منو

پنج شنبه, 01 آذر 1403 - Thu 11 21 2024

A+ A A-

پرسش و پاسخ شماره نود و یکم

  • نوشته شده توسط مدیر سایت
  • دسته: پرسش و پاسخ
  • بازدید: 740

بسم الله الرحمن الرحیم

سوال: مطلبی را که راجع به بزرگی گفته بودید آیاتی در قرآن پیدا کردم ، آیه ی 34 سوره فصلت که خداوند در آن آیه می فرمایند که نیکی با بدی یکسان نیست و با آنچه نیکوتر است بدی را دفع کن که ناگاه خواهی دید همان کسی که میان تو و او دشمنی بود چون دوستی صمیمی گشته است . فکر می کنم آدم باید خیلی بزرگ باشد که بتواند مطلب را انجام دهد . یک آیه ی دیگری که در قرآن با آن مواجه بودم که خداوند باز در آنجا می فرمایند که کسانی که شما را با زشتی و با سخنان زشت و با جهل می خوانند، می خواهند شما را به جدال دعوت کنند ، در جواب آنها فقط سلام بگوئید و بگذرید . با این مطلبی که شما راجع به بزرگی فرموده بودید ، برای من این مطلب خیلی روشن شد . در مورد سفره مرتضی علی که صحبت کردید خیلی برای من جالب بود . یک صحبتی را از آیت اله کشمیری شنیده بودم ، ایشان می گفتند ، شما به سفره ای دعوت می شوید ، وقتی که به آنجا می روید و اشتهای شما باز می شود متوجه باشید آن کسی که این غذا را برای شما آماده کرده است واقعاً از روی عشق و محبت بوده است .جای دیگر می بینید که حتی خیلی هم گرسنه هستید ولی اصلاً میلی به غذا پیدا نمی کنید . فکر می کنم از همین ناشی می شود . یا مثلاً نذری هایی که آدم می خورد . بعضی از نذری ها را می بینید خیلی دلنشین است . ولی بعضی از نذری ها را آدم خیلی تمایل به خوردنشان ندارد . در مورد رنج هم دفتری که فرموده بودید تهیه کردم و دارم برای خودم می نویسم. رنج های بیرونی ، رنج های درونی ، خیلی چیزها را برای خودم آشکار کرده است . که چه چیزهایی باعث رنجش من می شود و برای خودم توانستم به خیلی راه ها و خیلی مطالب دست پیدا کنم و خودم را از آنها خلاص کنم . و اینکه خیلی برای من راهگشا بود .
استاد : خیلی مختصر و مفید و بسیار عالی گفتگویتان را مطرح کردید و منظورتان را رساندید . در مورد آن آیات کاملاً درست می گوئید . بزرگی یک طیف است . یک طیفی که ابتدا و انتهایی هم نمی توانم برای آن متصور باشم . اما این را می دانم که اگر انسان بزرگ نباشد نمی تواند بخشنده باشد . ما خیلی جاها هست که یک چیزهای کوچکی پیش می آید و می بخشیم . بعد هم می گوئیم بخشیدیم . اما فی الواقع بخششی در کار نیست . چرا ؟ چون سالیان دراز می گذرد و ما هنوز به خاطر داریم . یک خانمی که در خانه به من کمک می کند . یکبار که صحبت می کردیم بحثی بود که به او گفتم که زشت ترین کار این است که انسانی در خانواده ای پذیرفته شود و از آن خانواده حرف به بیرون ببرد . که حالا این انسان می تواند کارگر خانواده باشد ، می تواند این انسان از اعضای خانواده باشد . می تواند این انسان از اقوام باشد که در یک مهمانی شرکت کرده است و الی آخر . یا دوستی باشد . این خانم یک جواب خیلی قشنگی به من داد . گفت من آن موقع که خیلی بچه بودم می رفتم خانه ی همسایه و با بچه ی همسایه بازی می کردم ، یکبار یک چیزی را از آنجا گفتم ، مادرم یک دانه محکم توی گوشم زد. به من گفت از خانه ی همسایه که می خواهی بیرون بیایی ، توی گوش تو پر از چرک است . انگشتت را به داخل گوشت بگذار و به چرک ها بگو که بیا بیرون . بعد توی کوچه زمین بریز و بعد به خانه بیا. من دیگر این را یاد گرفتم و از آن به بعد هرکجا که می روم ، از در آن خانه که بیرون می آیم ریز گفتگوها و حرف هایی را که شنیدم را دیگر به خاطر نمی آورم. این یعنی عین بزرگی . شیوه ی حرکت مادر را من نمی پسندم. چون من با تنبیه بدنی هیچ وقت موافق نبودم و هنوز هم نیستم . ولی بزرگی را یاد داد . بزرگ بودن یک منش است یک طیف وجودی انسان ها است. که امیدوارم که همه بتوانیم این را بدست آوریم . و برخلاف کلام شما که فرمودید به نظر من می آید که خیلی هم سخت است ، نه اصلاً هم سخت نیست . شما از کوچکترین ها شروع کنید . آرام آرام موارد بزرگ تر برای شما خیلی ساده می شود . نکته ی دوم که فرمودید در مورد رنج کشیدن بود . رنج عامل بزرگ شدن است . این را هم یادمان باشد . باز گفتگوی شما را هم در مورد رنج پسندیدم . به هرحال ما دور هم جمع شدیم تا اینقدر به همدیگر ناخن بکشیم ، یک جاهایی هم دست بکشیم تا تمام آن چیزهایی که بر وجودمان ، بر ساحت نفسمان ، برجستگی به وجود آورده است از بین برود . و در سایه ی همین گفتگوها می توانیم این کار را انجام دهیم .
سوال: واقعاً مرز ترس و رنج چیست ؟ به خاطر اینکه من وقتی این جدول رنج ها را که برای خودم تهیه کردم ، خیلی از چیزهایی که به ذهنم می آمد ، حس می کردم این ترس است . همان ترس و بحثی که قبلاً با هم صحبتش را داشتیم . ولی بعضی هایش هم مشخصاً رنج بود . مثلاً رنج شنیدن غرغرهای مردم که مثلاً در این وضعیت و در این نابسامانی های مملکت که الان هست ، غرغر و شکایت زیاد می شنویم. و اینکه صحبتی که هرکسی از ظن خودش و از جایگاه خودش یک شکایتی از هر چیزی دارد . این خیلی برای من ناخوشایند است و احساس می کنم این حتماً رنج است . ولی مثلاً ترس از پیری . یا مثلاً ترس از ، از دست دادن عزیزان ، ترس از اینکه مثلاً یک چیز خیلی با ارزشم را از دست بدهم . واقعاً نمی دانم اولاً که مرز رنج و ترس به چه صورت است ؟ بعد خیلی از رنج هایی هم که در ذهنم می آمد فکر می کردم شاید این اصلاً توهماتی هست که در ذهنیت من است.
استاد : دوست عزیز . شما به نکته ی خیلی قشنگ و ظریفی اشاره کردید . ترس ، رنج ، توهم ، همه ی این ها در یک لاین هستند . و با همدیگر در یک مسیر هستند. و اینکه شما بخواهید این ها را از هم جدا کنید نمی شود . چون خیلی از ترس ها حتی جزو موهومات و جزو توهمات ما است ولی ما می ترسیم. در عین اینکه جزو موهومات ما است باعث رنج و درد ما هم می شود . وقتی دچار رنج می شویم عقب می مانیم و هزارتا چیز دیگر را با خودش برای ما یدک می آورد . پس بنابراین شما نخواهید یک لیستی داشته باشید که یک ستون آن فقط رنج باشد و از این رنج ها در ستون ترس شما چیزی نباشد .به طور حتم خواهد بود در ستون ترس یک یا دو مورد لااقل پیدا می کنید که در ستون توهم پیدا می کنید اتفاقاً جالبی آن به همین است شما وقتی که شروع کردید به نوشتن ،آنهایی که در ستون های مشابه همدیگر می بینید یعنی می گویید این در ستون رنج هم هست در ستون ترس هم هست و در ستون توهم هم هست و الی آخر. ریشه یابی این از همه واجب تر است، بگردید و ریشه ی آن را پیدا کنید بگردید ببینید ریشه ی این عامل مشترک در ستون های مختلف کجای زندگی شما نشو و نما دارد وقتی شما جای این را پیدا کردید آن موقع خیلی راحت تر می توانید یک اقدام عاجل بکنید و حذفش کنید پس بنابراین نخواهید یک ستون داشته باشید که فقط ترس باشد اثری از رنج نباشد خیلی از رنج ها به خاطر ترس هایی است که در وجود ما هست .یک سالی میدان ولیعصر ظاهراً شلوغ شده بود از این شلوغ کاری ها که می کردند من کوی فرهنگیان بودم و بیمار داشتم .قبل از اینکه اینها بیایند دو تا پسرهای من یک کلاسی میدان ولی عصر بود آنجا می رفتند من آنها را راهی کردم و رفتند مهمان ها که آمدند بعد از سلام و احوال پرسی و خوردن چایی من پرسیدم چرا دیر آمدید ؟ گفتند میدان ولی عصر نمی دانید چه قیامتی به پا بود! گفتم ولیعصر گفتند آره. خب من مادر هستم اولین چیزی که به من حاکم می شود چیست ؟ ترس. ترس از چه چیزی ؟ ترس از اینکه وای بچه های من آنجا هستند آنها دو پسر نوجوان هستند یک وقت آنها را نگیرند یک وقت در شلوغی ندوند تیری در کنند به آنها بخورد و.... الی آخر در عرض شاید 7 یا 8 دقیقه تبدیل شدم به یک گلوله ی آتشین که فقط سر خود را تکان می دادم نمی دانستم باید چه کار کنم یک لحظه به خودم آمدم گفتم تو داری با خودت چه کار می کنی ؟خودم به خودم جواب دادم :برای بچه هایم ترسیدم. بعد گفتم: ترس تو به درد بچه هایت الان می خورد ؟دوباره گفتم: نه نمی خورد. دوباره به خودم گفتم: حاصل این ترس چیست ؟رنج و درد عمیقی که در قلبم دارم احساس می کنم .باز پرسیدم این رنج و درد به درد اینها می خورد ؟گفتم :نه نمی خورد. آخرگفتم :راه بیفتم بروم دنبال آنها.بعد گفتم: دنبال آنها کجا بروم؟ معلوم نیست کجا باشند الان اگر گوشه ای هم فرار کرده باشند من آنها را گیر نمی آورم دنبال یک راه حل مطمئن گشتم ،رفتم قرآن خودم را آوردم یک مبلغ پول قابل ملاحظه ای هم آوردم یک بخش آن را در یک صفحه ی قرآن به عنوان صدقه یک بخش آن را هم یک صفحه ی دیگر قرآن به عنوان قربانی گذاشتم گفتم :خدایا اینها بنده ی شما هستند قبل از اینکه اولادهای من باشند به خود شما برگرداندم، من نمی توانم آنها را حفظ کنم شما حفظ کن. یک لیوان آب خنک خوردم نشستم و تمام شد. ما تلاشمان بر این است رنج ها را بشناسیم ترس ها را بشناسیم توهمات را بشناسیم اینها را از همدیگر تفکیک کنیم و برای هر کدام راه حل پیدا کنیم و مطمئن باشید پیدا می کنید شما خودتان پیدا می کنید از قرآن و با آموزه هایی که در این سالها گرفتید خودتان پیدا می کنید لیست خود را کامل کنید .
سوال: در مورد رنج یک چیزی که من را خیلی رنج می دهد تعلیق است یعنی حس اینکه کار به سرانجام نرسیده باشد و وقتی که فکر می کنم می بینم از بچگی هم داشتم یعنی بچه هم بودم وقتی یک کار اشتباهی می کردم به سرعت خودم را لو می دادم که سریع تر تنبیه بشوم تمام بشود ،الان در طی این همه سال تعلیق را در چیزهای کوچک تر داشتم و حالا با کمی صبر بر آن فائق شده بودم ولی الان دو سال است که با این تعلیق لای منگنه هستم و هنوز نفهمیدم که درس من چی بوده ؟ می دانم به زودی تمام می شود ولی هنوز نکته ی آن را نگرفتم تعلیق یعنی اینکه در هر کاری که می خواهم انجام بدهم تکلیف من مشخص نباشد که یا این طرفی یا آن طرفی. مخصوصاً در کارهای مهم حتی شغلم یک چیزی نزدیک به دوسال است که این تعلیق را دارم تجربه می کنم و بسیار رنج می برم یک مدت با خودم فکر می کردم نباید پیش بینی کنم یا انتظار داشته باشم باید در هر لحظه همان چیزی که وظیفه ی من هست انجام بدهم این کار را نه اینکه از روی اشتیاق بلکه مجبور بودم بکنم این کار را کردم ولی در عین حال از این موضوع بسیار رنج بردم می خواهم من را راهنمایی کنید که آیا نکته همین بود که باید فقط رنج می بردم یا چیز دیگری باید یاد بگیرم ؟
استاد: یکی از اشکالات انسان ها در روی زمین این است یا طولی زندگی می کنند یا عرضی درحالی که در روی زمین ما هم طول را داریم هم عرض. طول به معنای سالیان عمر است که در سالیان عمر اتفاقات مختلف می افتد و زندگی پیش می رود و الی آخر عرض به معنای کیفیت زندگی که این زندگی که امروز می شود لحظه ی حال لحظه ی بعدی می شود گذشته و همان طور پیش می رود و یک سال بعد می شود یک سال پیش .این زمانی را که شما در جریان بودید چطور گذراندید ؟شما در طول زندگی زندگی کردید و به همین دلیل هم همیشه دچار رنج و آزار بودید چون طول با سرعت نمی رود طول وقتی با عرض همراه می شود یعنی در کیفیت زندگی می افتد آن موقع این چیزی که اسم آن را می گذاری رنج دیگر رنج نخواهد بود انتظار خواهد بود ولی نه انتظار رنج آور. تلاش کردند به شما در همه ی سالهای عمرتان این را یاد بدهند به دفعات این قصه روی زندگی شما افتاده که یاد بگیری برای این زندگی خودت فقط طول را مطرح ندانی عرض را هم مطرح بدانی هیچی بیشتر از دست دادن عزیز در این دنیا به نظرم من بدتر نیست لااقل الان این طوری فکر می کنم اما خداوند عالم یک کیفیتی در زندگی انسان ها گذاشته آن موقع که ما بچه بودیم مامانم را خدا خیرش بدهد حسن علی بقال سر کوچه می مرد باید سر خاک می رفتند و از همه جالب تر اولاد بزرگ را هم باید می برد اولاد کوچک ها هم خانه می ماندند من بیچاره باید همه ی این مرده ها را تماشا می کردم بعد بچه که بودم همیشه برای من مسئله بود وقتی مرده را به خاک می سپردند از خاکی که مال قبر آن مرده بود بر می داشتند روی سر بازمانده ها می زدند مرد بود دست خود را خیس می کردند گلی می کردند می مالیدند روی موهایش اگر خانم بود می مالیدند روی چادر او یا روی روسری او این برای من یک عذاب بود که اگر من بزرگ شوم یکی از خانواده ی من بمیرد این طوری میخواهند خاک بمالند روی سر من ؟استدلال آنها چی بود ؟خاک آدم را سرد می کند یعنی خاکی را که به او می زنند باعث می شود آن هیجان آن همه درد رنج و غصه سبک بشود آن وقت چطوری سبک می شود ؟یعنی امروز که به خاک سپرده شده یک دفعه می شود ده سال بعد؟ نه!! امروز به ده سال بعد تبدیل نمی شود ولی امروز زندگی در عرض جریان پیدا می کند می خوابد می خورد نمی دانم لباس می خرد نمی دانم خانه ی خود را جارو می کند و هزارتا کار دیگر تبدیل به عرض می شود تلاش کنید آنچه را که شما تعلیق می نامید در طول زندگی است شما یواش آن را سر بدهید به عرض زندگی خود .زندگی کنید در تعلیق، در خودِ تعلیق زندگی کنید آنوقت کیفیت زندگیتان عوض خواهد شد، امتحان کنید.
سوال: من رنجهایم را که نوشتم آنقدر زیاد بود که کلی از صفحات دفترم پر شد و هنوز هم خیلی از رنجهایم را ننوشتم، برای خیلی از آنها راهکاری نمی دانستم، برای بعضیها هم که راهکارشان را می دانستم نتوانستم خیلی عملی کنم، نتیجه کلی که از نوشتن رنجها به دست آوردم، اینکه رنجهایم دو دسته شدند، یک دسته رنجهایی که آرامش روحی ام بهم نمی خورد، و یک دسته رنجها بودند که آرامشم را بهم می ریخت و کلافه ام می کرد، بطور مثال: بی نظمی، گرد و خاک، به اتمام نرساندن کارها اذیتم می کرد، ولی یک دسته رنجها داشتم بطور مثال سختی کشیدن یا ناراحتی دیگران، اینها رنج برایم داشت ولی آرامشم را بهم نمی ریخت، دلیلش را هم فهمیدم، مثلاً در رانندگی الان که می دانم خطای دیگران به من ربطی ندارد و من اگر درست وظیفه ام را انجام بدهم دیگر بوق زدن راننده مقابل برای من سختی ایجاد می کند ولی آرامشم را بهم نمی ریزد، فقط نگاهش می کنم، در ذهنم مقابله به مثل نمی کنم یا حرف بدی به او نمی زنم، وقتی ستون فهیم بودن و بزرگی را نوشتم دیدم وقتی من فهمیدم که کار آن راننده خطاست ولی من می توانم درست رانندگی کنم و خطای او به من ربط ندارد این را متوجه شدم، وقتی آرامشم بهم نریخت یعنی اینجا بزرگ شدم، به این نتیجه رسیدم وقتی که بزرگ بشوی رنج وجود ندارد، مورد دیگری را هم متوجه شدم جاهایی که در گذشته و یا آینده نبودم و در همان لحظه بودم و به رنجهایم نگاه می کردم، رنجهایم کمتر می شد، یا رنج نداشتم یا کمتر می شدند.
استاد: دقیقاً درست است، جاهایی که خودمان در ایجاد آن مسئله یا آن کار دخیل هستیم رنجمان زیاد است، یعنی چه؟ از دید خانمها می گویم یعنی می خواستیم خانه را جارو کنم، به هر دلیلی مسئله ای پیش آمده و امروز قادر به اینکار نشدیم، شب که می خوابیم، خواب جارو می بینیم من با خانمهای این شکلی خیلی روبرو بودم، چون با آنها مشاوره می کردم، چون ریشه عمل نشدن را در خودشان می دیدند، که من هستم که نتوانستم، بعد گفتیم که خب تو نتوانستی، چه اشکالی دارد؟ مگر قرار است تو همیشه بتوانی؟ قرار نیست شما همیشه بتوانید، گاهی اوقات هم هست که اصلاً نمی توانید، کی به شما گفت اینقدر توانایید؟ یکی از ایراداتی که در خانواده ها متأسفانه در مورد بعضی از فرزندانشان زیاد اجرا می شود اینست که یک فرزندی که دستهای تواناتر و قابلتری دارد آنقدر بزرگش می کنند که همه کارها گردن اوست و یک آدم همه کار را نمی تواند بکند، همه کار را همه کس می کنند، همه حرف را همه کس می زند، اگر امروز یک نفر می زند تقصیر آنهایی ست که دورش هستند، اینها سدهایی ست که باید بشکنند، بشکنید، اصلاً من و شما و هرکدام از ما آدمهای خارق العاده ای نیستیم، ما فقط آدمیم و آدم بودنمان یعنی یک چیز خارق العاده، تلاش بفرمایید که آدم باشید، اگر بتوانید آدم باشید، آدمی که خداوند در قران می سازد باشیم کفایت می کند، حالا امروز رسید جارو بشود، بشود، نرسید اصلاً مهم نیست، فردا و فرداهای دیگر روز خداست انجام می شود، پس رنجهایی که شما را بدجوری آزار می دهد آن چیزهایی ست که شما باید انجام می دادید، اما حالا دیگر تفکیک کردید آنهایی که بقیه انجام می دهند باز هم اذیتتان می کند ولی یاد گرفتید زرنگ شدید خودتان را عقب کشیدید ، خیلی کار خوبیست، ولی به من چه را مراقب باشید، این هم باز یک مرزی دارد، مرزش آنجاییست که در جامعه باید تذکر بدهیم، وگرنه خوب است.
سوال: رنجها را که نوشتم تعدادش خیلی زیاد بود و هچنان هم هست، یک بخشی بود که خودم دخیل بودم، یک بخشی بود که دنیا مسبب آن بود، هر کسی زندگی دنیایی دارد و بواسطه ی آن رنجهایی دارد، ولی احساس می کنم انگار یکسری از رنجها را نمی دانستم و روی آنها متمرکز نشده بودم که اینها رنجهایم هستند، وقتیکه نوشتم یک جور عیان شد، الان احساس می کنم زیر بار غمشان ماندم و کاری نمی توانم انجام دهم، انگار یک رنج خیلی بزرگ است و در مقابل اینهمه رنج بی طاقت شدم، می خواستم راهکار داشته باشم که زیر بار اینهمه رنج چکار باید بکنم؟
استاد: اینکه شما می گویید رنجها را نوشتم و یکسری آنهایی بود که من به آنها واقف نبودم و الان عیان شده، هرچه که عیان شده قابل پاک کردن است، شما روی میزتان یک شیشه قطور دارید، آب می ریزد و آب از لبه آن به زیر شیشیه منتقل می شود، آن بخش آب که روی شیشه هست عالی ست با دستمال پاک می کنید، اما چیزی که شما را آزار خواهد داد آن بخش از آب است که زیر شیشه رفته، اگر رها کنی چوب زیر شیشه را می ترکاند، خراب می کند، کثیف می کند، رها نکنید نمی توانید شیشه را بلند کنید، زورش را ندارید، پس چکار کنیم؟ آنچه که عیان هست و دیده می شود نعمت خداست قدر نعمت خدا را بدان و بدان که آنچه که عیان است قابل پاک کردن است، شروع کنید به پاک کردن، چرا نگه داشتید و نشستید برایش سوگواری می کنید؟ این یک روزی رنج بود من امروز می خواهم پاکش کنم، امروز 5 تا از رنجهایم را پاک می کنم، جداً پاک کنید، از صفحه رنجهایی که نوشتید پاکش کنید بعد ببینید چه خوشی برای شما دارد؟ فردا دوتای دیگر، امروز حوصله اش را ندارم، پس فردا جبران می کنم 7 تا از رنجها را باهم پاک می کنم، ما نگفتیم که شما رنجها را بنویسید بماند، تازه مرحله بعدی داریم، باید این رنجها را یکی یکی ریشه یابی کنیم ریشه اش را که پیدا کردیم حذفش کنیم، از آن بالا هُل بدهیم با جریان آب برود، از امشب تصمیم بگیرید فردا صبح که بیدار شدم به لیست رنجهایم نگاه می کنم دو تا از آنها را یا هرچند تا که توانش را دارم پاک می کنم، نگاهشان میکنم، دلتان خواست برایشان گریه کنید ، دلتان خواست جیغ هم بزنید، هر کار خواستید بکنید ولی یکبار تمامشان کنید بعد با پاک کن پاکشان کنید، برای همیشه، فردا صبح چند تایش را پاک می کنی ریشه هایش را پیدا می کنی بعد می گویی تو دیگر شناخته شدی تو دیگر بیرون برو تو دیگر بدرد نمی خوری. شما فکر می کنید ویروس کووید 19 می رود؟ تازه متولد شده است، پس دیگر می خواهد تا ابد آدم بکشد؟ نه دیگر کووید 19 را از تمام جوانب سنجش می کنند بازیافت می کنند می شناسند وقتی شناختند عطسه که کردی یک قرص می دهد تمام می شود رنجها را که شناختی همین ریختی هستند، یک روزی که آنفولانزا آمد چقدر آدم را کشت خفه کرد الان آنفولانزا آدم می کشد؟ نه. اینجوری رنجهایت را تخفیف بده.
سوال :فضای تصور ،توهم و عالم کن الهی، گاهی به هم داخل می شوند آیا درست هست؟
استاد: شما اینها را نمی توانید به هم داخل کنید تصوراتتان را بنویسید توهم هایتان را هم بنویسید بعد یکدفعه یک جایی می بینید که اینها داخل همدیگر هم شده اند اتفاقا ما هم همین را می خواهیم که شما تشخیص بدهید چه چیزی داخل چه چیزی شده و کدامش باید پاکسازی بشود اما بحث عالم کن و امکان از عالم تصور یک بحث جداست مثلا من هر وقت می خواستم نماز بخوانم حاج آقا هم می گفت من هم می خواهم نماز بخوانم و همیشه اصرار داشت تو بعدا بخوان اگر یکی زنگ بزند یا یکی در بزند تلفن زنگ بخورد کسی نیست جواب بدهد .می گفتم این راه حل دارد بگو : تلفن زنگ نزن ،اف اف زنگ نزن در تو هم همینطور هیچکس را اجازه نده جلوی در بیاید اوایل به من می خندید بعد از دو سه بار امتحان دید جدی جدی حرفی را که میزنم عملی می شود اینها مسائل کاملا امکان پذیری در جهان مادی ما هست شما امتحان کنید و باور کنید که می شود بعد می بینید می شود اما یادتان باشد این را با سرنوشت بقیه نمی توانید گره بزنید این سرنوشت بقیه گره زدن یعنی چی؟ یعنی اینکه مثلا من درخانه ام نشسته ام پسرم با دوستش یک شهرستانی سفری رفته است دلم شور می زند نگرانم می گویم که من از عالم کن برمی دارم که اینها نتوانند بیایند بعد جالب است بهانه هایش را هم خودم می دهم؛ ماشینش پنچر بشود ماشینش روشن نشود وسایلش را پیدا نکند فلان کار را نتواند بکند جاده را بسته باشند و الی آخر بعد وقتی این اتفاق نمی افتد و پسرم با دوستش سر تایم مقرر بلند می شود و در کمال آسایش و امنیت می آید و دماغ بنده سوخته است؛ من ساعت را نگه می دارم من زنگ در را نگه می دارم من جلوی زنگ تلفن را می گیرم چطور شد اینجا خواستم نشد؟ این وسایل مربوط به من بود اما اینجا مربوط به من و دو تا آدم دیگر است چطوری من می خواهم اینجا سهم دو تا آدم دیگر را داخل کنم؟ اینجاست که به تو می گویم عزیز جان تو هم می توانی جلوی آن را بگیری.اما این فضاها را از هم تفکیک کنید. تصور توهم عالم کن و امکان از آن عالم برداشتن را بروید دوباره مطالعه کنید ویژگی هایش را بشناسید و اینها را هر کدام یک صفحه ی جداگانه سر تیتری به آن بدهید و بعد دوباره بنویسید خیلی ساده جوابش می آید
سوال: خیلی سال پیش یک تکه پارچه هایی را یکی از اقوامم از من خواست حالا میخواست برای دخترش این تکه پارچه ها را بدوزد یا کاری بکند من بهش ندادم و احتمالاً آن بچه یا آن فرد الآن دیگر در دنیا نیست این رنج خیلی بزرگی است برای من.
استاد: عزیز دلم چرا این رنج بزرگ را اینطوری با خودت حمل می کنی ؟ جبرانش کن اینقدر بچه ها هستند در مراکز بهزیستی، جاهای مختلف که نیازمند محبت هستند، نیازمند همین تکه پارچه ها هستند چرا شما سری به آنها نمی زنید؟ یکی یا دو یا پنج یا ده تا از آنها را به اندازه ای که وسعت می رسد چیزهایی را برای آنها تهیه کنی مایه بگذار برو از قبل بپرس چه چیزهایی را نیاز دارند برو و برای آنها تهیه کن و در یک جلسه برای آنها ببر تک تک به آنها بده به نیت آن بچه ای که یک روزی که از شما پارچه ای را خواستند و شما فکر کردی شاید خودت لازم داشته باشی ندادی آنوقت سالیان این رنج را با خودت می بری؟! تمام این رنجها قابل جبران است.
بارها از من سوال کردند یک کسی در فلان روز در فلان جا از من یک چیزی را خواست و من به او ندادم گفتم حالا ببر بده گفت آخر اصلاً نمی دانم کجا هست یا اصلاً مرده اشکال ندارد آدمها پیکره واحدهستند همه ما یک پیکریم در قالب میلیونها انسان ولی یک پیکریم اگر یکی را بهش رسیدی این رسیدگی و این محبت این التیام زخمش یا هر چه که اسمش را می گذاری کل پیکره آدمی را می گیرد خب برو این کار را بکن، برای یکی دیگر تلافی کن برای یکی دیگر استغفار کن هزار تا کار دیگر که می شود انجام داد. بیایید به خودتان قول بدهید به هیچکس در این دنیا قول ندهید. می دانید چرا می گویم به هیچکس قول ندهید؟ به هرکس قول بدهی راهش را پیدا می کنی چطوری دورش بزنی، سرش را کلاه بگذاری از زیر قولت در بروی تنها کسی که نمی توانی دورش بزنی خودت هستی. بیایید امشب به خودتان قول بدهید. بنویسید همه اینها را بنویسید آنهایی که قابل جبران است از همین فردا صبح جبرانش کنید در پی جبران بر بیایید بعد می بینید چقدر لیست شما کم می شود.
سوال: در روز دفن آقای حسن زاده آملی من از تلویزیون شنیدم که ایشان فرمودند وقتی می خواهی در هر موردی نه بگوید یک خیر پشت آن بگذار که حتی برای منفی ها هم خیری نصیب بقیه بشود .
استاد: خداوند رحمت کند آقای حسن زاده آملی را در عالم بهشت جایگاه بسیار مفرح و بسیار بزرگی نزد بزرگان خدا به ایشان عطا کند که بسیار موجود نازنینی بودند واقعاً زمین
الآن که ایشان روی آن راه نمی رود کم دارد خیلی زیبا بود خیلی کوتاه و معجز و قشنگ..

نوشتن دیدگاه