منو

یکشنبه, 16 ارديبهشت 1403 - Sun 05 05 2024

A+ A A-

دلنوشته شماره نود

  • نوشته شده توسط مدیر سایت
  • دسته: دلنوشته
  • بازدید: 4610

 بسم الله الرحمن الرحیم

آدمها اگر بخواهند در عصر فعلی از آن موجودیتی که نامش آدمیت است و بواسطه وجودش در آدم مورد سجده ملایک قرار گرفتند ،بهره برند و سرگردان و پریشان نمانند می بایستی با حقیقت روبرو شوند و این رویارویی بشر با این حقیقت در این عصر بسیار عمیق تر و سخت تر از رویارویی انسانها در عصر پیامبر ختمی مرتبت محمد مصطفی صلوات الله علیه با حقیقت دین اسلام میباشد. در آنروز مردم ،خشن و بدون ایدؤلوژی عمیق و حقیقی و بدون مکتب بودند و آنهایی که جانشان آماده بود ، با رو بروشدن با حضرتش خیلی زود جذب ایشان شده و هر روز طیف گسترده تری را بوجود آوردند و هر روز با احکامی نو و مطابق با فطرت آدمی آشنا شدند و راحت تر پذیرش نمودند .اما امروز مردم دین دارند ،احکام آنرا دارند و گوششان از شنیدن دستورات پر میباشد و نیازمند به الگویی که هم عین و مظهر آن دستورات باشد و هم ظاهر و حاضر باشد ،میباشندو چون با چنین الگویی مواجه نمی شوند هر روز سخت تر و سنگ تر رو به عقب برمی گردند و در تمام ادوار تاریخ جهان هستی چنین حالت بغرنجی برآدمیان ظاهر نگشته است و کسی نمی داند این یعنی چه؟ مردم در عصر حاضراز بدو تولد تا هر سنی که رسیده اند فی الواقع زندگی نکرده اند و مفهوم زندگی را نمی دانند .بگذارید مثالی بزنم تا موضوع برایتان روشن شود بچه ای راکه در دبستان درس می خواند در نظر بگیریدکه پدر و مادرش متوجه هوش و استعداد او می شوند و تحت عنوان بهره برداری از این هوش سرشار ، اورا احاطه نموده و در حداقل زمان ، دانش بسیار را به او تحمیل نموده و مانع گذران ایام کودکی بشیوه کودکیش شده و اورا به مدارج بالای تحصیلی منتقل می نمایند و فکر می کنند که بالاترین خدمت را در حق او انجام داده اند در حالی که غافلند که آن بچه در مدارج بالاتر دیگر هرگز فرصت نمی یابد که از روزگار کودکی اش که شاعر میسراید ( روزگار کودکی چه زیبا بود ) بهره ای ببرد حتی در آن مدارج اگر فرصتش را به او بدهند با دانش اضافه اش دیگر بر خودش صحیح نمی بیند که آن عوالم را تجربه نماید گرچه هم که بزرگترها تحت عنوان آنکه تو جایگاه خودت را دریاب ،حیف نیست ،اورا مانع خواهند شد .امروزه بشر به این نقصان دچار گشته است ،خیلی زود بچه گی اش با رشد سریع تکنولوژی سپری می شود . بچه ها دیگر بازی با خاک و با آب را تجربه ای ندارند تا از طریق آن با آن حقیقت حی بودن آشنا شوند ،لحظه ای دوست بدارند و لحظه ای ترک کنند ،لحظه ای بخندند و لحظه ای بگریند تا چه رسد به آنکه شبها موقع خواب در رختخواب خویش از پدر یا مادر ویا مادربزرگ ویا پدربزرگ گفتن شهادتین و شهادت به امامت ،امامانش را بیاموزد .محصولات رفاهی برای جسم فانی بشر هرلحظه در حال توسعه است ،اما امکان بهره وری از کلیه لحظات در تمامی زمانهای موجود در عمر دنیاییش کم وکم و کمتر می شود. ای فرزند آدم توراچه می شود ؟ مگر نمیدانی که در 5سالگی بگونه ای دوست میداری و در 8سالگی بگونه ای دیگر . پدر و مادرها بخاطر بیاورید فرزندتان را در 2سالگی چگونه درآغوش می فشردید و برای شنیدن کلمات ناقص اوذوق می کردید ودر 6سالگی چگونه اورا از روی پای خود بلند میکردید ودر 14سالگی جز مرافعه وبحث ارتباط دیگری با او ندارید چطور این زمانها و فرصتهای طلایی اش را برای بهره بردن از دست می دهید و متوجه نیستید و فقط خسته اید و نالان از نافهمی دیگران و نساختن دنیا با خودتان . آیا شما مقصر نیستید؟ شماکه ارتباط با حقایق زنده جهان هستی را از خودتان و فرزندانتان و همه اطرافیانتان گرفتید وفقط در ازای آن وسایل ارتباطی سریعترو پیشرفته تر به آنها دادید.زنهاو مردهایی که باهم ازدواج می کنید،آیا نمی بینیدکه با گذر چندسال از یکدیگر خسته می شوید و دیگر حوصله همدیگر را ندارید و عجیب است که بدنبال علتش هم نمی گردید و فقط با بهانه های واهی خودرا گول میزنید ؟ آیا یاد نگرفتید که لذت بردن شما از یکدیگر در هر زمانی شکلی و درجه ای داردو هیچکدام از دو زمان با یکدیگر مساوی نیست ،مگر لذت بردن شما از فرزندتان از بدو تولد تا بزرگیش تا آن زمان که خودش صاحب خانواده می شود یکجور است هرگز. پسریادختر یزرگ خودرا در آغوش می گیرید ولی آیا این همان 2سالگی او وهمان لذت است هرگز پس چرا امروز را می فروشید تا فردایی که هنوز نیامده و معلوم هم نیست برای شما بیاید بخرید .می دانید چرا به اینجا رسیدید ؟ چطور شروع شد؟ از همان زمانی که غفلت را آغاز کردید حقایق زنده آرام آرام از شما دور شد و جایش را قوانین سخت و بی روح گرفت .وقتی نماز و خلوت با حضرت دوست جایش را به درآمد زایی بیشتر و یا تفریحات کاذب و بی جان داد سرازیری شروع شد .از وقتی که دین حذف شد و یا کم رنگ و وظیفه ای شد پوچی و انحطاط نیز آغاز گشت . تمامی عوامل هستی که همیشه خدمتگزار بشر بوده است امروز سر به فریادهای خشم آلود برداشته اند ،زیرا آنها زنده اند و حقیقی و قرار بود خدمتگزار بشر ،آنهم بشری که زنده به حقیقت درونیش میباشد،باشند. اما امروز حقیقت درون بشر پشت دیوارهای سنگی و سرد مهجور مانده است و از دسترس خارج است باید اندیشه ای کرد .مردم را باید از این خواب غفلت بیدار نموده و بخودشان متوجه نمود .اما چگونه؟

 ادامه دارد ...

 

 

 

 

 

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید