منو

پنج شنبه, 13 ارديبهشت 1403 - Thu 05 02 2024

A+ A A-

به دیده هایمان توجه ویژه و جدیدی بگذاریم

بسم الله الرحمن الرحیم

خوب با "من" هایتان چه کار کردید؟با "من" بیرونی و با "من" درونی تان چه کردید؟این چند روزه آیا جست و جویی کردید یا اینکه همچنان نشسته اید من به صراحت عرض می کنم هر یک ثانیه ای که از دست می رود نه تنها بر نمی گردد جبران هم نمی شود به جوان ها عرض می کنم پسران من و دختران من هوشیار باشید آینده از آن شما است و از آن شمایی که قرار است آینده دنیا را بسازید از آن شمایی که قرار است در رکاب مولا امام زمان حرکت کنید و سازندگی به وجود بیاورید اگر امروز زیربنای وجود خود را نسازید فردا روز به هیچ کجا دستتان بند نیست من گفتم باز هم خواهم گفت آنقدر خواهم گفت که دیگر گوش ها را بگیرید و بگویید بس است چقدر حرف می زنید ولی باز هم خواهم گفت تا نفس باقی است خواهم گفت به خصوص که این روزها وقتش است که تفاوت من بیرونی و من درونی یا من و خودتان را خویش تان را پیدا کنید تا برای شما عیان شود، اینها نه اینکه نبوده همیشه بوده اما عیان نبوده امروز روز ظاهر شدن و عیان شدن است و هر چه بیشتر این مقوله ها بر هر واحد انسانی عیان شود کمک والا و بسیار بزرگی برای ظهور آقا امام زمان خواهد بود ان شاءالله
امروز صبح بعد از نماز صبح قدری به دور و برم نگاه کردم از شما چه پنهان خانه ی خود را بخاطر این شب هایی که در پیش داریم تمام تشکیلاتش را جابه جا کردند و چیزی که باعث می شود که خانه قابل پذیرش باشد پرده ی سبزی است که به دیوار آویزان است و تشکیلاتی که برای گفت و گوهای هر شب فراهم شده است. دور و برم را نگاه کردم . خانه ام در اندازه بسیار کوچکی از یک تکیه یا حسینیه پارچه سبز به دیوار آویخته و از نظم همیشگی یک خانه درآمده بود . خوب نگاهش کردم . مثل خواب زده ها دور خودم چرخیدم . پرسیدم : چرا ؟ مگر ما حسینیه نداریم ؟ چه شده ؟ بهت و سرگشتگیم سخت بود . چون جوابی برای خودم نداشتم . نمیدانم این سرگردانی چقدر طول کشید تا یک لحظه کوتاهی که در آن لحظه خیلی کوتاه به چند سال پیش قبل از ماه محرم رفتم . آنهایی که با من همراه بودند و حرفهایم را خوب شنیدند ، آنچه را که میخواهم بگویم حتما به خاطر می آورند . یک شب که شاید یکی دوشب به محرم مانده بود ، در رویا دیدم از میان جنگل تاریکی درحال عبورهستم . درختها به هم پیچیده و شاخ و برگها سر درهم فروکرده و خیلی سخت . بادستانم شاخ و برگهای درختان را پس و پیش میکردم . چقدر رفتم ؟ نمیدانم . هول و هراس بسیاری من را در خود گرفته بود چون همه جا تاریک بود . درختها و برگها و شاخه ها را بادستها یا سرو صورت و بدنم احساس میکردم . درتاریکی عبور میکردم تا بالاخره به یک محوطه باز رسیدم . این محوطه باز را نورماه روشن کرده بود . قدم اول ، پایم را که گذاشتم در گل و لای فرو رفت . گفتم : همین است . قدم درآوردم . قدم بعدی را گذاشتم بازهم در گل و لای فرورفت . مستاصل مانده بودم ، خب چه کار کنم ؟ کدام سو بروم ؟ با این گل و لای چه کنم ؟ صدایی من را فراخواند . نورماه روی یک فرشی افتاده بود یا بهتر بگویم یک فرش زیر نورماه روشن شد و من دیدم و این فرش روی گل و لای افتاده بود . صدا من را دعوت کرد که به فرش وارد شو. کفشها را درآوردم و خودم را هرجور بود به فرش رساندم . پایم را که روی فرش گذاشتم دیگر خبری از گل و لای نبود . اما آنجا دیگر هرچه بود اطمینان بود ، امنیت بود . نفسی کشیدم اما صدا من را به سمت جلو فراخواند . من تا سر دیگر فرش روی دوزانو رفتم . یعنی همان طور نشسته روی دوزانو خودم را کشیدم سمت جلو و رفتم و همانجا هم دوزانو نشستم . موقعی که در جنگل می آمدم به خاطر می آوردم عده زیادی به دنبالم بودند که مدام به آنها میگفتم : من شاخ و برگها را میکنم . شما به دنبال من بیایید که کمتر آسیب ببینید . اما روی فرش تعداد زیادی در دوطرف و پشت سرم نبودند . چه شدند ؟ نمیدانم . به همه اشاره کردم با ادب و احترام بنشینید . نورماه به جلوی ما منعکس شد . من آقایی را مقابلم دیدم در حالی که آقا هم دو زانو نشسته بودند . صورتشان کاملا پوشیده بود . اما این آقا یک مشخصه بزرگ داشت . آن هم شمشیری بود که جلوی روی ایشان قرار داشت . از این شمشیرهایی که دوتا شاخه و دوتا نوک دارد . من تا ایشان را دیدم خواستم به ادای احترام برخیزم . اما ایشان امر کردند که بنشین . سپس آقا همانطور نشسته فاصله دو یا سه متر را بین خودشان و من را طی کردند و بسوی ما ، به سمت فرش در حرکت شدند . در فاصله کمی از من و آن فرش قرار گرفتند . سپس فرمودند : مرا میشناسی ؟ گفتم : بله آقا . شما آقا امیرالمومنین علی بن ابیطالب هستید . ولی و سرور همه مومنان عالم هستید . ایشان سری به علامت تایید تکان دادند و فرمودند : خانم ! در آستانه ماه محرم هستید . بر شما تکلیف است آنچه را که از ما میشنوید بر دوستان خویش بازگو نمایید . سپس یک دفتر خیلی بزرگ جلوی رویشان باز شد و شرح حال از آنچه که بر اهل بیت پیامبر و عزیزانی چون عزیزان یاران امام حسین در جایگاههای مختلف رفته بود بیان فرمودند . در پایان تاکید فرمودند بی کم و کاست بگویید . چرا ؟ چون خروج از این جایی که نشسته اید .، کجا ؟ من روی فرش بودم با تعدادی از دوستان . اما بیرون آن فرش همه گل و لای بود . چون خروج از این جایی که نشسته اید و منطقه امن شما و دوستانتان است لازمه اش آگاهی کامل از همه این وقایع است . وگرنه دور تسلسل باطلی را دوباره آغاز میکنید . سه بار تذکر اکید دادند و من از این رویا خارج شدم . امروز صبح وقتی از این یادآوری به خود آمدم دقیقا همین جایی که الان نشستم سرپا ایستاده بودم . میخواستم بنشینم که نماز صبح بخوانم ولی سرگشته و پریشان دور تا دورم را نگاه میکردم . وقتی از این یادآوری به خودم آمدم فهمیدم آنچه که در مورد وقایع کربلا گفتیم و میدانیم کافی نیست . چرا ؟ عرض میکنم : ما مسلمانانی هستیم که از بدو تولدمان در شناسنامه ، دینمان را اسلام معرفی کردند . به اصطلاح ما مسلمانان شناسنامه ای هستیم و در کنار داستانها و قصه های بزرگترهایمان آنچه که در صحرای کربلا گذشت را شنیدیم . اما قصه شنیدیم ، داستان شنیدیم و چون قصه شنیدیم مثل قصه هایی که در قرون پیش انگار اتفاق افتاده به آن نگاه کردیم . با همان شکل هم از کنارش عبور کردیم . چطوری ؟ قبل از ماه محرم آمدیم . سیاه کشیدیم . پرچمها را آویزان کردیم . هر سال پرچمها را بزرگتر کردیم . هر سال وسایل طبل و سنج و زنجیر را بزرگتر و بزرگتر و پرهزینه تر کردیم . دیگهای نذری را وسیع تر کردیم . اما فقط به ایام کوتاه محرم، آن هم دهه اول محرم اکتفا نمودیم . بیش از آن نخواستیم . بیش از آن طلب نکردیم ما را بس بود که بدانیم در روز عاشورا ابتدا یاران امام حسین یکایک رفتند میدان جنگ با ضربه های بسیار شهید شدند بعد از آن خاندان امام فرزندانشان و اطرافیانشان یکایک به میدان رفتند و چگونه مظلومانه شهید شدند ما را این بس بود ما را این کفایت می کرد اما این نبود این آن چیزی نبود که باید می شنیدیم این بخش کوچکی از ماجراها بود و بیش از آن را نه ما طلب کردیم و نه آنهایی که اهل سخن بودند بر ما عرضه کردند اما اگر از زبان آنهایی که با شناخت مولا و عملکردشان در روز عاشورا روی به اسلام آوردند همین وقایع را ما بشنویم تفاوت گویش آنها و نگاه آنها بر عمق ماجرا را نسبت به گوش و نگاه ما بر دشت کربلا متوجه می شویم اما حتی آنهایی که اسلام آوردند چطور اسلام آوردند را ما در حد یک کلیپ کوتاه می بینیم، میبینیم و بعد آنها مسلمان شدند مسلمان راستین شدند و ما به خودمان می بالیم در حالی که ما اصلا نمی گوییم که ما در این راستا چه کردیم،سهم ما در این ماجراها چه بود؟ ما چه قدمی برداشتیم؟ تا اسلام راستین به نمایش دربیاید، هیچ، خوب سیاه کاری کردیم دیوارها را پرچم های زیبا افراشته کردیم زنجیر و سنج زدیم و اشعار روز عاشورا را هر دم به نوعی و شکلی تغییر دادیم فکر کردیم برای ما همین بس،به مردم شربت پخش کردیم در گوشه و کنار خیابان ها تجمع کردیم با هر نگاهی و هر لباسی و هر شکلی ایستادیم و فکر کردیم سهم ما همین بس، روز عاشورا ما در خانه خود نماندیم ما هم در خیل عزاداران بودیم و از عزاداری چه آموختیم؟ هیچ، هیچ وقت از خودمان نپرسیدیم چی آموختیم،اگر ما در خیل عزاداران بودیم این خیل عزاداران برای ما چه دستاوردی داشت؟ هیچ نمی دانیم
خیلی خوب است که حتما چند گفت و گویی از اسلام آورده ها بشنویم تا کلام من بر شما واضح تر شود این تفاوت نگاه از کجا ناشی می شود؟ چرا او که سالیان دراز از عمر خود را با اسلام آشنا نبوده است با پیامبر و اهل بیت آشنا نبوده است نگاهش این همه با من و شمایی که از چشم باز کردیم با شهادتین در گوش، و تعلیمات مذهبی آشنا شدیم چرا آنقدر فاصله است؟ ما بچه مسلمان ها از طفولیت با امام آشنا می شویم امام را در جایگاهی خیلی فراتر از آدم های عادی برای ما به نمایش می گذارند و در آن جایگاه هم می ماند یعنی وقتی به یک جوانی می گویید که امام شما آنقدر تشنگی تحمل کرد شما چکار می کنید می گوید او امام بود خداوند به او قدرتی داده بود که برای او قابل تحمل بود پس هر حرکت خارق العاده ای را ناشی از فقط امامت و مقام ولی بودن امام می دانستیم و چون ما هرگز خودمان را صاحب این مقام تصور نمیکردیم قادر به درک آن مسایل هم نمی دانستیم اما کسی که بعد از داشتن مذهبی از بدو تولدش تا یک سن معینی به اسلام روی می آورد ابتدا با شخصیت فردی و پهنه شعور و آگاهی و خلوص امام روبرو می شود چون او را خیلی بزرگ و عجیب می بیند شروع می کند به تفحص در این جهان، جهان چی؟ جهان شعور و آگاهی که مسلمانان او را امام می نامند و از شناخت این جهان پر عظمت آگاهی به دینی می رسد که در حیطه ی این دین چنین بزرگانی قدم می زنند و الگوی رشد و تکامل می شوند در نتیجه به انتخاب دین و مذهب روی می آورد در حالی که امروز در جامعه خودمان، کشور خودمان من بسیار برخورد کردم با آدمهایی که مذهبی بودند، سخت مذهبی بودند و مدعی شناخت امامت و ولایت بودند اما با این همه که سالیان دراز پایبند ایشان بودند امروز از لابه لای سخنان این افراد یک بویی به مشام می خورد. اینها می گویند این آدمهای بزرگی بودند فقط همین و لازم نیست که بیشتر از این بدانی، آنها را. چقدر برای اینها متأسف هستم، سالیان دراز عمر بگذاری مقام ولایت را تحسین کنی، پذیرش کنی و در سالهای پایانی که سالهای چیدن محصول عمر است تازه به این باور برسی که علی (ع) آدم بسیار شجاعی بود، رشیدی بود، در رکاب پیغمبر هم بسیار جنگید اما دلیل نداشت که مدعی حکومت باشد، حکومت مال حکومت داران است. من خیلی متأسف هستم اما تأسف من آنها را نجات نمی دهد برای همین هم می خواهم برای شما بگویم که در آستانه اولین شب قرار داریم یک حرکتی برای خودمان بوجود بیاوریم یک حرکت خوب هر کدام از ما به این پهنه شعور و آگاهی نگاه کنیم و آن چه را که محصول می چینیم یادداشت کنیم.
به جرج جرداق صاحب کتاب "الامام علی صوت العدالة الانسانیه" که این کتابی است در باب امیرالمؤمنین (ع) و در مقام ایشان نوشته گفتند: آقای جرج جرداق شما یک مسیحی هستید خیلی هم آدم مذهبی در دین خودت نیستی چه شد که در مورد علی (ع) کتاب نوشتی؟ می گویند جرج جرداق به گریه افتاد گفت: مرحوم علامه امینی وقتی کتاب الغدیر را نوشت چند جلدی برای من فرستاد گفت: آقای جرج جرداق شما یک حقوقدان و وکیل دادگستری هستید نه شیعه ای و نه سنی که بخواهیم بگوییم که اگر نظر بدهی از یکی از آنها طرفداری میکنی، شما به هیچ کدام کاری نداری کار شما دفاع از مظلوم است ما با اهل سنت سر علی (ع) دعوا داریم ما می گوییم حق با علی (ع) است آنها می گویند نه، حالا شما این چند جلد کتاب الغدیر را مطالعه کنید که مدارکش تماماً از اهل سنت است من از شیعه چیزی در آن ننوشتم و نظرتان را بدهید. جرج جرداق می گوید: وقتی انسانی من را بعنوان یک وکیل دادگستری مخاطب قرار می دهد و از من کمک می خواهد بی انصافی دیدم که کمکش نکنم.
می گوید: کتابها را بسیار دقیق خواندم دیدم در تاریخ از علی (ع) مظلوم تر نمی شناسم. شیعه اثنی عشری که در شناسنامه تو نوشته مذهب: شیعه اثنی عشری، گوش تو می شنود؟ جرج جرداق از امیرالمؤمنین چی شناخت و چی پیدا کرد که تو پیدا نکردی؟ روز محشر تویی که از بدو تولد مسلمان و شیعه هستی واو یک مسیحی بوده اگر بخواهند داوری کنند در این داوری چه پاسخ خواهی داد؟
گفت: کتابها را دقیق خواندم دیدم در تاریخ از علی (ع) مظلوم تر نمی شناسم لذا تصمیم گرفتم به اقتضای شغلم که وکیل دادگستری می باشم از این مظلوم دفاع کنم و این کتاب را نوشتم.
امیدوارم این نمونه گفتگو منظور من را به شما رسانده باشد مسیحی که با شخصیت امیرالمؤمنین آشنا شده است چنین می گوید و شیعه ای که آقا را امام خودش می داند از کنار آن چه که بر ایشان و همسر گرامیشان که دخت پیغمبر بودند می گذرد و می گوید مسائل را خیلی بزرگ نکنید، تفرقه بیخودی ایجاد نکنید،
کی گفت تفرقه به وجود بیاورید ؟ تفرقه زمانی به وجود می آید که قضاوت می کنید بیان حقایق قضاوت کردن نیست تفرقه زمانی به وجود می آید که شما خارج از حق سخن بگویید و از حق هیچ شناختی نداشته باشید خیلی تلخ و سیاه است ،آیا شب اول محرم جمع شدیم فقط سینه بزنیم ؟ آیا جمع شدیم فقط از تعداد تیرهایی که در میدان نبرد بر عزیزان امام حسین پرتاب شد حرف بزنیم ؟ نه نمی شود امسال دیگر نمی شود اگر باز هم تو این دور تسلسل بمانیم باز هم باز هم باز هم حسینیه های مان بسته خواهد ماند مساجدمان بسته خواهد بود زیارت گاه های مان بسته خواهد بود به سادگی موجود بسیار ریز ریز ریز میکروسکوپی بر همه ی ما حکومت خواهد کرد او خواهد گفت چه بکنیم ؟ چه بخوریم ؟ کجا باشیم ؟ کجا نباشیم ؟ بودن مان چه شکلی باشد و چطور حرکت کنیم ؟ سلطه ی موجودی به این ریزی بر بشر و نیافتن راه حل خیلی فوری با این همه پیشرفت علم یک دلیل خیلی مشخص دارد چون آدمی باید بفهمد در پس نگاه محدود کوچک و تیره و تارش بر تمامی مسائل در دنیا، پهنه ی بسیار وسیع و روشنی وجود دارد تا زمانی که به آن پهنه ی وسیع نگاهش نرسد و آن را در نیابد پیروزی و ظفری بر یک ویروس ناچیز کوچک و ریز به اسم کرونا یا کویید 19 پیدا نخواهد کرد . خانواده ها همدیگر را نمی بینند، دیگر رفت و آمد نمی شود فکر نمی کنیم چرا ؟ چون از ویروس می ترسیم ؟ حرفی نیست صد در صد چرا نباید بتوانیم بر ویروس مستولی شویم ؟ از بس که در روابط مان با دیگران و با دنیا فقط به ظواهر نگاه کردیم هیچکدام عزمی جزم نکردیم که در این پهنه ی هستی به حقایق هم نگاه کنیم.
با هم گفتگو کردیم از من بیرونی و من درونی گفتیم اگر به من درونی نرسی متصل به من درونی امام حسین ات نخواهی بود اگر به آن خود در خودت نرسی شما نمی توانید خود را در امام حسین (ع) تشخیص بدهید و آنوقت قادر نخواهید بود به پهنه ی بزرگ تری وارد شوید ایام عزاداری را پیش رو داریم تا روزی که توفیق داشته باشیم خداوند به ما عنایت کند و بتوانیم در کنار هم همراه و همسفر باشیم در خدمت خواهم بود اما عاجزانه تقاضا می کنم به خودتان سر بزنید به خودتان نگاه کنید که از درون خودتان می توانید حسین بن علی (ع ) را ببینید می گوید من که نمی توانم امام حسین (ع) بشوم ولی حر که می توانی بشوی مگر نمی خواهی حر بشوی ؟ تا زمانی که این نگاه را پیدا نکنی این کشف بزرگ را نکنی نمی توانی توی آن پهنه قدم بگذاری نمی توانی به حر شدن نزدیک بشوی . القصه امشب شب اول محرم است بیاییم با هم درخواست کنیم که پروردگار اجازه ی ورود ما را به حریم بزرگانی که انقلاب عاشورا را آفرینش نمودند بدهند ان شاءا...

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید