منو

پنج شنبه, 13 ارديبهشت 1403 - Fri 05 03 2024

A+ A A-

آنچه طبیعت به ما می دهد

بسم الله الرحمن الرحیم

همه‌ی شما قصه‌های من و باغچه‌های با درختان بیدمجنون و بوته‌های گل‌های لاله عباسی و میمون را می‌دانید خیلی گفتم من از بچگی دور این باغچه‌ها دویدم و بیشتر مواقعی که کسی ناراحتم می‌کرد و نمی‌توانستم پاسخش را بدهم دور باغچه‌ها بیشتر و بیشتر و تندتر می دویدم اما خودم نمیدانستم چرا ؟تا اینکه بالاخره یک نفر پیدا می‌شد و دست من را در آن دویدن می‌گرفت یا صدایم می کرد من را از آن حال دویدن خارج می‌کرد من وقتی می‌ایستادم خودم را در یک آرامش و ایستایی خاصی حس می کردم صد البته آن موقع نمی‌دانستم چرا؟ اصلا نمی‌دانستم این چه حسی است؟ اصلا نمی‌دانستم که به این آرامش و ایستایی می گویند .در سال‌های گذشته بارها به دوستانم به عزیزانم توصیه کردم به طبیعت سرکشی کنید تا به شرایط نرمالی برسید حتی به عزیزانی که در بعضی از نقطه‌های بدنشان مشکلات جسمی داشتند گفتم بروید و به یک درخت جنگلی تکیه کنید یا بدنتان را به آن بچسبانید و از طبیعت نیرو بگیرید .شما اگر توجه کنید وقتی خودتان به پارک می روید یا برای پیک‌نیک به یک باغ و گلستان می روید چکار می‌کنید پایتان را که می گذارید قبل از هر کاری اول آسمان را نگاه می کنید به به چه آسمان قشنگی چه آبی و تمیز است اگر خیلی آدم خوش‌بینی باشید و به زباله‌هایی که در طبیعت ریخته شده است توجه نکنید غر هم نزنید قدم می‌زنید با همراهانتان حرف می‌زنید و سکوت طبیعت را می‌شکنید بهتر نیست که به درختان تنومند و سرافراز یا درختهای جوان و تازه پا به گل‌های زیبا و یا عطری که از آن گل‌ها در فضا پیچیده‌شده توجه کنید؟ بهتر نیست به برگ‌های جوان و پیر گل‌ها و بوته‌ها نگاه کنید؟ من بارها و بارها این تجربه را داشتم و هر بار چیز تازه‌ای به دستم رسیده است گل‌ها و درختان پا ندارند که در وقت خطر فرار کنند مثل من و شما .یا برای امرار معاششان یعنی آوردن آب و کود و این قصه‌ها راه بروند اما آنها خدایی دارند که هر دم آنها را به نوعی سیر می‌کند خدای آنها خدای من هم هست پس چرا من از امرار معاش و نرسیدن رزق می‌ترسم هیچوقت به این فکر کردید؟ گلها و درختان سبز می شوند عطرآگین می شوند بزرگ و سایه افکن می شوند هزاران سودمندی برای جهان هستی و جهان انسانی هدیه می دهند. چقدر زیبا هیچ وقت این درخت‌ها و گل‌ها با این همه زیبایی‌هایی که تقدیم جهان هستی می‌کنند منتظر ابراز قدردانی یا توجه آدم‌ها نیستند خوشگل می شوند بلند می شوند عطرآگین می شوند میوه می دهند همه کار می‌کنند اما هیچ وقت چشم انتظار این نیستند که من و شما برویم بگوییم دستت درد نکند او کار خودش را می‌کند تنها چیزی که بر عهده اش است آن را عرضه می کند .دنبال چشم های ستایشگر آدمها نمی گردند یا از وظیفه و مسئولیت خودشان جدا نمی شوند پس چرا این آدمی اینقدر منتظر قدردانی است اگر قدردانی نشویم زجر می کشیم یا برای رسیدن به توجه آدمها هزار تا رنگی را که نداریم آن شکلی نیستیم به خودمان می گیریم تا قابل ستایش بشویم .من مخلوق خدا هستم آن بوته گیاه هم مخلوق خدا است من عقل دارم شعور دارم آن در ظاهر عقل و شعور هم ندارد پس چه شد؟ چه خبر است که یک واحد خلق شده پروردگارهستم علی الخصوص که از مزایای عقل و فهم و قلب هم برخوردارم پس می بایستی بیشتر بی نیاز باشم از اینکه دیگران را متوجه خودم ببینم یا بترسم از اینکه من را نپسندند آنوقت در رنج فرو بروم. بیایید جایگاه خودمان را در دنیا بشناسیم آنچه که حقوق ما است بدانیم حتی اگر در جایی خواسته شد از ما که از حق مان بگذریم با اختیار خودمان گذشت کنیم با اختیار خودمان از حق مان بگذریم تا دیگر رنجی در پی آن نباشد. وظایف فردی نسبت به خودمان، خانواده مان، افراد جامعه مان را بشناسیم و بدون هیچ چشمداشت و توقعی انجام وظیفه کنیم.
روز یکشنبه در مطب دکتر نشسته بودم .موبایل من اذان میگوید من خوشم می آید اذان می گوید با صدای بلند هم می گوید دقیقا افراد مختلف با تیپ های مختلف آنجا نشسته بودند دو تا خانمی که شاید به جرات میشود گفت که هفتاد و پنج سال سن داشتند ماشالله ماشالله فکر می‌کنم لاک‌های ناخنهایشان اندازه ی سنشان کلفتی داشت و قیافه‌ی ظاهریشان را مثل دخترهای مثلا بیست و پنج ساله درست کرده بودند به من چه؟ من کاری با آنها ندارم داشتند تند و تند برای همدیگرهم حرف میزدند خدا می داند چه به خورد همدیگر می دادند؟ بازهم من گوش نمیکردم خانم‌های دیگری هم بودند که از لحاظ ظاهر در حجاب‌های خیلی پایینی قرار داشتند آقایانی هم بودند، صدای موبایل من بلند شد شروع کرد اذان گفتن این دوتا خانم شروع کردند شر و ور گفتن این چی هست؟ اشهد و ان محمد، محمد کی هست؟ من فقط سرم را بلند کردم گفتم: خانم برگشت گفت: بله گفتم: شما را ناراحت می‌کند؟ می‌خواهید صدایش را قطع کنم؟ دو سه تا از این خانمهای کم‌ حجاب روبروی من بودند با کله‌هایشان گفتند نه نکن برای چه می‌خواهی بکنی آن دو تا خانم قیافه‌های عجیب و غریبی به خودشان گرفتند و بسیار مسخره‌ . باز یک دقیقه ای که گذشت گفتم می‌خواهید من قطع کنم؟ هیچ اشکالی ندارد اینجا فضای عمومی است شما این حق را دارید از من بخواهید که من نمی‌خواهم این را بشنوم همانطور که من حق دارم از شما بپرسم می‌خواهید قطع کنم؟ خودش را یک تکانی داد آخرسر دوتا از آن خانمهایی که روبرو نشسته بودند با همان حجاب مشابه بلند شدند ایستادند گفتند :نه خانم برای چه قطع می کنید بگذار بشنویم گفتم والا شرمنده من فکر کردم که این همه نواهای ناخوشایند در جامعه‌ی ما به گوش می‌رسد بگذار یک نوای خوشایند هم باشد همه آنها با همدیگر تصدیق کردند این دوتا خانم چنان این روسری‌ها را کشیدند جلو رفتن لاک خودشان که بیا و ببین. من وظیفه‌ی خودم دانستم که در فضای عمومی این حق را به فرد روبرویم بدهم اگر دوست نداری حداقلش این است که کمش کنم فقط خودم گوش کنم ولی ما در فضاهای زندگیمان این را رعایت نمی‌کنیم یک گل سرخ کوچک یک گل سرخ بزرگ هردوآنها عطرافشانی می‌کنند اما یادمان باشد هیچ کدام به هم فخر نمی‌فروشند هر دو کار خودشان را می‌کنند هر دو عطرافشانی می‌کنند آن هم به نحو احسن به نحو عالی بیاییم ما هم مثل گل‌های زیبای عطرآگین باشیم.بدون هیچ توقعی و حقوق دیگران را در کنار خودمان محترم بشماریم .صد البته موقع خروج از مطب ،خانمی که به اصطلاح اذان را پشتیبانی کرده بود از کنارش که عبور می‌کردم به او گفتم خانم جا دارد حمایت شما را از شنیدن اذان قدردانی کنم ممنونم؛ به او نشان دادم که چقدر برای من کارش ارزشمند بود. بیایم جامعه مان را از نو بسازیم .

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید