منو

شنبه, 03 آذر 1403 - Sat 11 23 2024

A+ A A-

سوال جواب رابطه خود و من

  • نوشته شده توسط مدیر سایت
  • دسته: پرسش و پاسخ
  • بازدید: 344

بسم الله الرحمن الرحیم

صحبت از جمع: در مورد "خود" و "من" دو تجربه داشتم که از هر کدام یک جور نتیجه گرفتم ولی در هر دو در آخر به یک نتیجه رسیدم ،وقتی گرایش پیدا می کنیم به آن خود درونی یا من واقعی یعنی یک لحظه از آن من غیر واقعی خارج می شویم و از بیرون به آن ماجرا نگاه می کنیم و شاهد می شویم ممکن است عکس العملی که حتی اطرافیان و رفتار آنها در مقابل خودمان اتفاق افتاده را یک جورهایی بهش نگاه کنیم و ببنیم که چه اتفاقی افتاده است. من در دو یا سه روز گذشته یک تجربه کاری داشتم و وقتی که به آنجا ورود کردم آن مسئول مربوطه استارت کارش را با رفتار تند شروع کرد. من با خودم مرتب صحبت می کردم که باید آرامش داشته باشی و با آرامش بنشینی و گوش کنی که چه می شنوی. در آن لحظه احساس کردم که دیگر خودم نبودم ،یعنی زمانی که به اصطلاح خودمان غر می زد که کارش را انجام بدهد یک جورهایی برای این کار خط و نشان می کشید که این وظیفه من نیست. من در واقع من واقعی بودم باید واکنش نشان می دادم ولی نمی دانم چه شد که با یک آرامشی نشسته بودم و فقط گوش می دادم که او چه می گوید و این آرامش من انگار یک جوری به او منتقل شد و او تُن صدایش را پایین آورد و کم کم آرام شد و از در عذرخواهی درآمد و موضعش را عوض کرد البته تشکر کردم و انگار نه انگار که اتفاقی افتاده وقتی از محیط خارج شدم احساس کردم که من شاهد بودم به آن واقعه و بعد گفتم شاید این واقعا "خود" بوده این یک مورد که می خواهم شما به من بگویید که نتیجه گیری من درست بوده یا نه؟
مورد دوم دوباره تجربه ای بود که در حین رانندگی داشتم بدون اینکه خطایی از من سر بزند و در لاین کم سرعت در حال حرکت بودم که یک خودرویی از پشت شروع به بد و بیراه کرد و بعد بوق و من فقط با آرامش نگاه کردم و حتی وقتی به من توهین می کرد من فقط به او نگاه می کردم که برای چی این شخص اینکار را می کند و باز وقتی این ماجرا تمام شد و من به آن فکر کردم دیدم که آنجا هم من واقعی بود .همه ی ما با آموزشهای شما در این اجتماع پیش نمی رویم و اگر بخواهیم این راه را پیش بگیریم شاید به یک جایی برسیم که بعد هرکسی هر جور که دوست دارد هر نوع رفتاری را به ما نشان بدهد. راستش نسبت به این ماجرا به یک دوراهی رسیدم که بخاطر همین می خواستم از شما خواهش کنم اگر اشتباه نتیجه گیری کردم من را تصحیح کنید و اگر درست نتیجه گیری کردم لطفا یک راهکاری به من بدهید.
استاد : خیلی خوب و واضح توضیح دادی در مورد اول و دوم یک کار پسندیده انجام دادی . اکثر آدمها هیچ جایی را برای بروز من هایشان ندارند به همین دلیل هم عصبانی هستند و پرخاش می کنند و من و شما وقتی به این نقطه می رسد و می فهمد عملا بحث سکوت نیست اینجا بحث فرجه دادن و بستر فراهم کردن است . شما در مورد اول بستر فراهم کردید که فرد مقابل برون ریزیهایش را بکند. یک مثالی می خواهم بزنم شاید خیلی بزرگ باشد ولی قشنگ است . ما وقتی عصبانی هستیم و به ما فشار می آید و سختی می کشیم و بدبختی می کشیم وقتی با خدا حرف می زنیم این انگشتمان را تکان می دهیم . خدا با ما چکار می کند ؟ یک چوب دست می گیرد به انگشت ما بزند ؟یا وقتی ما غر می زنیم و می گوییم تو وقتی این طور و آن طور بودی خدا بودی و حالا که این طور با من کردی این جور هستی یک کلمه به ما می گوید خفه شو . نمی گوید . در سکوت محض و شاهد بودن بر ماجرای ما نگاه می کند . به این برون ریزی ما که به هر دلیلی اتفاق افتاده و فشار آمده و سوپاپ آن پریده نگاه می کند . فرجه می دهد تا این برون ریزی اتفاق بیفتد . در مورد اول شما به عینه دیدید وقتی فرجه دادید شخص مقابل را بدون آنکه از درس و کلاس و جلسه حرفی بزنید سوقش دادید به خود درونی اش . شما او را هل دادید و دیدید که جواب داد و از در عذر خواهی در آمد و مطلب را به آن شکل حل کرد . این یک شق قضیه است.شق دیگری هم وجود دارد مثل همان بحث رانندگی، آدم پشت سری به هر دلیلی آتشفشانش سر ریز کرده و در حال طوفان است خُب شما هم می توانید منِ آتشفشانی ات را به استقبالش بفرستی ولی آخرش که چی؟ سکوت کردی اگر ایشان می ایستاد می شد به شیوه ی دیگر با او رفتار کرد ولی چون در حال حرکت است شما با یک من آتشفشان شده روبرو هستید اگر یک آتشفشان هم مقابلش قرار بدهید تنها اتفاقی که می افتد آزار و صدمه ای است که بر شخص شما در درجه اول که شاهد بر ماجرا هستید وارد می شود و بعد در درجه دوم به آن فرد هم وارد می شود در حالیکه می دانی آن فرد روبروی تو یک خود درونی دارد که از نفخه الهی تغذیه کرده و در آنجا خودنمایی می کند که نباید به آن بی حرمتی بشود. ما در مقابل رفتارهای بد آدمها مفهومش این نیست که همیشه سکوت کنیم در مورد راننده متخلف شما هم می توانستید نگه دارید و بعداً اگر می ایستاد و از چنگ شما فرار نمی کرد مثل مورد اول نگاهش می کردید، حرفهایش را می شنیدید و در انتها وادارش می کردید برگردد به درونش اما آن جایگاهی نبود که بایستد شما هم راه دیگری غیر از او نداشتید. اما در مواردی که جایگاه وجود دارد تنها سکوت نیست گاهی اوقات هم سکوت و نوع واکنش های ما در مقابل مردم آنها را حرکت می دهد چون شما وقتی با خود درونی به گفتگو با مردم وارد می شوی نوع گفتگویت اصلاً فرق می کند با زمانی که با منِ بیرونی ات با مردم وارد حرف می شوی. شما وقتی با منِ بیرونی ات با مردم روبرو می شوی هم قد وهم اندازه شان می شوی نتیجتاً طرف مقابلت همیشه فکر می کند این می تواند یک روزضربه هم به من بزند ولی وقتی با خود درونی ات با طرف مقابلت مشغول گفتگو می شوی بدون اینکه تکبر بورزی، بدون اینکه بخواهی خودت را خیلی بزرگ بدانی چون همه اینها از ثمرات من است بدون هیچکدام اینها بزرگی هویدا می شود بزرگی خودش خود به خود آشکار می شود و نتیجتاً کوچکترها زیر نفوذش. اما حتماً بعد از برون ریزی طرف شما وارد گفتگو بشوید و در گفتگویتان با آن خود درونی گفتگو کنید نه با من بیرونی اگر این مرز را بشناسی و این مرز را بتوانی در کنترلت داشته باشی شک نکن که موفق خواهی شد. منتها در بعضی جاها اصلاً می بینی که باید فقط سکوت کنی هیچ کار دیگر نباید کرد بعضی جاها باید اعتراض کنی و بعضی جاها حتی اگر لازم باشد باید تحکم کنی، خود درونی تحکّم هم می کند اما نه سر اینکه من می گویم از سر اینکه خدای درون تو که بزرگ تو است گفتگو می کند اینها با همدیگر فرق می کند. فرقش را در گفتگوها بگویم، نمی شود شما باید آرام آرام به سمت این خود بروید همانطور که الآن شما متوجه این اختلاف فاز رفتارهای این سری و سری های قبلی تان را درک کردید آن موقع هم درک می کنید اما اینها گفتنی نیست اینها هیچ کدام الگو ندارد که من الگویی در اختیار شما بگذارم. شما را دعوت می کنم که هرچه بیشتر ابتدا فرد مقابلتان را بشنوید همانطور که خودت گفتی، فرد مقابلت را بشنو خودت را نشنوچون وقتی شروع می کنی خودت را شنیدن با منِت می شنوی گفتگوهای من است ولی وقتی آن فرد مقابل را می شنوی منِ او را می شنوی آنوقت خود شما به شما راهنمایی می کند که با این منِ بیرونی فرد مقابل چگونه رفتار کنی چی بگو چطور رفتار کن که نتیجه بخش باشد. شما خیلی خوب به کار بردید و خیلی خوب از هم تفکیک کردی موفق باشید. ان شاالله تجربیات بعدی شما را بشنویم.
صحبت از جمع: برای من بحث خود و من قابلیت ممتازی داشت و دارم این قضیه را تمرین می کنم. برای من سکوت کردن بسیار بسیار گشایش داشت یعنی یک جایی با یک پیش شنوایی با یک منیتی احساس می کردم حق با من است و من بایستی ابراز کنم هیچوقت متوجه این موضوع نبودم که چرا باید این اتفاق بیفتد و احساس می کردم که حق با من است و درست فکر می کنم این قضیه را پیش گرفتم و آنچه که در ذهنم دارم به آن بها می دهم و در گوشه ذهنم همانطور که شما به ما یاد داده بودید درست است که استفاده نمی کنم ولی یک جایی پنهانش کردم و نگذاشتم مرتب با من حرف بزند و من را وادار کند که صحبت هایی که در ذهن خودم می پرورانم به طرف مقابل خودم کاملا تحمیل کنم یا بگویم که حق با من است وقتی که تمرین کردم و با سکوت در برابر طرف مقابلم دیدم به طور معجزه آسایی هم برای خودم آرامش حاصل شد و هم برای آن طرف مقابل آرامش حاصل و تصمیم گرفتم که سکوت را ایجاد کنم در ذهنم ولحن و بیانم و بعد دیدم خودم چقدر به آرامش رسیدم و چقدر آن طرف مقابل من هم آرامش پیدا کرد و اگر اشتباه می کنم شما اصلاح بفرمایید من از این منیت خودم عبور کردم یا یک جورایی له اش کردم که اولش هم سخت بود و بعد دیدم که این خود، خودش را دارد نشان می دهد و فکر نمی کردم اینقدر گشایش داشته باشد و اینقدر معجزه آسا باشد.
استاد: خدا را شکر که برای شما هم ثمره بالایی داشته حالا هنوز آن بخش پر ثمر اصلی به دستتان نیامده یک قدری در این ماجرا پافشاری کنید و همینطوری ادامه بدهید بعد متوجه می شوید وقتی اینها به دفعات تکرار شد دیگر مانند پس زمینه یک تصویر یا یک کلیپ که یک رنگ ثابت و ملایم است پس زمینه برخوردهای شما در جامعه با مردم حتی با من درونی خودتان دقیقاً همین شکل است بسیار آرام بسیار صلح آمیز و دوستانه آنوقت است که بستر وجودی شما یک بستر امن می شود چه برای خودتان و چه برای طرف مقابل،چون ما گفتیم ذهن را که نمی کُشیم برای ذهنتان برای افکارتان برای نفس تان این خود می شود یک بستر امن برای همه اینها آن وقت شما در جامعه این را بدون اینکه حرف بزنید ارائه می کنید، ببینید که چقدر سهمتان در جامعه بالا می رود و چقدر سهمیه شما نفیس و با ارزش خواهد بود.
آنچه که شما بعنوان یک تجربه بیان کردید در این زمینه به شما تازه این نوید را دادم این اول کار است اینطوری نمی تواند بماند چون حالت رفت و برگشت دارد این حالت بعد از مدتی ممارست و تمرین شما فضای خودتان، خود درونی تان مثل یک پیش زمینه الآن به اصطلاح صفحه روی موبایلتان را نگاه بکنید یکی منظره می گذارد یکی یک رنگ می گذارد می شود یک پیش زمینه بعد روی آن می آیید نرم افزارهایتان را عنوان می کنید که این هست و... این پیش زمینه ثابت می شود ولی در عین حال وجود اصلی آن صفحه آن پیش زمینه است. شما بعد از یک مدت طولانی که در این امر به طور کامل کوشا بودید و تلاش کردید که همیشه این چنین باشید آنوقت وجود شما تبدیل به آن پس زمینه خود می شود خود درونی، خود درونی وقتی که اعتراض هم می کند با صلح اعتراض می کند. وقتی ایراد هم می گیرد در نهایت آرامش ایراد می گیرد یعنی بدون قضاوت راجع به چگونگی کار حرف می زند این اینجوری این آنجوری، این در مورد خود درونی است اما آن چیزی که فرق می کند آن چیزی که خیلی متفاوت می شود عملا آن من بیرونی است من بیرونی است که از آنچه که در بیرون اتفاق می افتد تأثیرپذیر است و از آنچه که در افکار و ذهنیات من و شماست تأثیرپذیر است اما وقتی شما به یک پس زمینه ی صلح آمیز مناسب و روشن از خود درونی تبدیل شدی که همیشه حضور دارد و دیگر در قسمت پنهان نمی رود آنوقت است که هر چی هم وارد می شود در نهایت درستی و خوبی حل و فصل می شود من از شما می خواهم این مطلب را ترک کنید برای شما کهنه نشود به صورت یک ذکر چله ای بیان نشود هرگز فکر نکنید که چهل روز اگر این کار را کردم دیگر تمام است دیگر لازم نیست توجه کنم نه به شما بلکه به همه ی دوستان این نکته را یادآوری می کنم اینجا چله ای در کار نیست اینجا دیگر حساب یک عمر است تا هر زمان که زنده هستید و در دنیا زندگی می کنید برای شما آرزو می کنم که موفق باشید یا علی.
صحبت از دوستان: من محرم جلسات رو که گوش می دادم یک شب شما صحبت فرمودید راجع به اینکه عمربن سعد می دانسته که این کاری که دارد می کند اشتباه است و دچار عقوبت خواهد شد ولی خودش گفته است نمی توانم حکومت ری را بی خیال بشوم یعنی من بیرونی اش را بیشتر از من درونی اش یا خودش را پرورش داده است. شبها که سریال مختار را می دیدم یک شب پشت صحنه نشان می داد بازیگر نقش حرمله گفت کارگردان به من گفته است که این آدمی که تو می خواهی نقشش را بازی کنی همه اش درون است بیرون هیچی ندارد من فکر می کردم آدمی که از لحاظ باوری قطعا قوی بوده و آدمی بوده که حتما تمرین کرده به این درجه رسیده و درونش را انقدر قوی کرده که می تواند بروز بدهد حتما خودش را قوی نکرده آن نقشی را که باید قوی تر نشان بده قوی کرده و روی آن کار کرد بوده که توانسته چنین رفتار و اعمالی را توی صحرای کربلا نشان بدهد وقتی داشتم فکر می کردم با خودم می گفتم من هم اگر هرکدام از چیزهایی که به عنوان زشتی بروز می کند قضاوت کردن تهمت زدن حسادت کردن غیبت کردن و همه ی این چیزها را وقتی در درونم بروز می کند من فقط لحظه ای به آن نگاه کنم و ببینم که چرا و این از کجا دارد نشأت می گیرد و به آن بال و پر ندهم قطعا دیگر نمی تواند از من خارج بشود یعنی لحظه ای به آن توقف بدهم نه بیشتر و راجع به آن موضوع فکر کنم چون به راحتی آدم در دامش می افتد و تنها دلیلش هم عصبانیت است یعنی کنترل نداشتن روی اعصاب است باعث می شود آدم خیلی حرکت ها از خودش نشان بدهد و این صحبت های محرم اگر آدم درست به آن نگاه کند فقط رهایی می آورد وقضیه ی کربلا فقط رهایی دارد چون آن آدم هایی که در مقابل سپاه دشمن جنگیدند از من شان گذشتند و طبق صحبت شما حضرت عباس (ع) رشادت توی قلبش بوده بعد توی دستش توی پایش توی حرکاتش بروز کرده و توانسته که آنجوری بروز بکند و این برای من خیلی جالب بود خواستم که به من کمک کنند هر موقعی خواستم رفتارهایی داشته باشم که بروزهایی را که می خواهم بدهم که خلاف آن چیزی است که من باور دارم به من کمک کنند یک مدت فقط به من فرصت بدهند که من فقط نگاه کنم ببینم که چرا دارم این عمل را انجام می دهم ؟نتیجه اش برای من چی هست؟ چون یک روزی صبح زود داشتم پیاده روی می کردم دیدم پرنده ها دارند در آسمان پرواز می کنند کل روز به این مسأله فکر کردم این پرنده ای هم که به دنیا آمده روز اول نمی توانسته است پرواز کند قطعا ترسیده ولی یک جایی فکر کرده تا کی بشینم که یکی برایم غذا بیاورد باید حرکت کنم یعنی من هیچ وقت پرنده نبودم که ببینم چه فکری می کند ولی برای من اگر می خواهم پرنده بشوم قطعا همین است تا کی بشینم یکی به من خوراک بدهد من حرکت نکنم باید حرکت کنم و می خواهم محرم را اینجوری خارج بشوم اگر خدا به من کمک کند و من خودم این موضوع را اراده کنم چون از من به خود رسیدن شاید راه خیلی سختی باشد ولی به نظر من به اندازه ی همان چیزی که حضرت علی (ع) گفتند چهار وجب بین دهان و گوش فاصله ست بین من و خود آن چهار وجب هم نیست اگر که ذره ای روی خودم کار کنم و روی رفتارم تأمل کنم.
استاد: بسیار عالی دقیقا همینجور است فقط یادمان باشد مهارت اندوزی یعنی یکی شمشیر زن حرفه ای می شود یکی خلبان حرفه ای می شود هرکس در هر زمینه ای، این آموختن مهارت ها یک بخش جداگانه ای است دقت می کنید؟ آموختن مهارت ها و به کارگیری شان برای خودش یک جایگاه ویژه ی خاص خودش را دارد یعنی یک کسی می تواند یک خلبان فوق العاده ای باشد که خیلی خوب درآسمان ها پرواز کند ولی در بخش برخورد با من و خود بسیار آدم ضعیفی باشد روی مهارت ها نمی شود خیلی حساب باز کرد حتی ما در مورد کسانی که خیلی هم سکوت دارند یعنی آدم های درونگرایی هستند این اشتباه پیش نیاید که یک آدم درون گرا یعنی همیشه با خودش مشغول است نه یک آدم درونگرا می تواند به طور دائم با من اش در سکوت درگیر باشد این هیچ ربطی ندارد طرف درونگراست یا برونگراست و به برون توجه می کند در هر دو صورت می تواند با خودش همراه باشد می تواند با من اش همراه باشد هیچ فرقی ندارد منتها این انتخاب اوست که چه چیزی را انتخاب کرده باشد نگاه تان خیلی خوب است وقتی به پرنده نگاه می کنید و خودت را قضاوت می کنی من هم آن پرنده ام ، پرنده هم من هستم.
صحبت از جمع : بحث در طول این ماه محرم برای من بسیار بسیار زیبا بود برای اینکه من در طول این چند سال گذشته خیلی با این من درونی و من بیرونی آشنا شده بودم یعنی یافته هایی را داشتم و روی همین ها هم کار می کردم و وقتی صحبت های شما را در طول ماه محرم می شنیدم و همه اش مشتاق بودم ببینم روز بعد این صحه هایی که روی یافته های خودم می آمد برام ارزشمند بود و یک جوری بهم قوت قلب برای ادامه ی راه می داد و همه ی اینها را در طول این سالیان مدیون شما هستم و یک نکته ی کوچک بگویم که من در طول این سالیان که در کنار شما بودم از اول یاد گرفتم باید گره هایت را یک سری ویژگی های بدت را از بین ببری یک سری ویژگی های خوب خدایی را در درونت بگذاری و من روی همه ی اینها را کار کردم بعدها متوجه شدم من با ذهنم روی این قضایا کار کرده بودم و در واقع هر کاری که انجام می دادم باز هم ذهنم می گفت که چکار کن چکار نکن و به مرور متوجه شدم من یک جایی باید از ذهن منفک بشوم و با این روح الهی که من خودم فکر میکردم روح الهی بود که بعدها متوجه شدم باز ذهن افسار من دستش هست و بعد متوجه شدم این من بیرونی و درونی باید از هم تفکیک پیدا کنند. صحبت های شما از این نظر خیلی راهگشا بود که روی یافته هایم صحه گذاشت نکته ای را که شما روز سوم امام بود صحبت کردید راجع به دو پکیجی که ما با آنها روی زمین فرستاده می شویم خیلی جالب بود بخصوص اینکه پکیج دوم ذهن با روح اینها با هم یکی هستند یعنی با هم دریک پکیج می آیند و این خیلی برای من زیبا بود بخاطر اینکه من فکر کردم وقتی این دوتا با یک پکیج می آیند و قبل از ورود به دنیا ذهن با روح یکی بوده حالا در ورود به دنیا بنابه مسئولیتی که دارد ذهن از روح جدا می شود اینها همه اهل یک خانواده هستند این برای من خیلی عالی بود بخاطر اینکه در طول تمرین هایی که آدم می کند هرچه بیشتر متوجه منیت می شود یا من بیرونی بهتر می تواند از من درونی اش اتخاذ تصمیم بکند این باعث می شود که من بیرونی دچار هول و هراس می شود یک جورایی فکر می کند که دارد هویتش را از دست می دهد و مطمئنا فشار بیشتری را به ما می آورد و بیشتر می خواهد خودش را نشان بدهد و خواستم بگویم که دوستان هرچه بیشتر جلو بروند تقلای منیت را بیشتر خواهند دید و با توجه به حرف دوستان و تجربه ی خودم را بگویم اینکه ما هر چه بخواهیم با این منیت با تحکم و عصبانیت رفتار کنیم به نظر من شیوه ی درستی نیست چون با توجه به این پکیجی که با آن آمده منیت خانه اش اینجاست یعنی در واقع من بیرونی هم با ماست و ما برای اینکه بتوانیم جلب توجه اش بکنیم و در عین حال حس نگرانی را نکند که ما می خواهیم بیرونش کنیم یا می خواهیم این را نداشته باشیم باید آن عشق و محبت را بهش بدهیم این عدم نگرانی را بدهیم نه عزیزم من دوستت دارم می دانم که تو الان از چیزی ناراحت هستی یعنی وقتی تو ناراحت هستی می دانی این از من بیرونی است بهش بگو من دارم می بینم که تو ناراحتی و می خواهی یک چیزی را مورد توجه من بیاوری خوب من دارم تو را می شنوم تو بیا کنار من باش مراقبتم نگران نباش و مطمئن باش اگر ما دست در دست هم برویم به تبعیت روح مان برویم خانه ی اصلی مان می توانیم روزهای بهتری را باهم تجربه بکنیم و این روشی است که من خودم استفاده می کنم و واقعا از آن نتیجه می گیرم و بسیار برایم زیبا بود صحبت پکیج شما وقتی متوجه شدم اینها از یک پکیج هستند فهمیدم رفتار درستی انجام می دهم و وقتیکه آن عشق را از ما میگیرد بیشتر همراه ما می شود و توی این شرایط بیشتر می تواند به ما کمک بکند این بحث ماه محرم همه اش واقعا زیبا بود و یک نکته ی جالبی که جواب بهتری گرفتم وقتی که من بیرونی خیلی به تکاپو می افتد شما فرمودید فقط بپرس من کی هستم ؟و وقتی سؤال می کنی من کی هستم و واقعا اگر آنموقع ببینی من مادر دو تا بچه نیستم من همسر نیستم من معلم نیستم هیچکدام از اینها نیستم این باعث می شود ناخودآگاه بیفتی توی من درونی خودت و خودت را در واقع بروز بدهی. من دو تا مورد را که خودم به تجربه متوجه شدم این ذهن است که افکار را درست می کند و این افکار باعث می شود من بیرونی فعال بشود و بروز بکند من خودم وقتی صبح می آیم کار و زندگی را شروع بکنم اول نیایش الهی و شکرگزاری می کنم بعدش این آگاهی را توی خودم می آورم الان تو می خواهی در لحظه باشی و با منیتی که در کنار تو هست می خواهی با خدا یکی باشی در نتیجه هر فکری که می خواهد بروز کند همان موقع سعی می کنم قطعش کنم می گویند با قیچی که تو ذهنت داری می توانی آن فکر را همان اول از ذهنت ببری و اجازه ندی این ادامه پیدا بکند چون وقتی که افکاری وجود نداشته باشد منیتی هم وجود ندارد و وقتی ما مدام در حال فکر کردن هستیم این من بیرونی بروز می کند بنابراین یک راه خوب دیگرش هم این است در اوایل خیلی سخت است خیلی باید هوشیار باشی و خیلی باید فکر کنی و من یادم هست که خیلی خیلی سالهای پیش شما می فرمودید موقع نماز هر وقت ذهن تان می رود فقط کافی است ذهنت را دوباره برگردانی و تقریبا این کاری مثل آن می شودو باز یک نکته ی دیگر که فکر می کنم کارگشا باشد این است که یک مقدار سعی کنیم کارهای مان را آهسته تر انجام بدهیم چون من خودم آدم خیلی تند و سریعی در کارها هستم و وقتی این آرامش را برمی گردانی حرکاتش را آهسته تر می کند این خودش کمک می کند حضور را بیشتر داشته باشیم .
استاد: خداراشکر که برای شما خوب بوده ان شاءا... برای بقیه ی دوستان هم ثمره ای که برای شما داشته برای آنها هم داشته باشد پایان بخش جمله ات که شتاب زدگی از من بیرونی هست قدیمی ها می گفتند عجله کار شیطان است این جمله را حتما شنیدید و هزاران بار شاید یک میلیون بار هم خودتان در مورد دیگران بکار بردید طرف عجله دارد جایی برود ، چه خبر است عجله کار شیطان است شیطان کارش گول زدن شیطان کارش هدایت کردن به منیت است پس بنابراین از شتاب زدگی در گفتگو از شتاب زدگی در تصمیم گیری از شتاب زدگی در حرکت و از خیلی مسائل دیگر باید حتما حتما پیشگیری کرد من حتی معتقدم از شتاب زدگی در کار خیر هم باید پیشگیری کرد چون خیلی از مواقع نیت ما کاملا خیر است می خواهیم کار خیری انجام بدهیم ولی وقتی شتاب زده عمل می کنیم هزینه ی خیرمان را نمی دانیم کجا می دهیم و بعد متوجه می شویم کاملا هدر رفته یا ممکن است به قول خودمان یک کلاه سر گذاشتن باشد و الی آخر دیگر ساده تر از این که وجود ندارد.
سوال :جریان آب دهان انداختن دشمن به صورت علی (ع) و خشم و غضب آن حضرت هم ارتباطی با بحث "من" و "خود" دارد؟ من در آستانه ی عصابانیت که قرار می گیرم به خودم می گویم نفس بکش،
استاد :بگذارید من جمله شما را کامل کنم این نفس کشیدن تو می دانید حکایتش حکایت چی است؟ آقا امیرالمومنین وقتی که جنگ می کردند بر دشمن پیروز شد بر کافر مقابل که معاند بود و آمده بود و به مسلمانان تعرض کرده بود با او وقتی جنگ کرد به مرحله ای رسید که بر روی سینه اش نشست و می توانست به اصطلاح ضربه آخر را بزند و تمام کند یعنی اصلا طرف کارش تمام هم بود آن فردی که در زیر آقا امیرالمومنین قرار گرفته بود بی ادبی کرد و آب دهانی بر روی حضرت انداخت، حضرت از جایشان بلند شدند در آن میدانگاهی چرخیدند ببینید طرف چقدر مردنی بود که اصلا نمی توانست تکان بخورد حضرت بلند شدند یک چرخی زدند و دوباره رفتند سر جایشان نشستند و با یک اطمینان خاطر و با یک قاطعیتی فرد را کشتند، دیگران آمدند که از آقا سوال کردند شما که پیروز بودید این هم که اصلا مردنی بود پس چرا شما بلند شدید؟ همان بار اول او را می کشتید. گفتند اگه بار اول او را می کشتم به خاطر اهانتی که به من کرده بود ،یعنی در اصل می شود گفت که آن من در امیرالمومنین هم می آید ظهور می کند و برای اینکه جلو این ظهور را بگیرند و اجازه پیشروی ندهند و اصلا اجازه اعمال نظر به او ندهند بلند می شوند و مجدد چرخی می خورند و بعد می آیند او را می کشند، که کی بکشد؟ که آن "خود" یا آن نفخه الهی یا آن دستور دهنده اصلی که حکم کرده است او بکشد حالا در مورد شما که می گویید که من به خودم می گویم نفس بکش، نفس کشیدن خیلی کار جالبی است منتها یادمان باشد جلسه قبل بود که اتفاقا در مورد مراحل مختلف از جمله تمرین تنفس می گفتم این تمرینات همیشه به شما گشایشی می دهد راهی را می دهد که یک بازنگری کنید و یک صحنه ظهور را ببینید اما وقتی از آن تنفس بیرون می آیید اگر همان باشی دیگر فایده ای ندارد، کارساز نیست انواع مراقبه ها است انواع تمرینات در کل این کره خاکی وجود دارد، همه هم عالی است و هیچ کدامشان خلاف مسیر نیست اما بحث جای دیگه است، وقتی که شما از آن حالت مراقبه بیرون می آیید و با اولین خشم یا اولین مورد دوباره به همان حالت دچار می شوید و بدون اینکه آن را بفهمید باز هم دچار می شویم ولی باید آن را بفهمیم و آن را درک کنیم حالا نفس کشیدن اگه برای شما این امکان را فراهم می کند عالی است فقط یادت باشد که این نفس کشیدن فرجه می دهد برای اینکه یک میزانی در وجودت برپا کنید حالا این میزان بر کدام روال حرکت کند باید تعلیمش بدهید که این میزان نشود آن میزانی که در عمر بن سعد اتفاق افتاد، گفت می دانم ولی از حکومت ری نمی توانم بگذرم ببینید عمر بن سعد کاملا صحنه ظهور "خود" و "من" او باز بود روشن بود ببینید چقدر پیش رفت اما در این صحنه واضح و روشن این طرف قضیه را چسبید من را چسبید ما با این تنفس گرفتن ها فرجه ای ایجاد می کنیم که بتوانیم درست ببینیم اما در صحنه ظهور که درست دیدیم انتخاب درست را داشته باشیم، و این فقط در سایه ممارست و شناخت بیشتر انتخاب هایمان است شما اصلا نمی توانید من را بکشید اصلا نمی توانید از حیطه خارجش کنید، کجا می خواهید بفرستید در کدام فضا؟ ما وقتی که می میریم جسم ما عملا دیگر به درد نمی خورد و به خاک می دهیم اما من را شما می خواهید به کجا بدهید؟ این آنجا همیشه ظهور دارد ببینید عمر بن سعد حیطه وجودیش یا حیطه شناختیش کاملا واضح و روشن بود من جای خودش و خود جای خودش،ببینید هر دو وجود داشت اما مهم این بود که در این عرصه واضح و روشن انتخابش چی می تواند باشد این برای ما عبرت است این یک ماجرا که برای ایام محرم گفتم برای تا پایان عمر عبرت است همیشه باید به آن نگاه کنید اولا باید نگاه کنید که این کدام است آن کدام است؟ بین اینها شما کدام را میخواهید؟ چون وقتی جفتشان را جدا از هم تفکیک شده از هم می شناسید وقتی که تشخیص می دهید انتخابتان مسئولیتش دو برابر است اگر درست انتخاب کنید خیر و برکتش چند برابر است و اگر غلط انتخاب کنید چون با آگاهی هم انتخاب می کنید مجازاتش هم دو برابر است، پس این خیلی مهم است اولا تنفسی که شما می گیرید حیطه را روشن می کند من جدا و خود جدا دیده می شود اما از قبل آموزش لازم را ایجاد کردید که اینها را ببینید کدام را باید انتخاب کنید این خیلی مسئله مهمی است و اینجا است که مراقبه هایی از جنس تنفس گرفتن ها خیلی نمیتواند آنجا کارساز باشد تا آنجا که شما را به عرصه روشن برساند خوب است و واقعا نگاه کنیم به آنچه در ما اتفاق می افتد، اتفاقا در همین روزهای گذشته یک اتفاق خیلی ظریفی برای من افتاد فردی به دیدن ما آمد و وقتی رفت من دیدم که مکدر هستم خودم به خودم گفتم تو چرا مکدری؟ اتفاق خاصی که نیفتاده بود بعد از بررسی خودم با خودم روراست شدم و گفتم که تکدر خاطر فقط از من ناشی میشود پس یک اتفاقی افتاده ببین چرا مکدر هستی؟ بعد از اینکه کلی برای خودم جستجو کردم دیدم که از نوع توجه فرد مهمان رضایت ندارم و چون رضایت ندارم مکدرهم شدم ولی عملا هم نمیتوانم بگویم که این حرف را زد زشت بود اینجا اینطوری بی احترامی کرد زشت بود این هم نمی توانم بگویم اما به هر حال مکدر هستم،چون یک بدبختی بزرگ تری هم که دارم حتی طرف خودش هم درونش هم قایم می کند که نگوید ولی من متاسفانه می فهمم و این برای من خیلی بد می شود خیلی آزار دهنده می شود یک نصف روزی طول کشید تا اینکه به یک نتیجه ای با خودم رسیدم گفتم که اصلا دلیل ندارد که آن توجه را شما نیازمند باشید اگر فکر می کنید نیازمند هستید پس در "من" هستید بیا بیرون آنجا چکار می کنی؟ شما "من" را لازم دارید برای ادامه حیات،من آب می خواهم برای اینکه نیازهایتان را بیان کنید من گرسنه ام است من سردم است من اینجام درد میکند من حالم بهم می خورد اینها به دردتان می خورد شما نمیتوانید اینها را حذف کنید اما اگر یک همچنین چیزی را نیاز می کنید و انتظار دارید این "من" بد است "من" خدمتگذار نیست این من، من حاکم است می خواست حکم براند می خواهد فرمان روایی کند نگذارید بگویید چرا باید منتظر باشم که دیگری به من توجه داشته باشد این توجه را کجا می خواهم ببرم؟ اینها پرسش هایی است که آدم آن موقع ها از خودش می کند حتما بنویسید که احساس کنید یک کسی غیر از آن من تو این گفت و گوها را می شنود پس لازمه اش این است که حتما نگاه کند و عیوبت را پیدا کند و هیچ کسی جز خودت نخواهد بود چون وقتی نوشتید من می نویسد اما وقتی دوباره می خوانید خود است که می خواند من هیچ وقت بار دوم چیزی را که شما نوشته اید نمی خواند چون اصلا مورد رضایتش نیست چون آن وقت مجبور است آن را اصلاح کند دلش نمیخواهد اصلاح کند بنویسید و دوباره بخوانید آن وقت خود شما میخوانید و آن وقت آن خود به شما می گوید ببین من چکار کرده است اینجا ببین چه بلایی به سرت آورده است، و این تکرار و ... دائمی اصلاح کننده مسیر شما است.

صحبت از جمع :چیزی که برای من اتفاق افتاد گفتم خوب مگر من تکه ای از وجود خدا نیستم؟ وقتی خدا منیت ندارد بسترش هم انقدر امن است که برای خودم کیف می کنم واقعا نمی توانم حداقل لحظاتی ، لحظاتی که حواسم هست یک بستر امنی بشوم طرف مقابل من تو در بستر امن احساس آرامش کند .مثلا چرا همیشه من باید بگویم من رانندگی ام عالیه.یکبار به راننده ای که خیلی بی مهابا رانندگی میکرد می خواست سبقت بگیرد همان لحظه روی ترمز زدم وکشیدم کنار ، با یک لبخند شیرین که مثلا دمت گرم راه دادی تشکر کرد و سری هم تکان داد و رد شد و من آنقدر این شیرینی بهم چسبید گفتم واقعا یک جاهایی من نباشم چقدر خوب می شود چقدر شیرین است چقدر دلچسب است و واقعا الان سه روزه دارم این کار را انجام می دهم در رابطه خانواده ام در رابطه با همسرم توی رانندگی حتی خرید کردنم مثال ها زیاد است ولی این یک نمونه ی بارزش است .
استاد: خیلی ساده خیلی روان و کاملا قابل فهم مطلب را بیان کرد.
صحبت از جمع : یک موضوعی را در ادامه ی صحبت دوستان میخواستم مطرح کنم و تجربه ی شخصی خودم هست با آن مراقبه ای که فرمودند صبح انجام می دهند من طبق گفته های استاد شروع کردم می نویسم یعنی صبح به صبح آن ارتباطی که باید با خودم بگیرم اول به خدا می گویم انگار دارم به یک دوست نامه می نویسم نمی دانم دارم جسارت می کنم ولی حتی اگر جسارت هم می کنم یک آرامشی به من می دهد خواستم بگم این تجربه ی نوشتن خیلی موفقیت آمیز است و این را می خواستم با همه ی دوستان سهیم بشوم و این هم می تواند یک راهکار خوب باشد.
استاد: من با تو صد در صد موافقم برای اینکه من بحث نوشتن را از دوران کودکی ام دارم یعنی از وقتی یاد گرفتم یک خط را بنویسم و بدون غلط باشد ساده ترین جملات احوالم را نوشتم چون اهل گفتگو با دیگران نبودم تا به امروز هنوز هم می نویسم درست است که الان خیلی سخت است بخاطر چشمم بخاطر گردنم ولی با همه ی اینها از نوشتن اکراه نمی کنم و پیشنهاد می کنم احوالاتتون را بنویسید دریافت هایتان را بنویسید چون بعدا که برمی گردید به آن نگاه می کنید خیلی نکته های پنهان دارد که بعدا تازه کشفش می کنید که این هم بود من نفهمیده بودم حتما این کار را بکنید .و این تکرار و تکرار و تکرار دائمی اصلاح کننده مسیرتان است ان شاالله.در پایان گفتگوی امروزمان عرض کنم خدمت شما امروز آمدم و از ابتدای سخنرانی های به هم پیوسته این اواخر شروع کردم به مطالعه کردن. یکی از هدفهای من از مطالعه این بود که توی متن بدنبال مطالبی بگردم که می توانیم آنها را دریک خط یا دوخط خلاصه داشته باشیم و بعد این خلاصه ها و گزیده ها را مهیا کنم جهت استفاده دوستان و ارائه کنم، هر چه کردم نشد، برای خودم نشد یعنی وقتی نگاه کردم دیدم هر سه سطر یا چهار سطر یکبار یک مطلب جدید وارد میدانمان شده است یک مطلبی که در نهایت خلاصه گی مطرح شده این را چطور از این خلاصه تر کنم؟ چطور کوتاهترش کنم؟ تقریباً به اواخر صحبت های این جلسات که رسیدم من با وجود اینکه گوینده این گفتگوها بودم و برای اینکه گوینده باشم شاید بارها و بارها شنیدم و بارها حتی شنیدم اگر دفترم را بیایید و ببینید چقدر متن ها خط خوردگی دارد چون بعد دیدم که نه این نمی تواند باشد خط خورده و دوباره نوشتم و بعد هر متنی را چقدر بارها خودم خواندم ولی امروز که می خواندم برایم حیرت انگیز بود که اینها را من گوینده اش بودم انتخاب برای من بوده که این وسط گفتگو کنم. شاکر خدا بودم، بسیار شاکر خدا بودم و بعد به خودم قول دادم که در روزهای آینده ان شاالله در اولین فرصت بنشینم و به این متن ها دوباره مطالعه کنم به این گفتگوهایی که انجام شده دوباره مطالعه کنم. توصیه می کنم اگر قرار است با هم همراه باشیم و همسفر باشیم شما هم لطف کنید و اینکار را بکنید چون بعد از این می خواهم حرف بزنیم، راجع به همین ها حرف بزنیم، من می خواهم از تک تک شما بپرسم تو کی هستی؟ من نمی خواهم شما به من شعار بدهید من شعار دوست ندارم من دوست ندارم شما در قبالش به من بگویید کسی هستم که خدا از خودش در من دمیده من این جمله را فقط از کسی می پذیرم که نفخه الهی را در آن ببینم اگر نبینم پذیرش نمی کنم. فقط یادتان باشد من از شما خواهم پرسید با شما گفتگو خواهم کرد و از شما می خواهم که کار کنید با من راه بیایید، شما از من بپرسید چه اشکال دارد؟ بدانم می گویم همان موقع، درست بشنوم همان موقع می گویم و اگر نشد می گویم بعداً من ابایی ندارم از اینکه یک چیزهایی را ندانم، هیچ ادعایی ندارم از اینکه بگویم همه چیز را می دانم اصلاً چنین چیزی نیست .هر یک خودی که به عرصه ظهور بیاید جهان هستی به عرصه ظهور آمده است هستی ظریف تر و زیباتر از آن چیزی است که تصور کنید و آن بخشی که هستی را جالب می کند سادگی اش است. ساده نگاه کنید ساده زندگی کنید ساده بخورید، ساده بپوشید اگر که می خواهید این عرصه را منور کنید که در این عرصه من وخود بطور کامل هویدا بشود و مطمئن باشید تا روزی که قالب بدن را دارید از من خارج نمی شوید اصلاً من از شما دور نمی شود اما من در دو حال می تواند در شما زیست کند یکی من فعال حرف می زند دستور می دهد حکم می کند اینکار را بکن اینکار را نکن دیدی فلانی چکار کرد دیدی اینطوری شد دیدی حق تو بود و.... یک من دیگر هم داریم خموش است، ساکت است نشسته در کنار شما و تعلیم می گیرد ندیدید آقا رسول الله فرمودند که ما شیطان درونمان را مسلمان کردیم دیگر بالاتر از آن مقام که نداریم پس من و شما هم داریم این شیطان بچه ها باید بیایند تحت اوامر ما و در کلاس درس ما که زیر نظر این خود و این خودی که از نفخه الهی برخواسته تعلیم بگیرند، یاد بگیرند. آن وقت که وقتی می خواهیم عازم بشویم همه بر و بچه هایمان را جمع می کنیم و می رویم روح هایی که در زمین سرگردان می مانند غیر از بخش مالی شان تعلقات مالی و فرزند و ... این قصه هایشان یکی از مشکلاتشان این است این بر و بچه های کوچولو و موچولوشان مثل عقل شان مثل من شان مثل ذهن شان مثل همه اینها با هر زبانی که می خواهید اسمشان را بگذارید جمع نشدند پراکنده هستند هر کدام یک طرفی دارد برای خودش حکمرانی می کند ما باید اینها را جمع کنیم ونشان بدهیم که در عرصه دنیا می توان همه اینها را زیر نفوذ نگه داشت و از نفخه الهی بهره برد.

نوشتن دیدگاه