منو

جمعه, 07 ارديبهشت 1403 - Fri 04 26 2024

A+ A A-

کدام طوق را می پسندید؟

بسم الله الرحمن الرحیم

در زمان تقریباً دوری از خیلی گذشته ، یک روز از یک نفر چیزی شنیدم که شاید هم شخص گوینده خود هم ندانست چه گفته است و فقط برای من اظهار فضلی نمود اما حرف او من را تکان داد و مثل همیشه به فکر فرو برد . من هرگز شنیده ها و دیده ها و اتفاقات ریز و درشت را تصادفی و بدون هدف نمی دانم و همیشه می دانم که آگاهی بزرگ هستی در این اتفاقات ریز و درشت یک درس و آموزه ای قرار فرموده که من که بنده ای هستم باید آن را از لفاف زیبایش خارج کنم و بفهمم . حتی اگر سال ها طول بکشد ، گاهی اوقات چیزی را شنیده و نفهمیده ام و پنج یا ده سال طول کشیده است ولی از دست نداده ام تا جواب آن را گرفته ام . حتی اگر یک روز هم از عمر من باقی مانده باشد آن چیزی را که شنیده ام باید درک کنم و اما آن چه که من شنیده بودم این بود که می گفت : اطلاعات و دانسته های ما از دیگران طناب ها و طوق هایی است که از جانب آن ها بر گردن ما می افتد و می گفت پس بهتر است کمتر بدانیم و کمتر بپرسیم گرچه که آدمی کنجکاو تر و پرسشگر تر از آن است که تحمل کند و نپرسد .
القصه : این کلام شامل دو وجه است ، نمی دانم شاید هم خیلی بیشتر ؛ وجه اول : وقتی شما می دانی که همسایه ات دچار بیماری اعصاب است یا به تازگی شکست مالی بزرگ خورده است ،خلاصه یک دردسر بزرگ دارد وقتی جواب سلام شما را نمی دهد یا بد جواب شما را می دهد و یا پرخاشگرانه با شما صحبت می کند ، شما خود را موظف می دانی بخاطر اطلاعاتی که در خفا از این شخص داری صبوری به خرج بدهی ، آرام و با محبت پاسخ او را بدهی . در حالی که در عمرت هر کس به تو یک کلمه کج گفته است بی جواب نمانده است ، تلافی اش را در آورده ای . اما این جا مجبور هستی که ساکت بنشینی و به حکم انسانیت مجبور هستی ملاحظه او را بکنی ، این برای شما دارای سختی است . اگر از کسی طلبی داری و بدهکار شما ورشکست شده است و یا یک بیمار در بیمارستان دارد و تنگدست شده است ، هزینه هایش خیلی زیاد است و شما هم در پنهان با خبر هستید با وجود این که پول خود را لازم داری و حق تو هم هست ، زمان آن هم رسیده است که پول خود را پس بگیری اما نمی توانی به او رجوع کنی چون شرایط او را می دانی . هر اسمی که می خواهید بگذارید اما یک چیزی درون شما مانع از حرکت شما به سوی او می شود ولی چه بار سنگینی روی دوش خودت می گذارد . به عبارت بهتر هر کدام از این دانسته ها طنابی به گردن ماست که ما را به عقب می کشد . این تفکّرات سبب شد که مدت زمان زیادی من تلاش کنم از دیگران کمتر بدانم و واقعاً این کار را می کردم و سعی می کردم که کمتر بدانم گر چه که بر حسب شرایطی که دارم ، من نمی پرسم ولی می شنوم ، نمی خواهم بدانم ولی به اجبار می دانم اما با پوست و گوشت خود حس کردم که کنجکاوی نباید کرد و نباید در زندگی و مسائل مردم تفحّص کرد . همانطور که در سوره حجرات در کلام وحی می خوانیم که ما را از این کار بر حذر کرده اند . دستاورد خوبی بود اما تمام نشد .
وقتی با یک نگاه مجدّد به مسئله دریافتم که همیشه الزاماً دانسته های ما از سختی ها و بیماری ها و عیوب دیگران جهت ملاحظه کردن آن ها نیست که مجبور بشویم از حقوق فردی خود صرف نظر کنیم ؛ بلکه به آدم های پاک و انسان های کامل از ابتدای تاریخ تا به امروز اگر توجه کنید زندگی هایشان مملو از عذاب ، سختی و مشکلات دنیوی است مثل زندگی معصومین درگاه حق . حالا تکلیف چیست ؟ بالاخره بدانم یا ندانم ؟ بالاخره بگردم یا نگردم ؟ اگر بگویم بهتر است بر اساس صحبت قبلی که داشتیم کمتر بدانیم تا طناب کمتر به گردن ما بیفتد ، آن وقت هیچ گاه این بزرگان را نمی شناسیم وقتی نشناسیم بهره ای هم از ایشان نمی بریم اما آن ها آمده اند که الگو باشند ، آمدند تا یاد بگیریم اما شرط پذیرش الگو و تبیعت از الگو ، شناختن خود الگو است و شرح ماوقعی که در زندگی آن ها اتفاق افتاده است ، نحوه برخورد ها و مقابله های این افراد با مسائل دنیا ، پس اجباراً باید تفحّص و کنجکاوی کنیم تا سر از همه مسائل در بیاوریم . خب ، حالا آیا به دست آوردن این اطلاعات و دانسته ها از زندگی آن ها طناب به گردن من نمی اندازد ؟ چون دفعه قبل دیدیم که طناب می اندازد ، این جا چطور ؟ طناب نمی اندازد ؟ دیدم حتما طناب می اندازد ولی در این مرتبه کاملاً متفاوت است ، این طناب من را به سوی درک حقایق جهان هستی می برد ، این که چرا باید دنیا را تجربه کنم ؟ من اصلاً به چه کسی باید می گفتم که این دنیا را دوست نمی دارم ؟ من نمی خواهم به دنیا بیایم ؟ چرا من را فرستاده ای ؟ تو باید دنیا می آمدی و این باید را باید بشناسی . کجا می شناسی ؟ در زندگی بزرگان خداوند ، در تجربیات آن ها که قسمت اعظم آن دست و پنجه نرم کردن با سختی ها و مشکلات است .
امروز سالروز شهادت دخت گرامی پیامبر بزرگوار ماست ، همسر بزرگوار آقا امیرالمؤمنین ، مادر یازده قرآن ناطق . همه در گوشه و کنار دنیا ، در مجالس کوچک و بزرگ به سوگواری نشسته اند . شرحی از مصیبت های وارده بر ایشان نقل می شود و همه می شنوند اما کمتر از کودکی ایشان می گویند . خانم حضرت زهرا(س) پدری چون آقا رسول الله(ص) داشتند ، مادری چون خانم حضرت خدیجه اما مثل پدر گرامیشان خیلی زود آغوش پُر مهر مادر را از دست دادند ، کودکی خانم همیشه توأم با نگرانی بود ، برای چه ؟ برای پدر ، که امروز کفّار با پدرشان چه خواهند کرد . روزی بر سرش خاکستر می ریختند ، روزی به روی مبارکشان سنگ می زدند و روزی به هنگام عبادت در خانه خدا ، کعبه ، شکمبه پُر گوسفند بر سر ایشان می کشیدند و مردمی که اطراف بودند جرأت و جسارت نداشتند که به ایشان کمک کنند ، می دویدند و پنهانی دخترشان را خبر می کردند و دخترشان همه این صحنه ها را دید ، سختی پشت سختی . هر کدام از این سختی ها یک دفتر پر ماجرا بود . در جنگ های صدر اسلام در پشت جبهه جنگ ، زنان را هدایت به کمک به سربازان می کردند ، زخمی ها را مداوا می کردند ، وسایل برای مدافعین حاضر می کردند . کودکی را در کمال سختی و مشاهدات سنگین در کنار پدر طی فرمودند . نوجوانی و جوانیشان در منزل آقا امیرالمؤمنین در کنار همسر و پدر بزرگوارشان دمادم شاهد خدعه ها و نیرنگ ها از جانب مشرکین و کفّار بودند . حالا خانم دمادم و پدر و همسرشان همیشه در حال مقابله و رویارویی با این خدعه ها و نیرنگ ها بودند و آزار مستقیم می دیدند . مسائل را تحلیل می کردند ، زنان را با سخنان خود هدایت می نمودند . تمامی احکام دین و معارف آن را در کنار پدر و همسر به طور کامل دانستند .
می دانید عصری که ما در آن به سر می بریم ، شاید به نظر بیاید که از زمانه آخرین رسول خدا(ص) خیلی بدتر است ؟ اما این طور نیست ، چرا ؟ در زمان و عصر پیغمبر(ص) مردم با وجود مبارک رسول خدا رو به رو بودند ، می توانستند ایشان را از نزدیک تجربه کنند و بعد از تجربه مستقیم ایشان را بپذیرند ولی در عصر حاضر وجود عینی ایشان را نمی توان دید تنها با آن چه که در کتب پیشینیان و کتاب الهی وجود دارد باید رجوع کنند و قناعت کنند و از وجود عینی حجّت خدا(ع) هم بی بهره اند اما کم نیستند آدمیانی که چنان رفتار می کنند که گویی پیامبر یا حجّت خدا را پیش روی خود می بینند و دستور می گیرند ، در لحظه هم نمی لغزند . چرا تو می لغزی ؟ خب کف پایت را درست کن . چون جامعه بیرون بد است تو چرا بد هستی ؟ مگر تو نمی دانی ؟ در عصر پیامبر آخرین، همه کسانی که ملازم حضرتش بودند طی سالیان زیاد و احکام دین و معارف الهی را از منبع نورانی وحی دریافت کردند اما به محض مشاهده بیماری و نزدیک شدن زمان رحلت پیامبر(ص) همه چیز را فراموش کردند . ما بعد از چهارده قرن هنوز ضجّه می زنیم . ما ندیدیم ولی ضّجه می زنیم فقط بخاطر شنیده هایمان .آنها همه چیز را فراموش کردند ، کلام حق را که بیان فرموده بود پیامبر خدا از نسیان و بیهوده گویی و هذیان گویی بری است ، این را هم فراموش کردند و حضرت را به هذیان گویی متهّم کردند ، از دستور ایشان سرپیچی نمودند . اولین پایه نفاق را محکم نموده و رفتند تا جایی که فقط روز هایی از رحلت رسول خدا گذشته بود ، در خانه دختر پیامبر را آتش زدند . دختر رسول خدا را میان در و دیوار گذاشتند . در کوچه بنی هاشم بر صورت ایشان سیلی نواختند و در حضور فرزند گرامیشان حسن بن علی(ع) که یک فرزند نورسی بود ، هیچ کسی گریه های پنهان امام حسن(ع) را ندید تا زمانی که مادر دار فانی را وداع گفت . آن موقع جویبار اشک ایشان جاری شد . پرسیدند : آقا جان مرد که گریه نمی کند ، گفت : شما ندیدید که در کوچه بر مادرم چه گذشت . شلاقی که پایین آمد و بر بازوی ایشان نشست ، کسی ندید . چه سخت است دانستن این ها . خیلی سخت است ، آیا باز هم می توانم بازویم را عریان در نزد نامحرم قرار بدهم ؟ امروز از مظلومیت این خانم می خوانیم که چگونه اذیت شد و آزار کشید اما باید خطبه ایشان را خواند تا بفهمیم که زیر آن هیکل نحیف آسیب دیده چه خبر بوده است .
دانستن اینها به واقع هر کدام طوقی سنگین بر گردن ماست انسان را می کشد تا از دست دادن به ابلیس خودداری کند، مادرها فرزندانتان را با قصه فاطمه زهرا بزرگ کنید، پدرها فرزندانتان را با نام علی، یاد علی، کار علی ایمان و اعتقاد علی آشنا کنید، میدانید چرا نسل امروز با نسل دیروز یعنی بچه های ما با ما اینقدر زیاد است؟ من اشاره می کنم بقیه اش با خودتان، از آن روزی که ما اینقدر دنبال تهیه پول و زندگیهایی که همه چیز داشته باشد رفتیم که وقتی برای قصه گویی برای بچه هایمان باقی نماند، ما همه وقتمان را کار می کنیم پدر و مادر با هم کار می کنند، دوبل هم کار می کنند، بعد هم فقط اسباب شکم محیا می کنند، از وقتی که کلاس موسیقی و شنا، زبان انگلیسی و کلاسهای فوق العاده اینقدر مهم شد که از نان شب هم واجب تر شد پیوند روحی و گفتاری، عاطفی و رفتاری ما با فرزندانمان قطع شد دنیای استثمارگر از فاصله بسی دور بدون حضور فیزیکی از طریق فرستادن امواج و تکنولوژی برتر قصه گوی بچه های ما شد، دنیای استثمارگر برای بچه های ما قصه گوی مهربانی شد، و چقدر زیبا ما هم استقبال کردیم برای اینکه وقت کافی داشته باشیم به کارهایمان برسیم گذاشتیم گوش کنند، وقتی قصه گو آن شکلی است الگو ها تغییر می کند، باید الگوهای بچه ها تغییر کند.مردانگی و آزادگی و تقید و دیانت جایش را به تجارتها های پر سود از هر طریق داد مهم نیست از چه طریقی ، زنگ خطر این مطلب برای من چندین سال پیش به گوش رسید، تلویزیون فیلمی را پخش می کرد بنام اوشین خیلی ها دیدید و خیلی هم پرطرفدار بود بعدها متوجه شدیم که چه چیزهایی در آن بود و یک جور دیگر معنی کردند و به خورد ملت دادند، گزارشگر رادیو با خانمی روز تولد حضرت زهرا مصاحبه کرده بود از او پرسیده بود که شما بعنوان یک خانم الگوی زندگیتان را از چه کسی می گیرید؟ گفت از اوشین، از رادیو هم پخش کردند، گزارشگر را توبیخ کردند، من با این کارها کاری ندارم، خودم را وارد این مقوله ها نمی کنم، صدای زنگ خطر را گوش کن آژیر کشید عمق فاجعه را همان موقع به ما نشان داد، الگوها پریده، من وقتی بچه بودم قبل از اینکه اول دبستان بروم سوره های کوچک انتهای قرآن را حفظ بودم، بلد بودم، سواد نداشتم ولی مادرم برایم می خواند، الان بچه ها که می روند مدرسه زبان انگلیسی شان کامل است ، چرا؟ چون دنیا رو به پیشرفت است، این را می گویند پیشرفت؟ بعد بچه شما وقتی می رود مدرسه از امیر المومنین فقط یک آدم قوزی را می شناسد که یک کیسه آرد پشتش می انداخت و در خانه ها آنرا توزیع می کرد، امیر المومنین فقط همین یک کار را بلد بود؟ خانم حضرت زهرا خانمی بود که پدرش فوت کرد از غم پدرش همه روزها و ساعتها در خانه گریه می کرد مردم گفتند علی جان بگو یا شب گریه کن یا روز، گفت باشه یا شب گریه می کنم یا روز، باز مردم خسته شدند گفتند علی جان خسته شدیم، علی گفت بیا بیرم بیرون از مدینه بیت الاحزان بزنم در آنجا گریه کن، فاطمه زهرا یعنی این؟ ملت مسلمان بروید خطبه خانم را بخوانید اگر خطبه ایشان را بخوانید می بینید چه دُر گرانبهایی از بشریت، از جهان، از مردم گرفته شد آنوقت تازه گریه می کنید، تا قبل از این گریه می کردید پول ندارم، صاحبخانه جوابم کرده، بدهکاری دارم، مشکل دارم، اما آن موقع گریه می کنید، پنجاه سال از عمرم رفت نشناختمت، تو کجا بودی که من تو را نشناختم؟ امروزه به جایی رسیده ایم خانمهای شیعه مسلمان ایرانی فقط مقلد آن چیزی هستند که ماهواره به آنها می دهد، خانمهای مسلمان و شیعه ایرانی خلاقیت هم به ندرت دارند، برای لباسشان هم حتما باید مانند فلان هنرپیشه خارجی باشد اما در سرزمینهای خیلی دور از سرزمین وحی (ما به سرزمین وحی خیلی نزدیک هستیم) که شاید حتی سرزمین وحی را ندیده اند خانمها و آقایان بسیاری هستند که از میان زباله های رفتاری و اعتقادی، خط پر نور ولایت را پیدا کردند به سرعت گرفته و پیش می روند، حالا وقت آن رسیده که حرکتی کنیم، بیائیم با خودمان عهد کنیم یکبار بطور کامل با بزرگ بانوی اسلام سرور زنان بهشت خوب آشنا بشویم با جان و دل طوق حاصل از این آشنایی را به گردنمان بیندازیم به دنبالشان برویم خانم حضرت زهرا در مسجد مدینه بعد از اینکه ابوبکر به خلافت رسید خطبه ای دارند اگر کسی بخواهد ایشان را خوب بشناسد این خطبه را بخواند، چندین سال پیش یک سری از فرازهای این خطبه را برای دوستان گفتم و صحبت کردم، در سایت به آن مبحث رجوع کنید، ای کاش وقت کافی بود آن خطبه را بطور کامل توضیح میدادم، فقط یک فراز، آخرین فراز خطبه خانم را می گویم، در آخرین فراز ، خانم به گروه انصار ( انصاری که مجاهدان سینه چاک در صدر اسلام و زمان رسول خدا چه زحمتها کشیدند تا آتش کفر و شرک و نفاق را خاموش کردند نظام اسلامی را برقرار کردند ) می فرمایند: "چرا این روحیه و عزم را نیمه کاره رها کردید فرمودند انقلابی شدن و بودن آنقدر مهم نیست که انقلابی ماندن مهم است" محرم می شود همه لباس عزا می پوشند و عزاداری می کنند،دهه که تمام شد همه چی تمام می شود عاشورایی زندگی کردن مهم است . قبل از دهه، همه عاشورایی هستند، اما بعد از دهه عاشورایی ماندن مهم است آن است که آدمها را، تکان میدهد و عوض می کند ایشان سعی می کنند به مجاهدین انصار بفهماند اگر در غرور مجاهدات گذشته تان و زحمات گذشته تان متوقف شده اید و به خودتان می بالید، حرکت به سوی آینده در همان راستا نداشته باشید بدون شک نه تنها زحمات گذشته تان بی حاصل است بلکه خطر بازگشت شخصیت تان و جامعه تان به قبل از اسلام هم پایه ریزی شده، کلام حضرت زهرا کلام امروز است خوب نگاهش کنید، خط ظریفی است که در نهایت درایت و آگاهی، کسانی را آگاه می کنند که دارند بدون توجه آب به آسیاب دشمن می ریزند، گروهی که از ابتدا جلوی اسلام ایستاد هیچ خطری ندارد چون شمشیر را از رو بسته، هر وقت دست به شمشیر ببرد شما می بینید، اینها آنقدر خطرناک نیستند، راحت میشود با ایشان مقابله کرد، خطر از جایی شروع می شود که مجاهدین دین و بانیان برقراری دین حمایتشان را متوقف کنند، سلاحشان را بر زمین بگذارند چهارده قرن و اندی پیش، خانم در فضای خشن و به دور از هر تکنولوژی و کاملاً در اسارت سلاح و تهاجم بیان فرمودند آیا این شخصیت قابل تعمق نیست؟ قابل نگاه خوب و جدید کردن نیست؟ نباید متفکرانه به شخصیت خانم نگاه کنیم؟ نباید ایشان را کشف کنیم؟ می گویم هر کس از اولین اندیشه ای که او را به سهل و آسانگیری احکام دین یا به عبارت بهتر چشم پوشی از حدود شرعی دعوت کرد زنگ خطرش را به صدا در آورده، یک شب که هزار شب نمی شود بعد از این دیگر انجام نمی دهم زنگ خطرت به صدا در آمده خودت نمی شنوی، در آغاز قابل شناخت و پیشگیری است ولی کم کم این صدا بی رنگ می شود و بالاخره متوقف می شود، خانواده های مقیدی هستند که امروز در دست فرزندان بی پروا و بی مرزشان اسیرند و دائم بر سر می کوبند، خودشان مقصرند، اولین زنگ خطر را نادیده گرفتند، خانم حضرت زهرا در عصر خویش در نهایت درایت با سخنرانی و خواندن خطبه در مسجد با سر زدن به در خانه های صحابه پیامبر ریختن اشک در خانه بر دروازه شهر با مردم سخن گفتند آیا رواست که امروز بچه های ما از این خانم که به فرموده امام جعفر صادق (ع) نفس کل جهان هستی هستند بهره ای نبرند؟ رواست؟ اگر خواستید ایشان را بشناسید خطبه شان را در مسجد مدینه در مقابل ابوبکر مطالعه کنید بند بند آن امروز در زندگی فردی و اجتماعی تک تک ما صدقق می کند و می توانید بهره ببرید، نبردید خودمان بازنده ایم. یا علی مدد ....

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید