پرسش و پاسخ شماره صد و نوزدهم
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: پرسش و پاسخ
- بازدید: 368
بسم الله الرحمن الرحیم
صحبت از جمع : شما جلسه پیش راجع به موسی تقوی و عقل و فرعون نفس صحبت فرمودید . من با خودم گفتم این من درون و بیرونی هم که قبلاً در موردش صحبت فرموده بودید بی ربط به این نیست . گفتم من درونم می شود موسی عقلم و من بیرونم می شود فرعون نفسم . خیلی در این دو هفته حداقل در حرف زدن خیلی تلاش کردم که گوش بدهم به من درونم . یک موضوعی من را خیلی اذیت می کرد . همش در جدال بودم که به طرف این را می گویم ، آن را می گویم . دیگر خسته شدم و فلان . بعد یک لحظه گفتم نه الان نمی گویم . بعد از نماز مغرب می گویم . بعد از نماز مغرب گفتم نه . الان نمی گویم موقعی که حالا یک مقدار حالم بهتر بود می گویم که حداقل کلام بد از دهانم خارج نشود . تا فردا تحمل کردم . یعنی صبوری کردم . گفتم می خواهم آن کلامی را بگویم که بعداً از آن پشیمان نشوم . و واقعاً وقتیکه صحبت کردم پشیمان نشدم از صحبتی که کردم . چون هم نگرانی ام را گفتم . هم اذیت هایی که شدم را گفتم . همه را گفتم به بهترین صورتش . بعد دیدم که ضرر نکردم .
استاد : بسیار عالی . ببین چقدر تجربه ات قشنگ است . چقدر برای تو خوب است و چقدر در بیرون از خودت اثر خوب گذاشتی . اثر مثبت گذاشتی.
ادامه صحبت : و چقدر در این دو هفته سکوت من بیشتر شده است . چون هرچی می خواهم بگویم سعی می کنم فکر کنم . عجولانه صحبت نکنم . و این خیلی خوب بود .
صحبت ار جمع : راجع به جدولی که شما نشان دادید ، من آن را پرینت کردم و شروع کردم به تیک زدن که در طول روز چه کاری را انجام می دهم و چه کاری را انجام نمی دهم . اول یک مقدار اوضاع جالبی نبود ولی خداروشکر به مراتب خیلی بهتر شد . واقعاً مفید بود . خیلی مفید بود . و نشان می داد که من خیلی گزافه گویی می کردم . یعنی لزوماً صحبت بی تربیتی نبود ولی زیاد صحبت می کردم . یعنی همان سخن لغو و بیهوده خیلی می گفتم . نمی دانم چرا . اصلاً نمی توانستم جلوی خودم را بگیرم . ولی برایم بسیار مفید بود .
استاد : بسیار عالی . بعضی ها نشسته اند و نان جلویشان است . همین طور که دارد حرف می زند این نان ها را ریز می کند . بعد آخر سر هم می ریزد تو آشغال میوه ها . حالا یک وقت آدم ریز می کند می گوید این ها لبه های نان است و به درد نمی خورد و نمی توانم بخورم . ریزش می کنم برای گنجشک ها . من بارها این را دیدم . طرف ریز می کند ، ریز می کند ، ریز می کند ، حرف زدنش عین آن نان ها است . چون آن کسیکه نان را آنجور ریز می کند حرف هایی هم که دارد می زند همینجور است .برای شما بسیار بسیار نتیجه ی خوبی است .
صحبت از جمع: موضوعی را می خواستم بگویم در مورد مطلبی که دو هفته ی پیش مبحث آن را بستید می خواستم بگویم آن هفته نتوانستم بیایم ولی تمرینم را این گذاشته بودم که فارغ از اینکه آن فرد احمق بیشعور است یا بیشعور احمق است ، این تمرین رو روی دسکتاپ خودم در اداره گذاشته بودم که مثل اینکه ادب از که آموختی از بی ادبان با خودم نوشتم که اگر می خواهی این یا این نباشی این کار را نکن . این کار را نکن ، این کار را نکن . و خب هر روز صبح هم نگاه می کردم خیلی هم به من کمک کرد این ماجرا .
استاد : بسیار عالی . دیدید نتیجه ی نوشتن چقدر خوب است . برای خاطر اینکه یک جورایی حک می شود . من یا می نویسم یا بلند می خوانم . منتها از آنجاییکه که خب از بچگی ما خانواده ای بودیم که نه تنها خودمان بودیم بلکه پدربزرگ و مادربزرگ ، فامیل دار بودیم و رفت و آمد زیاد . یعنی هیچ وقت من یک فضای کاملاً خالی و تنها نداشتم . همیشه با بقیه بودم و بلند حرف زدن هم یک مقدار مسئله بود . من هرچی گیرم می آمد می نوشتم . هرچی را که می خواستم ثبت شود در کله ام می نوشتم . این نوشتن به من خیلی کمک کرد . حتی شماره تلفن . شماره تلفن اگر روی کاغذ بنویسم یادم نمی رود اما اگر ننویسم ، فقط بشنوم و همان آن بگیرم دوباره یادم می رود . خیلی کار جالبی است . خیلی کار خوبی است .
ادامه صحبت : یک مورد دیگر هم من هم به نوبه ی خودم می خواهم تشکر کنم برای آن جدول . چون علاوه بر اینکه ما تیک می کنیم چون هر روز داریم جدول را نگاه می کنیم یک جورایی در طول روز یادآوری می کنم که مثلاً فلان کار که در جدول گفته بود را انجام دادی . یا فلان کار را انجام ندادی ، در جدول گفته بود . خواستم بگویم یک جنبه ی تلنگر و آلارم دادن هم دارد .
صحبت دوستان: در مورد فرعون و موسی درون برایم خیلی مفید بود می توانم بگویم یکسری مسائل که شاید سالیان درگیر بودم و نمی توانستم حلشان کنم با این جداسازی برایم خوب بود و حل شد دائم موسی در حال کشتن فرعون بود آخر سر هم تحویل دادم به امام رضا ع.
استاد: الحمدلله شکر،خیلی موفقیت آمیز بوده.
ادامه صحبت: یک مسئله دیگری هم بود برایم خیلی خوب بود، بین دو نفر مشکلی پیش آمده بود هر دو طرف شکایتهایشان را به من می گفتند ولی در عمل از من حرف شنوی نداشتندیکی می گفت من چکار کنم دیگری می گفت او اینجور گفت اینقدر ذهن من از حرف اینها پر شده بود حتی ساعتها قبل از خواب فکر می کردم چکار کنم به کی بگویم که هر دو از او حرف شنوی داشته باشند، آنقدر فکر کردم بعد آخر سر انگار یکی به من گفت تو چکار داری به خودش بگو، گفتم خدایا من کار اینها را فقط به خودت واگذار می کنم من که خیلی ضعیفم الانم واقعا دارم اذعان می کنم که ضعیفم باور کنید همان لحظه احساس کردم تمام این حرفهای آنها که در ذهنم جمع شده بود یکباره تمام شد .
استاد: صدهزار مرتبه شکر.
صحبت دوستان: یکبار شما در صحبتهایتان می گفتید لایه های عمیق درونی ما خیلی آرامند و این تلاطمهایی که بعضی وقتها برای ما ایجاد می شوند برای لایه های رویی و سطحی ست بعضی وقتها آدم در بجبوبه هایی قرار می گیرد که به هر حال اینها آن تلاطمها را بوجود می آورد درصورتیکه فکر می کند که شاید یک دسترسی هایی بتوانیم داشته باشیم به اینکه در این موجها نرویم و باور کنیم که ما فقط قرار است اینها را تجربه کنیم ،می خواستم ازتون بپرسم یک چیز عملی پیشنهاد بدهید چون خیلی وقت ها شده که خودم به خودم گوشزد کردم که نه نباید با این موج بروی یا نباید الان خیلی ناراحت شوی یا نیابد مضطرب شوی همیشه خدا هست همه اینها را به خودم گفتم ولی واقعا در آن موقعیت خیلی برایم کار نکرده شاید از قبل بهتر شده باشد ولی هنوز آن طور که شاهد وار باشد نیست .
استاد : ساده نیست . سالیان سال یک جور دیگری شما زندگی کردید در یک محیط دیگر با افراد دیگر زندگی کردی . بله اگر از اول در یک محیط دیگری زندگی می کردی و همنشینان شما اینچنین بودند الان شما خیلی متفاوت بودی نسبت به این چیزی که الان هستی اما با توجه به آن چه که پشت سر گذاشتی امروزت قابل مقایسه نیست با آدمی که می توانست شما باشد . پس این نشان می دهد که در شما تاثیر کرده چون یک چیزهایی را پشت سر گذاشتی که هر یک دانه آن را اگر کسی پشت سر می گذاشت از دین و ایمان و پیغمبر خارج شده بود اما تو نمی شوی . شاید عصبانی شوی شاید غری بزنی . خدا حفظ کند دوستی را که در هلند است و دو تا بچه معلول دارد خیلی سال است بیش از سی سال است که او می شناسم و هنوز زنگ می زند . می گوید من با خدا دعوا کردم کلی دعوا کردیم من دعوا کردم او دعوا کرد ولی استاد چرا مرا نمی زند . آخر آدم انتظار دارد دعوا که بالا می گیرد بالاخره یک نفر دستش را بالا می گیرد و آن یکی را می زند می گفت پس چرا مرا نمی زند ؟ بعد یک شب به او گفتم که خدایا چرا مرا نمی زنی که لااقل خفه شوم و بعد در اوج ناراحتی خوابیدم زیرا شرایط بسیار بدی دارد خداوند قسمت هیچ کس نکند دختری حدود چهل سال و پسری حدود سی سال که هر دوی اینها را باید بلند کند دستشویی ببرد و بیاورد بلند کند روی ویلچیر بگذارد این سو و آن سو ببرد خیلی خیلی سخت است . خلاصه خوابیدم و خواب دیدم که شما آمدید بالای سرم و صدایم کردید و دست کشیدی روی سرم و گفتی بلند شو خانمم وقت نماز صبح است و من گفتم نه استاد من اصلا نمی خواهم. بعد برگشتی به من گفتی خدا گفته به شما بگویم من هیچ کسی را نمی زنم من همیشه نوازش می کنم اگر تو کتک حس می کنی خودتی که خودت را می زنی دیدید بعضی ها که عصبانی می شوند خودشان را می زنند تو وقتی عصبانی می شوی خودت هستی که خودت را می زنی من تو را هیچ وقت نمی زنم و چون هیچ وقت تو را نمی زنم به همین دلیل خیلی تو را دوست دارم پاشو بیا که کارت دارم . ببین این قصه ها در زندگی آدم ها اتفاق می افتد آن بحران ها را شما رد می کنی ولی اگر هنوز روی دو تا پاها ایستادی و پایت را سفت کردی و می گویی اینجا و یک قدم هم آن طرف تر نمی روم دلیلش یک چیز است چون همیشه تو را ناز می کند . تو عصبانی می شوی او تو را ناز می کند حالا کمی در عصبانیت آرام بگیر بگو یک جور نازم کن که من بفهمم . این از آن حرف ها بود که خیلی بد است چون واقعا انسان را به یک جایی می رساند من واقعا گاهی احساس می کنم آدم دیوانه می شود . من این را تجربه کردم حرف بیخود به شما نمی زنم
ادامه صحبت از جمع : من هم این چیزی که شما می گویید را تجربه کردم واقعا احساس کردم که همان لحظه خداوند یک چیزی را به من نشان داده است که ببین آن چیزی که فکر می کردی نیست ولی مسئله این است که چطور می شود آدم در آن حالت خوبش بماند ؟
استاد : نمی شود می دانید چرا ؟ چون شما صاحب بدن هستی جسم هستی و روح هر کدام تابعیت می کند از خصلت خودش . آن چیزی که می گویی خوب است آدم تجربه می کند روح است که همراه شماست و آن چیزی که شما را دچار بحران می کند جسمت و غرایزت و نفست است فرعون نفست است . چرا می گویند مرگ ابتدای رهایی و آزادی است ؟ برای آنکه ما یک چیز سفت و سخت را زمین می گذاریم حالا اگر ما در آن جسم توانسته باشیم قالب های مثالی هفت تایی که گفتم دورمان است یکی یکی اینها را شکافته باشیم و بیرون رفته باشیم وقتی از جسم بیرون می آییم دیگر راحت برو . پس بنابراین اگر فکر می کنی بتوانی یک روزی بیاید که در یک شرایط در دنیا ثابت بمانی نمی شود اصلا نمی شود ولی می توانی به مرور زمان و تمرین هایی که می کنی وقتی در باد و بحران قرار می گیری شروع کنی به یک سری اتصالات و این اتصالات نجاتت می دهد . دیگر اجازه نمی دهد که این سوی و آن سوی شوی باد می زند ولی تو را از آن نقطه ثقلت خارج نمی کند .
ادامه صحبت: اتصالات منظور همان ذکر و یادآوری یاد خداست ؟
استاد : آگاهی . آرام آرام آگاهیهایت را بالا ببری متوجه می شود .
ادامه صحبت: من این حرف شما را قبول دارم ولی در یک آیه ای از قرآن است که می فرماید مومنین کسانی هستند که نمی ترسند و محزون و غمگین نمی شوند . آیا این به طور کل وجود دارد ؟
استاد : در دنیا هم ترس وجود دارد هم حزن و هم غم وجود دارد . اما مومنی که به خدا اعتقاد دارد به حزن که می رسد حزن را می بیند و حسش می کند اما پسش می زند.