نه اصلاً کاملاً یک محاوره ی خودمانی و عادی داشته باشید همان طوری شما یک وقت هایی با دوستتان صحبت می کنید دوستانه صحبت کنید ولی حرف بزنید لازمتان است تا وقتی حرف نزنید درونتان خالی نمی شود و از همه مهمتر خودتان هم متوجه نمی شوید که بالاخره شما پر یا خالی هستید "تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد" شما وقتی حرف زدید متوجه می شوید که من می توانم حرف بزنم اصلاً من یک چیزهای قابل ارزشی دارم که به درد دیگران می خورد تا امروز نمی دانستم فکر می کردم خیلی خالی هستم و بالعکس حرفی می زنید و می بینید زیادی خودت را دست بالا گرفته بودی بهتر است بیشتر کار کنی به هر حال گفت و گو کنید.
صحبت از جمع : در مورد نقش قبلاً صحبت کردیم ولی چیزی که من بیشتر به آن فکر کردم نقش مادر بودن فرزند بودن همسر بودن نقشهایی که همه دردنیا دارند و یک جوری باید غیر ارادی یاشد آنچه که مهم است نقشی هست که انسان در طول زندگی اکتساب می کند در حقیقت همان رسالتی است که خداوند به هر کسی عطا می کند برای یافتن جواب برای چی در این دنیا هستم ؟ماهیت من چیست؟ برای چی دارم زندگی می کنم؟ فکر می کنم همان شاهد بودن همان حضور قلب داشتن در لحظه ها اگر خیلی قوی باشد شاید خیلی راحت بشود آن نقش را پیدا کرد حتی ممکن است شخصی نقش خود را در یک لحظه پیدا کنه دعایی بخواند برای یک نفر بکند نقش دعا گو داشته باشد یا در یک لحظه ی دیگری نقش دیگری بتواند بازی کند که می تواند کوتاه مدت یا بلند مدت باشد من فکر میکنم این خیلی می تواند حائز اهمیت باشد که همان حضور داشتن هر کس بتواند نقش خود را یک مقدار بهتر و راحت تر پیدا کند من در این دنیا چه نقشی دارم چه رسالتی را می خواهم دنبال کنم و به کجا می خواهم برسم من بیشتر به این موضوع فکر کردم .
استاد: کاملاً درست است خیلی از آدم ها هستند هنوز مانده اند که اصلاً در این دنیا برای چه آمدند چرا هستند؟ چرا هستند و چرا به این دنیا آمدند؟ را در صورتی پیدا می کنند که در یک جای آرام بایستند. خیلی جالب بود سیلی که خوزستان آمده بود دیدند که از آن روبه رو دارد سیلاب می آید رو به پایین طرف رفته بود بالای تیر چراغ برق چرا؟چون می خواست فیلم بگیرد و درنهایت با همدیگر آب کشاند و او را برد اگر او به جای فیلم گرفتن در بالای تیر چراغ برق در یک فضایی یک کمی دورتر و بالاتر می ایستاد بدون هراس تماشا میکرد تمام اجرای سیل که چی با خودش می برد کجاها را می کند همه ی اینها را می توانست ببیند لااقل دفعه ی بعد بداند که اگر سیل آمد نقشش در حضور سیل چه خواهد بود و چه وظیفه ای بر عهده ی او هست بله داشتن حضور آرام آرام وظایف ما و نقش هایی که باید ایفاد کنیم نه نقش های کاذب و دروغین نه نقش هایی که اصلاًدر دنیا نقش نیست اوهام است نقش های اصلی مان را پیدا می کنیم و ان شاالله اجرا می کنیم
صحبت از جمع : طبق آیه قرآن انسان همیشه نیاز به یادآوری دارد چون در خسران قرار گرفته است . ممنون از شما که موضوع این مقاله و مطالبی که فکر می کردیم می دانیم و دوباره یادآوری کرد ، بالا آورد و در روی مسائل قرار گرفت . واقعاً مطلبی که شما همیشه و در این چند ماه اخیر اشاره کردید و تکرار فرمودید که انسان ها هنگامیکه می آیند و نقششان را بازی می کنند متوجه نیستند این را که کامل انجام بدهند . چون متوجه نیستند کامل انجام نمی دهند ، دوباره پائین می آیند و این سیر تسلسلی دائم تکرار می شود . در صورتیکه اگر نقششان را کامل انجام بدهند آن کنار می رود و نقش بعدی می آید و همین جور زندگی شان رو به تکامل می رود . وقتیکه آدم خوب دقت می کند می بیند که چقدر نقش نیمه کاره دارد . و تمام این ها با هم بند هستند و اثرگذار روی همدیگر. و همان مثال هایی که شما و دوستان قبلی اشاره فرمودید در رابطه با پدر و مادر بودن و ادامه آن نقش که جنبه دخالت پیدا می کند و مسائل جانبی آن . مطلب دیگری که در این مقاله دوباره یادآوری شد توقع داشتن ها است . خیلی جالب است که من خودم در این دو سه هفته اخیر موردی را در پیش دارم که خب دوست داشتم که از عزیزانی کمک بگیرم و واقعاً خیلی راحت وقتیکه می گفتند نه می دیدم که چقدر خوب من اصلاً ناراحت نمی شوم. شاید اول یک مقدار جا می خوردم چون فکر می کردم که آن پذیرش انجام می شود چون طرف می خواهد نقشش را کامل کند . بعد از جانب خودم دیدم که نه تو حق نداری ناراحت شوی و نباید توقع داشته باشی . تو داری یک مرحله ای را طی می کنی و نیاز به همراهی داری حالا فکر می کردی که افرادی در این جریان نقششان کامل می شود . این به تو هیچ ربطی ندارد که نقششان کامل می شود یا نمی شود . تو مسیر خودت را برو و جریان کار خودت را کامل کن .
در بخشی از این مقاله شما فرموده بودید که انسان ها بخواهند و نخواهند همان لحظه ای که دارد نقش آدم مهربانی را اجرا می کند بدون آنکه او متوجه شود همه متوجه می شوند که این تظاهر است و آن درون واقعی اش مشخص می شود و همه متوجه می شوند . پس این هم باز یک تلنگری است که بیائیم و نقش هایمان را واقعی کنیم . و واقعاً مراقب رفتارها باشیم . چون این چند روز من متوجه شدم که اگر حواسم را جمع نکنم نهایت تک تک این نقش ها باید منتهی شود به اینکه نقش بندگی ام را درست اجرا کنم . و اگر این ریزریزها را درست انجام ندهم متاسفانه شاید به آنجا بیانجامد که مهم ترین و اصلی ترین نقشم را هم نتوانم انجام بدهم .
استاد : کاملاً درست است و همین طور است .
صحبت از جمع : این مقاله را که خواندم به این فکر کردم که شما می فرمائید کسانی شاهد هستند یعنی این بحث برای من سوال بود و فکر می کردم که اگر من نقش خودم را خوب اجرا نکنم ، یک عده هستند که دارند می بینند ، شاهد هستند و بعداً اجرا می کنند. شاید همین کاری که ما قبلاً کردیم یعنی قبل از اینکه خداوند دستور خلقش را بیافریند ، کسانی در این دنیا و در روی زمین بودند و داشتند کارهایی را انجام می دادند و ..... و من نمی دانم که آن موقعی که من شاهد بودم درسم را کامل گرفتم یا نه شاهدی نبودم که درسم را کامل بگیرم . و اگر من نقشم را کامل اجرا نکنم کسی که دارد من را نگاه می کند و دارد از من الگو می گیرد کامل نتواند وقتی به این دنیا می آید آن را کامل اجرا کند .
استاد : من یک نکته ای که خیلی مهم است و همیشه هم به آن اشاره کردم ، دوستانمان خیلی علاقه مند می شوند یا بدانند قبل از دنیا ما چه کاره بودیم و کجا بودیم ، یا اینکه بعد از دنیا کجا می رویم ، چه کاره می شویم و چه کار می کنیم . و من همیشه این پاسخ را دادم ، امروز در دنیا زندگی می کنیم و امروز وظیفه ما ، مسئولیت ما و رسالت ما ، هرچیزی که می خواهید اسمش را بگذارید ، این است که در دنیا آنگونه زندگی کنیم که برای ما مقرر بوده است . یا برای آن تعلیم دیده ایم . امروز در دنیا ما فقط به این نکته نگاه کنیم که من باید چگونه زندگی کنم . من باید چگونه آدمی باشم . اگر در بحث نقش ها است من حتی به نقش بقیه هم کاری ندارم . یعنی شما را حتی جایز نمی دانم به نقش حتی خواهر ، مادر و یا برادرتان ، حتی نگاه کنیم . چون آنها مال ما نیست و وظیفه ما نیست. آنچه که امروز وظیفه ما است ، نگاه ما به نقش هاییست که در دنیا ما داریم و باید اجرا کنیم . و باید این نقش ها را به آن سمت و سویی هدایت کنیم که به آن نقطه ی نهایی برسد . حالا چه کسانی ما را نگاه می کنند ؟آیا ما بعداً چه کسانی را می خواهیم نگاه کنیم ؟ آیا آنهایی که دارند الان ما را نگاه می کنند قبلاً کجا بودند ؟چه چیزهایی را دیدند ؟اصلاً گفتگو راجع به این ها نیست . چون هرآنچه که راجع به این ها گفتگو کنیم حدس و گمان است . مگر رویاهای صادقه ای که ملاحظه می کنیم . اما آنچه که امروز در دنیا داریم می بینیم حدس و گمان نیست. فی الواقع داریم می بینیم و با آن زندگی می کنیم. و با آن دست و پنجه نرم می کنیم . پس نقش هایمان را بیابیم و به این ها یک الگویی بدهیم ، یک سمت و سویی بدهیم که در نهایت تمام این نقش ها وقتی ایفا می شود بعد از ایفا شدن در مجرای آدم بودن می افتد بنده بودن . در هر حال ، اگر ما نقش مادری اجرا کنیم باید بنده باشیم . اولاً آدم هستیم ، ثانیاً باید بنده خدا باشیم . حالا بنده ای هستی که یک مادر هم هستی . اگر همسر باشی باز به همچنین . خواهر باشی به همچنین . همسایه باشی به همچنین . کارمند اداره باشی به همچنین . هیچ فرقی نمی کند. شما آدمی هستی که در ابتدای مسیر یک بنده بودی . یعنی می بایستی یک بنده باشی . بنده ای که این نقش ها را بازی کند و در انتها نقش را تحویل داده و به بندگی بودن خودش برگردد . این بر عهده من و شما است . چه کسانی به ما نگاه می کنند ؟ این ها قبلاً کجا بودند ؟ ما قبلاً کجا بودیم و بعد از این می خواهیم کجا برویم ؟ هیچ تاثیری در امروز من و شما ندارد .اگر این مجرای واقعی را نتوانیم درست طی کنیم دانستن این ها حتی به طور صد در صد حقیقی دردی از ما دوا نمی کند. پس بنابراین چیزی را که در آن هستید و باید درست به سرانجام برسانید ، توجه تان را روی آن بگذارید .
استاد : هفته پیش گفتم که سوال می آورم . شما باید به من جواب دهید .
سوال اول: تاتر یعنی چه ؟
جواب: تاتر صحنه ای است که هم نمایش گر در آن نقش آفرینی می کند و هم تماشاچی . به این می گویند صحنه تاتر .
استاد : یعنی هم تماشاچی نشسته دارد و هم نقش آفرین روی سن تآتر دارد.
استاد : سوال دوم : تماشاخانه یعنی چه ؟
جواب: تماشاخانه یعنی همه نقش بازی می کنند . یعنی مخاطبی ندارد . همه دارند نقش خودشان را بازی می کنند
استاد : من فقط یک جمله به آن اضافه کنم .در تماشاخانه شاهد نداریم . همه دارند بازی میکنند . هر کسی برای خودش نقش یا نقشهایی را انتخاب کرده دارد بازی میکند یعنی یک شاهد در سکون ندارد .
ادامه صحبت :درعنوان مقاله شما زده بود تما شاخانه دنیا . آنهایی که در این دنیا شاهد هستند نقش شاهد را بازی میکنند ؟ چون شاهد نداریم
استاد : خیر . تماشاخانه ، آنچه را که من در آن رویا مشاهده کردم نشان دهنده این بود که همه بازی میکنند و دقیقا همین را میخواستند ارائه کنند که حالا من در گفتگوهای بعدی به همین نکته دقیقا پاسخ دادم که تماشاخانه شاهد ندارد . نه اینکه نباید داشته باشد ، ما این را نگفتیم . گفتیم این تماشاخانه ای که الان در حال حاضر ما هم در آن زندگی میکنیم عملا شاهد ندارد . حالا اگر بخواهد شاهد داشته باشد چه باید بشود ؟ پس بگذار سوال بعدی را مطرح کنم . میگویم برای دیدن تماشاخانه دنیا چه چیزی لازم است ؟
جواب: شما را برده بودند بیرون از این دنیا ، یعنی از قیود این دنیا حداقل باید خلاص بشوید .
استاد : یعنی اینکه از جنس این دنیا نباشی .
ادامه صحبت : الان شما از جنس دنیا هستید و رفتید یک چیزهایی دیدید ؟
استاد : برگشتم به دنیای خودم یعنی به این دنیایی که یک تماشاخانه است . اما اگر شما بخواهی تماشاخانه را تماشا کنی . یعنی به عبارتی شاهد باشی از جنس دنیا نباید باشی. من را از جنس دنیا خارج کردند و بعد من شاهد بر تماشاخانه دنیا شدم . وقتی شاهد بودن را تجربه کردم ، احساس کردم و درکش کردم . انتخاب کردم که سعی میکنم در دنیا هم باشم وهم شاهد باشم . برای همین دوباره من را به دنیا برگرداندند که در دنیا زندگی کنم چون نقشهای متعددی برعهده ام بود . که درعین اینکه نقشهایم را بازی میکنم شاهد بر نقشهایم هم هستم و اگر کسی شاهد بر نقشش در دنیا باشد دیگر خطا نمیرود .
ادامه صحبت : فرض کنید امیرالمومنین او همیشه شاهد بوده یا پیغمبر و یا امام زمان . اینها هم با اینکه در دنیا هستند اما هیچ قیود دنیایی بر آنها حاکم نیست و علاوه بر اینکه شاهد بر نقش خودشان هستند شاهدبر نقش کل عالم هم هستند . الان این استنباط درست است ؟
استاد : بله ، اگر چنین رویایی یا چنین دریافتی برای من بوجود می آید نه برای اینکه من این را بفهمم که اگر بخواهم بر دنیا یا بر نقشها یا بر آنچه که هست شاهد باشم دیگر از دنیا باید خارج بشوم ، نه . به من یاد دادندکه خروج از دنیا مصادف است با شاهد بودن . پس اگر در دنیا شما شاهد بر ماجراها باشید یعنی آنقدرحیطه ات راجمع کنی و از آن مخزن خودت یااز خزانه اصلی خودت خروج نکنی بی وقت و بی موقع فقط نگاه میکنی و آن موقع وقتی که فقط نگاه میکنی و فقط حس میکنی فی الواقع یک درجه با انسانهایی که در تکاپو و بدو بدوهستند فرق میکنی این میشود خروج از دنیا .
ادامه صحبت : من احساس کردم بعضی از ما ، شاید خود من در یک جاهایی اصلا نقش بازی نمیکنم فقط متن دیگران را میخوانیم . یعنی اگر اینجا تماشاخانه باشد . فرض کنید مثلا ما فقط دوست داریم دیالوگ امیر المومنین را بخوانیم . بدون اینکه اصلا در آن نقشی بگیریم یا دیالوگ امام حسین را بخوانیم . آن نقشها را بخوانیم باآن گریه کنیم ، خوشحال بشویم ولی نقش را بازی نکنیم . یعنی فقط انگار یک کتاب داستان جلویمان است و داریم بزرگان این تماشاخانه را که شاید در دلمان آرزو داشتیم شبیه آنها باشیم فقط میخوانیم بدون هیچ عملی . فرض کنید ما یتیم نوازی امیر المومنین را میخوانیم . نقشی بوده که ایشان در این دنیا بازی کرده . ما از این نقش یک قطره اشکی هم از چشممان جاری میشود و بزرگی نقش را درک میکنیم اما در عمل یک همچین نقش آفرینیی نمیکنیم یعنی یک جاهایی نقش من شده فقط کسی که دارد مثلا کتاب میخواند . این اصلا چه فایده ای دارد ؟ اگر به عمل نرسد ؟
استاد : کسی را که به او شاهد میگوییم وقتی به این نقطه برسدکه کتاب امیرالمومنین را میخواند یعنی عمل یتیم نوازی امام را میخواند . آنقدر در عمق عمل ایشان فرو میرود که از نزدیک می بیند که چه اتفاقی می افتد . ما خیلی کتاب خواندیم . کدامشان به کارمان آمده ؟ الان تمام دانشگاهیهای ما ، آنهایی که تخصصی گرفتند . آنهایی که رشته تحصیلیشان بوده . بیایید نگاه کنید دارند چه کار میکنند ؟ چون همه شان فقط خواندند اما ندیدند . بحث شاهد بودن بر ماجراها مفهومش بار اول نگاه کردن است . ظرفیتت کم است خنده میکنی رقص میکنی . اما برای بارهای بعدی ظرفت بزرگتر میشود نگاه میکنی . همه گوشه های عمل را می بینی . وقتی شما همه گوشه های عمل را دیدی وقتی برمیگردی نقش آفرینی های خودت باید جاری بشود . اگر جاری نشود بدرد نمیخورد . شما اصلا شاهد نبودی . شما نشسته بودی وقت بیکاریت کتاب میخواندی . اگر 14 قرن گذشته و هنوز قصه امام حسین ادامه دارد . هر سال همه خودشان را میزنند و میکشند بخاطر امام حسین بعد ماه محرم و صفر تمام میشود هیچ چیز تمام نمیشود چون همه شان نشستند که در بازار دنیا تعزیه خوانی کنند و اینها تماشا . در درونشان این تماشا آنها را به بازی وانداشت . چون به بازی وانداشت صفر که تمام شد رفت به ربیع الاول شروع کردند به بشکن زدن . دنبال همه فعلهایی که قبلا میرفت . امسال که سال آگاهی است این را میگوید . مردم نتوانستند اربعین بروند پیاده روی . چقدر هرساله پیاده روی اربعین رفتند ؟ آنهایی که زیارت اربعین رفتند خاطراتشان را از آنها بپرسید . خاطرات همه اینها اکثرا فوکوس دارد روی جریان پیاده روی . مردم چه کار میکردند . مردم چطور شور داشتند . خوب است غلط نیست اما تا کی ؟ چقدر پیاده رویهای اربعین اثرش را گذاشت ؟ جای پایش کجاست ؟ اگر جای پا ندارد روی تو ، کتاب اربعین را خواندی . اربعین نرفتی . حکایت امروز ما همین حکایت است . ما قصه ها را میخوانیم ولی میخوانیم . ما نمی فهمیم ، اصلا نمیفهمیم . اگربفهمیم میرویم بازیش میکنیم . چطوری بازی میکنیم ؟ اگر بفهمیم وقتی می بینم یک کسی در راه دین میدود و تلاش میکند . بدون طمع من هم دنبالش میروم . من هم میروم کمکش کنم . میدان جنگ ؟ شاید . کشاورزی ؟ شاید . ببینید اگر امروز به این بن بست عظیم برخوردیم برای اینکه در همه این سالها دین را خواندیم . دین رابازی نکردیم . در دین ما نقش نداشتیم . فقط نقش دیندارها را تماشا کردیم . دوره جنگ یک عده ای رفتند ، جنگیدند ، شهید شدند. یک عده ای اسیر شدند . یک عده جانباز شدند . یک عده ای برگشتند صحیح و سالم بعدا یک چیز دیگری شدند . اما همان موقع یک عده کثیری در خانه ها نشستند به عاملان جنگ فحش و بد و بیراه گفتند . هیچ کاری نکردند . اما وقتی اسم جنگ می آید بالاترین کتابها را اینها راجع بهش حرف میزنند . اینجوری بود ، آن جوری بود . این شکلی بود آن شکلی بود . در حالیکه یک صحنه ، حتی یک صحنه از جنگ را حتی تجربه هم نکردند . حتی از نزدیک هم ندیدند . آنکه در دنیا شاهد میشود مفهومش این نیست که تا آخر عمر شاهد باقی بماند . پس مسئولیت تو چیست ؟ شاهد بودن ، نقشهای بزرگ می آفریند . بعد از شاهد بودن بریک نقش عظیم یا یک حقیقت بزرگ یا هر چه که تو اسمش را میخواهی بگذاری از تو بعد از آن باید یک آدم دیگر درست کند . اگر نکند پس تو شاهد نبودی . تو فقط خواندی ، همین .
ادامه صحبت : فرض کنید من یک متنی را خواندم اینجوری برای خودم شهادت میدهم که من خواننده ی کتاب امیر المومنین یا خواننده کتاب امام حسین هستم و این را فهمیدم که من خواننده کتاب امیرالمومنین هستم و این حتما در اختیار من هست که وارد نقشی بشوم که به هرحال یک مقدار رنگ و بوی امام حسین و امیر المومنین را داشته باشد
استاد : شما وقتی شاهد بودید و حس کردید دیگر خودبخود واردش میشوید .حالا در یک دوره ای امیرالمومنین گونی را از نان و کشک و خرما پر میکرد . بر دوشش میگذاشت و میبرد . امروزآن لحظه ای که آقا دارد با گونی میرود و در خانه را میزند دهم ثانیه هم حساب نمیشود که تو می بینی . شاهد میشوی . آنرا که می بینید دیگر بر می گردید در زندگی دنیایی خودتان این برای شما باقی می ماند چطور باقی می ماند؟ خیلی از این دوستانمان خوراکی های خشک خوشمزه می خرند می گذارند در ماشین بچه های کوچکی که در خیابان مراجعه می کنند می خواهند کاری بکنند یا دستی دراز می کنند به آنها پول نمی دهند ولی دستشان را خالی برنمی گردانند، با محبت به آنها چیزی را می دهند که فقط آنها می توانند بخورند نه آنهایی که اینها را اجیر کردند بیایند از چنگشان در بیاورند، از اینجا بگیرید بروید جلو، یک عده ای هم یاد گرفتند این کارها را، ولی بوق دستشان میگیرند، ما اراده کردیم صد هزار غذا بدهیم تا فلان تاریخ، صدهزار پک آذوقه بدهیم تا فلان تاریخ، خوب می خواستید بدهید بروید بدهید، اینکه بوق و کَرنا نمی خواست او، دید امیرالمؤمنین چکار می کند، اما نفهمید چکار می کند، فقط دید، اما آن کسی که فهمید، شما با من همراه بودید فکر می کنم یادتان بیاید می رفتیم شهرک آزادی در قسمت بیابانی، مردم در تاریکی شب می آمدند آذوقه هایشان را می گرفتند می رفتند، شما نمی دانستید خانه اش کجاست، فقط دوستمان بود که آنها را شناسایی کرده بود و به آنها خبر می داد، می آمدند می گرفتند، می رفتند، ما بوق نداشتیم، ما هیچ کجا جار نزدیم، یک چیزهایی قصه هاییست که باید رفت داخلش شد نگاهش کرد،به قول بچه ها یک لیسی به آن کشید و برگشت، چون نمی توانید آنجا بمانید، شما اصلاً نمی توانید امیرالمؤمنین باشید چون خدا به او معصومیت عطا کرده، اما می توانید چون او و زیر سایه او رفتار کنید، الان این دور و زمانه با آنموقع فرق می کند، این ماییم که انتخاب می کنیم در دنیا و در اجتماع چگونه حرکت کنیم که علی گونه باشد، نباید دیر کنیم باید هر کدام ما که می فهمیم در دنیا ظاهر ما، باطن ما، حرکت ما، دقیقاً به افراد دیگر بدون اینکه حرف بزنیم، نشان بدهد هر که علی را دید چگونه می شود؟! در شبهای محرم امسال فکر میکنم گفتم رؤیایی را که دو سه سال پیش داشتم که وقتی وارد آن فرش شدم چون همه جا گِل و لای بود، یک آقایی روبروی من نشسته بودند که من از شمشیری که جلوی پایشان بود شناختم آقا امیرالمؤمنین است، می خواستم جلو بروم برای عرض ادب، ایشان روی دو زانو آمدند، ایشان فرمودند که به دوستانتان بفرمایید بخوانند قصه ما را، بخوانند آنچه که بر اهل بیت پیغمبر رفت، بالاخره باید آدمها راهش را یاد بگیرند، من هر سال مقتل می خوانم قبل از محرم، من از حفظم، من بچه کوچک بودم در دسته ها زندگی کردم، من این قصه ها را بلدم، تازه شاخ و برگهایی بلدم که شما بلد نیستید به عمرتان نشنیدید، ولی برای چه میخوانم؟ برای اینکه در بطن آن زندگی باشم، جوری هم میخوانم که با امام حسین از مدینه راه می افتم در خانه هیچکس از من نمی شنود، مگر پایی به گفتگویی باز شود، حرفی بزنم، اما خسته ام، چون خیلی راه می روم خیلی نگاه می کنم، خسته ام، همین است، غیر از این هم نیست، اصلاً جای گله و شکایتی نیست، اتفاقاً سؤال بعدی این بود می خواستم بگویم "بهای شاهد بودن در دنیا چیست؟" خستگی زیاد، الان می فهمم سه چهار سال اخیر به نسبت قبل با وجود اینکه نه درد دارم نه مهره هایم مشکل دارند نه دیسکم آزار می دهد، تمام ستون فقراتم صاف سرجای خودش است، اما پاهایم زود شُل می شود در آشپزخانه می ایستم اگر بخواهم کاری انجام بدهم 4 مرتبه روی چهارپایه می نشینم، چرا؟ خسته است، دیگر پله ها را می خواهم بروم پایین با دو دست نرده ها را می گیرم، به خاطر اینکه خسته ام، هیچ اشکال ندارد، بهایش را می دهم، اگر آن را می خواهم باید این را هم بخواهم، می دهم، شما هم حاضرید بدهید؟ بدهید تا شاهد باشید، حاضر نیستید همین جا بایست، همین قدر که گناه نکنید کفایت می کند.
ادامه صحبت از جمع: شما پایتان شُل هست ولی آن موقعی که باید می رفتید و می دیدید همان کسی که شُل می کند پای شما را آن نیرو را هم می دهد که بروید و به وظیفه تان برسید
استاد: بله من حرف شما را قبول دارم بطور حتم همینطور است، ولی آنچه که انسان بیشتر مشاهده می کند این سستی و آزاری ست که تحمل می کند، شما از اکثر آدمها دائم می شنوید شکایت میکنند مُردم، اینجایم درد می کند آنجایم مشکل دارد، کمرم پام سرم، باید آدمها این را بفهمند اگر درد دارند به دلایل مختلف است، یکی از دلایلش می تواند این باشد، خیلی دلایل دیگر هست که برای دنیاست که رعایت نمیکنند گرفتار می شوند ولی واقعیت این است، ولی هیچکس آن لحظه ای که به او لطف می شود می تواند بدود و می تواند خیلی کارها را بکند آنرا به خاطر نمی آورد.
صحبت از جمع: فرمودید اگر بخواهید شاهد باشید نباید از جنس دنیا باشید، آیا ربطی به مطلب هفته قبل دارد که شما فرمودید باید به آزادی مطلق برسید.
استاد: دقیقاً، آزادی مطلق. نه رهایی از دست بدیها مثلاً از فلانی بدم می آید رها بشوم، نفرتم را ول کنم حسدم را ول کنم، اینها که زشتیهاست باید رها شود اما آزادی مطلق وقتی به دست می آید که اینور قضیه دلم می خواهد قرمز بپوشم دلم میخواهد پالتوی فلان داشته باشم، دلم می خواهد سرویسم از کریستال فلان جا باشد، مگر من آدم نیستم مگر من دل ندارم، من هم دلم می خواهد همه چیزم میزان باشد ولی توان مالی اش را ندارم عالم و آدم را بهم می دوزم، این هم نباید باشد، یعنی وابستگی به آن چیزی که تو را در مسیر نگه می دارد دیگر آزادی ندارید، از جنس دنیا نباشید، اگر توانستید در دنیا از چیزی خوشتان نیاید!!!
ادامه صحبت از جمع: من سؤالم این بود که زمانیکه این قابلیت را دارید که شاهد باشید یعنی آن مرحله را رد کردید آزادی مطلق را درست است؟
استاد: بله بدون اینکه بدانم عبور کرده بودم.
صحبت از جمع: یک نکته در مقاله بود که آنجا اشاره شد آدمها نقشهای انتخابی خویش را که از ابتدای عمر با خود داشتند حتی بعضی از آنها را جسارت نقش آفرینی نداشتند باید به عرصه ظهور برسانند، این بنظرم نکته کلیدی این مقاله می خواهد بگوید یک جوری قیام است، میخواهد بگوید هر که فکر می کند درست است آن باشد، یعنی آن نقشی که انتخاب کرده، حالا هر چه که هست، می گوید دیگر نایستند و صبر کنند و درگیر مسائل مختلف بشوند، بعد اشاره می کنند به مطلب سنگ قبر و آنکه چه آرمانی وجود دارد، فکر می کنم هر کسی آن نقشی را که باید بشود باید به عرصه برساند دیگر فرصتی نیست که به تعویق بیاندازد، یک جوری آن چیزی که فکر می کندباید باشد، یک آرمانی که در خودش می بیند را به عرصه ظهور برساند.
استاد: کاملاً درست می گویید ما در دنیا نقشهای بسیاری را ایجاد کردیم و خیلی از مواقع با آن زندگی می کنیم اما اجرا نمیکنیم، یک جایی می رسد که این نقشها باید بیاید بالا، نگاهش بکنیم بعداز نگاه کردن و اینکه می توانیم اجرا کنیم انتخابش کنیم گاهی بعضی از نقشها، نقشهای پلیدی اند، خوب نیستند وقتی می آید بالا با این تعالیمی که گرفتیم می گوییم نه این نقش پلید است، این خوب نیست، من امروز می توانم پلید باشم می توانم این کار بد را انجام بدهم ولی انتخاب می کنم نکنم، چون فکر می کنم نقش بدی ست، آنجا دیگر این نقش را اگر مدفونش کنم دیگر بالا نمی آید و مانع راه من نمی شود، خانم ،طلا دوست دارد همیشه جلوی شیشه های طلا فروشی با خودش فکر کرده کاش این الماس را داشتم و می توانستم یواشکی این انگشتر را بردارم، امروز هم آن تراشه الماس را دارد هم فرصت برایش ایجاد شده اما در آن لحظه که میتواند این کار را بکند میگوید این دزدی ست و دزدی در شأن یک آدم نیست، این دیگر برای همیشه مدفون می شود دیگر بالا نمی آید دیگر هوس دزدی نمی کند، اینرا بشنوید برای بخصوص نسل جوان، پاره ای خصوصیات را دارند، پاره ای هوا و هوسهایی را دارند که بسیار مضر است، علی الخصوص در مسائل جنسی، و همیشه گرفتارشند نمی توانند از گیرش در بیایند، اساس زندگی شان بهم میخورد آینده شان بهم می خورد جفتشان را از دست می دهند و و و ... یکبار این نقش بد را آشکار می کند نگاهش می کند و بعد می گوید خدایا این نقش زشت است، تو گفتی زشت است من هم نگاهش می کنم زشت است دوستش ندارم ولی تا امروز قدرت بیرون آمدن از آنرا نداشتم به من این قدرت را بده ببینید چطور خدا با شما عمل می کند، در یک لحظه می بینید که برای همیشه از بین رفت، دیگر میلش را ندارید حتی دیگر نیازش را احساس نمی کنید.
ادامه صحبت از جمع: در جنبه موارد مثبت چطور؟ اگر فرض کنید آرمانی در کسی هست که بخواهد فرد خدمت کننده به دیگران باشد تا امروز این کار را نمی کرده الان موظف است اینرا به عرصه ظهور برساند، آیا این یک دعوت است به اینکه هر کسی هرآنچه هست را به ثمر برساند؟
استاد: بله اینجا دیگه بازار میوه فروش ها نیست که بگوییم که من می خواهم جدا کنم اینجا جدا کن ندارد همه با هم درهم بالا می آید و می آید بالا و شما نگاهش می کنید جدا نمی کنید ولی با شعور و آگاهی امروز می فهمید "این نه"،ولی وقتی گفتید نه برای همیشه می رود چون "این نه" از سر شور آمده است از سر ترس نیامده است "این نه" از سر اینکه وای مردم می فهمند و آبرویم می رود نیامده است، "این نه" از اینجا آمده است که من با خودم نگاه کردم دیدم که اصلا نمی توانم این را انجام دهم اصلا در شان من نیست هیچ کدام از اعضا و جوارح من به این سمت و سو نمی رود نمی خواهد این دیگر تمام می شود،
صحبت از جمع: در مورد صحبت دوستان یک نکته ای که احساس کردم که گاهی انسان می تواند حتی تقلید کند مثلا از روزی که ما خودمان وارد حسینیه شدیم و با شما آشنا شدیم و مسیر زندگیمان را انتخاب کردیم و در جهت اینکه پا جا پای بزرگانمان بگذاریم و خودمان را بشناسیم و برسیم به خداوند و گاهی اوقات ما می خواهیم و دوست داریم و در این جهت هم حرکت می کنیم عمل هم میکنیم و تقلید بزرگان دین خود هم می کنیم و خیلی آگاهانه بر آن واقف هستیم و این نکته ای که اصلا به آن توجه نداریم این است که گاهی اوقات "من"آنچنان از آن عملکرد استفاده می کند و ما را در مسیر خیر و خوبی که ما انتخاب کردیم می برد که فکر می کنم که من از آن شاهد بودنم است که تمام این کارها را می کنم و دقیقا پا جا پای بزرگان خودم گذاشتم یک روز می آید به لطف خداوند مسائل باز می شود و تو تازه متوجه می شوی که ای دل غافل سالها به نظرت پا جا پای بزرگان گذاشتی ولی واقعا تو نبودی و اینجا است که نقش شاهد بودن تازه معلوم می شود میخواهم بگویم گاهی اوقات رفتار بزرگانمان هم شاید مو به مو اجرا کنیم ولی نکته ظریفش این است که واقف باشیم که چه کسی دارد می برد؟ نفس؟یا آن شاهد بودن است و این برای من باز شد و خیلی دردناک است و یک نکته دیگر اینکه خیلی نقش ها را ما واقعا داریم و بر آن واقف نمی شویم چرا ؟چون از آن "خود" نفسانی می آید اگر امروز نقشم را به عنوان مادری که بخواهد وظیفه اش را انجام ده، انجام دهم من دیگر آزاد خواهم شد اگر روزی بچه هایم نیازمندتوجهی خاص شدند آن وقت آن نقش های تازه بالا می آید رو می آید.
استاد:دوره ما یک پوسته ضخیمی دور ما بوده است به مرور زمان تراشیدیم در مسیری که آمدیم همدیگر را تراشیدیم خودمان را تراشیدیم و الان پوسته مان نازک باشد یک پوسته نازک و پوسته های نازک خیلی آسیب پذیرند خیلی زود متاثر می شوند خیلی زود تاثیر می پذیرند اشک هایشان روان می شود از خودشان نگران می شوند از خودشان گلایه می کنند باید بکنید چرا نکنید،ما خیلی جا ماندیم اما این خیلی جا ماندیم جمله ناامید کننده ای است بله من قبول دارم خیلی جا ماندیم اصلا شک ندارم اما همان که الان درونش هستیم جای بسی خوشبختی است و به طور حتم خداوند بنده ای را که به آزادی مطلق می دود به سوی آن مقامی که او برایش تعیین کرده است می دود و سعی می کند آن مقام را بشناسد رهایش نمی کند بهش فرصت می دهد می گوید من درباره پدرم هنوز در فکر هستم که حداقل اضلاع یک روزنه 3 یا 4 میلیمتری پلک چشمش و این چی بود که برای من قابل مشاهده بود و در نهایت آرامش رفت تکانی صدایی حرکت تندی هیچ نبود.چون من خیلی ها را موقع مرگشان بودم و دیدم آن چیزی که باعث شد که او در آن آرامش و سکوت و تسلیم برود آن نور بود آن نوری که از لای این دو پلک دیده می شود ما به سمت آن نور می رویم بنابراین با همه اینکه دیر شده است من اصلا خودم را نمی بازم اصلا و ابدا، باید خیلی مراقب خودمان باشیم فاصله بین افسردگی و شادی یک خط نازک است فقط کافی است بگویید من افسرده نیستم وقتی گفتید من افسرده نیستم در حالی که دارید گریه می کنید می گوید خوب دارم گریه می کنم فشار به من زیاد آمده است اشکال ندارد گریه می کنم فشارهایم بریزد اما من افسرده نیستم همان دم پایت را از روی آن خط باریک می گذارید در مرز شادی می بینید که قلبتان پر از شادی می شود ان شاالله که همه ما اینها را درک کنیم و پیش رویم.
ما کارمان بر روی این مقاله تمام نشده است و بعد از این می خواهیم مسیر را ادامه دهیم . در سوال 6 سوال کردم من این سوال ها را نوشتم از متنی که سال 98 خدمت شما داشتم سوال کردم این حالت که همه نقش ها قابل روئیت هستند چه حسنی و چه اشکالی دارد؟ آنجا گفتم مثل یک صفحه تلویزیون که چهار گوش چهار گوشش کرده باشند نقش های آدمی در همه این چهار گوشه دیده می شود دیدید تلویزیون های پیشرفته در یک صفحه سه تا کانال را با هم نشان می دهد شما در آن واحد می توانید ببینید کانالی را در آن هستید که هستید و آن کانال چی دارد و .. گوشه گوشه نشان می دهد آن حالت برای من هم آنجا اینطور بود که همه این نقش ها در این خانه های کوچک برای همه آدم ها نه برای من قابل رویت بود هر آدمی می توانست نقش هایش را ببیند البته آنهایی که شاهد بر دنیا هستند این نقش ها را با عمق می بینند آنهایی که شاهد نیستند حتی می بینند ولی نمی فهمند گفتیم این حالت که اتفاق می افتد همه نقش ها با هم دیده می شود چه حسنی و چه اشکالی دارد؟ این سوال بعدی من بود که می خواستم از دوستان بپرسم .

نوشتن دیدگاه