منو

جمعه, 02 آذر 1403 - Fri 11 22 2024

A+ A A-

برداشتی تازه ازخطبه ۱۴۵ مولا امیرالمومنین

بسم الله الرحمن الرحیم

میلاد امیر مؤمنان علی (ع) را بر امام عصر (عج) و جمیع مؤمنین عالم تبریک و تهنیت عرض می نمایم، کلام امروز را با خطبه 145 نهج البلاغه که فرموده امیر مؤمنان است آغاز می کنیم، فرمودند ای مردم شما در این دنیا هدف تیرهای مرگ هستید که در هر جرعه ای اندوهی گلوگیر و در هر لقمه ای استخوان شکسته ای قرار دارد، در دنیا به نعمتی نمی رسید جز با از دست دادن نعمتی دیگر و روزی از عمر سالخورده ای نمی گذرد مگر به ویرانی یک روز از مهلتی که دارد، برخوردنی او چیزی افزوده نمیشود مگر به نابود شدن روزی تعیین شده، اثری از او زنده نمیشود مگر به نابودی اثر دیگر، چیزی تازه و نو نمی شود مگر به کهنه شدن چیز دیگر، چیز جدیدی از او نمی روید مگر به درو شدن چیزی دیگر، ریشه هایی رفتند که ما شاخه های آن می باشیم، چکونه شاخه ها بدون ریشه ها برقرار می مانند؟ آیا همین قدر خواندن و شنیدن سخنان مولا کفایت می کند؟ و از ما رفع مسئولیت می کند؟ من فکر می کنم هرگز چنین امکانی وجود ندارد، دوباره بند به بند می خوانم و صحبت می کنیم و اینبار می فهمیم، انشاءالله ... شما در این دنیا هدف تیرهای مرگ هستید استنباط از این جله صورتهای مختلفی پیدا می کند چون این جمله چند وجهی ست، من به یک وجه نگاه می کنم و نگاهبه وجوه دیگر در انتخاب و مسئولیت شما، من می فهمم که مرگ در دنیا بطور دائم و در عرض دنیا در حال پرتاب تیرهایی ست که پایان بخش زمان دنیایی ما برای موجودات علی الخصوص انسانهاست، و صد البته تیرها در عین دائمی بودن بی هدف هم پرتاب نمی شوند و پی مقصود خودشان می روند، اما بر اساس آنچه که خداوند مقرر فرموده اند و مهلت های شرطی قرارداده اند، بنده با انتخاب مسیری درست و نیتی نیکو و بندگی مطلق میتواند از مهلت های شرطی خدای خودش بهره مند شود و از تیررس مرگ دور بماند، تا زمان موعودی که فی الواقع تمامی فرصتهای مهلت های شرطیش تمام شده باشد، پس خود را در هیچ لحظه ای در امان ندانید، به یک فردی گفتم که مستطیع هستی باید به حج بروی، امکانتت بسیار بالاست و بر گردنت است، گفت 60 سالم که شد به ایران می آیم و زندگی میکنم و بعد از آن به حج می روم، یک ماه هم فرجه پیدا نکرد، پس خود را در هیچ لحظه ای در امان ندانید تا می توانید کاریبر جای نگذارید، اگر خرابی بوجود آورده اید اصلاح نمائید همه در دنیا همانند پسران یعقوب که گفتند یوسف را به چاه می اندازیم سپستوبه خواهیم کرد، توبه ای نیکو، (این سخن از قرآن است) و فرصت توبه را نیافتند در عذابی سخت از انچه که انجام داده بودند باقی ماندند تا زمانی که یوسف آنها را دید و شد آنچه که همه از قصه حضرت یوسف خبر دارید، آنها فرصتی پیدا کردند به واسطه عذابی که کشیده بودند در محضر خداوند و پدر و پسرش یعقوب و یوسف توبه کردند، اما ما پسران یعقوب نبی نیستیم، شاید که لحظه ای دیگر فرصت توبه نداشته باشیم.
جمله دوم: در هر جرعه ای اندوهی گلوگیر و در هر لقمه ای استخوان شکسته ای قرار دارد، امام می فرماید در هر جرعه ای (برای هر جرعه چقدر زمان صرف می شود؟ خیلی کوتاه است) خیلی کم است که می تواندیک واقعه ای اتفاق بیفتد یا چیزی به شما برسد که اندوه و غم آن راه گلو را ببندد، و دیگر نفسی نباشد، در هر لقمه ای استخوان شکسته ای قرار دارد، چطور؟ من غذایم را خوب می جوم، اگر به تُل گیر مراجعه کنید از هر ده نفر 9 نفر در گلویشان تکه هایی از غضروفها و باقیمانده سفت شده غذا وجود داشت که راه نفس را تنگ می کرد و فکر می کردند که بیماری ریه وجود دارد، حتی به یک بیماری دکتر ها گفته بودند خوب نمی شود لاعلاج است، کندند و آوردند بیرون، از آن بدتر وجود دارد، در آنچه که تحصیل معاش می نمائید هر ذره ناپاکی و ناخالصی می تواند بصورت استخوان شکسته ای در لقمه راه گلو را ببندد و دیگر هیچ، پس مرگ در زمانهای بسیار کوچک که به صفر نزدیک است تیر مرگ را پرتاب می کند، و هیچکس را از این تیر گریزی نیست.
جمله سوم: در دنیا به نعمتی نمی رسید جز با از دست دادن نعمتی دیگر، مولای من فهمیدم، شمامی فرمائید در دنیا همه چیز نعمت است، اصلاً صحبت نغمت نکردند، نغمت یعنی بلا، سختی، در دسر، رنج، امام فرمودند به نعمتی دست پیدا نمی کنید مگر نعمتی دیگری را از دست بدهید، امروز فکر می کردم بعضی چیزها نعمت است و بعضی چیزها نغمت، مثال: بیماری و سلامتی، بیماری را نغمت می دانستیم و سلامتی را نعمت، چرا که آدمی از بیماری فرار می کند و به سوی سلامتی پناه می برد، اما امروز می گویمدیگر اینطور نیست، آدمی وقتی در بیماری قرار دارد، از آزار جسمی که دریافت می کند و آینقدر زیاد است، هر دم بهخ پزشکی و بیمارستانی و دانایی پناه می برد بلکه خلاص شود و بعد از همه این جستجو ها به دنبال مرجعی می گردد که قدرتمند تر و کاملتر باشد و آنوقت است که خدا را با تمام وجودش می یابد، به دامان خداوند می آویزد، زجه می زند با هر ناله اش قدمی بیشتر به او نزدیک کی شود، خدایی که از اول با او بوده هست و خواهد بود، و او در بازار گرم و مکاره دنیا خدایش را گم کرده بود، حالا با بروز سختی دوباره او را پیدا کرده پس بیماریش یک نعمت بزرگ بود، مالش را بردند یک نعمت بزرگ بود، سختی در دنیا دید یک نعمت بزرگ بود، خداوند او را سلامتی می بخشد او در آرامش جسم و روح خود را پیدا می کند در حالیکه نعمت نزدیکی با خدایش و لذت یافتنش برای او همراه بیماری بود، چون نعمت بیماری رفت بطور عموم این نیاز به او هم کمرنگ می شود، ارتباط خالص رنگ می بازد، پس با سلامتی که خود نعمتی بزرگ است، نعمتی دیگر از شما رخ بر می تابد، نعمت نزدیکی لحظه به لحظه با خدا.
پس دو نکته گفتیم همه چیز در عالم از سختی یا آسانی نعمت است هر کدام کسب شود باید فدیه ای داده شود، فدیه اش هم از دست دادن نعمت قبلی ست و این اجتناب ناپذیر است، این را فقط هوشیاران عالم می فهمند، برای همین است که همه ما دائم شکایت می کنیم چون هیچکدام ما هوشیار نیستیم.
بند چهارم: روزی از عمر سالخورده ای نمی گذرد مگر به ویرانی یک روز از مهلتی که دارد، نکته اول: توقف هر انسانی در عالم زمین محض خوشگذرانی صرف نیست، بلکه مهلتی ست معین جهت تسویه نمودن حسابهاییکه در آن دخل و تصرف بیجا نمودیم و کم و زیاد می شود و حتماً انجام می شود، نکته دوم: هر روزی که به پایان می رسد، در پیر یا جوان، شیپور بیدار باش نواخته می شود که از مهلت آنقدر روزه تو یکی از انها کم شد، آیا تسویه حیاب کردید به اندازه آن یک روز؟ یک روز سوخت و تو به اندازه آن یک روز به پایان مهلتت نزدیکتر شدی، برای همین است که خدا در قرآن می فرماید: آدمی بسی فراموشکار است،
بند پنجم: و برخوردنی او چیزی افزوده نمیشود مگر به نابود شدن روزی تعیین شده، آدمی همیشه در حرص و ولعی برای بدست آوردن و بهره بردن بسر می برد، دائم میخواهیم مالک باشیم اما غافلیم که خداوند روزی معینی برایمان قرار داده، بیشتر نمی شود کمتر هم نمی شود، در کنار این روزی مقرر یک فرصتی برایمان قرار داده که اگر این را بفهمیم و معقول از روزی مقررمان بهره ببریم، هر بخش کوچک این روزی به مثابه هزاران بخشی ست که آدمها برای بدست آوردنش قتل و جنایت و فساد به پا می کنند، برکت و رحمت و شادی به همراه می آورد، و اگر نفهمد اگر در امروز روزی هزار نفر را هم به او بدهد بهره ای از این هزار روزی نمی برد.
اگر امروز به جای یکی که روزی تو بوده ده تای دیگر را با هزار غل و غش برداشت کردی در حقیقت از حساب پس انداز فرداهای پیش رویت نه تا را زودتر برداشتی . اگر کسی این عقل را ندارد یعنی درک درست از برنامه ندارد و پس اندازی نمی کند . پس آن فرداهایی که می رسد آن نه تایی را که پیش پیش برداشتی و طمع کردی حالا از کجا می آوری تا بخوری ؟ اگر در مشت تو هم بگذارند باز تو نمی توانی بخوری . چون مال تو نیست . تو مال خودت را زیر پا له کردی . پس در فرداها نه قسمت دیگر را نداری . تهی می مانی . بخش ششم : اثری از او زنده نمی شود مگر به نابودی اثر دیگر . می گوید من که نقاشی می کشم اگر یک اثر جدید بکشم آن قبلی را که از بین نمی برد . اثر آن رانمی گویند . شما یک روزی یک جوان مجرد بودی با آزادی های خاص مجردی . شما در جامعه اطرافتان و با تجردتان و با احوالات مخصوص تجردی یک احوالاتی را به وجود می آوردید . یک عده ای هم با خودتان به گردش می بردید و خوش گذرانی می کردید . امروز به عالم ازدواج و تاهل قدم گذاشتید اثرات دوران تجرد را ناگزیر باید ترک کنید زیرا که تجرد شما به دیار نابودی سپرده شده است . امروز فرصت زنده کردن و بارور نمودن دوران متاهلی و تشکیل خانواده به وجود آمده است . و باید دور تکامل خود را طی کنید . بسیاری از آدم ها از پیری گله مند هستند.دوره های بسیار تلخی را در پیری می گذرانند . زیرا که این ها در دوره های زندگی شان در عصر خودش زندگی نکردند . من زمانی که بچه بودنم کسی بچه گی من را باور نکرد و همه به چشم یک خانم بزرگ به من نگاه می کردند . من خیلی افسوس آن را خوردم . اما حساب هایم را با خود وا کندم و گفتم آن را که نداشتی این هم که الان در داخلش هستی می خواهی که نداشته باشی ؟ پس این که الان داری نگه دار . الان تمامئ کمبودهای زندگی و جسمییم را باور دارم و اصلا ادای جوان ها را هم در نمی آورم ولی از چیزی که الان دارم و در آن به سر می برم لذت می برم . این آدم ها در دوره های خودشان در آن عصری که باید زندگی می کردند نکردند تا به وقت آن عصر را گذر کنند و به عصر بعدی وارد شوند تا برای تجربه بعدی آماده شوند . کماکان در همان گذشته ها و در همان عوالم هستند که آن گذشته ها الان در دیار عدم است این نیستی نیست زیرا اگر نیستی بود شما یادتان می رفت . در دیار عدم در جایی بایگانی است که دست من و شما نیست . اصلا هم دیگر دست ما نمی آید تا بتوانیم چیزهایی از آن را عوض کنیم . این ها مال قصه ها است و در واقعیت وجود خارجی ندارد . در نتیجه این افراد از دوره فعلی هم ناکام می مانند . خاطرات دوران گذشته هم کم کم در شرایط فعلی آزار دهنده می شود . یک روزی مثل کبوتر بال می زد الان روی پاهایش هم نمی تواند راه رود .جوانی شما نخواهد آمد مگر بچگی شما زایل شود . بچگی عالم خود را دارد ولی آیا شما جوانیتان را دوست ندارید ؟ میانسالیتان را دوست ندارید ؟ نمی خواهید مثل پدرانتان به بچه هایتان امر و نهی کنید ؟ پس باید آن دوران را بسوزانید و تحویل دهید تا به این یکی وارد شوید . یکی از علل اصلی زندگی جوان ها که تند تند عقد می کنند و از آن طرف جدا می شوند همین است . دوران تجرد دیگر تمام است . تو محدوده داری . بخش هفتم : چیزی برای تو تازه و نو نمی شود مگر به کهنه شده چیزی دیگر . تا به حال تجربه کردید که لباسی را با پول پس انداز خود که ذره ذره جمع کردید پرداخت کنید یا پارچه آن را بخرید و خودتان آن را بدوزید . بعد آن را داخل کمد بگذارید و آن قدر آن را نگه می دارید که زمانی که می خواهید استفاده کنید یا کوچک شده و یا تار و پود آن از هم جدا شده است . این غصه ندارد یک لباس نو دیگر می خرید . اما این خیلی غصه دارد . زیرا که همان لباس در یک روزی شما را باز خواست می کند و می گوید من تحمل سوزن کردم و با قیچی تا بر قامت تو پوشیده شوم مردم مرا ببینند و به به بگویند و تو فرصتم را از من گرفتی . زندگی در این دنیا همه چیزش بر همین منوال است . پس از همه چیز در هر شرایطی که داریم منطقی و شرعی بهره ببریم تا بازنده دنیا و در پی آن آخرت نباشیم . بخش هشتم : چیز جدیدی از آن نمی روید مگر به درو شدن چیزدیگری . یک مزرعه را در نظر بگیرید که محصولی در آن به عمل آمده . اگر این محصول را به وقت درو کنند مزرعه می تواند یک محصول جدید را در خودش پذیرا باشد و به عمل آورد . حالا اگر محصول قبلی را درو نکنند چه اتفاقی می افتد ؟ نه محصول قبلی که موعدش گذشته قابل بهره وری می شود و نه محصول جدیدی در این مزرعه ای که محصول کهنه و به درد نخور در آن فراوان است دیگر به عمل می آید . این قصه در زندگی ما آدم ها به عینیت وجود دارد . مثلا اگر ما از دوران کودکی به قدر کافی بهره نبریم و ملک وجودمان را در زمان مقتضی آماده کشت دوره جوانی نکنیم نه کودکی مناسب و ارزشمندی خواهیم داشت و نه از دوره جوانی می توانیم کمال استفاده را ببریم . در حالی که اگر تفهیم شویم که ملک وجود ما مزرعه ای است که در هر دوره از زندگی ما پذیرای یک نوع بذر است . بکارتا به محصول بنشیند و درو کن و بذر بعدی را بکار و این گونه تمام ادوار عمر را در نهایت بهره وری قرار بگیر اگر درک صحیحی داشته باشی . بخش نهم : ریشه هایی رفتند که ما شاخه های آن می باشیم . چگونه شاخه ها بدون ریشه برقرار می مانند . این موضوع وجوه خیلی زیادی دارد ولی من تنها یه یکی از آنها اشاره می کنم . به کاشت دانه در خاک توجه کردید به طور حتم یا خودتان کاشتید یا شاهد بودید که کسی دیگر بکارد . دانه را وقتی در خاک فرو می کنید و آب می دهید از دل خاک آرام آرام راهی به بیرون باز می کند و قد می کشد و به سوی نور خود را بالا می کشد وقتی دورش به پایان می رسد ریشه اش از دل خاک خشک می شود . کم کم خشک شدن این ریشه به ساقه ها و برگ ها و شاخه ها می رسد . آیا می شود شاخه ای بدون ریشه بتواند زنده بماند . هرگز این امکان وجود ندارد . هر کدام ما مثل همان دانه اول هستیم که در خاک رحم مادر کاشته شدیم و بعد با تلاشی عجیب در زمانی خاص از شکم متادر خارج شدیم و سر به دنیای مادی گذاشتیم و به مرور زمان به اوج شکوفایی رسیدیم . بعد از آن سرازیری را آغاز کردیم در سرازیری آرام آرام از کمترین تار و پود ریشه هایمان شروع به خشک شدن می کند . و این سیر می برد تا جایی که ریشه از سیر دنیایی خودش خارج می شود حالا فکر می کنی من و شما از این قانون مستثنی هستیم؟این موضوع آدم را ناراحت می کند اما من می گویم ناراحت نشوید . چرا به روند طبیعی عمرزیبا نگاه نمی کنید ؟ چرا از هر فصل زندگی در جای خودش بهره نمی برید ؟ تا مغبون نباشید . زیرا در هر فصلی در همان فصل زندگی کرده باشید و آرام از فصلی به فصل دیگر عمر وارد شوید حتی سختی های هر فصل زیبا و شیرین و قابل تعمق می شود . زیرا که از بیرون این فصل اگر قادر باشید که به درونش نگاه کنید این را در می یابیم که هر آغازی را پایانی است . هر پایانی هم می تواند به شیرینی و شگفت زدگی آغازش باشد . آن وقت وقتی به خزان ریشه خود می نگریم افسوس نمی خوریم زیرا دیگردر ریشه ما مرحله ای نمانده که تجربه نکرده باشد . تاسف برای آن چیزهایی است که نتوانستیم ببینیم و تجربه کنیم و دربست و آکبند تحویل دادیم . اما آن ریشه همه را تجربه کرده و خودش پذیرای یک تحول بزرگ تر می شود . آن وقت شاخه ها را رنگ روغن نمی کنیم تا خود را فریب دهیم که این خزان ریشه ها مال من نیست . مربوط به فرد کناری من است . اما در ته دل حقیقت را می دانیم . و قبول داریم و از پذیرش آن سخت غمگین هستیم . و برای از بین بردن این غم به رنگ و لعاب بیشتر شاخه ها مشغول می شویم . و چه قدر بد است وقتی حقیقت را می دانی و می فهمی و از آن گریزی هم نداری اما همچنان خودت را گول می زنی . امیر مومنان این حقیقت را به من و شما گوشزد فرمودند تا خودمان را آماده کنیم .

یا علی مرتضی ادرکنی ای شافع روز جزا ادرکنی
ای ساقی کوثر ای مونس پیمبر ادرکنی
با بار گنه ندبه بسیار روی به تو آوردم ادرکنی
آرام به جانم نیست بر قلبم قراری نیست ادرکنی
اشکم شب و روز جاری است چشمم به درت باقی است ادرکنی
مردم همه گویند رهایش کنید مجنون است من مجنون توام کبوتر کوی توام ادرکنی
پشت درت خیمه زدم آه کشم گویم یا علی ادرکنی
جز درگه تو رو به سرای دگرم نیست ای پررورده صاحب کسا ادرکنی
من بنده درگه خدای خویشم دوستت دارم دوستت دارم و گویم ای شیر خدا ادرکنی ادرکنی .

نوشتن دیدگاه