منو

شنبه, 15 ارديبهشت 1403 - Sat 05 04 2024

A+ A A-

قدرت ذهن را بشناسیم

بسم الله الرحمن الرحیم

امروز می خواهیم کمی در مورد ذهن صحبت کنیم. ذهن عاملی است که همیشه همسفر ما است . از ما جدا نمی شود . متاسفانه به ما هم به گونه ای القا شده است که ما همیشه محتاج ذهن هستیم و فعالیت های آن برای ما باید باشد . چه کسی این را از اول القا کرده من نمی دانم . ولی این چیزی است که برای همه ی ما وجود دارد . می گویند طرف هرچه ذهنش بازتر می شود ، پیشرفتش بیشتر می شود . اشتباه می کنند . برای همین هم ما می آئیم و به این ذهن پر و بال می دهیم . در ذهن مان می سازیم . گسترش می دهیم . حالا در هر زمینه ای که دوست می داریم . اگر دشمنی می خواهیم بکنیم ، دشمنی هایمان را بزرگ و بزرگ تر می کنیم . سلاح های دشمنی مان را بزرگ و بزرگ تر می کنیم . اگر می خواهیم خوبی کنیم ، خوبی هایمان را بزرگ تر می کنیم . درحالیکه اصلاً در قدرت ما نیست . ولی آنقدر پرو بال می دهیم تا جایی که افسار کار و زندگی مان ، علائق ما ، اعتقادات ما را ذهن به دست می گیرد . متاسفانه وقتی ذهن دست اندازی کرد به انسان ، یعنی رسید به این نقطه ، به آن اجازه دادی ، دیگر پس گرفتن این قدرت از او کار مشکلی است . دور از جان شما می گویند خری است که سوار شده و دیگر پائین نمی آید . همین جوری سوار ما است و هی می کند . خب پس ما باید در مورد ذهن بیشتر بدانیم . آیا هیچ وقت از دهان بزرگترهایتان شنیده اید که بگویند فلانی از آب گل آلود ماهی می گیرد . حتماً شنیده اید . از آن اصطلاحاتی است از آن گفتگویی است که در محاورات روزانه شاید در روز چندین بار هم بشنوید . مصداق این جمله در بیرون از ما راکاملاً می توانیم مشاهده کنیم . خیلی جاها بین آدم ها وجود دارد. اما من همیشه عادت کردم در درونم مصداق بسیاری از جملات و کلام ها را جستجو می کنم . چون اعتقاد دارم که یک وجه دیگر هم دارد . معمولاً هم روی خودم فکوس می کنم نه روی فرد دیگری . اصلاً با آدم های دیگر کاری ندارم . این ذهن من است که دارد از آب گل آلود ماهی می گیرد . چرا ؟ چون ذهن فقط در آشوب و تلاطم و ازدحام و درگیری های درونی می تواند زنده بماند می تواند حکومت کند و حاکم باشد، پس آنکه از آب گل آلود می تواند ماهی بگیرد ذهن من است، پس ذهن تا میتواند آدم را به سمت تاریکیها می برد، سختیهایی که از دیگران به ما وارد شده است فلانی به تو اینجور ظلم کرد،‌ فلانی اینطور به تو سختی داد، فلانی اینطور پشت سرت حرف زد، و الی آخر، ذهن تا میتواند مرارتها و بی انصافی های مردم را برای انسان باز می کند و انسان را به آن سو سوق می دهد، در این بازار مکاره که برای فرد بوجود آمده این ذهن زندگی شاهانه ای می کند، طرف شب تا صبح نمیخوابد، این را می زند،‌ آن را فحش می دهد،‌دیگری را تکفیر می کند آن دیگری را دست پلیس می دهد،‌ دائم دارد این کارها را می کند چرا که فلان جا اذیت کردند و آزارش دادند، ذهن این بازرا مکاره را برایش درست می کند، ای یک شکلش است،‌می گویید همیشه که اینطور نیست،‌درست می گویید،‌اگر آدمی رو کند به درستی و نیک اندیشی و پایبندی به احکام الهی و مثبت اندیشی،‌چه آدم خوبی هست ؟ولی اینجور نیست حالا به شما می گویم چرا؟ ذهن خیلی مکار است وقتی دید از تاریکیها نمیتواند سود ببرد عن قریب حکومتش از دست می رود جبهه عوض می کند از دیار مثبت اندیشی سر بیرون می آورد آدم را به مثبت اندیشی تشویق می کند انسان وقتی چنین چیزی از ذهن دریافت می کند چون می داند مثبت اندیشی کار خوبی است از آن تبعیت می کند و دوباره ذهن به تاخت و تاز می افتد در جهت معکوس، آنوقت چه اتفاقی می افتد ذهن زنده هر جا درگیری و شلوغی باشد ذهن زنده است،‌اگر یکی زرنگ شود شلوغی ها و درگیری ها را از ذهن بگیرد فوری به هراس می افتد، می فهمد یک اتفاق بد دارد می افتد، آدم را تشویق به تلاش بیشتر می کند بیشتر تلاش کن بیشتر خوب باش،‌ آدم که ذهن را بدرستی نشناخته به شگرد و کَلَک های ذهن آشنا نیست از این وجه جدید استقبال می کند وقتی دید تاریک اندیشی نتیجه ای ندارد، یک انسانی پایبند اصول و اخلاق و دین است مثبت اندیش است، خوشش می آید از این جریان می افتد در این خط،‌ بازار مکاره اش را اینجا درست می کند، مثبت اندیشی، مثبت اندیشی، مثبت اندیشی خوب بودن و الی آخر، بعد درگیری و شلوغی بوجود می آورد حالا اگر شخص شلوغی ها را کم کند برای اینکه موقعیتش از دست نرود می آید انسان را تشویق می کند به درجه بالاتری از این مثبت اندیشی، آدم که ذهن را درست نشناخته به شگرد ذهن آشنا نیست از این شکل جدید ذهن استقبال می کند و دوباره به یک مثبت اندیشی در سطح بالا روی می آورد و از همین جا بدبختیها آغاز می شود، مگر از مثبت اندیشی بدبختی هم می آید؟ بله می آید ، وقتی به یکی می گوییم مثبت اندیش باش جمله ی بد نگفتیم کاملاْ خوب گفتیم اما به یک چیزی توجه نکردیم،‌ هر جمله ای مثل سکه می ماند سکه دارای دو روست، جملات این شکلی معمولا دو رو دارد، مثبت اندیش باش، روی دیگر این جمله چیست؟ با یک زبان پنهانی و مخفی می گوید از منفی اندیشی فرار کن، شما چرا می روید مثبت اندیش باشید؟ برای اینکه از منفی اندیشی فرار کنید منتها چرا صراحتا نمی گوید ؟ ندیدید می گویند : نیمه ی خالی لیوان را نبین! نیمه پر لیوان را ببین! لیوان نصفش خالی است نصفش پر،‌یک واقعیت محض است، مثبت اندیش باش یک معنی بیشتر ندارد یعنی شما مثبت اندیش نبودید، منفی اندیش بودید، پس از منفی اندیشی فرار کنید، آدمی که در حال فرار از منفی اندیشی به سوی مثبت اندیشی قرار می گیرد وقتی در حال فرار است چکار می کند؟ آشوب به پا می کند همیشه همینطور است،‌شما صحرا را نگاه کنید آهسته بروید هیچ خاکی بلند نمی شود،‌ اما اگر یکی فرار کند بدود همه خاکها بلند می شوند، بازهم اینطوری ذهن ، حاکم آدمی میشود،تکلیف چیست؟ بیاییم با خودمان روراست باشیم چطور؟ وقتی آدمی با خودش تلقین می کند من مثبتم من خوشحالم من خوشبختم و .... همینجا بایستید در همین چند جمله ببینید کلمه "من" در همه این تلقینها وجود داشت هرچه گرفتاری و ذلت است از دست این "من" بلند می شود، این من ها اگراز میانه برخیزندجهان آباد گردد این کُره ی دوار پوشیده از من راهی به بیرون ندارد وقتی شما خشمگینی تلقین اینکه "من" خشم ندارم، من مهربانم دروغی بیش نیست، الان شما عصبانی هستید طرف را بدهند دست شما تکه و پاره می کنید، می گوید من خشمگین نیستم من خیلی مهربانم چون قرار است مثبت اندیش باشد، از دروغ، راستی برنمی خیزد، همین خشم آتش زیر خاکستر است از جای دیگری شعله خواهد کشید، پس چکار کنیم؟ اینجاست که شاهد درون، از میان صحرای پر آشوب من همه ی من ها که سپاهیان جنگنده و کثیر ذهن هستند قد علم می کنند بیرون می آیند ، چون شما رسیدید به جایی که ماهیت ذهن را شناختید می گوید مثبت اندیش باش مفهومش اینست که از منفی اندیشی خارج شو،‌اگر می گوید منفی اندیش باش که اسیر ذهن هستید، اما وقتی به یک جایی می رسید که هر دو روی سکه را می شناسید و می بینید چه اتفاقی می افتد اینجاست که شاهد درون از میان اینهمه سپاه جنگنده و کثیر ذهن قد علم می کند و بالا می آید ، می گوییم شاهد باش، یعنی چه؟ من راجع به شاهد خیلی گفتم بروید مطالعه کنید،‌یعنی تاریکی را ببین و بشناس ولی انکارش نکنید، بعد در سکوت می بینید روشنایی از پس تاریکی می آید، دیدید قرآن قسم می خورد به آن هنگامی که روشنایی روز سیاهی شب را می پوشاند و بالعکس، تاریکی را ببینید و بشناسید انکار نکنید که تاریک است اما بعد از این شناخت چون شما شاهدید فقط سکوت کنید،‌ روشنایی خواهذ آمد خشمتان را ببینید مگر عصبانی نبودید؟ خشمتان را نگاه کنید اما با خشمتان دوستی کنید تاریکی خشمتان را ببینید خشمتان را نفی نکنید وجود دارد به خودتان دروغ نگویید، تاریکی خشمتان را بشناسید آنوقت است که روشنایی مهر و محبت بدون اینکه شما بخواهید و به خودتان تلقین کنید یا با پس زدن خشمتان بخواهید آنرا بدست بیاورید که نمی شود بدست می آید، خودش می آید، شما هیچ کاری نمی کنید شما شاهدی هستید که او می آید در خدمت تو، به همین منوال اگر پدر یا مادرتان در شخصیت اجتماعی خانوادگی اخلاقی اجتماعی و و و نمی پسندید، نیازی نیست که با تلقین به خودتان بگویید آنها دارای شخصیت فلان هستند ، خیلی بالا هستند و همان آن هم خودتان میدانید به خودتان دروغ می گویید وبا چنین دروغی ذهنتان را دعوت می کنید آن وسط آشوبی هم به پا کند، به جای اینکار شاهد شوید این پدر و مادر را همانطور که هستند ببینید وهمان طور بپذیرید آنوقت صاحب پدر و مادر خواهید بود بدون تحمل رنج و عذابی از آنچه که هستند، چون آنچه که هستند را دیدید قبولشان کردید پذیرششان کردید، پذیرش راه جدیدی برای شما باز خواهد نمود. از هر رنج و درد به هر دلیل یا بروز هر مطلبی فرار نکن بایست تماشا کن .جلسات پیش شما را دعوت به بیداری کردم گفتم عصر عصریست که اگر بیدار شدی بردی اگر خوابیدی مُردی !!چقدر این جملات را در این چند سال و به خصوص در این سال جاری گفتم؟ برای امروز که بدانید روح منفی اندیش روح مثبت اندیش زاییده‌ی ذهن است مخلوق ذهن است از آن تبعیت نکنید اینها از سردارهای بنام ذهن هستند سرلشگر هستند به اینها روی نکنید شما به روح بیدار نیاز دارید روح بیدار در سکوت است در آشوب و سر و صدا و غوغا نیست ما نیاز داریم به روح بیدار که وقتی آن چرخ و فلک را بالا می روی روح بیدار پشت سر این دو تا سرلشکر ذهن چه مثبت اندیش چه منفی اندیش ایستاده و مشاهده می‌کند که در آخر کار ماهیتش را به شما معرفی می‌کند، روح بیدار در سکوت است از علائمش این است که پیشنهاد نمی‌کند مثبت اندیش باش منفی اندیش باش اینجوری باش آنجوری باش. بلکه در سکوت می‌ماند تا شاهد همه چیز باشد یادمان باشد در سکوت پذیرش متولد می شود با تولد پذیرش راه جدید به روی آدمی گشوده می شود.
شیخ بهایی می گوید:
خود گنهکاریم و از دنیا شکایت می‌کنیم
غافل از خود ،دیگری را هم قضاوت می‌کنیم
کودکی جان می‌دهد از درد فقر و ما هنوز
چشم می‌بندیم و هر شب خواب راحت می‌کنیم
عمر کوتاه است و دنیا فانی و با این وجود
ما به این دنیای فانی زود عادت می‌کنیم
ما که بردیم آبرو از عشق پس دیگر چرا
عشق را با واژه‌ها مان بی شرافت می‌کنیم
( نگو عاشقم وقتی بگو که واقعا عاشقی عاشقی احوال داره حال داره جاری است یک جا هم نمی ایستد)
کاش پاسخ داشت این پرسش که ما در زندگی
با همیم، اما چرا احساس غربت می‌کنیم
بهش فکر کنید.
سعدی شیرین زبان علیه الرحمه می‌گوید: ماهی که خاک اوفتد قیمت بداند آب را
یعنی ماهی وقتی که رو خاک میفتد آن موقع تازه می‌فهمد که آب چی بود جمله‌ی زیبایی ست آن را آوردم شاید تلنگری بخورد به روزمرگی‌های خودم و همه‌ی شما .آنقدر غرقیم که آنچه را که داریم نمی‌دانیم وقتی نمی‌دانیم در ندانستن هیچ شکری هیچ قدردانی وجود ندارد وقتی شکر و قدردانی نبود به طور حتم خشکی و محرومیت ایجاد خواهد شد در روزمرگی هایتان گم نشوید همه چیز را همانطور که هست ببینید و به بودن همان جوری شاکر باشید پاهایم ورم می‌کند درد می‌گیرد راه می روم اذیت می شوم نمی‌توانم بگویم پاهایم خیلی راحت است که دروغ است من نمی‌خواهم به خودم دروغ بگویم اما به همین پا خدا را شکر می‌کنم چون دارد به من نشان می دهد می گوید ببین می تواند اینجوری باشد از این بدتر هم باشد ولی من هستم که تو را سر پا نگه می‌دارم می‌توانی تو راه بروی من هی می گویم شکر دستت درد نکند شکر. خوب است گاهی خودمان به خودمان یادآوری کنیم ما کی هستیم ما همان آدمایی هستیم که یک روزی درخانه‌های قدیمی آجر فرش کنار حوض بزرگ 9 متری کنار شیر آب رخت می‌شستیم ظرف می‌شستیم وقتی بهار می‌شد او با الاغش می آمد تو کوچه داد می‌زد آی شنگ شنگ، شنگ تازه دارم می‌دویدیم می‌خریدیم لب همان شیر می‌شستیم با خانم های همسایه با سرکه می‌خوردیم ما همانیم الان خانه‌هایمان شیک است قشنگ است ماشین های ظرفشویی مان رختشویی مان تمام امکانات برقی مان، یک لحظه که آب قطع می شود جنون می گیریم وای چکار کنیم ؟یادت بیاید چی می شود؟ هیچی هیچ خبری نمی شود. می‌دانید در طبیعت هستی همه‌ی جانداران اعم از گیاهان و حیوانات همه ی آنها می‌دانند کی هستند درخت موز، موز میدهد از تو نمی‌پرسد برگ باز کنم یا نکنم؟ بوته‌ی آناناس ،آناناس می دهد، از تو نمی‌پرسد می‌خواهی به جای آناناس به بدهم ،یا خودش به اختیار خودش یک چیز دیگر بدهد همه می دانند کی هستند و همه می‌دانند چه کاری به عهده ی شان است و جز آن کاری که به عهده شان است کار دیگری هم نمی‌کنند الا آدمیزاد. این آدمیزاد است که فراموش می‌کند کی هست؟ چی بر عهده اش است؟ چه کار باید بکند؟ اصلا به دنیا آمده است که چه چیزی را درست کند؟ و بعد برود. می گویند به یخ گفتند وای وای وای تو چرا اینقدر سردی؟ یخ گفت من اول آبم آخر هم آبم خوب من را با گرمی چه کار؟ حالا ای آدمیزاد تو اولت خاک است قرآن می گوید من نمی گویم آخرت هم خاکه این همه کبر و غرور و نخوت از کجاست؟ گاهی لازم است به این لباس تنمان دستی بکشیم گرد و غبار روزگار را از آن بریزیم تا چی بشود؟ زیبایی و برق لباسمان نمایان بشود پس خودت را بتکان خوب خودت را بتکان و آخرین کلامم سهراب سپهری میگوید:
صبح یعنی قد کشیدن در باد (می‌دانید که باد نماد آگاهیست نور است روشنایی ست بیداریست،)
صبح یعنی قد کشیدن در باد
چه کسی می‌گوید پشت این ثانیه‌ها تاریک است
گام اگر برداریم روشنی نزدیک است
سوال: در مورد این چرخ و فلک یک سوالی داشتم که یک سری اتفاقاتی هست که خیلی تلخ است آدم به زحمت سعی می‌کند که فراموش بکند حالا دوباره توی این روند باید اینها را یاد بیاوریم تازه برویم نگاهشان کنیم شاهد باشیم ولی احساس می‌کنم که این شاهد بودنم واقعی نیست حتی اگر هم شاهد باشم خیلی عمقش کم است نهایتش این است که بتوانم خودم را یک ذره درآن شرایطی که هست واقعا بینم ولی اصلا نمی‌توانم ببینم طرف مقابلم الان یک برخوردی با من کرده او واقعا از چه جایگاهی داشته این برخورد را می‌کرده است مجبورم که به حافظه ام رجوع کنم. حالا میخواهم بگویم که بازهم هر کاری میکنم چه در رجوع به این اتفاقات و خاطرات چه در نگاه کردن به آنها بازهم اسیر ذهن هستم . چه جوری این اتفاقات را باید حل و فصلشان بکنم ؟ چون بهر حال ما یک شاهدی هستیم که در عین اینکه نگاه میکنیم باید یک جاهایی هم یک سیاهیهایی را هم برداریم. میخواستم اگر ممکن است یک توضیحی بفرمایید.
استاد :از قدیم گفتند :کارنیکو کردن از پرکردن است . یعنی اگر یک کاری را بخواهی به نحو احسن انجام بدهی باید به دفعات انجام بدهی تا بالاخره برسی به آن نقطه کمال و درست . چیزی را که من برای شما مطرح کردم از سنین کم یعنی یک نوجوان که بودم بدون اینکه راهنمایی در این زمینه داشته باشم همیشه این کار را میکردم . مواقعی برمیگشتم عقب ، بعضی جاها برای خودم گریه و سوگواری میکردم . بعضی جاها به خودم افتخار میکردم که در جمع کسانی که دانشجو بودند یا مثلا استاد دانشگاه یا معلم بودند اشعار مولانا را خواندم و برای من دست زدند برای خودم افتخار میکردم اما همیشه در این رفت و برگشتهایی که از بچگی میکردم یک چیزهایی را برای خودم جابجا میکردم . من نمی فهمیدم اینها یعنی چه ؟ امروز معنایش را میفهمم . حالا هرچه بزرگترشدم این عمیق تر شد در یک برهه ای ازدواج کردم و صاحب اولاد شدم پشت هم و خیلی گرفتارشدم یک قدری اینها فروکش کردو سبک شد . اما دوباره اوج گرفت چون نیاز من بود و خداوند دوباره راه را برای من باز کرد . طی این سالها خیلی از این کارها کردم . کاری که من نتیجه ی سالهای عمرم است برای شما ارائه میکنم شما توقع نداشته باشید ظرف ده روز ، یک ماه ، یکسال بطور کامل بتوانید انجام بدهید . ولی شرط مهمش این است که ناامید نشوید . باور کنید که میشود . اگر شما باور کنید که من یک انسان معمولی همچون انسانهای معمولی دیگر هستم حتی خیلی جاها کمتر . چون خیلی از انسانها ی معمولی دارای مدارک خیلی بالا هستند ، تخصصهای بالا ، که من اصلا ندارم . سلامت جسمانی خیلی بالا که من اصلا ندارم . اگرشما باور کنید من یک انسان معمولی مثل بقیه هستم آنوقت راحت تر باور میکنید که وقتی یک آدم معمولی توانسته این کاررا انجام بدهد و به چنین نتیجه ای برسد پس یقینا من هم میتوانم . یقینا شما ، او و دیگری هم میتوانید همه میتواننداین کار را انجام بدهند . منتها مهم این است آیا حاضرند این دو سرلشگر ذهن را در زندان نگه دارند ؟ کشته هم نمیشوند . مثبت اندیشی همیشه میدود که خودش را نشان بدهد منفی اندیشی میدود که خودش را نشان بدهد . آیا من اصلا میخواهم که اینها را زندانی کنم ؟ یا هنوز از توهماتم لذت میبرم ؟ که در توهمم کسانی را قصاص کنم . تنبیه کنم بکشم یا بالعکس درتوهماتم یتیم خانه بسازم کارخانه بزنم به مردم نان بدهم .دقت کردید ؟ (این)که من بدانم اگر بخواهم در توهماتم بمانم هرگز روح بیدار را ملاقات نخواهم کرد . این مهم است که شما میخواهید از توهم خارج بشوید یا نه ؟ دنیا خودش یک عالم مجازیست ، توهم را هم به آن اضافه کنید ببیینید چه میشود ! چه اتفاقی می افتد ! شما فعلا جلوی توهمات را بگیرید . اگر سرلشگرهای توهم برچسب بخورد به دهانشان چسب بخورد نتوانند حرف بزنند ، نتوانند شما را اغوا بکنند ، اجازه اغوا کردن به آنها ندهید آنوقت روح بیدار در همان سکوتش ، باز هم روح بیدار به تو پیشنهاد نمیکند . اصلا به تو نمیگوید خوب چیست ؟ بد چیست ؟ هر چیزی را در دنیا باید با واقعیتش روبرو بشوی و بشناسی اصلا وظیفه ما این است و بر اساس شناختی که از واقعیتها پیدا میکنیم ، پس و پیش میکنیم راه باز میکنیم . شما میبایستی خیلی زحمت بکشی ، نه شما همه دوستانمان ، نه همه دوستانمان خود من که اینجا نشستم . هنوز هم گاهی اوقات گولش را میخورم . اما خیلی کمتر از شما چون فوری میشناسم . پس بنابراین خیلی عجیب نیست . صبر داشته باشید و در کمال صبوری به امید روزی که روح بیدار خودت را ملاحظه کنی عمر سپری کن تمرین کن تا به آن نقطه برسی ، ان شاالله .
سوال: گفتگوی شما من را دوبه شک کرد که آیا برداشتم صحیح هست یا نه ؟ اتفاقی که برای من افتاده این است که یک لحظاتی با چرخ و فلک بالا میرفتم و یک لحظاتی آن موضعم تغییر میکرد . خیلی رصد کردم که چه چیزی باعث میشود در آن لحظات بخصوص موضعم تغییر کند ؟ دیدم که توجهم به یک سری مسائل مثل اینکه آن آدم چه عقبه ای دارد ؟ مثل درنظر گرفتن موقعیت فعلی آن شخص توجهم به این نکات باعث میشد من یک احساس رهایی جزئی بکنم شروع بکنم از این سرازیری پایین بروم . بازدوباره یک نیروهایی من را بالا بکشد. یعنی یک جایی زور میزنم و الان شما که این موضوع را گفتید نگاه کردم دیدم یک جاهایی به این دلیل است من از ابزارمثبت اندیشی استفاده می کردم که به آن رهایی برسم . وحالا یک ابزار دیگری که به من کمک میکند که یک لحظاتی به آن رهایی برسم این است که نهایتا در مورد آن شخص بخصوص من نهایتا چه میخواهم ؟ دنبال چه هستم ؟ یعنی الان اگر میگویم ببین فلانی دارد این کار را میکند این چه طرز برخوردی است ؟ الان اینجوری است فردا هم همینجوری است ؟پس فردا هم همین جوری است ؟ این سوالها بقول شما همه اش جنجال و حاشیه است . من وقتی از خودم میپرسم واقعا دنبال چی هستم میدیدم که توقعات پاسخ داده نشده ام وقتی ظهور میکند می بینم اِ! من از این موضوع ناراحتم بخاطر اینکه مثلا فلان رفتار را از این شخص انتظار نداشتم . بعد ناراحتم از اینکه یک همچین آدمی که برایم انقدر مهم است یک همچین رفتاری را کرده . این کمک میکرد که این قضاوتها از بین برود ویک ذره آن درک ظهور کند میخواهم بدانم اینکه من یک جایی نهایتا از خودم بپرسم دررابطه ام با آن آدم بخصوص دنبال چه هستم آیا از جنس مثبت اندیشی است ؟ یا نه از جنس شاهد است ؟ یعنی نکند دارد سرم کلاه میرود . گفتگوی شما این فکر را برایم بوجود آورد .
استاد : آنچه که گفتید این است که شما قضاوت را رها نکردی حتی به این قیمت که میخواهی طرف را با قضاوت خوبت توجیه کنی یعنی با این قضاوت کردن خودت را به این نقطه برسانی که طرف مقابل با عملکردی که داشته برایت قابل پذیرش بشود. اولین حرکت ، روح بیدار میگوید قضاوت ممنوع ! اصلا و ابدا . آنجا که به دوستمان گفتم شمای دومی بیرون از شما بایستد این شمای دوم همین روح بیدار است می ایستد و تماشا میکند و به تو چون آلارم نمیدهد که این خوب است این بد است . تو در نهایت خسته میشوی . صددفعه پرسش میکنی . دویست دفعه پرسش میکنی بالاخره این اینجوری درست است یا غلط است ؟ در نهایت خسته میشوی می ایستی آن موقع میشوی شاهد . فقط یک لحظه شاهد میشوی یعنی روح بیدار میشوی . فضای تو شروع میکند به حرکت کردن . با چی ؟ با واقعیتها . دیگر لازم نیست که تو قضاوت کنی که او اگر این کار را کرده شاید به دلیل این بوده شاید به دلیل آن بوده ،واقعیتها شروع میکنند به گردش و تو وقتی به عنوان روح بیدار واقعیت را نگاه میکنی چون کاملا راستین و صادقانه است پذیرشش میکنی و چون پذیرشش میکنی عملا آن شمای مثبت اندیش و منفی اندیش که این سرباز مخوف داشت این مناظرات را نگاه میکرد آرام آرام محو میشود . میشود آن روح بیدار . ولی کار میخواهد . یعنی اگر شما فکر میکنید در 24 ساعت شبانه روز فیلمهایتان را تماشا کنید . سرکارتان هم بروید به قدر کفایت هم بخوابید به قدر کفایت هم با بقیه گفتگو بکنید خریدتان را هم بروید نمیشود . از هرکدام از این واجبها باید قدری بدزدید . قدری جمع کنید تا بتوانید فرجه ای قائل بشوید که بتوانید دریک دقایقی حتی شده یک ربع به خودتان فرجه بدهید یک چیز را مشاهده کنید که البته بعدا عادت میکنید . در کل روزتان جا میگیرد . و این خیلی چیز خوب و قشنگی است منتها من نمیتوانم به شماها بدهم . شما باید خودتان کسب کنید . تنها کاری که میتوانم بکنم اینکه آن مراقبه شبانه یا روزانه یا صبحگاهان را اگر به من اجازه دادند برایتان آماده میکنم و شما با من همراه میشوید و ان شاالله شاید در آن مراقبه ها بارتان سبک بشود . سبک بشوید پرواز میکنید . چون شما آماده شدید شما میخواهید بپرید . مشکلتان این است که نمیدانید برای پریدن باید بالتان را باز کنید . دیگر با پاهایتان نمیشود . باید بالهایتان باز بشود .

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید