منو

جمعه, 07 ارديبهشت 1403 - Fri 04 26 2024

A+ A A-

جلسه سوم راههای جلوگیری از پوچ گرایی محافل دینی ،اخلاقی واجتماعی

 بسم‌الله الرحمن الرحيم



اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. استغفرالله ربی و اتوب الیه. جلسه سه شنبه هشتم بهمن ماه سال هزار و سیصد و نود و دو را آغاز می‌نماییم. قبل از سوالات شما من یک اشاره کوتاهی راجع به بحث خمس داشته باشم. بحث خمس از آن مباحثی است که بسیار ظریف است و بر خلاف انتظار آدم‌ها بسیار هم آسان است ،ولی توجه خاص می‌خواهد که متوجه باشید چه چیز شامل خمس می‌شود و چه چیز شامل خمس نمی‌شود ضمناً لازم است قانون آن را بدانید. سال‌ها پیش زمانیکه ما خودمان خواستیم خمس مالمان را حساب کنیم پیش سه نفر رفتیم که هر کدام یک چیز گفتند و این نشان دهنده یک چیز است. از آنجا که قانون دین خدا قابل تعویض نیست و دو تا قانون هم نگذاشته است پس فقط یک نکته اینجا مهم است و آن توجه  به مسئله‌ شرایط آدم‌هاست. آخرین بار پیش بزرگوار بسیار ارزشمندی رفتم که از لحاظ علم الهی و دانش زمینی بسیار بالاست وقتی باهاش صحبت کردم بحث ماشینم را مطرح کردم. به من نگاه کرد گفت :" دختر جان! ماشینی که تو با آن اینطرف و آنطرف می‌روی از آنجا که با آن مسافرکشی نمی‌کنی، امرار معاش هم نمی‌کنی این ماشین خمس ندارد." در آن زمان ما یک پیکان قراضه سال پنجاه و شش داشتیم. سرش را تکان دادو اضافه کرد: " ولی تو خمس ماشین را هم بده.." من خیلی آن موقع حرفش را خوب نفهمیدم اما چون از ایشان اطاعت می‌کردم و قبولش داشتم خمسش را پرداخت کردم. من متوجه نشدم ایشان چرا این را گفت اما بعدها خیلی بهش فکر کردم چرا من باید بدهم؟ چرا بقیه می‌توانند ندهند؟ ایشان همان موقع به آن فکر کرد یا بهش الهام شده بود که  در آینده بنده دستور محاسبه خمس آدم‌ها را میگیرم. شما دفترت را می‌آوری و من دستور محاسبه دارم بگویم کدام مال شما خمس دارد و کدام ندارد پس باید همه چیز را بدانم و برای همگان بدانم. اگر به من می‌گفت ماشینت هم شاملش می‌شود من از آن به بعد به طبع ایشان می‌گفتم ماشین شخصی‌تان حتماً خمس دارد ،ولی چرا به من گفتند پرداخت کنم؟ مال من کنار مال این صندوق می‌خوابد خیلی از مواقع صندوقم کم می‌آورد همسرم کمبودهای من را به حساب صندوق واریز می‌کنند و پول این صندوق بایستی بسیار بسیار بسیار استرلیزه باشد، هیچی در آن مخدوش نباشد چراکه این پول خیلی جاها می‌رود و خیلی کارها می‌کند. نتیجتاً پول ما باید صد در صد استرلیزه باشد. یاد آوردم که آن ماشین را وقتی خواستم بخرم از چند جا پول قرض کردم، قرضم را بعدها دادم اما خرید آن ماشین با آن پول‌ها بود و من نمی‌دانم آن آدم‌ها چه جوری بودند بااینکه پول‌های همه را برگرداندم. اما امروز دیگر نمی‌توانم اصلاً قضاوت کنم آیا آنها اهل خمس بودند یا خیر. آن ماشین با آن پول‌های قرضی خریداری شد. نخواستند حتی سر سوزنی از آن مال‌ها در مال ما بماند. بنابراین خمس آدم خودش را می‌خواهد. آدمی که وقتی خمس را می‌شنود تمام حیطه فکری‌اش روی آن فقط متمرکز شود و به هیچ چیز فکر نکند و سپس قدری هم این چشم سوم حرکت کند یک چیزهایی را بتواند بفهمد زیرا مواردی هست که فرد خمسش را پرداخت می‌کند و آنکس که خمس را حساب می‌کند باید تشخیص دهد این مال را دست گردان می‌کند خمس بهش تعلق می‌گیرد باید پول ازش بگیریم چون استطاعتش کم است در جای دیگر تو باید از مال امام کمکش کنی. خوب این تشخیص را چه کسی می‌خواهد داشته باشد. به خاطر همین محاسبه کردن خمس، پرداخت آن و یا خرج کردن آن بسیار کار مشکلی است. من هر لحظه که بتوانم همه‌اش را از دوشم پایین می‌ریزم. فکر نکنید ساده است چون از آتش جهنم هولناک تر است.بعضی‌هامی‌گویند ما خمس می‌دهیم.می‌پرسم کجا می‌دهید پاسخ می‌دهد خودم خرج می‌کنم. بنده فقط یکبار تذکر می‌دهم و بعد از آن دیگر به اینجانب مربوط نیست حالا کسی دوست دارد آتش بخورد، به من ربطی ندارد. اما شخص خودم این کار را این شکلی نمی‌کنم. می‌گویم بیاورید اگر قرار باشد شما فردی محتاج داشته باشید بگذارید عامل به شما برگرداند. همان بزرگوار که صحبتش را می‌کنم مبالغی خمس آوردند بنده تماس گرفتم که آیا این مبالغ را به حساب بریزم. فرمودند بیست روز در منزلت نگهداری کن. پرسیدم برای چی؟ پاسخ دادند که بماند. چون در خانه من کسی دست نمی‌زند اگر به آن حساب واریزمی‌شد وارد پول‌هامی‌شد. گفتند:" نه! وقتی واریز شود و سپس از حساب خارج شود با پول بانک قاطی می‌شود." ببینید چقدر ظریف نگاه می‌کند. بعد از بیست روز تماس می‌گرفتیم می‌فرمودند به صاحبش پس بفرستید و بگویید برو اول مال مردم را تسویه کن بعد خمس بده. در بعضی مواقع هم چیزی نمی‌گفتند. بعضی اوقات هم می‌گفتند پس بفرستید. دیگر کی جرئت داشت بگوید آقا تو را به خدا!. پس می‌فرستادیم. من هم در خیلی از مواقع خمس‌هایی که آمده است یا به فرد برگرداندم یا اگر رویش را نداشتم از این دست گرفتم بعد با پاکتش فرستادم رفت به دفاتر مراجع، می‌گفتم به من ربطی ندارد، من کاری ندارم. خمس خیلی ظریف است و به همان نسبت به شدت افزایش مال می‌آورد.
سؤال از جمع: کتابی را هدیه گرفتم . از وقتی مطالعه کردم ذهنم خیلی درگیر شده است که درباره عوالم قبل از این عالم هست که ما همه چیز را می‌دانستیم و قبلاً در عالم ذرع همه چیز را به ما گفتند و ما پذیرفتیم. سؤالم این هست که اگر قبول کردیم و آمدیم اینجا چرا رضا به رضای خدا نمی‌دهیم؟ چه چیز باعث می‌شود؟
پاسخ استاد: یکی از دلایل بزرگ و مهمش این است: برای اینکه جهان زمین، جهان امتحان پس دادن هست، ما آنچه را خودمان پذیرفتیم (مثلاً به هر دلیل بنده قبول کردم مفلوج باشم یا قبول کردم که جفت خوبی نداشته باشم،قبول کردم اصلاً صاحب جفتی نشوم و ...) اینها را یادمان می‌رود از بحث تجلی که باید در ذهن باشد پاک می‌شود چون شما در آن سختی قرار می‌گیری اما یادت نمی‌آید که خودت انتخاب کردی چون یادت نمی‌آیدآنوقت است که نشان می‌دهد چه کاره‌ای. صبوری؟ پرتحملی؟ جیغ و دادت زیاد است. دائم جزع و فزع می‌کنی؟ یا خدایی نکرده کفر می‌گویی؟شرک می‌ورزی و الی آخر. از ذهن ما برداشته می‌شود برای اینکه باید امتحانمان را پس دهیم. بعد خیلی از مواقع هم اگر از قبل بدانی تحملش را نمی‌توانی بکنی. من از قبل بدانم جفتی را انتخاب کردم که در زندگی با ایشان، بعد از پنج سال زندگی مشترک می‌میرد. خوب موقع سفره عقد به نظر شما چیکار می‌کنم؟ خوب آدم نمی‌توانداینکار را انجام دهد؟خوب پس امتحانم چه می‌شود؟می‌گوید خوب چه بهتر! نداندکه در می‌رود. خب نه دیگر! این را می‌گیرند یک سنگین تر می‌دهند. آنوقت می‌خواهی چیکار کنی؟ به همین دلیل خداوند عالم، وقتی آن بخش حقیقی یا نورانی ما ،وارد جسم می‌شودعملاً با داخل شدن در جسم آگاهی‌ها کاهش پیدا می‌کند تا جایی که کامل فراموش می‌شود نه اینکه از بین رود فراموش می‌شود. بعد در گذران زندگی آرام‌آرام بر می‌گردد.
ادامه صحبت از جمع:یکبار من از شما سؤال کردم وقتیکه انسان متولد می‌شود آن جهان را یادش می‌آید و شما گفتید بله. خوب وقتیکه زمان مرگ می‌شود و می‌ میرد باز این جهان را فراموش می‌کند؟
پاسخ استاد: علی الظاهر می‌آید که از اینجا به بعد اینطوری نیست. به خاطر اشاراتی که قرآن به جهان برزخ می‌کند. چون از همین جا، از بدو ورود به آن جهان شروع می‌شود.می‌گوید که سعی کنید طوری زندگی کنید که وقتی در آستانه مرگ قرار می‌گیرید و دو جهان هر دو برای شما روشن است احساس پشیمانی نکنید: "ای دل غافل! گفته بودند اینطوری می‌شود من خودم را حاضر نکردم." آن وقت جلز و ولز نکنید که مرا برگردانید تا بارم را حاضر کنم پس فکر می‌کنم (قطع و یقین نمی‌گویم) که نباید فراموش کنیم.
ادامه صحبت از جمع: پس می‌شود نتیجه گیری کرد که این عالم، عالم آخر است.
پاسخ استاد: اسفل السافلین است
ادامه صحبت از جمع: یعنی بعد دیگر عالمی نیست.
پاسخ استاد: در دایره به شما نشان دادم. دایره‌ای را تصور کنید. بارها گفتم ما نقطه بالایی شعاع دایره بودیم اگر ساعت تصور کنید ما روی عدد 12 ایستاده بودیم. بعد یک نیم دایره در جهت عقربه‌های ساعت جهان های مختلفی است که طی کردیم آمدیم. این پایین که روی عدد شش ساعت قرار می‌گیرد زمین است که به آن اسفل السافلین گویند. پایین‌ترین جهان. پس وقت برگشت، در برگشتمان جهان‌هایی را طی می‌کنیم ،مشابه اینهایی که پایین آمدیم، اما یک تفاوتی باهم دارد. (این را امروز می‌گویم و درک بنده است از مسئله) حین این پایین آمدن‌ها، وقتی روی عدد یک بودم، نمی‌دانستم عالم دیگری هست، به پایان دوره‌اش که رسید گفتند برو. از آنجا آمدم در جهان بعدی. باز فکر می‌کردم فقط همان است، تا رسیدم اسفل السافلین؛ اما در برگشتن یعنی از بعد از اسفل السافلین، یکی از ویژگی‌ها زمین و جهان اسفل السافلین این هست که شما دیگر در برگشتت فراموش نمی‌کنی. دیگر می‌دانی الآن اینجایی که هستی یعنی چی و چرا اینجایی. باید تقلا کنی و در عالم بعدی بروی. بنده فکر می‌کنم در برگشتمان، با آگاهی طی‌ می کنیم و چون با آگاهی می‌رویم ،زمانش خیلی طولانی است. زمان عملاً صفر می‌شود یا خیلی طولانی می‌شود چون خیلی تصفیه حساب داریم خیلی کارداریم
.به خودتان یک نگاه کنید. بنده دائم به خودم نگاه می‌کنم. خدا میداندچیزی نیست که به شما بگوییم و قبلاً خودم بارها نچشیده باشم. یک خصلتی را داشتیم،سال‌ها انجام می‌دهیم اصلاً نفهمیدید که این بد است بعد یکجایی رسیدید که بهتان گفتیم بد است. می‌گویید بد است؟ من که نمی‌دانستم. شما ببینید تا این یک دانه خصلت را ترک کنید در جهان زمینی و باوجود زمان که به‌سرعت برق و باد می‌گذرد که خداوند در قرآن به زمان قسم یاد می‌کنید (ببینید چقدر این مسئله مهم است.) با این زمانی که با این سرعت عبور می‌کند، چقدر طول دادیم یک خصلت زشتمان را برطرف کنیم؟ هنوز در آن گیر هستیم. بنده دردوره‌های مختلف زندگی‌ام، به خشم خیلی سعی کردم که غلبه کنم و به لطف پروردگار هم خیلی موفق بودم. اما این اواخر بارها دیدم که برخلاف تصورم که فکر می‌کردم دیگر خشم ندارم، گاهی اوقات از موضوعی چنان خشمگین بودم که آن یک خشمم اگر بیرون می‌آمد کل جهان از بین می‌رفت و آتشش همه جا را از بین می‌برد و می‌سوزاند. جنس خشمم فرق کرده است.به‌عنوان مثال من آدم بسیار مرتبی بودم اگر چیزی سر جایش نبود و کسی کمدم را دستکاری می‌کردمی‌خواستم سرش را از تنش جدا کنم چون از نامنظمی بدم می‌آید اما الآن خشمگین هستم برای اینکه چرا امنیت مردم را به خطر انداختی؟ چرا کاری کردی که مردم ناراحت شوند؟ چرا کاری کردی که مردم اطمینانشان از هم بریده شود. دقت کنید خشم‌هاباهم متفاوت هستند اما باز هم خوب نیست. این خشم نشان می‌دهد که هنوز "من" هست و این خیلی بد هست. ما می‌گوییم در دنیا همه چیز را تسویه کن برو به آن دنیا. توجه داشته باشید الآن وضع خوب هست، می‌توانی تسویه کنی و بروی منتهی نمی‌کنی و می‌روی. آنطرف که زمان طولانی است چه می‌شود؟ سالیان سال به‌اندازه زمین خشمگین می‌مانی تا این را بتوانی این را تسویه کنی.
ادامه صحبت از دوستان: مشکل همین هست. خودم را درست می‌کنم. پیش می‌روم باز سربه دیوار می‌خورم مجدد برمیگردم عقب.
پاسخ استاد: ما هم به همین دلیل هست که مبحث پوچی اعمال را شروع کردیم.
ادامه صحبت از دوستان: در اینصورت فرصت ما  بسیار کوتاه هست.
پاسخ استاد: دقیقاًهمینطور است برای هر چیزی باید تصور کنی یک دقیقه و نه بیشتر فرصت باقی است و این یک دقیقه خیلی زمان کمی است.
ادامه صحبت از دوستان: اگر نشد چه؟
ادامه پاسخ از استاد: هیچ! انشاءا.. در جهان بعدی.
ادامه صحبت از دوستان: یعنی آنقدر باید بمانی تا این صفت اصلاح شود؟
ادامه پاسخ از استاد: بله.مثلاً یک پانصد سالی می‌مانی تا خشمت را ترک کنی.  مثلاً یک هزار سالی می‌مانی تا دروغ گفتن را ترک کنی. آن هم در شرایطی که با اجانب می‌نشینی. آنجا دیگر از این خبرها نیست که شما در حسینیه بنشینی، نگاه کنی ببینی بغل دستی‌ات دروغ نمی‌گوید تو هم خجالت بکشی و دروغ نگویی. از این خبرها نیست. آنجا مثل خودت را می‌اندازند تنگت و می‌گویند با این ،کنار بیا و ترک عمل کن ببین می‌توانی؟ سخت است. بهش توجه کنید به چیزی که امروز سؤال شد درس است جوابی که داده شد درس معظم تری است. یک زنگ خطر بسیار عظیمی است. من برای شما نمی‌گویم. به خدا زنگ خطر برای خودم میگویم. چرا که دروغ نمی‌گویم (عادت به‌دروغگویی ندارم.)، بهتان نمی‌زنم ولی جایگاهم جوری است که مجبورم که حرفهای دوستمان را که پشت سر آن یکی دوستش حرف میزند بشنوم. می‌آید و می‌گوید استاد خبر داری این دوستمان چنین رفتار می‌کند. من باید گوش کنم چاره‌ای ندارم که اگر ایشان دارد خطا می‌کند جلوی خطا را بگیرم. این خیلی بد هست. شغل کثیفی است، مسئولیت کثیفی است. من نمی‌دانم شما چطور به آن فکر می‌کنید؟ همیشه می‌گویم یک دمل چرکی باید ببرید پیش سرپرستار نیشتر بزند. وقتی نیشتر می‌زند فشار عفونت‌ها به روپوشش می‌پاشد. شغل تمیزی نیست. خیلی متفاوت است با آن جراح عظیم شأن اتاق عمل ،که شش پرستار اینطرفش است و شش تا پرستار آنطرفش می‌دود عرق پیشانی‌اش را می‌گیرد، آب خنک به خوردش می‌دهد تازه آخر سر بخیه زدن‌هایش را هم می‌دهد یکی دیگر انجام می‌دهد. یعنی کارهای پست ترش را کسی دیگر انجام می‌دهد. اینها باهم فرق می‌کند. من اگر قرار باشد که با چرک و خون سرکار داشته باشم ترجیح می‌دهم آن جراح باشم.
ادامه صحبت از دوستان: من اینطورنمی‌بینم.مگر نه اینکه معلمی هم شغل انبیاءست. شما نظر سوء که به آن شخص ندارید.
ادامه پاسخ از استاد: حرف شما را قبول دارم ولی حس من این است. بنده اصلاً به کم قانع نیستم اگر قرار بود به این قسمت‌های پایین ترقانع باشم امروز اینجا نبودم گرچه امروز هم تحفه‌ای نیست ولی خوب نمی‌توانستم عوالم مختلف را ببینم. چون بنده اینها را قبول ندارم، دوست ندارم و همین دوست نداشتنم باعث شد که چشمم را به بعضی چیزها ببندم امروز مجبور شوم عصبانی باشم. بعضی چیزها را با عصبانیت بررسی کنم. نگاه کنم و ببینم موش افتاد تو حسینیه. سرم را گرداندم دیدم از اینطرف خورده و رفته است، از آنطرف خورده و رفته است. کی آن موش آمد داخل و من نفهمیدم؟ آن موقعی که دوست نداشتم به این مسائل گوش دهم. من دوست ندارم اصلاً خوشم نمی‌آید. هنوز هم خوشم نمی‌آید امروز هم اگر گوش می‌کنم برای خودم توبیخ می‌دانم. توجیه نمی‌کنم کاری را که انجام می‌دهم. فکر می‌کنم توبیخم کردند ،که چرا به‌موقع چشم‌هایت را باز نکردی؟ والا به خدا من این چشم‌ها را هم باز کردم. به خدا به همه گفتم که بد نکنید، اینجوری حرف نزنید، اینجوری فکر نکنید، پشت سر هم حرف نزنید.مثلا دوستمان می‌گوید من شنیدم فلان دوستمان راجع به آن یکی دوستمان اینچنین می‌گفت. همان موقع باید می‌زدم توی گوشش که تو برای چی شنیدی؟ چه کسی به تو اجازه داد بشنوی؟ می‌گوید:" آن دوستمان می‌گفت." خوب ایشان دهنش را باز کرد گفت تو چرا گوش‌هایت را به ایشان دادی؟مگر یاد نگرفتی بودی؟ اول این را بزنم که گفت شنیدم. چرا وایستادی گوش کردی؟ تو حق گوش کردن نداشتی. اینکار را نکردم. من با حیا بزرگ شدم. خیلی باحیا بزرگ شدم. خدا وکیلی‌، این یک چیز را به وفور در خودم سراغ دادم. من حتی با بچه هایم خیلی باحیا حرف زدم. چرا بقیه گوش نکردند؟ چرا از این حیاء بنده سوء استفاده کردند؟ امروز می‌گویم ول‌کنید. ول‌کنید که اگر شما ول نکنید شیطان شما را ول نخواهد کرد. تازه امروز که رها کنید حالا حالاها گیر شیطان هستید. فکر نکنید خلاص هستید. حالا حالاها گیر شیطان هستید. از امروز ول‌کنید تا از گیرش در بیایید. خیلی زود وقتتان تمام می‌شود.
صحبت از جمع: می‌بخشید من در جایگاهی نیستم که بخواهم صحبت کنم ولی در ارتباط با خشمی که فرمودید که ماه اخیر خیلی فشار عصبی داشتید و شدیدا به جمع سخت گرفتید، خشم کردید و ناراحت شدید، باز جسارت نباشداما از نتیجه کار واجب و لازم بوده است که این خشم صورت پذیرد چون خیلی‌هایمان با این خشم و سختگیری به خودمان آمدیم و سعی کردیم تغییراتی را در خودمان ایجاد کنیم. می‌خواهم آیه ای خدمتتان بگویم آیه 104 سوره آل عمران که خداوند می‌فرماید:«و باید( این بایدش خیلی جالب است یعنی وظیفه است و انتخاب شدید) از شما مسلمانان برخی خلق را به خیر و ثواب دعوت کنند(یعنی شما)و مردم را به نیکوکاری امر و از بدکاری نهی کنند و اینان که به حقیقت واسطه هدایت خلق هستند پیروز بختی و رستگاری خواهند یافت.»
پاسخ استاد: ان شاءا.. ولی دوست عزیز! من هم آیات قرآن را می‌خوانم به آیات قرآن دلگرم هستم اما یک چیزی در زندگی آویزه گوشم است. هرگز به تعریف و وعده بشارت، به تنهایی دلخوش نکردم. چون هر لحظه شیطان زیر بال این تعریف می‌نشیند. هر وقت بهم گفتم تو خیلی خوبی بلافاصله همان زمان پناه بردم از دست شیطان به خدا. تازه پناه بردم وضعم این است. حالا ببینید اگر پناه نمی‌بردم چه می‌شد؟
ادامه صحبت از دوستان: حالا یک وجه اش ظاهراً تعریف است ولی من فکر می‌کنم بیشتر جنبه وظیفه‌اش سنگین تر و شدیدتر است.
ادامه پاسخ از استاد: و خدا می داندکه هیچوقت به دنبال این وظیفه به اختیار خودم حرکت نکردم یعنی بنده مانند خیلی‌ها که دلشان می‌خواهد صدر باشند،جایی باشند و جایگاهی داشته باشند من نخواستم. هیچوقت نخواستم و نمونه بارزش تمام این سال‌ها. هر کس با بنده کار کرده و گفته اسم این کار یا این نامه را چه بنویسیم .گفتم بنویسید از طرف آقا امام زمان (عج)،صندوق امام زمان (عج). به این دلیل که ما نام نداریم. بقیه یاد بگیرند بی اسم بمانند. چقدر اسم؟ آخر چقدر دنبال اسم می‌گردید؟ این اسم‌ها فقط مایه شر است و کار دیگری نمی‌کند. دنبال اسم نگردید.
ان شاءا.. خدا به ما کمک کند.
صحبت از دوستان: این موردی که شما فرمودید حدش را از کجا می‌توانیم تشخیص دهیم بعنوان مثال: شخص من ،در یک موقعیتی هستم که بعد از یک مدت طولانی به سرکارم بازگشتم خوب اتفاقاتی افتاده و ناخودآگاه مجبورم درگیر آنها باشم. صحبتی که می‌آیند و انجام می‌دهند که در حالت عادی حکمش حکم غیبت است اما با توجه به مسئولیتی که دارم از یک طرف هم مجبورم این را بشنوم. تشخیص اینکه آیا مسئله ای که مجبور به شنیدنش هستم غیبت است یا اینکه در راستای حل و فصل موضوع است، آزار دهنده است و نمی‌دانم چه باید کرد؟
ما به عنوان مثلا شخص من در یک موقعیتی هستم که بعد از یک مدت طولانی رفتم سر کار خوب یک اتفاقاتی افتاده که ناخودآگاه مجبورم درگیر آنها باشم مثلا صحبتی می کنند که در حالت عادی حکم اش در حکم غیبت است اما با توجه به مسئولیتی که دارم از یک طرف هم مجبورم این را بشنوم .تشخیص این که این مسئله الان غیبت است دارم می شنوم یا در راستای حل و فصل این ها است چون خیلی آزار دهنده است و واقعا نمی دانم باید چه کنم؟
استاد:هر چیزی که در محیط کاری شما ،اگر که شما صاحب مسئولیتی و باید به این مسئله رسیدگی کنی و مجبوری گوش کنی و باید حل و فصل کنی آن حرفی است جدا، اگر صاحب مسئولیت نیستی که اصلا گوش نکن.به من چه.بروید و به صاحبش بگویید .حرفها را که گوش می کنی خوب دقت کن این حرفها دو دسته اند : یک دسته وقایع اتفاق افتاده است ،عین واقعه و وقایع اتفاق افتاده مربوط به تصمیم گیری شما، یک سری هم تصورات ،برداشتها و تخیلات فردی آدمها است. که می گویند: من فکر می کنم این جوری است. تا می گوید فکر می کنم، بگو بقیه جمله ات را نگو من فکر شما را نمی خواهم .شما فقط در چند جمله کوتاه بگویید که چه اتفاقی افتاده .فلان کس آمد انقدر از این جا پول برداشت و برد و دیده شد توسط کی؟نمی دانم.پس این مردود شد،یعنی تمام گفته ها دقیقا وقایع اتفاقی، با داشتن سند و مدرک .و اگر غیر از این است اجازه نده که بگویند.بقیه اش غیبت است و تصورات واهی آدمها است آن هم در ادارات که یک ذره و دو ذره هم نیست به وفور پیدا می شود و به خصوص بین خانم ها .من روز به روز دارم بیشتر معتقد می شوم که خانم ها باید برگردند به خانه هایشان جدی می گویم.برگردانید زنها را به خانه هایشان و این همه فتنه را از خیابان جمع کنیم . چون نشان دادند زنها در اکثر مواقع نمی توانند مدیر باشند بر اخلاقیات، نجابت و اعتقاداتشان .نمی توانند برگردند به خانه هایشان .می گوید مگر مردها مدیرند بر خودشان؟ مردها افتضاح ترند.فقط یک جمله: ظهور آقاست که می تواند خطی بین حق و باطل بکشد و آدمها را مخیر کند که حق را می پذیرید یا باطل؟آن وقت شما با مشاهده حق واقعی و باطل واقعی، جهتت را انتخاب می کنید .
سوال از جمع :سایتهایی که انتقاد دارند به افراد مختلف ،رجوع کردن به آنها و شنیدن انتقادات آنها نسبت به فردی .یا اینکه در اخبار 20:30 که در رابطه با مقامات کشوری حرف می زنند که آن فرد این کار را کرد و این فرد این کار را یا اخبار های ورزشی که آقای فلان این کار را کرد .به نظر شما اینها غیبت است؟و آیا شنیدن این اخبار مشکلی دارد؟
استاد:من خودم به شخصه انتقادات و ایراد گیری ها اگر سند معتبر داشته باشد گوش می کنم و می پذیرم، اگر که سندش ارائه شده باشد.اگر بر اساس حدس و گمان باشد و فقط تصورات افراد ،همه اش مردود است حتی آن بخشی را هم که درسته از نظر من مردود است چون سند ندارد و حکم غیبت دارد .قسمت ورزشی که افتضاحترین قسمت است من اصلا گوش نمی کنم چون یک تکه ای افتاده این وسط ما به آن یک تکه نان سگی می گوییم افتاده این وسط هر کدام یک پرشی می کنند بخشی از آن رابکنندو بخورند و به تنها چیزی هم که فکر نمی کنند نسل جوان و تحرکات ورزشی و اصالت ورزش است .باز نروید بگویید از خودش بدعت جدید گذاشت .شما سوال کردید می گویم من گوش نمی کنم. البته 20:30 یکی از اخبار هایی است که طالب هستم بشنوم .اگر حرفها، سند ارایه کرد پذیرش می کنم اگر هم سند ارایه نکرد همان جا  از ذهنم پاک می کنم و به کسی هم نقل قول نمی کنم و اگر هم گناهی داشت ،گردن آن کسی که آن خبر را پخش کرده .خیلی اوضاع سخت شده روز به روز سخت تر هم می شود.می رسد به جایی که گوش بند و چشم بند بگذاریم .
ادامه سوال:ولی شما درباره شنیدن اخبار گفتید که می شنوید یعنی به نظر شما شنیدنش اشکال ندارد؟
استاد:من هم اخبار را گوش می دهم.
ادامه سوال: مثلا سایتها را می گردید از این حرف می زند و غیبت می کند از آن می گوید.و اگر هم کسی برایتان گفت نمی شنوید ؟
استاد: سایتها را نمی گردم اگر هم سند دارد بیاورد  تحقیق می کنم و اگر سند نداشته باشد گوش نمی کنم .
صحبت از جمع:بلاخره اخبار را می شنویم و نمی توانیم از اخبار دنیا بی خبر باشیم و به حداقل ممکن اکتفا می کنم .من می خواهم یک زاویه جدید به شما بدهم برای تصور کردن ؛و آن اینکه شما فکر نکنید وقتی غیبت می کنید درباره کس دیگری، و باید حقوق او را رعایت کنید کاملا برعکس، به خودتان فکر کنید؛ که چه طور اینها را می آورید در سرتان و خودتان را آلوده می کند یعنی نمی خواهد راجع به کس دیگری گناه نکنیدفکر خودتان را بکنید که این حرفهای منفی یکسری انرژیهای منفی دارد که سلامت شما را از بین می برد و همه زندگی شما را از بین می برد و تبرک زندگی را می برد همه چیزهای منفی هم همین طور، که شامل غیبت و خبر بد هم می شود.در زمانی که در دانشگاه درسمان را جع به بی خوابی بود که یک استادی داشتیم می گفت اخبارگوش نکنید زمان خوابیدن شبانه. اخبار یعنی خبر بد  .مثلا خبر به شما می گوید در چین یک قطاری افتاده زمین 300 نفر مرده اند، شما هم که از آنها کسی را نمی شناسید، ولی چون به عنوان نوع بشر همه به هم مربوطید این خبر قلب شما را می شکند بدون این که متوجه شوید و این خبر های بد شما را آلوده می کند و نمی گذارد که بخوابید. حالا ببینید ما چقدر خودمان دنبال چیزهای منفی بگردیم و بیاوریم در سرمان و خودمان را آلوده کنیم.
استاد:من موافقم با این مطلب .اصولا وب گردی و سایت گردی داخل اینترنت ندارم و نمی کنم .مگر این که مورد خاصی به من معرفی شود که بروم و آن را پیدا کنم .
استاد: با دوستی صحبت می کردم از من سوال می کرد که چرا من پیشرفت نمی کنم ؟گفتم می گویم :دروغ نگویید و غیبت نکنید .گفت نمی گویم.گفتم می گویی .من اثبات می کنم که می گویی.چطوری؟خیلی ساده .شما با خانواده و دوستانتان می روید سفر. از سفربرگشته به دوستش زنگ می زند برای احوال پرسی.دوستش می گوید چه خبر؟تعریف می کندرفتیم لب آب این جور و آن جور چقدر خوش گذشت .خب تا این جا عالیه .دوستش می پرسد :پسر خاله ات هم بود ؟می گوید آره بابا ، گند زد به حال ما دوستش می گوید چرا؟می گوید خبر نداری که با این دعوا کرد با آن بد اخلاقی کرد با فلانی این طوری حرف زد .
به شما چه مربوط چرا تعریف کردی؟ببینید چقدر ساده غیبت می کنید.اصلا نمی فهمید دارید غیبت می کنید. و انقدر زیبا جا افتاده که اصلا بوی گند غیبت ازش نمی آید. .
من بارها و بارها می شکافم هسته های بد و ناجور و پر از اشکال آدمها را ؛ و بهشان نشان می دهم و می گویم نکن خب نکن بد است.حالا اگر فردا روزی یک هسته جدید تر باشد اشکال ندارد چون نمی دانسته.باز دوباره همان کار را می کنم.ولی اگر فردا دوباره همان هسته را تشکیل داد و آمد من دوباره و سه باره  شکافتم، که بارها در این سالها کرده ام ولی فکر می کنید که تا کی می خواهد ادامه پیدا کند؟این جا بحث دل زدگی من نیست من در نهایت می گویم نمی کنم.این جا بحث این است که در کنار خستگی و دل زدگی و وا خوردگیهای من اخلالی است که در جمع من به وجودمی آورد .چون بقیه می بینند مگر من بارها این هسته را برای تو باز نکرده ام و زشتی را به تو نشان نداده ام و فردا روز با کمال شهامت این کار را تکرار می کنی.این جا دیگر چه اتفاقی می افتد؟تمام نتیجه ای را که می بایستی باید از این حرکت بگیری درباره تو که صفر است هیچی اون یکی هم هنوز وارد گود نشده تو صفرش کردی.
حالااگر یک جو شخصیت ،وجود و انصاف و مروت در وجود هر کسی باشد
خودش شروع می کند به شمردن، که چه گندی زده است . خودتان الان کارنامه تان را بنویسید ، کارنامه تان هنوز دستتان است ، هنوز کارنامه هایتان دستتان است . از هر جمعه غروبی که کارنامه تان به دست آقا امام زمان (عج) می رود و اشک از چشمانشان سرازیر می شود تا جمعه بعد کارنامه دستتان است . خراب کردی ؟ پاکش کن . فوری پاک کن و استغفار کن . و آن استغفار، وقتی استغفار است که دیگر آن را تکرار نکنی ، ولی می کنی . استغفرالله ربی و اتوب الیه .لعنت خدا بر دل سیاه شیطان .ببین دوباره گول خوردم . این را می گوید ، یک ربع بعد همان را تکرار می کند . جمعه غروب می شود ، اذان مغرب را که گفتند و نماز مغرب که خوانده شد ، امام زمان (عج) کارنامه ها را باز می کنند . آخر خون گریه کند از دست شما بنده ها ؟ از دست من خاطی، خون گریه کند ؟ چقدر ؟ آن هم فقط برای چی ؟ فقط برای یک چیز . برای آنکه ما خودخواه هستیم . خودخواه هستیم . همین . جز خودمان کسی را قبول نداریم .هیچ طوری نمی شود جلوی آن را گرفت .هیچ طوری هم نمی شود جبرانش کرد . مگر یک صورت . قبول کنم که من سرتاپا اشکال هستم . اما قبول الکی نه . مرد آن است که قبول می کند و درپی جبرانش برمی آید .قبول کردن که زبان است . این گوشت را هر طورکه دلت بخواهد می توانید بچرخانید . این وقتی چرخید یعنی تعهد، واگر تعهد می کنید و اگر پای آن می ایستید جبران می شود . در غیر این صورت فایده ندارد . درد دارد . خیلی هم درد دارد . ولی باید کشید .مقداری از این درد تقصیر خانواده های ما است . آن زمان که کوچک بودیم به ما تربیت را یاد ندادند .
. هرچیزی یک قانونی دارد . یک قواعدی برای خودش دارد .در خانه بچه بازی می کند . خب بدود بازی کند . ولی وقتی شما مهمان دارید بچه باید درک کند ، الان وضعیت ویژه است و دیگر نمی تواند همان کار را انجام دهد . باید بچه ها را آموزش داد .باید درک کنیم . آنها باید یاد بگیرند و درست رفتار کنند .ولی کداممان انجام می دهیم . امروز من می گویم . من قبل از آنکه به مدرسه بروم عم جزء می خواندم ..بچه های حالا چه می خوانند ؟ yes – no- how are you قرآنت کجاست ؟ هیچ چیز نمی داند .این ها بد است دیگر . بد نیست ؟ چطور شد زبان انگلیسی واجب است اما زبان دین واجب نیست ؟ شما انشاء الله بچه دار شدید و برای من نوه آوردید به بچه تان اولین زبان زبان دین را یاد بدهید.از بس زبان دین به بچه هایمان ندادیم فکر کردیم که خیلی بی کلاسی و عقب ماندگی است ، عاقبت جامعه مان را الان ببینید .
صحبت از جمع: به نام خدا . از جلسه ای که گذشت ، به نظر من یک دوره جدید شروع شد و استنباط من این هست که شما از عملکرد کلی، نه افراد به صورت خاص ، رضایت مطلوب را ندارید و من متاسفانه در جلسات نبودم ، خیلی هم دوست داشتم می بودم و صحبت می کردم . من یکی دو نکته را خیلی کوتاه خدمتتان بگویم .چون بالاخره تک تک ما خدمت شما ارادت قلبی داریم و همان طور که شما ناراحتی ما را نمی توانید ببینید ، متقابلاً همین طور است من خودم را عرض می کنم که در عمل قصور و تقصیر داریم . اما من بعنوان شاگرد شما اگر قابل باشم می خواهم یک مطلب به شما بگویم و آن هم این است که خدای نکرده ایراد از جانب شما نیست من این را در مورد خودم کاملاً درک کردم و از این جهت الان خیلی راحتم . عملم درست نشده ولی خیلی راحتم .از این جهت که استاد گرامی ، باید خواست از این طرف باشد . تا خواست از طرف من نباشد، ببخشید این را می گویم اما امام زمان (عج) هم جای شما بنشینند برای من فرقی نمی کند .باور بفرمائید همین طور است . اما اگر واقعاً خواست از طرف من باشد بازهم من اعتقادم را می گویم خیلی موقع ها اصلاً نیاز به این جمع ها و این گفتگوها نیست. اگر آن جوشش درونی و آن خواست واقعی و حقیقی که قابل توصیف نیست و اشخاص در درون خودشان دارند و حس می کنند ، اگر آن باشد شاید سالی یک دیدار با شما لازم باشد شاید یک پیام از شما لازم باشد برای آنکه من مدتها مسیرم را جلو بروم .اما اگر من سالها هر سه شنبه بیایم ، اعیاد هم بیایم ، شهادتها هم بیایم ، محرم ها هم بیایم آن وقت بعد از چندسال شما ناراضی هستید خدای نکرده قصور و تقصیری از جانب شما نیست. ببخشید که خیلی راحت صحبت می کنم چون من خودم به این نتایج رسیده ام ، اینکه بازی می کنم . خیلی راحت با همه چیز بازی می کنم . از وقتم و فرصتم، تا خدا و قرآن و اهل بیت . با همه چیز  دارم بازی می کنم . بعد هم بیایم اینجا، شما چه همین شکل صحبت کنید ، چه آکادمیک و دانشگاهی صحبت کنید ، چه روایت بخوانید ، چه داستان از مولوی بخوانید ، وقتی گوش بسته است ، چیزی نمی شنویم .بنابراین من خواهشم این است که بار را روی خودتان احساس نکنید ، قصور و تقصیر را از خودتان احساس نکنید . یک شعر خیلی معروفی است که می گوید : گر گدا کاهل بود تقصیر صاحب خانه چیست . مطمئناًمستمعی مثل من هست که به جهت آنکه عادتی به اینجا می آید ، باور بفرمائید من خیلی راحت می گویم شاید بعضی از دوستان نپسندند ولی من ایراد کار خودم را عرض می کنم  خدمت شما برای آنکه در مورد من حداقل احساس نکنید شما کوتاهی کرده اید اصلاً کوتاهی از جانب شما نیست . شما هیچ وظیفه ای ندارید که وقت بگذارید ، عمر بگذارید ، تازه اینجوری و بعد هم در خلوتتان دعا کنید طلب هدایت کنید و غصه بخورید . من هر زمان که بخواهم و هرجای عالم هم که باشم خداوند هم از باب حکمتش و هم از باب رحمتش حتماً هدایت می کند . اما هرجای عالم هم باشم اگر نخواهم فایده ندارد . خلیفه اول در غار کنار پیغمبر (ص) می لرزید ، آیه نازل شد که نترسید خدا با ماست .حضرت امیر(ع)  در همان شب فرسنگ ها تنها در بستر پیامبر خوابیدند همه هم آمدند او را بکشند ولی .... تفاوت اینجاست و همین بحثی که شما خیلی دقیق مطرح کردید ، بحث پوسته و آن مغز و ظاهر و باطن . من می خواهم بگویم که من حتی الان در حد ظاهرش هم نیستم یعنی همه آن چیزها به جهت آنکه طلب واقعی وجود ندارد و آن همت واقعی وجود ندارد همه چیز لق لق گوش و زبان است .همه چیز .و خیلی هم راحت بگویم که از همه این ها برای آدم های مذهبی متاسفانه مذهبشان لق لقه است .یعنی اینکه یک عذاب وجدانی بالاخره دارند . بالاخره خدا گفته نماز بخوانیم ، خدا گفته این کار را انجام دهیم ، فقط یک چیز خیلی فرمالیته ای انجام می شود خیالمان راحت می شود و بقیه وجودمان را برای دنیا می گذاریم .تا وقتی هم به این شکل باشد هزارتا مجلس و هزار تا استاد و هزارتا آیه و این حرف ها باشد اصلاً  اثری ندارد . بنابراین شما نه ناراحت باشید نه احساس خستگی کنید . آن دوستانی که مستعد هستند و طلب واقعی دارند حتماً تا الان از محضر شما استفاده کرده اند، بقیه هم که مثل من آمدند توی ساعت هایی که در اینجا بوده اند لااقل بیرون کار بد نکرده اند . من خودم را می گویم . کمترین اثرش این است که اگر من عادتی به اینجا می آیم این ساعتها بیرون کارهای بیهوده و مثل بقیه ایامم را انجام نمی دهم . این است که من اصلاً حس خوبی ندارم که شما ناراحت هستید و استاد محترم شما از خودتان نبینید .
استاد : نمی شود . ببینید ، من همه سال های عمرم برخلاف همه آدم هایی که اینجا هستند و بیرون از اینجا؛ هر دعوایی که اتفاق می افتد من همیشه قبل از اینکه با شما دعوا کنم اول با خودم دعوا کرده ام  ، اینکه یک جای کار تو اشکال دارد که او توانست این حرف را بزند . چرا گذاشتی ؟ پس همیشه کارهای غلط آدم ها باعث می شود در حیطه ای که من هستم ، بیرون از من به من ربطی ندارد ، در حیطه ای که من هستم باعث می شود یک نگرش عقب گرد کنم به سمت خودم و خودم را نگاه کنم . من آنقدر خودم را کاویدم خسته شده ام. و آدم ها اصلاً نمی خواهند بفهمند ، نمی خواهند بفهمد که دارد دیر می شود . اصلاً وقت نیست .واقعاً شما نمی توانید درک کنید که وقت نیست ؟ خب چطور ممکن است که یک آدم اینقدر خام باشد ؟ بله یک روزی می آید که هر کسی به سوی خودش و به جریانات خودش مشغول می شود . من هم می روم به سوی خودم ، اصلاً مهم نیست ، ولی من نمی خواهم وقتی کارمان تمام شد همان طور که در جلسه قبل گفتم عمرسعد و ابن زیاد و امام حسین (ع)  در نزدمان یکی باشد . می گوید مگر می شود ؟ بله هست.  وقتی تو نام حسین (ع) می بری ولی در لشگر ابن زیاد و عمرسعد هستی  پس هست .
ادامه صحبت: ولی خداوند خطاب به پیامبر می فرمایند : آنقدر حرص میخوری که نزدیک است جانت در بیاید . بعد ادامه می دهند که خداوند هدایت می کند و خداوند گمراه می کند .این است که ببخشید من این را خدمت شما می گویم تکلیف شما از امام زمان ( عج) که بیشتر نیست ؟ کل عالم دارد در یک جریان به یک جهتی می رود . امام آن جهت را نمی خواهد. چه کار باید بکند ؟ ما نمی توانیم مافوق خواست خداوند کاری انجام دهیم . بعد هم بازهم استاد ببخشید حرص و جوش شما باز تا گوش های من باز نباشد فایده ای ندارد . شما از خودتان فقط دارید می زنید .هی شما بیایید و سرمشق بدهید ولی وقتی قرار نیست من اصلاً مشق بنویسم و دنبال بازی و لی لی هستم فایده ای ندارد .
استاد : برای همین هم جمع کوچک می شود .خیلی زود کوچک می شود .
ادامه صحبت: تقصیر من است .
استاد : خیلی قبل تر می بایست کوچک می شده ولی من نخواستم ، نخواستم . ولی جمع کوچک خواهد شد . چون مطالبی باید بازگو شود که فقط گوش هایی که باز است می شنود و می تواند قبولش کند .گوش هایی که باز نباشد سد راه می شود .گفتنی ها را گفتیم .حالا بازهم می خواهید به غیبت کردن بپردازید ، این چی گفت ؟ آن چی گفت ؟دیگر نمی شود .یه دوره دیگر داریم که حالا فعلاً هنوز در مورد این مطلب پوچ بودن جلسات دینی و فرهنگی و به پوچی رسیدنش صحبت می کنیم و عواملش را بررسی می کنیم ولی بعد از آن دیگر نمی دانم ، نمی دانم .آماده باشید . کسی گلگی نکند . من به خدا هیچ کاری نمی کنم . خودبخود می روید .
صحبت از جمع: یک سوالی برایم مطرح شده و اینکه وقتی یک خشمی برای انسان به وجود می آید. مثلاً فرض کنید در اداره آگاهی شما می خواهید از یک مجرمی اعترافی بگیرید این خشم از روی مسئولیت است که اگر من نوعی انجام ندهم شاید مفسده ای را به بار بیاورد یا مثلاً سر کلاس یک دانشجو را از روی خشم تنبیه می کنند تا بتواند او را وادار به انجام تکالیفش کند .
استاد : در هیچ کدام این ها خشم جایز نیست .
کسیکه یک فرد را بازجویی می کند برای اینکه فسادش را بروز بیاورد اشد مجازات را برایش می گذارد . البته حالا همان حدودی که خودشان معین می کنند نه خارج از حد دینی وحد شرعی منظورم این نیست ، در حدود شرعی . خشم لازم ندارد . ما امت آقا امیرالمومنین (ع) هستیم . آقا امیرالمومنین در جنگ با کفار بر فرد پیروز شد ، روی سینه اش نشست که سرش را از بدنش جدا کند به حکم جهاد و به حکم جنگ با کفار ، دستور پیغمبر(ص) بود . آن فرد اسايه ادب کرد نسبت به آقا امیرالمومنین (ع) ، آب دهانش را پرتاب کرد . خب آقا غیور ، شجاع ، ناراحت می شوند دیگر . برخاستند از روی او . برخاستند ، قدمی زدند ، برگشتند ، نشستند و سرش را بریدند . گفتند : آقا همان موقع هم می توانستید ببرید ، ما فکر کردیم که می خواهید ببخشید . فرمودند : اگر آن موقع که او به من این کار را کرد سرش را می بریدم به خاطر خشمی بود که بر من عارض شد و به خاطر بی ادبی که نسبت به شخص من کرد . آن وقت مغضوب خداوند قرار می گرفتم . در حالیکه بار دوم که نشستم به حکم خدا و رسول خدا سرش را بریدم . چون برای جامعه و برای دین می جنگد و علیه دین حرکت می کند . پس از سر خشم سر طرف را نبرید .برای انجام دادن حق خشم لازم نیست .ما اشتباه می کنیم که فکر می کنیم برای انجام دادن حق حتماً می بایست خشمگین شویم  تا تاثیر بگذاریم . خشم لازم نیست .حق را همانگونه که هست بیان کنید و اجرا کنید ، نیاز به خشم ندارد . استاد اگر به دانشجویش خشم بگیرد باعث فرار او از کلاس می شود . این دفعه هست ، دفعه بعد غیبت .دفعه بعد یک جور دیگر ، دفعه بعد یک جور دیگر . پس هیچ کار مفیدی انجام نداده است . خشم و عصبانیت در هیچ حالتی جایز نیست مگر خشم در راه خدا ، دفاع از دین خدا و حکم پروردگار . آن هم چون وظیفه است خشم محسوب نمی شود .
صحبت از جمع: ببخشید خیلی از جاها جدیت با خشم اشتباه گرفته می شود و مجوز صادر می شود .
استاد : درست است . مثل اینکه بارها  به دیگران گفته ام خشونت ،و هیبت و جذبه دو چیز کاملاً جدا از هم است و مردم این دو را یکی می دانند .کاملاً از هم جدا است . خشونت زشت و منفور است ، جذبه و هیبت بسیار نیکو و خصلت بزرگان  خدا است . این را باید یادمان باشد .
استاد : دنبال کنیم مبحث جلسه قبلمان را . جلسه پیش چند بیتی از مولوی خواندم . امروز می خواهم دوباره آنها را تکرار کنم . مولوی می گوید :
ما در این انبان گندم می کنیم
یک کیسه داریم ، چه می دانم حالا یک گونی داریم ، یک انبار داریم ، هر چیز که می خواهید بگوئید .
انبان یعنی کیسه .
ما در این انبان گندم می کنیم                        گندم جمع آمده گم می کنیم
هی پر می کنیم بعد از این  ور دست می کنیم درون آن و می بینیم گندم نداریم .
می نیاندیشیم آخر ما به هوش                        کاین  خلل در گندم است از مکر موش
ما به خودمان نمی آییم لااقل فکر کنیم ، این همان دردی است که من جلز ولز می کنم . اصلاً فکر نمی کنیم چرا ما هی زور می زنیم سربالائی برویم هنوز همان جاچسبیده ایم و تکان هم نمی خوریم ، نمی خواهیم هم که فکر کنیم چرا ؟ چرا ما هنوز نتوانسته ایم یک قدم جلوتر برویم . کفش هایمان عیب دارد ؟ زمین قیری است به آن چسبیده ایم ؟ کیف هایمان سنگین است ؟ آخر یک دلیلی دارد .
می نیاندیشیم آخر ما به هوش                        کاین  خلل در گندم است از مکر موش
موش در انبان ما رخنه زده                           وزفن اش انبان ما کم آمده
از ترفندهایی که موش می زند انبان ما ناچیز شده و درونش گندمی نیست .
گرنه موش دزد، در انبان ماست                                     
می گوید نه بابا موش کجا بود ؟ می گوید خب اگر موش دزد در انبان ما نیست
گندم انبان چهل ساله کجاست
به این سن و سال رسیدیم ، پس محصول ما کجاست ؟ هنوز به سرحد مرگ خشم می کنیم . هنوزوقتی پایش بیوفتد دروغ می گوییم . هنوز وقتی پیش می آید حسد می کنیم . غیبت می کنیم . تهمت می زنیم . حق مردم را دزدی می کنیم . من گاهی اوقات می گویم ساعت 4:30 کلاس شروع می شود . به خدا پولی هم که از شما نمی گیرم . اما اگر بالا مشغول شوم ، حالا دوستان می آیند و به من سر میزنند ، وقتی با هم صحبت می کنیم خواه ناخواه از پوشیدن به موقع لباس عقب می مانم ، یا به هر دلیلی که معمولاً دلیلش تفریح و خوشگذرانی نیست . وقتی از این پله ها پایین می آیم خجالت می کشم . احساس می کنم حق شما را دزدی کرده ام . من آنقدر به خودم سخت می گیرم . حالا شما را نمی دانم .
رو تو اول دفع شر موش کن                            بعد از آن در جمع گندم کوش کن
اول برو موش را پیدا کن . دم به ساعت از من ذکر می خواهند . چه ذکری کنیم که گناهانمان بخشیده شود ؟ چه ذکری کنیم که ماه رجب است ؟ این همه ذکر کردی  در انبانت اثری از آن نیست . کجاست ؟ چرا متوجه نشدی که نداری ؟ می گوید : نه دارم . من می گویم : نداری . می خواهی اثبات کنم چرا نداری ؟ با دو جمله جیغ و دادت به هوا می رود. پس تو هیچ چیز نداری . خودت هم به خودت دروغ می گویی .
رو تو اول دفع شر موش کن                            بعد از آن در جمع گندم کوش کن
اشعار مولوی در عین لطافت و زیبایی در اکثر مواقع به اندازه یک کلاس معرفت حرف برای گفتن دارد . اگر گوش شنوایی ، جانی برای دریافت حقیقت وجود داشته باشد . من این اشعار را بارها و بارها با خودم خوانده ام . تکرار کردم . چون در بطن این اشعار حقایق متعددی وجود دارد . یک ظاهری است که ما تعریف می کنیم ، شعر را معنی می کنیم اما در باطنش حقایق بسیار است . نگاه کردم به کارنامه چند سال گذشته مان .  در جلسات چه کار کردیم . در جلسات بیشماری من از اصول دین گرفته ، فروع دین ، آیات قرآنی ، تلاش برای فهم بیشتر آیات ، خیلی از مواقع تلاش برای آنکه آیات را به روز و در زندگی های فعلی مان بگنجانم که طالب بیشتر شود . خیلی حرف زدم . خیلی از مواقع تلاش کردم هر
جلسه میزان قابل توجهی از دانستنی های دینی برای شما به ارمغان بیاورم . چون فکر می کردم اگر دوستی در دین و آشنایی با احکام قرآن ، سنت پیغمبر (ص) و اهل بیتش چیزی بداند به طور حتم آن را رها نمی کند . به آن می چسبد و هر روز به نسبت روز پیش خودش را تغییر می دهد . هر چه بیشتر پیش رفتم کمتر اثری از دانسته ها در اعمال مشاهده کردم . پس توجه کردم یک دلیلی دارد . تو اول می بایست موش را پیدا کنی . از این ور قضیه که جواب نداد . آمدم و از آن طرف قضیه به مطلب نگاه کردم .
گفتم این خصلت های بد آدمی است که باعث می شود آدم را اول از دانسته هایش دور کند . صدالبته صحیح است ولی کافی نیست . این بار آمدم و به طرق مختلف قباحت و زشتی خصایص بد را نشان دادم .  یا لااقل تلاشم را کردم که نشان دهم . در هرتلاشی هم یک موفقیت هایی نصیبم شد . اما وقتی به خودم آمدم که به عمر نگاه کردم تازه متوجه شدم فی الواقع چندان هم در انبان ما گندم های تحصیل شده وجود ندارد . اینجا بود که آمدم و به قول مولوی توجه کردم
که حتماً يک مطلب سومی هم وجود دارد ، دانسته ها را دادم ، اصل چيست ؟و فرع چيست ؟حکم چيست ؟ سنت چيست؟بابا به خدا گفتم .نگويد  نگفتم .ديگه حداقل امروز سند دارم ،اینهایی که ضبط می شود برای من سند است.بیایید و ببینید من چقدر DVD ضبط شده دارم.غیر از آنهایی که دست یکی از دوستان باقی مانده است ،و به دست من نرسیده است.حالا به زودی می گیرم ، این کار را هم خودم انجام می دهم و تمام می کنم .چون می بینم که هر کاری که خودم انجام بدهم تمام می شود،ولی کاری را که من انجام ندهم می ماند.چون هيچ کس به خودش زحمت اندیشه کردن نمی دهد.محبت آدم ها در کلامشان نیست ،در عمل آنها است.در کلام من دریا محبت می گیرم در بعضی مواقع هم خیلی بی حرمتی می گیرم ، خیلی بی حرمتی ،عیب ندارد ، گذشت کردم .اما در عمل چی ؟عمل آدم ها باید محبت آنها را نشان بدهد. گفتم ، حکم خدارا گفتم ، سنت رسول خدا را گفتم ،اصول دین را گفتم ، فروع دين راگفتم ، خصلت های بد را گفتم ،تاثیرات آن را گفتم ،اما فايده نکرد. پس يک موش است يا يک مورد سومی وجود دارد.باید آن را پيدا کرد. بعد گندم تحصیل کرد.چون وقتی در بیابان سیر و سلوک را باز کردم ،دیدم این همه ديو ودد و موش ، این همه جک و جانور آنجا وجود دارد که ما می خواهيم با آنها مقابله کنيم بعد ما خودمان کلی جک و جانور هستیم ، میرویم  تازه با این جک و جانور ها هم خانه می شویم . دیدم فايده ندارد. آنوقت تازه به همه این تلاشهای خودم نگاه کردم ، چرایی بی محصولی آنها ،تازه فهميدم روزی می گفتم دوره دانستن تمام شد ، این جمله باید برای شما آشنا باشد امروز دیگر دوره دانستنی ها تمام شده است دانستنی ها را می دانيم، امروز روزی است که دانستنی ها را بفهمیم. نگفتم ؟خیلی هم دلخور شدم چون فکر می کردم خيلی به مرحله خوبی رسیده ایم گرچه که عده  زیادی هنوز هم فاصله دانستن و فهميدن را طی نکرده اند.اينها نمی خواهند زحمت پرداختن به آن را به خودشان بدهند.دیگه مهم نیست چون آدم های بیشماری دامنه سرسبز کوه بلند زندگی کفايتشان را می کند.دیده اید وقتی خانواده ها  در فصل خوب با هم  پیک نیک می روند ، فصلی که تقریباً سبز شده  و خيلی گرم نیست.به بیرون از شهر می روند ، به دامنه کوه می روند یک عده  از آنهایی که پیر شدند  می گویند آخ مادرجان همين جا اين فرش را پهن کنید جای خوش و آب و هوایی است ،آب هم که رد می شود. ، یک عده ای همين جا می نشینند.از پيک نیک رفتن و کوه رفتن و صفا کردن همين دامنه کفايت می کند.یک عده ای می کشند و بالاتر می روند، یک مقدار بالاتر ، بعضی ها که یک مقدار بالاتر رفتند ، می گویند آخ خسته شدم ، همین جا می نشینم . کمتر افرادی هستند که خودشان را  به سختی به نقطه  انتهای کوه می رسانند ،درست است ؟ این وادی هم همین طور است. به ما مسئولیتی نیست.آدم هایی که حاضر به حرکت هستند برایشان طرح نو داریم.این طرح نو چيست؟گفتيم دانستن کفایت نمی کند باید بفهميد. حالا می خواهيم به شما بگوییم هر چيزی را که فهمیدید از این به بعد باید با آن ارتباط برقرار کنید. تا امروز خيال ما خيلی چيزها را پرورانده است تحويل داده است ، عقل ما این خيال ها را بررسی کرده است حالا اگر این خيال و عقل خوب تربیت شده باشد. ( تربیت خیال و عقل را هم گفتم . الهی شکر .جزوات آن هم هست.صداها و تصاوير آن هم هست  )آنهایی که این خیال و عقل را خوب تربیت کردند ، حاضر آمده اند به اين جا رسیده اند که عقل آنها توهمات  را کنار گذاشته است.توهمات که کنار گذاشته شد آن چیزی که عقل قبول می کند و اقرار می کند که وجود دارد ، (می دانید که وظیفه عقل تا اینجا همین است قبلاً اینها را گفته ام.) گفتم خیال اینها همه در بحث تربیت شده است، تربیت نشده ها را پشت در بگذارید من با آنها کاری ندارم خیالی که تربیت شده از عالم هایی که عبور کرده است و آنچه که مشاهده کرده است با خود می آورد خیال می کند .آن خیال یک نمایه از مسئله را بوجود می آورد در عالم خیال . عقل به آن نگاه می کند آن را پرورش می دهد و این را به مرحله ای می رساند و می گوید می تواند وجود داشته باشد.اینجا وظیفه عقل تمام می شود این همه راه آمده ایم که تمام شود؟وسط زمین و آسمان باقی بمانیم؟ نه .از اینجا به بعد تحویل قلب داده می شود از اینجا به بعد قلب است. این قلب تربیت شده می آید آن چیزی که عقل به اسم حقیقت تحویل آن داده است با آن ارتباط برقرار می کند. در ارشاد القلوب جلد دو آمده است :که ذعلب از امیر المومنین (ع) می پرسد:آیا خدایت را هنگام عبادت او دیده ای؟حضرت فرمودند:من آن چنان نیستم که پروردگاری را عبادت کنم که او را نمی بینم. بلافاصله می پرسد:یا امیر المومنین چگونه او را دیده ای؟حضرت فرمودند:دیدگان هنگام نظر افکندن او را درک نمی کند ولی دلها با حقایق ایمان او را در می یابند.این دو تا چشم خدایی نمادین همچون هیکل هایی مثل شما و من روی زمین به اسم خدا نمی بیند نمی تواند ببیند اگر ببیند خیالی، پوشالی و دروغین است .اما دل ها با حقیقت ایمان او را درمی یابند.این همان بخش است.این نکته خیلی مهمی است.با خدایی در ارتباط دوستی و محبت قرار بگیرید که در ذهن شما محصور نیست .
بارها گفته ام که با خدا حرف بزنید و همیشه از این ترسیده ام که وقتی می گویم با خدا حرف بزنیدبالاخره بنشینید و به یک نقطه ای برسید که یک چیزی را بنام خدا جلویتان بگذارید و شروع کنید با آن حرف زدن.چون من سایه اش رادیده ام . کسی را میشناختم خیلی هم سن آن بالا بود همه هم به آن میگفتند استاد .به نقطه رسید ، تعریف می کرد در کنج اتاقم امام آمدند من دو زانو جلوی امام نشستم با ایشان صحبت کردم آخر سر که می خواستند بروند می خواستم دست مبارک ایشان را ببوسم و بوسیدم . گفتم چه طوری دست ایشان را بوسیدی؟برای من مسئله شد گفتم چه طوری دست امام را بوسیدی؟ گفت این شکلی .گفتم : این که دست خود شما بود گفت : فرقی نمی کند امام دست خود را در دست من گذاشتند من هم بوسیدم . این طوری نیست.چون اصلاً خدا محصور نمی شود خدایی که شما در ذهن خود می سازید فقط به درد ذهن می خورد خدای واقعی و حقیقی در ذهن نمی گنجد.پس کجاست؟ شما هم داخل آن هستید.همه ما لحظاتی بوده است که یا در باغ بوده ایم یا دشت.چیزی نمی گذرد عید می رسد . در گردش عید به دشت وصحرا می روید ،زیباترین جلوه ها را گل های شقایق دارند بخصوص جاهایی که گل های شقایق تجمع دارند ،یعنی مقدارزیادی وجود دارد حرف امروزم را بشنوید و آن روز عینی تجربه کنید وقتی به آن گلها نگاه می کنید که داخل طبیعت هستند یعنی ریشه در خاک و سر به سوی آسمان دارند  وقتی به آنها نگاه می کنید از زیبایی آنها و اتصالی که با آن گلها برقرار می کنید به حضور پروردگار می رسید چون اولین کلمه ای که می گوید :الله اکبر؛ چقدر زیبا است از طریق صورت گل با ماوراء گل ارتباط برقرار می کنید برای همین خیلی از ما تلاش می کنیم آن را بچینیم.گل ها را می چینیم.دسته دسته می چینیم.در کیسه می گذاریم تا آنها را به خانه خود بیاوریم و در خانه هم این اتصال و ارتباط با ماوراء گل را باز هم داشته باشیم.یعنی تجربه حال حضور را دما دم در خانه خود داشته باشیم.ولی وقتی آن گل در حیات قرار دارد یعنی زنده است به ما حیات را می رساند که حیات یعنی خداوند. وقتی آن گل را از جایگاه خود یعنی طبیعت جدا می کنیم به خانه می آوریم و تماشا می کنیم تا مدتی از نگاه کردن به آن گل تغذیه می کنیم ولی کم کم از بین می رودچون گل موجود در گلدان، دیگر حیاتی که درآن دشت قرار داشت را ندارد آن وقت دیگر ارتباط با آن گل و گلدان  و ماوراء آن یعنی حیات، امکان پذیر نیست بعد چه کار می کنیم، آن را بیرون می اندازیم و اصلاً متوجه نمی شویم که چی شد.در اصل وقتی گل در طبیعت قرار دارد با حیات در ارتباط است.به همین دلیل قدرت کشف و به حضور آوردن شما را داراست. می تواند شما را به سمت حیات حمل کند .شما را با وجود حیات می تواند مرتبط کند.ولی وقتی گل از مجموعه طبیعت جدا شد  با نگاه به گل، به مفهوم حیات پی می بریم.به وجود حیات مرتبط نمی شویم.این خیلی نکته مهمی است.تلاش کنید آن را بفهمید.و گل بهترین مثالی است که می توانم بزنم .گلهای خشکی که در گلدان خانه شما است همه آنها بیانگر مفهوم حیات هستند یک روزی آنها زنده بودند و شما با نگاه به آنها به حیات پی بردید.اما امروز حیات ندارند مثل مومیایی هایی که از دل خاک بیرون می آیند اینها مفهوم حیات هستند . یک روزی بودند. ولی امروز نیستند  یک روزی وجود حیات بودند  ،امروز فقط مفهوم حیات هستند چرا؟ چون به وجود حیات مرتبط نیستند آن وقت توجه شما به گل کم می شود به آن مجسمه ها کم می شود و خیلی چیزهای دیگر.این یک امیدواری کاذب بود که در شما بوجود آمد و یا برای خودتان بوجود آورید که از چیزی که از وجود حیات بریده شده است بتوانید تحصیل حیات کنیدیک امیداوری کاذب است.برای ارتباط با خدا دما دم با حیات باید مرتبط بود.وجود حیات نه مفهوم حیات. یک روز نیچه فریاد زد:در ملاءعام.چه چیزی گفت؟گفت: خدا مردو در عصر خود آن خیلی حرف بود.خیلی ها نفهمیدند نیچه بدبخت چه می گوید.بعضی ها فکر کردند اعوذبالله دارد به خدا توهین می کند که خدا مرد یعنی یک روزی زنده بود الان دیگر زنده نیست.ولی این طوری نبود او می خواست بگوید : خدایی که خدای حضوری است الان در صحنه جانها دیگر وجود ندارد خدایی که بر سر زبان ها است خدا نیست.می دانید ما چرا سختی می کشیم؟می دانید چرا من عصبانی هستم ؟می دانید شما چرا ناراحتید؟چون خدای حضوری را گم کردیم.ما با خدای حصولی، سر زبان خود فقط خوش هستیم .امنیت نداریم، خوشی نداریم،سرزندگی نداریم.هیچی نداریم.اباذر را که همه میشناسد آن نیچه بود شاید خیلی ها آن را نشناسند نیچه چه کسی هست ؟ من نمی دانم.ولی آدم بزرگی بود.گفت:خدا مرد گرفتند وگفتند : حساب تو را می رسیم خدا مرد يعنی چی ؟ولی راست می گفت خدا مرده است.خدا در جامعه امروز آن خدای حضوری نیست چرا نیست؟ چون من وشما با وجود خدا دیگر ارتباط نداریم . اباذر را همه میشناسند اباذر در طول حیات خود این را فهمیده بود که هر چه حضور خدا در قلب ها بیشتر باشد این ارتباط قوی تر کابل آن محکم تر و سنگین تر باشد چنین خدایی به حقیقت خدا نزدیک تر است. آن خدایی که در قلب خودش بود با خدایی که در قلب آقا رسول الله بود همیشه مقایسه می کرد و چون می فهمید خدای اباذر خدای محمد نیست به همین دلیل هر وقت می خواست حرف بزند سخن گفتن را شروع کند  نمی گفت : به نام خدا؛ همیشه می گفت به نام خدای محمد.این نشان دهنده شعور و هوشیاری بالای ابن آدم بود.در قرآن می خوانیم "سوره نمل آیه 44":از شعور بلقیس ملکه صبا می گوید :بلقیس ملکه صبا وقتی می خواست وارد  کاخ سلیمان بشود آیه داریم . می گوید آنجا بلورین بود فکر می کرد آب است دامن خود را بالا می گرفت که خیس نشود وقتی وارد شد نگفت: من به خدا ایمان آورده ام بلقيس گفت:"و اسلمت مع سلیمان لله رب العالمین" اینک با سلیمان تسلیم خداوند پروردگار جهانیان شدم این نشان میدهد که از چه شعوری برخوردار بوده است.حال و مقام توحیدی را در وجود سلیمان نبی احساس کرده بود که بالاترین حد توحیدی بود خیلی بالاتر از حدی که در خودش سراغ می کرد.و بلقیس طالب همین توحید بود.چقدر گفتم قصه های قرآنی درس است. بروید درس بگیرید همه خواندید که خیلی خوشگل بود  تخت راآن می خواست بیاورد، هد هد شانه به سر نامه برد، هر کدام از اینها یک درس است وقتی بلقیس ملکه صبا می آید و خدا را می خواهد یاد کند کنار حضرت سلیمان یاد می کندچون بالاترین حد توحیدی را در قلب ایشان دیده بود. و آن هم می خواست به آن برسد نه غیر از آن.به این می گویند یک نوع دل آگاهی.انسان بفهمد این عقیده ای که دارد هنوز آن عقیده ای نشده ،که بشود به نحوه احسنت از آن بهره برد؛ درد من با خیلی از شما اینجاست همه فکر می کنند یک چیزی شدند خیلی قابل قبول ، خیلی حرف دارند برای گفتن ، خیلی دستور ها دارند برای دادن در حالی که خدا می داند که انبان آنها خالی است یک دانه گندم که چه عرض کنم جو هم پیدا نمی شود. تمام این حرف ها را امروز زدم که به این نقطه برسم اگر می خواهید به وجود حقیقت دست پیدا کنید گفتیم بروید و به وجود خدا دست پیدا کنید مفهوم خدا را همه بلد هستید، خدا چند تا است؟ یکی است، لقب : احد، واحد ، قهار اینها را که همه بلد هستیم گرچه نمی فهمیم ، قهاریت خدا را معنی می کنیم و خودمان را در آن قهاریت می گذاریم اما قهاریت را درک نمی کنیم. اوایل انقلاب خیلی جالب بود ما همیشه از زمان طفولیت یاد گرفته بودیم : بسم الله الرحمن ارحیم به نام خدایی که بخشنده است.مهربان است ، هم رحمان است و هم رحيم، اول انقلاب به محض اینکه انقلاب پیروز شد مدت های مدید وقتی که می خواستند سرلوحه کلام را آغاز کنند می گفتند: بسم الله قاصم الجبارین به نام خدای قصاص کننده زورگو ها ستمکاران  و در راستای این شعار چه ظلم ها که نکردند مردم عادی فقط مردم عادی در بحث سیستم سیاست وارد نمی شوم.مردم کوچه و بازار و هنوز هم دارند می کنند خیلی قشنگ است هنوز هم دارند می کنند هنوز هم من ، شما ، او فکر می کنیم بهتر می فهمیم و باید آن را قصاص کنند.این اینجا ظلم کرده ستم کرده باید قصاص بشود.حالا این ظلم و ستم را چه کسی تعریف می کند ؟ چه کسی حدود آن را مشخص می کند ؟و چه کسی قصاص آن را تعریف کرده است؟فقط خودمان. امروز می خواهم بگویم اگر می خواهید به وجود حقیقت دست پیدا کنید بیاید حداقل به منظر نگاه آن کسانی که خودشان مظهر وجود حقیقت بودند نگاه کنید به من کار نداشته باشید.خود من هم شاگردی هستم که دنبال استادم می دوم گاهی اوقات یک ذره خوب هستم به سرم دست می کشد خیلی از مواقع هم اشتباه می کنم با نوک پا پرتم می کند به من کار نداشته باشید، من دارم یادتان می دهم می گویند در بحث انفاق کردن به مردم کمک مالی ندهید بلکه ماهی ندهید تور ماهیگیری بدهید ماهیگیری کردن یاد بدهید من هم برای شما همین کار را کردم . تور ماهیگیری به شما می دهم راه ماهی گرفتن هم دارم یادتان می دهم.دیگر خودتان می دانید می خواهید یاد بگیرید یا نه .اگر می خواهید به وجود حقیقت دست پیدا کنید و مرتبط شوید بیایید به منظر نگاه کسانی که  خودشان مظهر حقیقت بودند نگاه کنید.اینجا است که نقش توسل به بزرگان برای رسیدن به وجود حقیقت آشکار می شود.یک بچه تب داری را مچ آن را  چند روزپیش گرفتم ، کوچک بود من می خواستم تب آن قطع شود مگه خواسته بدی داشتم ، من هم خواسته خوبی داشتم نظر خیری داشتم آمدم بگویم خدایا به این بچه یک عنایتی بفرما، دلم نچسبید، خوشم نمی آید، تو قشنگ حرف نمیزنی ، خوب حرف نمی زنی، محکم و قوی نیستی پس حرف نزن خوب بچه تب دارد چی کار کنم ؟نمی توانم آن را ول کنم.آنجا دستم را گرفتم به دست حضرت سجاد (ع)؛ تن ایشان تب داشت .گفتم :خدایا به حق این تن تب دار نگاه کن به این بچه تب دار.یاد بگیریم. وجود حقیقت را تشخیص نداده وسط گودمی پریم ،گم می شویم. بیاییم وجودهای حقیقی را بشناسم و با رسیدن به آنها و با پا گذاشتن در جای پای آنها ادامه مسیر بدهیم ،که گم نشویم امروز مردم متدين که در دنیا وجود دارند خیلی زیاد هستند ولی متدینی که عالم دینی داشته باشد، خیلی کم است در حالی که دوستداران دین زیاد هستند روز به روز هم بیشتر می شوند. این دوستداران دین عموماً اهل نیایش یعنی ارتباط حضوری با عالم اعلی علیین نیستند. امروزه اکثر جوانهای ما به خاطر حضور در کلاس های مختلف، یا طی کردن مدارج تحصیلی بالا، دادن کنکورهای مختلف اکثراً از علوم دینی خیلی بالایی برخوردار هستند، خیلی بیشتر از زمان های سابق، اما بحث اینجا است چی شد پس ؟ چون همه آنها دین رامی دانند، دین را دارا نیستند همه دین دانند، دین دار نیستند.جوان های ما حتی در همین رابطه، چقدر حدیث و روایت مطالعه می کنند. حتی حدیث ها را بیان می کند اما چند درصد این حدیث ها و روایت ها در زندگی آنها جاری است؟مسئله مهم اینجاست.خلاصه همه می دانند، اما همه دارای این ارتباط با حقیقت وجود احادیث و روایات نیستند. خب از کجا شروع کنیم ؟شما بگویید از کجا شروع کنیم؟شما معلم من بشوید به من بگویید من از کجا شروع کنم ؟چه طوری شروع کنم ؟که با وجود حقیقت روبه رو بشوم؟مبحثی که امسال در ماه محرم بیان کردم خیلی بزرگ بود اگر به آن توجه کرده باشید . رفتید یک باردیگر آن را بخوانید؟ اگر به امام حسین ( ع ) می خواهید برسید باید صحابه را بشناسید، ببینید چه طوری زندگی کردند ؟چه طوری حرکت کردند همه ما خوب سینه می زنیم ، خوب هم نوحه می خوانیم، اشک هم به پهنای صورتمان می ریزیم اما به وجود حقیقی حسین بن علی (ع) دست یافتیم؟اگر دست پیدا بکنیم دیگر دنبال این نمی گردیم چه چیزی غیبت است و چه چیزی حسد؟چون آنقدر این حقیقت روشن است، نورانی است و وجود ما را می گیرد، که همه چیز کاملاً واضح و روشن است . می گوید نشان بده؟چه طوری نشان شما بدهم ؟تابلو برق که نیست.دست شما را بکنم در فیش برق. خود شما باید به آن متصل بشوید، نمی توانم ولی راه آن را نشان دادم. من امسال از عاشورا خارج نشدم . خیلی هم سختی کشیدم ، خیلی هم زجر کشیدم ولی امروز صراحتاً می گویم:الهی صد هزار مرتبه شکر امیداورم تا روزی که چشم من به دنیا باز است از عاشورا دیگر خارج نشوم و با عاشورا بمیرم .چون تازه فهمیدم که تمام آن وجودهایی که فکر می کردم خیلی واقعی هستند همه آنها خیالی بودند ، پوشالی بودند، ناچیز بودند جز تصور و وهم هیچ چیز دیگری نبودند تنها چیزی که خیلی واقعی بود خیلی حقیقی بود آن سر مبارکی بود که روی نی، قرآن تلاوت می کرد می خواهید بروید کربلا، بیخود راه می افتید برای چه چیزی می روید کربلا؟شما با وجود امام مرتبط شدید؟این ارتباط را برقرار کردید که سر ودست میشکنید که به کربلا بروید؟اول با امام مرتبط شوید.آیا ارتباط با امام حسین مفهومش دایم اشک ریختن است؟ اصلا.مفهومش دایم در زجر های روز عاشورا زندگی کردن است؟اصلا. پس مفهومش چیه؟ در لحظه آخر عمر امام حسین ماندن وخارج نشدن است.می توانید بفهمید یعنی چی؟اگر فهمیدید تا هفته بعد زندگیتان باید خیلی تغییر کرده باشد هر دقیقه باید پشت ورو بشوید.اگر هم نفهمید من نمی توانم کاری بکنم،چون من آن چیزی که فهمیدم گفتم .کسی که فهمید برد.کسی هم که نفهمید بمرد.تا می گوید محرم و عاشورا و امام حسین یعنی لباس مشکی و زنجیر زدن، اشک ریختن و...... اینها مال اول راه است برای اینکه راهت بدهند،و وقتی راهت دادند، آن لحظه آخر عمر امام، در گودال قتلگاه متصل شدن است،که وصل شوی ودیگر از امام جدا نشوی. چی به تو می دهند؟رضایت ؛تسلیم. در مقابل؟ حضرت حق. چون تسلیم در مقابل زور که نشد ،تسلیم در مقابل حضرت حق شد.والسلام.  




















 

 

 

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید