منو

جمعه, 07 ارديبهشت 1403 - Fri 04 26 2024

A+ A A-

پر کردن فضاهای خالی دوران پیری را در جوانی تدارک ببینیم چگونه؟

بسم الله الرحمن الرحیم

امروز روی سخنم با نوجوانان وجوانان است خوب گوش کنند گرچه که حرفهای امروزمان برای هر سنی راهگشاست ، منتهی به میزان فرصتشان از عمری که در پیش دارند . القصه : آدمی از زمانی که به قوه تشخیص می رسد از موارد بسیار مهمی که می آموزد ذخیره کردن است . هر چیزی که جلوی خودش می بیند ذخیره می کند برای خودش . ذخیره کردن ابتدا با جمع آوری اموالی که مورد علاقه است ، مورد احتیاج است ، شروع می شود . کلام یک بزرگ است که می فرماید چنان زندگی کن که صد سال دیگر زنده ای ، چنان عبادت نما که دقیقه ای دیگر خواهی مُرد . این جمله زیبا با نوع گویش مخصوص امیرالمؤمنین ، از ایشان است ، ولی آدم های زیادی بطور دائم شعارگونه این را بکار می برند و چه بسا حتی مفهوم این جمله را هم در نیافتند . ذخیره برداشتن برای روزهایی که در پیش است کار بسیار پسندیده ای است چنان که امیرمؤمنان فرمودند ، اما چگونه ؟ آدمی در هر دوره ای از زندگی اش صاحب توانایی های مالی ، قدرتهای بدنی ، توانایی های اعضای حسی و خیلی چیزهای دیگر است که سرخوش در آن دوره نهایت استفاده را می کند .(بنده یک روزی جدول های کنار باغچه ها را که ارتفاع داشت و باریک بود عین بازی قدیمی گردو شکستم پایم را می گذاشتم و می رفتم ، سرخوش چه لذتی می بردم که از آن بالا نمی افتم ، امروز روی فرش هم نمی توانم این کار را انجام دهم .) و به دوران پایان یافتنش هیچ اندیشه ای ندارد . از آن بدتر که وجود توانایی های متعدد را نشانه ای از شخصیت بالای خویش می پندارند و دوران می گذرانند . غافل از رسیدن دوره افول این ویژگی ها بسر می برند و یکباره چشم باز نموده و با دوره ای از زندگی اش روبرو می شود که از قبل آن را مشاهده نکرده بود و تدارک روزگارش را ندیده بود . چنان در چاله تهی شخصیت می افتد که نمی داند چه کند ؟ چون همه توانایی های پیشین را که بوجود آنها افتخار می کرد و خود را شخصیتی درخشان می دید از دست داده و جایگزینی برایشان ندارد ، حالا چه کند ؟
بگذارید مثالی بزنم : من با عامه مردم سروکار دارم پس از افراد خاص و برتری هایشان نمی گویم که صد البته آنها را نیز شامل می شود و بسیار هم در آنها نمود بیشتری دارد اما از میان عموم مردم مثالی می زنم : خانمی را در نظر بگیرید که از سنین کودکی خیلی خوب تربیت شده از انجام همه کارها با مدیریت بالایی برمی آید در نتیجه بطور دائم مورد تمجید و تحسین دیگران قرار می گیرد و کسب این مدیریت های بیرونی و دریافت تحسین ها مانع از اندیشیدن به ذخیره سازی جنبه های درونی می شود و هیچ کدام از آن همه تحسین کننده نمی گوید که برای فردایت چه آماده کرده ای ؟ فردایی که دیگر جسمت توان پرداخت کارهای سنگین را ندارد ، ذهنت دیگر نمی تواند در لحظه همه چیز را کنار هم مدیریت نماید . در نتیجه از تو هیچ حرکت تحسین برانگیزی نمی تواند صادر شود ، آن وقت تو می مانی و تو و دنیایی خالی که در آن هیچ چیزی برای برون ریزی وجود ندارد تا بدان توسل جسته ، از خودت نمایشی در عموم داشته باشی تا باور کنی که دیگران تو را می بینند ، وه که چقدر تأثر برانگیز است ، نیست ؟ این فضای خالی وجود که از قبل خوراکش مهیا نگشته ، هم چنان خالی مثل یک قاب خالی بدون تصویر می ماند و دنیایی از افسوس و آه از گذشته ای که گذشت و دیگر تکرار نمی شود ؛ و دلگیری از همه کسانی که روزی برایشان خدمت نموده و امروز سراغش را نمی گیرند و پذیرا نیست که آن روز هم فقط محض خدمتگزاری نبوده و میزان بالایی جهت مطرح نمودن خود و دریافت تحسین های دیگران هم بوده ، این تفکّر نیز بسیار غم انگیز است . برای دوران کهولت و افتادگی جسمی خیلی تصویر تاریک و غمباری است . حتماً می پرسید چه کنیم ؟ عرض می کنم : در جوانی همه ظرفیت های وجودی ، خالی و پُر انرژی است . هر چه داریم خالی و پُر انرژی است ، به یک بچه نگاه کنید یک لحظه نمی تواند بنشیند ، پُر از انرژی هست و ظرفش خالی است ، چون هنوز پُر نشده که سنگینش کند تا بنشیند. همه ظرفیت های وجودی خالی و پُر انرژی است و می تواند هر محتوایی را که به آن پیشنهاد کنی پذیرفته و در خویش جای دهد ، پس در سنین جوانی آدمی صاحب دو لایه بیرونی و درونی است و اگر بخواهد آدم موفقی تا لحظه مرگ دنیایی اش باشد می بایستی هر دو لایه را هم زمان مملو از توانایی ها نماید . مهارت های بیرونی را همراه با شعور درونی کسب کند . مثلاً اگر خیاطی استادانه خیاطی می نماید ، عالی است اما باید بیاموزد که این فنون فقط در خیاطی کارساز نیست بلکه دارای مفاهیمی باطنی هم هستند . اگر حلقه آستین را به حلقه لباس می دوزد و سعی می کند که کاملاً بر هم منطبق شوند تا لباس هم زیبا باشد و هم راحت ، این خودش درسی است برای زندگی که جوان بیاموزد چگونه خود را در مرور زمان با پیچ و خم های آدم های کنار خویش تطبیق درست و بهینه دهد تا در روزگار کهنسالی که حوصله کمتر ، توان بدنی ضعیف تر و توقعات عمیق تر است گرفتار نشود و دیگران را گرفتار نکند . الان همه آنهایی که خانه هایشان افراد کهنسال و پیر دارند دچار مشکلات عدیده برای سازش و خدمت رسانی به این ها هستند ، در جوانی در کنار کارهای روزمره از مطالعه ، تمرکز و مراقبه و بسط جوهره وجودی خویش غافل نشوند تا در روزگار کهولت که بدن توان کارهای سنگین ندارد وسیله ای برای پُر کردن اوقات خویش داشته باشند . و متوقع از دیگران برای پُر کردن اوقات خالی اش نباشد .
کلام را جمع کنم : امروز به آنچه که قادرید بروز دهید فقط تکیه نکنید چون خیلی زود دورتان می گذرد و برای روزگار پیری و افتاده حالی ذخیره وجودی معرفتی نیاز دارید تا در آن ایام تنهایی بر شما فشار نیاورد . امروز باید با آن طوطی ارتباط برقرار کرد ، امروز باید با درخت پرتقال ارتباط یافت ، امروز باید با کُنه وجود انسان ها ارتباط پیدا کرد تا در روزگار پیری این ارتباطات ، برای شما باقی بماند . از همه مهم تر آن که ذخیره دوران میانسالی و کهنسالی باید وجودی باشد تا زوال نپذیرد ، قابل فراموش شدن یا فطرت و سستی نگردد . تجربیات کاربردی از آن جمله است و باید توجه نمود خاطرات با تجربیات بسیار فرق دارد . اکثر ما در سنین بالا در خاطرات زندگی می کنیم نه در تجربیات و این بدترین حالت است . خاطرات قاب تصویری از گذشته است که امروز قابل تکرار کردن نیست و سبب افسوس و حسرت . اما تجربیات کلیدهای مهارتی می باشد که در هر دوره ای و با انتقال آن به دیگران قابل استفاده است ؛ فقط کافی است مفهوم آن ها را منتقل کنیم تا جوانترها بر ابزارهایی که در دست دارند تطبیق داده و بهره برند . هر آنچه که در دنیا انجام می دهید همچون قرآنی که تلاوت می کنید و دارای بطن های متعدد هست که شما موظف به کشف این بطن ها هستید همه چیز در عالم دارای بطن های متفاوت است که اگر امروز که جوان هستید قابلیت این را دارید سبک ، سنگین کنید ، حمل کنید ، بخرید ، بیاورید و ببرید ، اگر به بطن آن ها وارد نشوید در روزگار پیری فقط خاطرات تلخ و از دست داده برای شما باقی می ماند . اما آنهایی که با مفاهیم در کنار مظاهر آشنا می شوند در پیری با مفاهیم زندگی می کنند . پدر یا مادر ، زن یا مردی که تلاش می کند آزادی به اطرافیانش ببخشد و مفهوم آزادی را نمی شناسد یک مشت قرارداد پوچ و تو خالی می سازد و افراد مقابلش را درون آن ها قایم می کند . تا جوان است زورش می رسد ولی پیر شد دیگر زورش نمی رسد و آن وقت فقط حسرت است و حرمان ، آه است و افسوس .
من اگر ساعتها توی خانه و توی همان تک مبلم بنشینم تنها نیستم ، باور کنید تنها نیستم . نه اجنّه همراهم هست ، نه ملائک را می بینم ، نه با اولیای خدا همنشینم ، نه در محضر دائمی امام زمان(عج) هستم ، هیچ کدام ؛ اما همان لحظه هوایی که دارم تنفس می کنم ، چه گرم است ، چه سرد است همان را می فهمم . امروز برای کاری رفته بودم داخل حمام ، آمدم بیرون ، کسی هم حمام نکرده بود وقتی بیرون می آمدم به دخترم گفتم : چه حس عجیبی ! گفت : یعنی چه ؟ گفتم : یک گرمایی دارم که انگار گرمای حمام است . گفت : مگر حمام کردی ؟ گفتم : نه . گفت : یعنی گرمته ؟ گفتم : نه . شما از حمام آمدید بیرون ، ببینید اصلاً گرمتان نیست ولی یک حرارت مطبوعی با بوی حمام به مشامتان می خورد و حسش می کنید ؛ من با آن حرارت بازی می کنم عین بچه ای که با بادکنک بازی می کند ، یک ساعت با آن سرگرم هستم . من همنشین می خواهم چکار ؟ هم سخن می خواهم چکار ؟ باشد شکر خدا را می کنم ، دوست می دارم ، ماشاءالله همیشه هم دورم شلوغ است ، به دنبال یک وجب تنهایی همیشه می دَوم که داشته باشم اندیشه کنم ، نه این که فکر کنید مسئله خاصی دارم ولی از هر چیزی که دور من هست از ظاهرش به داخلش سفر دارم ؛ برای همین عمر و زندگی در دنیا را خداوند به پنجاه هزار سال در قرآن عنوان کرده است ، چون هر اتفاقی هر شیئی ، هر موجودی بیرونی دارد و درونی . در جوانی بیرون می دیدم، چه پوشیده بود ، چقدر طلا و جواهر داشت ، چطوری می رقصید ، چطوری راه می رفت ، واه واه واه با آن کفش هایش . الان آن کفش ها را می بینم ، تزلزل و عدم اعتماد خانم ها را می بینم ولی دیگر با آن می خندم چون برای خودش سفری است ، لذت می برم . آقایان را هم می بینم ، آقایان درگیر لباسشان هستند ، از این طرفشان پیدا نشود ، از آن طرفشان پیدا نشود ، یک چیزی بخر و بپوش که با دست بالا نرود . از این ها بیرون بیایید ، اگر نیایید بیرون به بطن مطالب پا نمی گذارید . در جهان و در عمردنیایی شما هر چقدر که تا الان عمر کردید، باور کنید اندازه یک انگشتانه کوچک است ، چون هر آن چه که در این انگشتانه کوچک می گنجد میلیاردها برابر مفهوم دارد و شما از همه مفاهیم آن دور بودید ، هیچ وقت مفاهیم آن را درک نکردید ، من هم نکردم خیلی برای خودم متأسفم . امروز تنها جایی که به حال خودم تأسف می خورم ، همین نقطه است چون می ترسم که پایان عمر دنیایی زود برسد و من همه این ها را مزه نکرده باشم . من عین بچه ای که دوست دارد هر چه گلابی است ، هر چه شلیل است به هر کدام یک دندان بزند ، من دلم می خواهد همه را دندان بزنم چون می دانم این شلیل با آن شلیل مزه هایشان متفاوت است ، امکان ندارد یک جور باشد ، یک جور نیست ، من همه شان را خوشمزه می دانم . بدمزه است ، وقتی که من بدمزه ام و خوشمزه است وقتی که من خوشمزه ام . آنها مزه های واقعی خودشان را برای ما آورده اند ، من توی مزه واقعی خودم نیستم که بتوانم حسش کنم . می گویند : پدر ، مادرها بچه های اولشان را خیلی دوست دارند ، بیشتر از بچه های دیگرشان ، بعضی ها می گویند بچه آخر ته تغاری است بیشتر دوست دارند ، من می گویم اشتباه می کنید چون بچه ها دقیقاً مثل میوه شلیل هستند ، این را گاز می زنی یک مزه ای دارد ، این یکی را گاز می زنی یک مزه دیگر دارد حالا بعضی ها مثل من بیچاره هستند سه تا دارند ، بعضی ها خوشبختند 10 تا دارند ، 10 تا شلیل گاز می زنند ، بد است ؟ اولی و آخری شیرین تر است ؟ نه امکان ندارد ، آن اولی ، آخری شیرین تر است برای آن کسی که حالش آن طوری است ، اولی ودومی و...........و دهمی همه اش ، یک مزه ندارد اشتباه نکنید چون اگر یک مزه باشد خسته می شوید ، دلزده می شوید ؛ نه این طوری نیست هر کدام یک مزه ای دارد که تو را وادار می کند یکی دیگر داشته باشی . می گویند خانم ها وقتی زایمان می کنند همه شان بلااستثناء بعد از زایمان می گویند غلط کردم اگر دیگر بچه آوردم ، مادربزرگ ها هم می خندند چون سال نکشیده یکی دیگر باردار هستند . این قصه است چون شلیل را گاز زده دیده عجب مزه ای دارد ، این یکی را چقدر گاز بزند ، تمام می شود ؛ می گوید یکی دیگر می آورم گاز می زنم ، قصه این است .
زندگی زیباست به شرط آن که من زیبایی را بشناسم . زندگی شیرین است به شرط آن که پُرزهای زبانم ، چشایی و شناسایی شیرینی را داشته باشد ؛ زندگی زیباست به شرط آن که چشمان من بتواند زیبا ببیند ؛ زندگی زیباست به شرط آن که گوشهای من موسیقی زیبا و دلنشین زندگی را بشنود . زندگی خیلی زیباست ، لایه های سیاه قالبهای وجودی تان را شستشو کنید و بیرون بیایید . یک راه بیشتر نداریم این راهی که ما تازه شروع کرده ایم می خواهیم برویم یک جاده بیشتر ندارد و جالبش این جاست که هر کسی پایش را در این جاده گذاشت برگشت ندارد . می گویید شاید پشیمان شدم ؟ پشیمان شدی همان جا می نشینی ، جایت دیگر کنار جاده است ، می نشینی و آمدن و گذر کردن بعدی ها را با حسرت فقط تماشا می کنی ، همین . اگر با من می آیید بسم الله ، بیایید برویم با همدیگر شلیل ها را گاز بزنیم ، یکی یکی گاز بزنیم و کیفش را بکنیم و ببینیم چقدر با هم متفاوت هستند اما با نیّات چرک و کثیف نمی توانید ، با بدخواهی نمی توانید بیایید ، اگر نماز نمی خوانی نمی توانی بیایی ، اگر نماز صبحت قضا می شود و متأسف نمی شوی ، نیا فایده ندارد . اگر فکر می کنی که بهانه های خوب می توانی پیدا کنی که حُکم خدا را زیر پا کنی ، نیا ؛ چون من نمی توانم به شما کمک کنم ، من هیچ کمکی در این زمینه نمی توانم بکنم چون به شما یاد دادم خودتان گاز بزنید من جای شما گاز نمی زنم . من گاز می زنم به به می کنم بعد نگویی کلاه سرم گذاشت برای خودش را خوب برداشت به من کالش را داد ، اصلاً از این خبرها نیست ، تا الان این همه گفتید خسته نشدید ؟ از این به بعد هر که گفت گوشش را می گیرم از این جا می اندازمش بیرون که دیگر نیاید .

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید