منو

چهارشنبه, 12 ارديبهشت 1403 - Wed 05 01 2024

A+ A A-

چهار پایه ی میز شادی جهان

بسم الله الرحمن الرحیم

یک جایی خواندم و خیلی هم برایم جالب بود که نوشته بود : میز شادی جهان چهار تا پایه دارد . مگر همه میزهای دیگر پنجاه تا پایه دارد ؟ میز به صورت عموم می شود چهار پایه . دو پایه را استناد داده بود به حافظ ، دو پایه را استناد داده بود به مولانا ، به سعدی ، به کی حالا بماند . بعد یک چیزهایی را هم نوشته بود من اصلاً نفهمیدم اینها چه ربطی داشت با آن چیری که او گفته . تیتر خوب و قشنگ بود . ببینید ، اگر قرار باشد آنهایی که دور یک میز می نشینند به همه شان خوش بگذرد باید همه شان در یک خط مشی درست و یک جور حرکت کنند . او می گفت دو تا پایه اش این است : مَرنج و مَرنجان . خودت از دیگران رنجیده نشو ، دیگران را هم مرنجان . خیلی شعار قشنگی است ولی وقتی وارد عمل می شویم ، نمی شود . خیلی کار مشکلی است . من بارها امتحانش کردم . تا چیزی را امتحان نکنم برای شما نمی آورم . در مسائل مختلف سعی کردم رنجیده نشوم . اصولاً نمی رنجانم یعنی اصلاً در خونم نیست . مگر این که متوجه نشوم . بله ، یک جایی هم ممکن است یک نفر را رنجانده باشم ولی نفهمیدم . عمداً کسی را نمی رنجانم . چون بسیار من را رنجاندند و بسیار به من سخت آمده . برای همین با خودم عهد کردم ، حرفت را رُک بزن . کسی را نرنجان . حقت را مطالبه کن ولی کسی را نرنجان . برای همین هم سعی می کنم کسی را نرنجانم و آن قدر در این معامله سعی کردم دیگر نیاز به سعی ندارم . خودبخود نمی رنجانم اما در قسمت مرنج خیلی کار است ، می رنجم ، ناراحت می شوم . بعد گفتم : خب ، تو گفتی مرنج و مرنجان . در قسمت مرنجان به اعتقاد خودت پیروز شدی ولی در مرنج چرا پیروز نمی شوی ؟ کجای کارت عیب دارد ؟ آمدم نگاه کردم ببینم کجاها رنجیدم ؟ یک جاها و یک برخوردهایی بوجود می آید که آدم رنجیده می شود . خوب که نگاه کردم دیدم آن نقطه هایی که من رنجیدم ، یک چیزی در درونم داشتم . یک چیزی داشتم که روی آن را پوشانده بودم اما فرد مقابلم بدون این که حتی خودش متوجه بشود ، آمده روی آن را برداشته یعنی آمده یک کاری کرده که آن چیزی که آن زیر بود آمده بیرون . اینجا بود که رنجیدم . مثلاً ؟ این که بچه کوچک دارم و او یک کاری کرده . دوستی ، آشنایی ، افراد خانواده یا هر کسی یک اخم به این بچه کرده که بنشین ، آرام بگیر . بشدت من را رنجانده . بعد به خودم می گویم : چرا رنجیدی ؟ چون برای بچه ات چشم نازک کردند رنجیدی ؟ خیلی مسخره است . برای چه می رنجی ؟ تو به این بزرگی متوجه نیستی ؟ خب این بچه کار بدی کرده بود ، کار خطرناک کرده بود . ممکن بود اتفاقی برای او بیفتد . چه بهتر ! مجبورش کرد که بنشیند . این دیگر رنجیدن ندارد تشکّر هم دارد نه این که برنجی . ولی رنجیدم ، هنوز دلم در رنجش است . باز یک ورق دیگر را برداشتم رفتم به عمق ، گفتم : آهان ! تو با این نگاه خشم آلود یا به اصطلاح این نگاه انتقادگرانه ای که به فرزندم کردی می خواستی به من بگویی تو عرضه نداری بچه ات را تربیت کنی . آهان ! یافتم ، یک ناخن به من کشید برای همین رنجیدم . برای همین خودم به خودم گفتم : خب حق دارم برنجم دیگر ! آخه بتو چه که می آیی به بچه من تذکّر می دهی ، من خودم عقلم می رسد تذکّر می دهم . بعد دوباره خودم برگشتم از این طرف خودم را نگاه کردم . گفتم : اگر تو عرضه داشتی زودتر از او می دیدی و زودتر از او تذکّر می دادی . پس بازهم حق رنجیدن نداری . برای این که از دیگران نرنجیم چون بالاخره این رنجش بوجود خواهد آمد ، ما انسانیم . ولی برای این که این رنجش دوام نیاورد ورق زدن دفتر لازم است . این ورق وجودت را بلند کنی بینی زیر آن دیگر چیست که باعث رنجش تو شده ؟ یک جایی از در رفتی داخل ، خیلی تو را تحویل نگرفته اند . رنجیدی ، یعنی چه ؟ چرا ؟ من از دیگران چه کم دارم ؟ چرا من را تحویل نگرفتند ؟ بشدت به شما برخورده . شاخک هایت را بالا دادی که الاّ و بلا دیگر آنجا نمی روم ، پیش اینها نمی روم ، دیگر دوستشان ندارم ، من را رنجاندند . خیلی خوب ، دست شما درد نکند . حالا یک ذرّه آرام بگیر تا با همدیگر یک نگاهی به این دفتر بکنیم . چرا تو را تحویل نگرفتند ؟ اولاً : بگرد ببین چرا تو را تحویل نگرفتند ؟ دوم ، تحویل گرفتن یعنی چه ؟ یعنی یک نفر بیاید قربان صدقه ات برود ؟ تو را بالا ، بالاها بنشاند ؟ پس چیزی که تو دنبالش می گشتی این بود که دیگران ایگو یا منیّت تو را تحویل بگیرند . چون منیّت تو را تحویل نگرفتند تو رنجیدی . حالا اگر پیش برویم دلایل این که چرا ما را تحویل نگرفتند هم پیدا می شود . چون همیشه در ساحت وجود ما ، آنچه را که بعداً پیدا می کنیم برای دیگران عیان است . بر ما عیان نیست ولی برای دیگران عیان است . برای همین هم نرنجیدن خیلی کار سختی است ولی مجبوری تمرین کنی . چرا ؟ چون این میزی که تو دور آن نشستی و می خواهی شادی جهان را تجربه کنی ، یک پایه اش نرنجیدن است و اگر این پایه را تو درست سر جای خودش نگذاری مطمئن باش این میز همیشه یک ور است و همیشه اسباب تکّدر خاطر و نگرانی تو است . پس ، مرنج و مرنجان . رنجاندن دیگران هم که خیلی خوب و واضح و روشن است . مردم را چرا می رنجانید ؟ خیلی جاها شما بیشتر از مردم می دانید ، خیلی عالی است . ولی تو می دانی ، ندانستن او سبب تفاخر تو نمی تواند بشود ، پس مردم را نرنجان . دو تا پایه دیگر هم دارد : بنوش و بنوشان . خودت بخور به دیگران هم بخوران . ساده ترینش ، قبل عید است می روی لباس بخری اگر می خواهی یک پیراهن مردانه بخری 200 هزار تومان ، برو150 هزار تومانی اش را بخر . خانم اگر تو می خواهی یک روپوش بخری ، 700 هزار تومان ، البته الان نمی دانم قیمتها چند است همین طوری دارم می گویم . یک دانه بخر که 200 هزار تومان ارزانتر باشد . تو که با یک دانه روپوش 7-6 سال سرنمی کنی ! بعد از یک مدت کوتاه ، پوشیدن می گویی : دیگر از مد افتاده . پس لازم نیست که حتماً یک جنسی را بخری که 10 سال عمر بکند . بنوش و بنوشان . برای خودت تهیه کن ، برای دیگران و آنهایی هم که نمی توانند هم تهیه کن . در مبحث کار دنیا این شکلی است . اگر برای خودت چیزی تهیه می کنی ، برای افراد دیگر هم تهیه کن . شما در فامیل خانواده هایی را داری که از لحاظ مالی توانشان خیلی پایین است . می آیی سالیانه برای خودت عسل ، کشمش و شیره می خری . این و آن را می خری . خیلی هم خوب است شما همیشه قوتتان در منزل آماده باشد . ولی کنار قوت خودتان یک قوتی هم لااقل یک پنجم یا یک هشتم آن چیزی که خودت می خری برای آن خانواده هم در نظر بگیر . حالا چه اتفاقی می افتد ؟ وقتی تو عسل می خوری ، شیره می خوری و خیلی هم خوشت می آید ، اگر یک لحظه کوتاه یادت بیفتد که فلانی ندارد بخورد همان آن کام تو تلخ می شود . شادی تو منقطع می شود . در مباحث معنوی ، اخلاقی و اجتماعی هم باز همین جور است فرقی نمی کند . هر چیزی را که دانستی اگر در برخورد با دیگران طالب دیدید به آنها هم ارائه کنید . بعضی از خانم ها یک چیزهایی را یاد می گیرند می پزند ولی برای دادن دستورش به دیگران هزار جور طفره می روند ، چرا ؟ در حالی که تو می پزی ، خودت می خوری ، بقیه می خورند لذت می برند . او هم اگر جای دیگر بپزد خودش می خورد و بقیه ای هم که با او می خورند همه لذّت می برند . آن وقت لذّت منتشر می شود ، در جامعه شادی سیّار می شود ، همه جا را می گیرد . میز شادی جهان چهار پایه دارد . مرنج و مرنجان ، بنوش و بنوشان . بخصوص الان که شرایط خیلی هم سخت است و به سال نو هم داریم نزدیک می شویم . این نکته خیلی جای وسیعی دارد . به من زنگ می زنند و درخواست کمک می کنند ، گاهی اوقات آن قدر سخت می شود وقتی سر میز غذا قرار می گیرم با غذا بازی می کنم ، نمی توانم بخورم ، خوردن سخت است ، به دیگران چیزی نمی گویم چون بقیه باید غذایشان را بخورند ؛ به آنها بخوران آخر دستم نمی رسد ، طرف شهرستان است ، اگر بتوانم برایشان پول واریز کنم انجام می دهم ولی گاهی اوقات این را هم نمی توانم انجام دهم آن وقت است که شادی من کاملاً ناقص است ، آن لذّتی که از آن غذایی که خودم پخته بودم می توانستم ببرم دیگر وجود ندارد ، تا جایی که دستتان و وجودتان کار می کند این دو مطلب را در نظر بگیرید و فکر کنید و کار کنید .
صحبت از جمع : جامعه ما گرفتار حالتی شده که با سی سال پیش زمانی که ما بچه تر بودیم خیلی فرق کرده است . اگر در یک خانواده ای دو یا سه بچه بودند ، لباس ها دست به دست می گشت تا به بچه کوچکتر می رسید ، وقتی شلوار پاره می شد همه می رفتند آرمی می خریدند می دوختند سر زانوهایشان ولی الان این طور نیست . ما یک همسایه ای داشتیم یک پیکانی داشت هر کسی مریض می شد یا اتفاقی می افتاد او در خدمت همه بود . دو تا همسایه داشتیم که تلفن داشتند کسی از خارج یا از شهرستان می خواست زنگ بزند به آنها زنگ می زد آنها می آمدند صدا می کردند . جامعه به این چیزی که شما می گفتید خیلی نزدیک بود ، خیلی مشکلات بود ولی می گفتند برای جبهه کمک کنید یک کامیون پُر می شد ، خانواده هایمان به این شکل زندگی می کردند و نفس سلیم تر و بزرگوارانه تر داشتند . تا این که آن چیزی که در دنیا به عنوان هدف تعریف شده بود که مادی گرایی بود ، رسیدن به ماشین بهتر ، رسیدن به خانه بزرگتر ، رسیدن به فرش ابریشم ، این در جامعه ما بعد از جنگ نفوذ داده شد . من که آن دوره را دیدم ، اگر یک لحظه برقم قطع شود فکر می کنم دنیا به آخر رسیده ، برای بچه های ما خیلی از این شرایط قابل باور نیست که برقی نبوده ، چراغ گرد سوزی بوده همه باید دور آن می نشستند مشقشان را می نوشتند ، زندگیشان را هم می کردند ، شاد بودند ، ازدواج می کردند خیلی زودتر از الان ، صاحب فرزند می شدند خیلی زودتر و بیشتر از الان ، خوشی های خودشان را داشتند ، شب هم 9 یا 10 شب می خوابیدند از آن طرف هم صبح زود بلند می شدند . این فرمایشی که شما می کنید چون صحبت جهاد شد در زندگی الان این واقعاً یک جهاد است که آدمی بتواند به این باور برسد که اشکال ندارد مثلاً من ماشینم را عوض نمی کنم ولی این کاری را که شما پیشنهاد می دهید را انجام می دهم ، یا فلان لباس را نمی خرم ولی آن کاری را که شما پیشنهاد دادید را انجام می دهم ، این چهار پایه را سعی می کنم برای خودم درست کنم ، واقعاً جهاد است . عده ای بعد از جنگ آمدند خدمت رسول الله ایشان به آنها گفتند این جنگ ، جنگ اصغر بوده ، آن جهاد اکبری که مورد نظر پیغمبر بوده ، چه بوده ؟ آنها که با هم عقد اخوّت داشتند اصحاب صفه تمام زندگیشان روی سکویی بوده ، یک نانی می خوردند . کسانی که از شعب ابی طالب آمدند و سه سال سنگ به شکمشان می بستند ، اینها از جنگ برگشتند پیغمبر فرمودند این جهاد اصغر بود حالا باید به جهاد اکبر برسیم . نه مایی که همه چیز می خوریم و آب گرم همیشه در خانه هایمان هست ، کاملاً متفاوت است ، این یک جهاد است که حداقل از این همه نعمت خدا که در اختیار ما قرار گرفته بتوانیم اول ببینیم ، بعد شکر کنیم . طرف تویوتا دارد آنرا نمی بیند ، دنبال بنز است ، بنز بیاید دو هفته بعد بنز را نمی بیند دنبال ماشین گرانتر است . خانه 200 متری دارد در یک محله ای ، آن را نمی بیند دنبال محله بالاتر است ، این ما را به اسفل السافلین می برد ، وقتی تو بند به این ماده و به این دنیایی و مدام می گویی من را بکِش ، من را بکِش این کجا می کشد ؟ به اعلی علیین می کشد ؟ خوب به قعر می کشد ما همه گرفتاریم . می گویم از این حرفهایی که شما گفتید زیاد شنیدیم ، یک عزم جزمی می خواهد تا خداوند به ما کمک کند . ما فکر کردیم اگر امام زمان ظهور(عج) کنند همه چیز گل و بلبل است ، همه چیز تمام می شود ؟ همیشه می گویم خدایا قوم موسی گرفتار این شدند اصحاب پیغمبر آخرالزمانت گرفتار این نشوند ، ولی فکر می کنم بشوند . خدا در قرآن می فرماید : پسران و مردانشان را می کشتند و زنان را به بردگی می بردند ، زمانی که حضرت موسی می آید آنها را از فلاکت در می آورد یک جایی می رسد که آنها در حال تردید بودند ، به موسی می گویند تو نیامده بودی ما گرفتار بودیم ، تو هم آمدی ما گرفتاریم خدا آن روز را نیاورد زمانی که امام زمان ظهور(عج) کند بگوییم آن زمانی که تو نبودی ما گرفتار بودیم حالا هم تحت فشاریم و گرفتاریم ، این کفران نعمت است . خداوند ان شاءالله کمک کند نعمتمان را ببینیم و شکر کنیم اگر این توفیق به ما داده شد آن وقت می توانیم یک قسمت از نعمت مان را به دیگران بدهیم.
استاد : بسیار متین و منطقی ، دقیقاً همین طور است ، من به شما پدر مادرهای این نسل می گویم قربانی ، برای این که یک چیزهایی از قبل ایراد داشته به پا خاستید و از بین بردید که این غلط است ، میهمانی های آن مدلی غلط است ، مشروب خواری غلط است ، شب نشینی های آن مدلی غلط است ، زن و مرد مختلط بدون حدود غلط است . یک سری آنها را پایین ریختید از این طرف مواظب باشید که زیر پایتان شل نشود من دارم به شما پدر، مادر هایی که نسل قربانی محسوب می شوید این را می گویم ؛ اگر شما برای خودت اجرا کنی بچه ات یاد می گیرد ، بچه ات طالب می شود ، وقتی چیزی را شما می بینید که برای خودت اجرا کردی دنبال شما خواهند آمد خیلی باهوش هستند ، هم باهوش هستند هم نسل های پیشرفته ای هستند . فقط کفایت می کند شما از نفس خودت یک حرکتی را انجام بدهی حتی لازم نیست که اجبار کنی . شما انجام دهنده باشید ، دستور دهنده نباشید . اشکال ما این است که دستور می دهیم که باید این جوری باشد ، شما انجام بدهید آنچه را که می بایستی در عصر حاضر آن جوری باشد ، شما آن جوری باشید کاری به بقیه نداشته باشید بقیه به شما می پیوندند امروز نه فردا ، فردا نه پس فردا ، پس فردا نه دو روز دیگر ولی اگر بخواهید دنیای شما دنیای شادی باشد : یادتان باشد مرنجید و مرنجانید ، بنوشید و بنوشانید . اشتباه نکنید که من نمی رنجانم اما اصلاً مهم نیست بزرگواری می کنم هر چه می خواهند من را برنجانند تو دیگر آخر سر اصلاً آدم نیستی یک موجود له شده به درد نخور هستی ، چه کسی چنین حرفی را زد ؟ شما عمل کننده باشید نه گوینده کلام ، اشکال ما این است که همیشه می گوییم اما عمل در ما اتفاق نمی افتد . دو روز پیش دنبال وسیله ای می گشتم از خانمی که جدیدا به من پیوند خورده است خواستم که بالای کمد را ببیند تقریبا می شود گفت دو سالی بود به آن بالا دست نزده بودم حتی فراموش کرده بودم چه دارم ! وقتی آن خانم وسایلم را جابه جا کرد که آن چیزی که می خواهم پیدایش بکند از خودم شرمنده شدم دیدم دو تا ظرف پذیرایی دارم که اصلاً این دو ساله یادم نبوده است دارم حتماً یک خانه ای آن دو تا ظرف را الان کم دارد شاید دو تا خانه ، وقتی من آن را بر دیگران عرضه می کنم دختر من ، پسر من مشاهده می کند حتی گاهی می گویند این خیلی خوشگل است نمی خواهی برای خودمان نگه داری ؟ و وقتی من تذکر می دهم بله خوشگل است ولی نگاه کن این را هم دارم که خوشگل است . لازم نیست که مال او را بگیرم ببخشم وادار کنم تو باید از این چیزی که داری صرفنظر کنی ، من ببخشم بخشیدن دستوری نمی شود خلاصه روزگار بسیار عجیبی است یاد بیاورید شما امت آقا رسول الله هستی که دخترش در شب عروسی به خانه بخت رسید دیگر لباس عروسی اش را نداشت .شما اگر این را بخاطر بسپارید یک دفعه هم امکان پذیر نیست یواش یواش تعدیل می شوید ، آرام آرام تعدیل می شوید تا جایی که همه اینها به هم سر به سر می شود و امکان پذیر هم هست اگر شما خیال جهاد دارید بسم الله شروع کنید و تمام کارهای خوب و نیک و پسندیده را انجام دادن . بخشیدن به دیگران ، نرنجاندن دیگران ، رنجش پیدا نکردن از دیگران مفهومش این نیست که شما احکام دین را سست نگه دارید ، که نمازت را هرجور که دلت خواست بخوان ؛ این رابطه من با خداست ، او باید قبول کند ؟ من هم این را می دانم اما وقتی از تو قبول می کند که تو اشراف بر ماجرا نداشتی ، آگاهی نداشتی ، سواد کافی نداشتی نه یک جوان توانایی که دسترسی به همه چیز دارد فقط و فقط صرف این که یک رابطه ای بین خدا با بنده اش است ، اگر این جوری بود چرا احکام داد ؟ پیغمبر خدا می آمد و می گفت ای جماعت هر طوری که دلتان می خواهد خدا را بپرستید ، این بت ها را بیرون بریزید فقط خدا را بپرستید . حالا دور خانه خدا تو دوست داری از این طرفی برو شروع کن ، تو دوست نداری تو از این طرفی شروع کن برو چه فرقی دارد طواف است دیگر یعنی چرخیدن دور خانه خدا ، تازه اصلاً احکام که نباشد طواف را تو یک جور دیگر معنی کن ، تو یک شکل دیگر معنی کن ، نمی شود . احکام دین را به طور کامل بیاموزیم .

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید