منو

جمعه, 07 ارديبهشت 1403 - Fri 04 26 2024

A+ A A-

جلسه دوم راههای جلوگیری از پوچ گرایی محافل دینی ،اخلاقی واجتماعی

 بسم‌الله الرحمن الرحيم


دنباله بحث جلسه میلاد آقا رسول ا... (ص) را می‌گیرم و پیش می‌روم. جلسه پیش عرض کردم می بایستی بگردیم و ببینیم چرا بسیاری از مجالس دینی، اخلاقی،اجتماعی و ... آغاز می‌شوند و با هیجان خیلی زیاد هم شروع می‌شوند ولی بعد از گذراندن آن هیجان و شور ابتدایی، آرام‌آرام دلسرد می‌شوند و بر جای می‌مانند. ببینیم چرا؟ چون خیلی مسئله مهمی است پس کارمان این است که بی‌ثمری کارها را بررسی کنیم، بنابراین هدف را تعیین کردیم. حدود صد یا صد و پنجاه جلسه معرفتی در کلاس های سه شنبه گذراندیم. به اشکال مختلف در باب حقایق موجود در عالم هستی صحبت کردیم. در بعضی مقاطع کمی پاسخ گرفتیم اما در بقیه مسائل، اکثراً به بن بست برخورد کردیم. امروز می‌خواهم عرض کنم شاید یک علت بزرگ و مهم، در این هست که در طی این جلسات برخلاف انتظار من شما فقط با مفاهیم حقایق آشنا شدید. یادتان هست یکروزی می گفتم که تا قبل از این، می‌دانستم حالامی‌فهمم. چیزی را که امروز می‌فهمم تیتراژش با چیزی که قبلاً خواندم و تحت عنوان دانسته‌هایم قرار گرفته است هیچ فرقی ندارد، اما کیفیتش زمین تا آسمان فرق می‌کند. شاید این را به‌قدر کافی باز نکردم. شما با مفاهیم حقایق آشنا شدید و در همین مرز هم ایستادید .از آشنایی با مفاهیم حقایق، به مرحله ارتباط با حقایق قدم نگذاشتید. مفاهیم حقایق را سعی کردم در شکل‌هاو در ابعاد مختلف توضیح دهم . مباحث خیلی از عرفا را زیر و رو کردم. از همه آنها کمک گرفتم شاید چیزی داشته باشند که به گونه‌ای بیان کرده باشند که روان تر باشد چراکه  حقیقت یک چیز است، ده چیز نیست که بخواهد ده تعریف داشته باشد ولی بعضی‌ها در تعریف کردن، شیوه زیباتر و سلیس تری دارند. از همه اینها هم بهره گرفتم که سلیس بیان کنم. اما ظاهراً خیلی جواب نداده است. بد نیست. ناراضی نیستم.نمی‌گویم خیلی اشکال بزرگ است. با در نظر گرفتن بازه زمانی مان، اشکال زیاد است. یکی از دوستان روز سمنوپزان پای دیگ به من می‌گفت من دیر به دیر می‌آییم ولی وقتی می‌آییم خدا وکیلی تغییرات بچه‌ها خیلی بالاست.خوب است. حرفی در آن نیست. من هم قبول دارم. دوستمان درست می‌گوید و درست نگاه می‌کند. جوان باشعور و فهمیده‌ای است، منتهی یک چیز را در نظر نمی‌گیرد"زمان گذاشته شده" .این بازه زمانی، این محصول برایش کم است. این را در نظر بگیرید. خب بگذارید توضیح بدهم که مفاهیم حقایق و ارتباط با حقایق یعنی چی؟ خوب دقت کنید. من می‌خواهم آب را مثال بزنم. آب را همه می‌شناسند. آیا معنی آب با خود آب ،یکی است؟ آیا من در ذهنم آبی که از آبشار فرو می‌ریزد تصور می‌کنم، آب است؟ آیا آن آب بیرون من را خیس می‌کند؟ نمی‌کند.اصلاً نمی تواند خیس کند. آب بیرونی، تر است، خیس است اما معنای آب که در ذهن ما وجود دارد تر نیست. دقت کنید می‌خواهم از این مثال یکباره حرکت کنم به‌سوی خدا ،و به شما بگویم چه مشکلی دارید که حالتان بد است. به شما بگویم چرا خیلی مواقع که دعا می‌کنید جواب نمی‌گیرید. مگر دنبالش نیستید؟ یکی از دوستان همیشه می‌گوید ما این همه آمدیم هنوز نمی‌توانیم به یک جایی برسیم.می‌خواهم بهش بگویم چرا. مفهوم آب که در ذهن ماست با خود آب که در بیرون ماست یکی نیست. ما آب را می‌اندیشیم، تصورش را داریم که چه شود؟ که در بیرون به آب تر، آشنایی داشته باشیم. وقتی به آب رسیدیم دستمان را می‌کنیم در آب، و می‌گویم: "آب" و دیگر بعد از آن احتیاج نداریم که در اینجا با مفهوم آب آشنا شویم ما با آب آشنا شدیم. می‌خواهم از اینجا برسم به پروردگار یکتا. پس آبی که در ذهن ماست تر نیست فقط معنی آب است. آبی که در بیرون ماست تر است. آن آبی که‌تری را به شما منتقل می‌کند وجود آب است. خدایی که فقط در فکر ما وجود دارد خدای ذهنی ماست. زود جهت نگیرید زود جبهه باز نکنید.خوب به حرفهایم گوش کنید. تا حالا شما را که بیراه نبردم. بردم؟الآن هم نمی‌خواهم بیراهه ببرم پس به حرفم اول توجه کنید. خدایی که در ذهن و فکر ماست خدای ذهنی ماست. این خدای ذهنی، همه اسماء و صفاتی که مختص به اوست، در ذهن ماست. یعنی آنچه که در ذهن ما برای خدا صفت می‌شماریم فقط معنی صفت است. ولی خدایی که در بیرون است صاحب تمام آن اسماء و آن صفات است که در بیرون، فی‌الواقع عمل کننده است و عمل می‌کند. اشکال عمده بیشتر مردمی که بدون خدای حی و قادر و علیم و حکیم و حلیم و کریم و ... زندگی می‌کنند و دچار سرگشتگی و آوارگی بسیار می‌شوند،درست در همین نقطه است چون همه این آدم‌ها با مفهوم خدا، با مفهوم صفات و اسماء خدا فقط آشنا هستند اما بیرون از ذهنشان هیچ ارتباطی با این خدا و آن همه صفات و اسماء ندارند. من می‌گویم توکل به خدا، می‌گوید بعد از توکل به خدا چی؟ بابا! هیچی! من چیزی ندارم به تو بدهم. خیلی خنده دار می‌گوید:" استاد بعد از توکل به خدا چی؟" والا به خدا هیچی ندارم بدهم. من فقط همین یک جمله را دارم. این آدم‌ها فقط با آن خدای ذهنی و اسماء و صفات ذهنی خودش آشناست. باخدای بیرونی هیچ ارتباطی ندارد. راستش را بخواهید قرار بود آدم‌ها به مفهوم هر حقیقتی در عالم هستی دست پیدا کنند، اما در جا زدند. ما قرار نبود حالا بیاییم بنشینیم تازه راجع به اینجور چیزها حرف بزنیم. ما اینها را خیلی وقت پیش طی کردیم. به خدا من راجع به اینها خیلی وقت پیش حرف زدم ولی یک شکل دیگر. چقدر هم از خودم راضی بودم که چقدر خوب گفتم؛ چه جملات شیکی گفتم،حتماً اینها فهمیدند و هیچکس زحمت به خودش نداد بفهمد. حتی زحمت به خودش نداد که امتحان کند. قرار بود که آدم‌ها به مفهوم هر حقیقتی در این عالم دست پیدا کنند اما در جا زدند.سپس به دنبال ارتباط با آن مفهوم، که می‌بایستی در بیرون از فرد موجودیتی داشته باشد بگردند. ما اول گفتیم  بدانید بعد گفتیم بفهمید ؛اگر فهمیدی پس چرا تو هیچ ارتباطی باهاش نداری؟ هر حقیقتی در بیرون من و شما ،همانگونه که در درون ما صاحب جایگاهی است در بیرون ما هم موجودیتی دارد؛ که ما از طریق درون مان ابتدا آنرامی‌یابیم، میدانیم، بعد می‌فهمیم. وقتی فهمیدیم می‌گوید فهمیدم، فهمیدم. به بچه کوچک می‌گویی برو کبریت را بیاور.می‌گوید کبریت؟ کبریت؟! توضیح می‌دهید که کبریت این رنگی است، این شکلی است، اینجوری از قوطی در می‌آوری، به این طریق شعله ورمی شود. به یک نقطه که برسد می‌گوید فهمیدم،فهمیدم. بدومی‌رود از توی قفسه کبریت را می‌آورد. کبریت در ذهن آن بچه صاحب فهمی بود،جایگاهی بود، با مفهومش آشنا  شده بود ،و اینبار شما فرستادید که برو و کبریت را بیاور. این مفهوم کبریت در ذهنیت او، موجودیتی در بیرون داشت که اگر این بچه آن موجودیت را پیدا نکند هرگز کبریت را نمی‌شناسد. مولوی خدا رحمتش کند چقدر قشنگ می‌گوید:
هر چه اندیشی پذیرای فناست                                     آنکه در اندیشه ناید او خداست
هر چه در اندیشه تو جا می‌گیرد قابل فنا شدن است.
پس خدای ذهنی شما با قالب و اندازه‌هایش، نمی‌تواند حقیقی باشد. بیا بیرون و باهاش ارتباط برقرار کن. خدای واقعی در ذهن و اندیشه نمی‌تواند باشد وگرنه همان مفهوم خداست.
خدای مفهمومی همان خدای وجودی نیست بلکه مفهومی است که حکایت از خدا می‌کند. به بت
پرست‌ها توجه کنید. یک بت پرست وقتی بتی را برای پرستش می‌تراشد و آن را ستایش می‌کند، نفس عملش این است که او پذیرفته که یک خدایی هست. با مفهوم خدا آشنا شده است و پذیرفته که این خدا قابل پرستیدن است. ولی چون نمی‌تواند در بیرون باهاش ارتباط برقرار کند در ضمن نمی‌تواند آن خدا را هم انکار کند، در بیرون یک بت می‌سازد و آن را می‌پرستد. برای بت پرست و خدا پرستی که فقط باخدای مفهومی گنجانده شده در ذهنش زندگی می‌کند؛ نتیجه یکی است؛ دلزدگی و بیهودگی از انجام اعمال عبادی چون ثمر نمی‌دهد. خوب فکر کنید ببینید چند بار تا حالا وقتی که نمازتان را خواندید در پایان نماز به این نقطه رسیدید. دلزده! "که چی؟ " چندبار با خودتان گفتید:" که چی؟" خدا اشکال دارد یا شما؟ به طور حتم شما. پس وجود خدا، یک حقیقت خارج از ذهن ماست مثل وجود قیامت. در توحید صدوق می‌خوانیم که امام رضا (ع) فرمودند: " وجود قیامت یکی از عوالم وجود است. با درجه وجودی بسیار شدیدتر از دنیا. (این دنیا که من و شما داریم لمسش می‌کنیم و حسش می‌کنیم.) و یک واقعیت بیرونی است. " نفرمودند که قیامت در درون شماست. در درون شما هست برای اینکه بفهمید. ولی در بیرون هم حقیقت وجودی دارد. به همین دلیل بعضی از مؤمنین وقتی به یاد قیامت می‌افتند شروع می‌کنند لرزیدن و گریه کردن، ولی خیلی از مواقع هم اتفاق افتاده
یک سخنران زیباسخن دو ساعت تمام حرف می زند راجع به قیامت و در انتها، نه خودش متحوّل می شود و نه شنونده هایش تحوّلی می پذیرند ؛ چرا ؟ چون فقط با مفهوم قیامت آشنا هستند، از وجود قیامت باخبر نیست ، ارتباطی برقرار نکرده است . به همین دلیل هم ساعتها از عوالم قیامت سخن می رود شنونده ها بعد از برخاستن از جایشان هنوز بلند نشده ، از جایش می خواهد یک قدم بردارد اولین گناه را مرتکب می شود ، چرا ؟ چون وجود قیامت را حس نکرد ، ارتباطی با قیامت در بیرون خودش برقرار نکرد . پس هشدار می دهم اگر فکر کنیم دانایی های ما، به حقایق معنوی ،سرمایه های پُرارزش ماست و این دانایی ها به خودی خود یعنی یک کمال، و دیگر نیازی به ارتباط با این حقایق معنوی نیست ، آن وقت باید گفت : زهی خیال باطل . باید راهی پیدا کنیم که از طریق آن، دانایی هایمان تبدیل به دارایی هایمان بشود . می دانید خیلی از خشم هایمان فقط به خاطر همین است ؛ چون در بیرون از خودمان با خدای حقیقی ،هیچ ارتباطی نداریم . چون هیچ ارتباطی نداریم ما عمل کننده به جای آن خداییم . اصلاح می کنیم ، می شِکَنیم ، پاره می کنیم ، داغون می کنیم ..... چرا که خدای حقیقی در بیرون وجود ندارد ، خدای مفهومی درون من می گوید : تو عامل من باش در بیرون . بله ، ما عاملیم ولی یک حدودی ، یک محدوده ای و خدای حقیقی در بیرون ما، اگر ما را عامل بخواهد از بیرون این ارتباط برقرار می شود . نامه می فرستد ؟ نه ، حالا ما یک چیزی گفتیم بروید یک امتحان کنید ببینید چه می شود . دقّت کنید اگر کسی فقط با مفهوم آب آشنا باشد صد نفر هم جمع شوند تلاش کنند که به او بفهمانند آب هست ، قادر نیستند . چون در آن حال، این صد نفر یک قطره تَری به این ندادند ، پس از وجود آب چیزی به او ندادند فقط آدرس تری را به او دادند . که حالا اگر ان شاءلله درست برود ، بیراهه نرود بلکه برود بیرون به تری دست پیدا کند . خب ، هشدار داده شدیم که از چه مباحثی بهره ببریم که دارای چه ویژگی باشد . اما این مباحث ، محافل و مدرسّش را چگونه پیدا کنیم ؟  مدرّس می خواهد اینها را بگوید ، بنده مدّرس نیستم ؛ استاد می خواهد ، بنده استاد نیستم . کار می خواهد ، خوب حواس هایتان را جمع کنید . رجوع می کنم به قرآن ، سند حرف هایم را با قرآن می آورم . رجوع می کنم به قرآن ، سوره یونس آیه 35 :
قُلْ هَلْ مِن شُرَكَآئِكُم مَّن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللّهُ يَهْدِي لِلْحَقِّ أَفَمَن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ يَهِدِّي إِلاَّ أَن يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ
پس آیا کسی که به سوی حق رهبری می کند سزاوارتر است مورد پیروی قرار گیرد یا کسی که راه نمی یابد مگر آن که هدایتش کنند . شما را چه شده است ، چگونه داوری می کنید .
در این آیه خداوند دارد اشاره می کند به کسانی که ،هدایت شده به سوی حق هستند و هدایت شده به سوی حق ،علمش را جز از حق نیاموخته ، از همه مردم داناتر است به سوی حق هدایت می کند . نه کسانی که هدایت نمی شوند، مگر این که یکی بیاید بالای سرشان آنها را هدایت کند . حالا شما چطوری به خودت جرأت می دهی بقیه را هدایت کنی ؟ دم به ساعت معلم همدیگر هستند ، دست بردارید . پس دسته ای که جزو کسب کنندگان هدایت نیستند . دسته اول کسانی بودند که به سوی حق هدایت می کردند و کسب کننده مدارج هدایت، از آدم های دیگر، نیستند . این ها فقط از حق تغذیه می شوند و دارای رتبه هدایت به حق هم هستند ، این مقام فقط در خور معصومین درگاه حق است . صاحب معلمی جز پروردگار نبودند یا علمشان را از معصوم دیگری گرفتند . در همین ارتباط در بحارالانوار ج 24 و ج 9آمده است که امام سجاد(ع) در ارتباط با همین آیه (یونس آیه 35) فرمودند : نُزِلَت فینا – این آیه در مورد ما نازل شده است . یا در اصول کافی ج 1 آمده امام محمد باقر(ع) فرمودند : بعد از حاکمیت ما ، حاکمیت دیگری که بیاید و حاکمیت ما را ساقط کند نخواهد بود . زیرا ما اهل عاقبت هستیم و خداوند فرمود : عاقبت کار از آن متقّین است . بنده این روایتها را که می نوشتم ، خدا را بسیار شکرکردم که در همه این سالها به لطف پروردگار خدمتگزار صدیقی برای شما بودم و همیشه شما را راهنمایی کردم به قرآن و نگاه به سیره اهل بیت(ع) . مراقب باشیم به جای ارتباط با قلب ، با حقایق معنوی، به شکل ظاهری مسائل دینی مشغول نشویم . روزه گرفته ، روزه دار است ، شرایط روزه نخوردن و نیاشامیدن است ؛ آب ریخته صورتش ، شک کرده یک صدم یک قطره نکند به دهانم رفته ؟ آدم و عالم را می چرخد سوال می کند هرکسی هم یک چیزی به او می گوید . این با فلسفه نخوردن و نیاشامیدن اصلاً آشنا نیست ؛ مواظب باشیم فعالیتهای دینی را در جهت حرکت دادن قوه خیال انجام ندهیم . اگر دینداری ما به دین دانی تبدیل شود ، جلسه پیش عرض کردم : ما بیشتر دین دان هستیم تا دیندار . دین را می دانیم ، دین را نداریم ؛ اگر دینداری به دین دانی تبدیل شود در حد قالب و ظاهرش متوقف می شود .آن وقت ارزش دینداری فقط در حد انجام اعمال قالبی دین دانی قرار می گیرد . از راه می رسد نماز در حال قضا شدن است ، می دَوَد سجّاده رنگین پهن کند که باید در نزد خدا ایستادن محترمانه باشد . نماز رفت ! نماز رفت دنبال مُهر هم نگرد فرش را بلند کن ، بر سنگ سرت را بگذار و شروع کن ،  اصل کار از دستش رفته است . اگر به اینجا برسیم آن وقت دیگر فرقی بین عمر سعد و عبدالله بن زبیر و امام حسین(ع) نخواهد بود . مگر این که فعالیتهای مذهبی برای ارتباط با عالم قُدس و اسماءحسنای الهی یک وسیله مفید باشد . اگر این طور باشد آن وقت امام حسین(ع) می شود پیشوا ، می شود مقتدا آن هم مقتدایی که انسان ها را به عالم قُدس راهنمایی می کند . محبّت امیرالمومنین وسیله ای مطمئن می شود برای عبور از پل صراط ؛ اگر با دینداری آن تحوّل عظیم که در روح و روان شخصیتمان ایجاد نتوانیم بکنیم ، مناسب ارتباط با وجود عوالم قیامت هم قرار نمی گیریم ، آن وقت چه می شود ؟ همه کلاس هایمان پوچ است ، ذکرهایمان پوچ است ، کارهایمان پوچ است . به جای این که میثم تمّار و کمیل بن زیاد و ......... که بسیار داریم ، به جای این که مثل آنها در این کلاسها تربیت کنیم فقط عمر سعد تربیت می کنیم . پس مواظب باشید باید از دین دانی به دینداری وارد بشوید وگرنه خیلی زود دیر می شود . دین دانی و دینداری ، حالا دانه دانه اعمالتان را از امروز بگذارید زیر ذره بین ببینید چکار دارید انجام می دهید . یک روزی کمکتان می کردم می گفتم بنویسید بیاورید تا جواب بدهم امروز دیگر انجام نمی دهم . بخوانم یک چیزی هم که از دستتان نرود : مِهتری بِمُرد ، (یک اربابی ، یک بزرگی مُرد)  نعش او را بر خری بار کرده بودند ، (آن وقتها که آمبولانس و این قصه ها نبود ). نعش او را بر خری بار کرده همی بردند ؛ مردمی چند، به تعظیم و تکریمش قیام ،( همه آمده بودند تعظیم می کردند این خر را که نعش این ارباب را می بُرد ). و اقدام نموده در راهش اسپندها بسوختندی ،( اسپند دود می کردند مرتب ؛) مشعل ها برافروختندی، هر جا می رسید خاک راهش را به دیده می کشیدند . و به هر طرف قدم می نهاد مَقدَمَش را بوسه می دادند ،( به خاطر چه ؟ به خاطر جنازه آن بزرگی که بر روی خر سوار کرده بودند می بردند برای دفن کردن .) خر را از تواضع نخوت آنها باد نخوت در دماغش پیچید ، بر زمین نمی گُنجید ، نظر نمی کرد اِلّا به سفاهت ، قدم نمی نهاد مگر به کراهت ، رقص کنان و نعره زنان .
کین منم شایسته صد احترام            خاک راهم سجده گاه خاص و عام
شخصی علت نخوت و خودبینی او را دانست ، بغل گوشش آهسته گفت : آهسته باش ! که این حرمت، تو را ندارند ، این عزت خری را نگذارند،( یعنی به یک خر یک همچنین عزتی نمی گذارند) .بکله به جهت نعشی است که حرمتش را لازم دانسته به خدمتش کمر بسته اند ؛ آیه 5 سوره جمعه
مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَارًا بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ
مثل کسانی که خود را حامل تورات می دانند سپس از زیر بار فرامین آن شانه خالی می کنند مانند خرانی هستند که بار کتاب حمل می کنند ولی خود از آن بهره ای نمی برند . مولوی می گوید :
قیمت همیان و کیسه از زر است                    بی زر آن همیان ، کیسه ابتر است
آن پارچه کیسه، قیمتی است وقتی که درون آن پُر از زر است ، ارزشش از آن است .
بی زر آن همیان ، کیسه ابتر است ، بی خود است ، به اصطلاح دُم بریده است ، بی فایده است .
همچنان که قدر تن از جان بُوَد                               قدر جان از پرتو جانان بُوَد
این جان اگر در ارتباط با جانان قرار نگیرد ، چیه ؟ ارزش ندارد . پس آنان که به علم بی عمل ،دل بسته خود را شایسته تعظیم و تواضع دانستند یا قومی که جوانی و جمال را موجب عزت و اجلال خود پنداشتند ، آینه دل را در زنگ این آب و رنگ فرو گذاشته اند خود در زیانکاری، از کمال و جمال معنوی عاری ، بی بهره . پس گروهی که به اینان مشغول و مَدلولَند آیه 30 سوره توبه: :
وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ وَقَالَتْ النَّصَارَى الْمَسِيحُ ابْنُ اللّهِ ذَلِكَ قَوْلُهُم بِأَفْوَاهِهِمْ يُضَاهِؤُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ‏
، علما و راهبان خود را در مقابل خدا ارباب خود قرار داده اند . قرین طغیان و رهین خسرانند زیرا که رهزن آنها چون گِردَکانی است (یعنی گردو) که در وی مغز نغزی نیست . بعضی از گردوها را که می شکَنی یک چیز آشغالی آن تو است . مولوی می گوید :
ظاهرش نغز است ، معنی نغز نِی                  جوز بی مغز است ، در وی مغز نِی
نیست او را خود بهای نیم نعل                      تو بر او عرضه کنی یاقوت و لعل
این که بَر کار است بیکار است و پوست          وان که پنهان است مغز و اصل ،اوست
ای پسر ! معشوق تو هم ذات توست              وین برونی ها همه آفات توست

 

 

 

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید