منو

سه شنبه, 18 ارديبهشت 1403 - Tue 05 07 2024

A+ A A-

تمثیل موش جوان

بسم الله الرحمن الرحیم

موشی بود که هنوز روز را از شب تشخیص نداده بود ، با دوست و دشمن ننشسته بود . (چند تا از این موش ها اینجا داریم ! یک دریا .) با دوست و دشمن ننشسته بود . از سوراخ یک کاخی سر بیرون کرد خروسی را با گربه ای بدید ، یک خروس ، یک گربه . خواست با گربه مأنوس شود ، (گربه ها خوشگل هستند ، گربه ها خیلی دلربا هستند . گربه دوست ها حواسشان را جمع کنند .) جلو آمد ، از خروس بترسید . گریزان به جانب مادر رفت( بدو بدو به سمت مادرش رفت . (حالا خوب است که این موش آنقدر عقل داشت که بدود و پیش مادرش برود . جوان های این دوره ما این عقل را هم ندارند ، به غیر پناه می برند .) و گفت : در این سفرم ، (که سرش را از سوراخ کاخ بیرون کرده بود ، )دوتا جانور دیدم . یکی به غایت زشت و غوغاگر ، یک پارچه گوشت سرخی بر سر داشت . (خروس چقدر به آن تاجش می نازد . ببینید موش آن تاج را چه طوری می بیند . ما به خیلی چیزها که به خودمان می نازیم افراد روبه رو آن را در ما یک چیز دیگر می بینند ، خیلی ننازیم . )گفت : یکی به غایت زشت و غوغاگر ، یک پارچه گوشت سرخ بر سرداشت که آن را تاج زرین پنداشت ، دو بال در بَرش بود که چون بر هم نواختی گوش عالمی کر ساختی . (حالا وقتی خروس بال می زند چه کِیفی می کند مثل جوان های ما که با آن ریخت و قیافه ها و روی آن پاشنه های بلند جولان می دهند ، چه کِیفی می کنند . حالا هرکسی این ها را می بیند می گوید عجب نردبان خوشگلی است ، )دو بال در بر داشت که چون بر هم نواختی گوش عالمی کر ساختی . آن حیوان دیگر به نهایت نیک منظر . کدام را می گوید ؟ گربه . نیک منظر ، در شباهت با ما برادر ، چشمی درخشنده داشت . طبعی بخشنده ، آرام ، صبور ، مودب و مهجور .
هر آن کس یک نظر دیده است آن شیرین شمایل را
بُود از حال من آگه که چون بُرد از کفم دل را
همی خواهم که دست او به خون من شود رنگین
به امیدی که گیرم روز محشر دست قاتل را
(ببین شیدایی تا کجا ) خواستم قدمی پیش گذارم او را به خانه خویش آرم . از کراهت نظر و قباحتِ منظر ، آن حیوان زشت سرشت رخ برتافته و به سوراخ شتافتم . از هیبت خروس ترسیده ، رو برگردانده و به سوراخش دویده است . مادرش رو بدو کرد که ای فرزند بدپسند ،( به ما می گوید) . هنوز دشمن و دوست را ندانسته ، زشت را از زیبا فرق ندانسته ای .
سوی صورت ها نشاید زود تاخت وز نگاهی دوست از دشمن شناخت
مولوی می گوید ، چقدر زیبا می گوید .
آنکه به چشمت شوخ شیرین کار است ، گربه غدّار است که عداوت و دشمنی اش به مقتضای طبیعت است ، یعنی اصلاً طبیعتش دشمنی است . با آن قیافه زیبا . با سایر وحوش دوست ، موش خوردن عادت اوست . دوستی را که تو گرفته ای از کجا می دانی که با تو دوست است . شاید با حیوانات دوست و با تو، خوردنت آرزوست که درسته تو را بخورد . عمه و عمویت را خورده ، خاله و خالویت را فرو برده ، پدر مرحومت در پنجه او مرحوم شده ، برادر ناکامت در کام وی جوان مرگ گردیده . آنکه در نظرت ملعون ، ناموزون و دشمن روی بدخو آمد ، خروس است ، با ما مأنوس است . هرگز خلاف انصاف از او ندیده و رنجی نکشیده ایم . مولوی می گوید :
پس بدان که صورت خوب و نکو با خصال بد نیارزد یک تسو
یک تسو یعنی یک پول ناچیز .
ور بُود صورت حقیر و ناپذیر چون بود خلقش نکو در پاش میر
(خانم ها و آقایان خیلی خوش قیافه ، اگر خُلقتان خوب نیست یک تسو هم نمی ارزید . اما اگر زشت و بدقیافه هستید ولی خُلقی نیکو در شما وجود دارد ، عاقل در پای شما بمیرد ، می ارزد . این قدر شما ارزش دارید چون از خداوند با خودتان برده اید) .
صورت ظاهر فنا گردد ، بدان عالم معنی بماند جاودان
(می دانید چرا آقایان ، دختر خوشگل انتخاب می کنند ، عاشق و دلخسته می میرند تا بالاخره دختر را می برند ، اما بعد از گذرانی از دختر سیر می شوند ، بیرون پرتش می کنند و هوس یکی دیگر می کنند . یکی از دلایلش این است که این ها عاشق صورت هستند نه عاشق معنی . آقایان بیشتر ظاهرنگر هستند ، باطن نگری شان کم است . محض اطلاع کسانی که زن نگرفته اند و می خواهند زن بگیرند اول با باطن آدم ها آشنا شوید و ازدواج کنید) .
صورت ظاهر فنا گردد ، بدان عالم معنی بماند جاودان
پس جاهلِ کوردل ، زشت را از زیبا نداند ، اعداء را از احباء فرق نتواند . یعنی دشمن را از دوست تشخیص نمی دهد . آیه صریح قرآن ، سوره بقره آیه 116 می فرمایند : ای بسا از چیزی خوشتان نیاید در حالی که خِیر شما در آن است و ای بسا چیزی را دوست بدارید در حالی که برای شما شر و بد است ، خدا داناست و شما نمی دانید . به قضای الهی تن دهید ، به رضای خداوند تن دهید ، هرچه که تعیین می کند . آن که با هر چاپلوسی مأنوس است ، از هر عبوسی مأیوس است ، غافل ، که معنی دوست مغز است نه پوست . مولوی می گوید :
ای بسا ابلیسِ آدم روی هست پس به هر دستی نشاید داد دست
خوب دقت کنید . خیلی از آدم های خوش منظر ، ابلیس ، درونشان است . به هوای صورت ، دست به هر دستی ندهید . سوره اعراف آیه 30 می فرمایند : همانا آنان شیاطین را دوستان خود انتخاب کردند و پنداشتند که هدایت شده اند . وصّافِ صورتِ صاف بر تاریکی دلش نظری نیست . عاشق تجمّلات را از ذات خبیثش خبری نیست . پرده پوست را از روی نکوی دوست بیفکن و زینت عاریت را از بر دلبرت بَر کَن تا صدق مَقال را در عالم خیال به رأی العین بدانی . کلام قرآن ، سوره زخرف آیه 38 می فرمایند : کاش میان من و تو از مشرق تا مغرب عالم فاصله بود ، تو چه بد همنشینی بودی . این کجا است ؟ آنجا که پرده ها می افتد و دوستان همدیگر را خوب می شناسند و می بینند که یک عمری با ابلیس همنشین بودند. آن موقع می گوید ای کاش بین من و تو از اول به اندازه مغرب تا مشرق فاصله بود .
جسم ها چون کوزه های بسته سر ،،، کوزه ای که درش باز نیست متوجه نمی شوی چه چیز دورن آن است .
جسم ها چون کوزه های بسته سر تا درون کوزه که بُود ، آن نگر
در یکی کوزه ، پُر از آب حیات در یکی کوزه ، پُر از زهر ممات
گر به مظروفش نظر داری ، شهی ور به ظرفش بنگری ، پس گمرهی
به ظرف آدم ها نگاه نکنید ، به آنچه که درون آدم ها است خوب نگاه کنید ببینید درونشان چه خبر است . خب چطور می شود درونشان را دید ؟ اگر از داخل خودت آدم ها را نگاه کنی نه از بیرون خودت . درد ما این است که از بیرون خودمان آدم ها را نگاه می کنیم و از بیرون همان چشم های ابلیس نگر که فقط ابلیس را خوب و قشنگ می بیند نگاه می کند . درونت را صاف کن تا بشود .

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید