منو

سه شنبه, 18 ارديبهشت 1403 - Wed 05 08 2024

A+ A A-

هوشیاران چگونه می نگرند

بسم الله الرحمن الرحیم

چند روز متوالی است که در صفحات مختلف فضاهای مجازی به این پیام برخورد کردم که جوانی گناهکار بود و در عصر و زمان پیغمبر زندگی می کرد و به کار خودش مشغول بود ، گناهان ریز و درشتش را انجام می داد تا زمانی که پیغمبر رحلت فرمودند ، تا این موضوع را شنید بلافاصله توبه کرد و به عبادت مشغول شد . از او پرسیدند چه شد ؟ پشیمان شدی و توبه کردی ؟ جوان گفت : تا وقتی که پیغمبر در قید حیات بود به این آیه قرآن دلم گرم بودم که خداوند فرموده : ای پیامبر تا تو در میان آنها هستی خداوند آنها را مجازات نخواهد کرد ، اکنون آن در بسته شد ، پناه به این آیه قرآن آوردم که خدا فرموده : و تا زمانی که استغفار می کنند خدا عذابشان نمی کند . این گفتگو حتی اگر یک مثال باشد و چنین گفتگویی اتفاق نیفتاده باشد ، درس بزرگی است و درس بزرگی در دلش نهفته برای کسی که دانا و هوشیار است . آدمها وقتی به آنچه که در کلام وحی وجود دارد با دقت و توجه بسیار نگاه می کنند سوء استفاده هم می توانند بکنند ، چطور که این جوان با استناد به این آیه قرآن از خطاکاری هایش هراسی نداشت ، چرا ؟ چون پیغمبر را در جمع خودشان می دید ، اولاً اگر این بجای سوء استفاده ، از آیات الهی استفاده می کرد چه می شد ، سوء استفاده کرد و این چنین بهره برد ، اگر قصدش فقط استفاده صحیح بود چه می شد ؟ به همین دلیل است که خداوند در قرآن فرموده انسان بسی در خسران است ، چرا در خسران است ؟ برای این که هر لحظه اش که به بطالت گذشت و از آن نتیجه ای نگرفت باخت ، تمام شد . دوم آدم دقیق در کلام وحی سر بزنگاه سود می بَرد و خودش را نجات می دهد ، دیدید که این جوان گفت دیگر خوشگذرانی نمی کنم ، پیغمبر رفت ، بین ما نیست ، اگر این گناهان ادامه پیدا کند عذاب الهی نازل می شود . مگر در ادیان پیشین نشده بود ، من دیگر می ترسم ، توبه می کنم و به استغفار رو می آورم ، همه این نتیجه گیریهای عمیق فقط در اثر تلاوت قرآن با تعمّق در آیات امکانپذیر است .
امروزه به خودمان نگاهی می کنیم چون پیغمبر که در دنیا نیست ، ولی خدا هم در بین ما ظاهر نیست ، جا ندارد که بترسیم ؟ از هیچ کدام از گناهان ریز و درشتمان هم که کم نمی کنیم ، دست نمی کشیم و مسرانه به اعمال خودمان مشغولیم ، من نمی دانم پشتمان به چه وعده الهی این همه گرم است ، با خودم فکر کردم شاید عده ای به مردمان اهل ذکر پشتشان را گرم کرده اند ، حق هم دارند زرنگند ، من هم قبول دارم . تا در میان قومی مردمان اهل ذکر خداوند وجود داشته باشند ، بر آن قوم بلایی نازل نمی شود .
دوستی برای من پیام داده بود ، می گفت که من وقتی نیمه شبها برای ذکر می نشینم ، کمربندی را دور کره زمین می بینم از آدمهایی که همه در حال ذکرند ، این آدمهایی که در حال ذکرند از زمانی که ذکر صلوات را برای زائرین اربعین دادید این حلقه چندین برابر شد ، حلقه های متعدد بود و این مکاشفه دقیق ایشان بیانگر این است که آدمهای زیادی در این جهان به دعا و درخواست نشسته اند و همین سبب اتحاد این آدمها می شود ، اگر این حلقه در جایی باز نشود ، دست دشمن مکّار و قَدّار بسته می ماند ، نمونه عینی آنرا مشاهده کردید ، من خدمت شما عرض کردم برای زائران اربعین ذکر صلوات برمی داریم که دست دشمن به آنها نرسد تا روز اربعین ، دیدید که دست هیچ داعشی نابکاری به آنها نرسید و سه روز بعد فاجعه ای به آن عظمت اتفاق افتاد ، درس بزرگی در این بود که ما دریابیم اتحاد ما چطور راه به دشمن می بندد ، چطور می توانیم جلودار باشیم . پس ای مردم ! تا ظهور مولا شمشیرها را به زمین نگذارید ، هر چقدر می توانید مردم را به این حلقه ایمن ذکر و دعا و طلب دعوت کنید ، امروز جهاد نقشش این طور است ، مرد و زن را هم می طلبد ، اگر مؤمن هستید از پای ننشینید .
کلامی را از جوانی در زمان پیغمبر نقل کردم ، هرچه گشتم سند این مطلب را در جایی پیدا کنم چیزی پیدا نکردم اما یک نگاه جدید پدید آورد تا از این منظر جدید مسائل را نگاه کنیم . از روز اربعین عرض کردم تلاوت سوره نصر را آغاز کنید تا میلاد پیامبر اکرم (ص) تلاوت کنید و تمرکز و خواست و طلبتان را در سرنگونی سیستمهای مستکبر و زورگو در کلّ جهان به سردمداری آمریکا بگذارید ، عرض کردم با مردم جهان متحد شوید ما با مردم هیچ مشکلی نداریم هر آنچه مشکل داریم با سردمداران ظلم و ستم است . گفتیم علیه ظلم و ستم و جور به پا خیزید مهم نیست که مردم در اقلیمهای مختلف و در دینهای مختلف هستند با هر زبانی ، هر دینی و اعتقادی ، به پا خاستن علیه ظالم یک مسیر درست است ، همه در یک شاهراه خواهند بود ، اینجاست که خداوند بر این تجمع خواسته های یکسان ارج می نهد ، پاسخ می دهد ، منتقم خونهای بی گناه را آشکار می نماید . پس همگان در این تجمع ذکر و دعا و تظلم خواهی شرکت کنید . یادتان باشد اگر در جوامع کوچک و بزرگ ، حتی خانواده موفق نمی شویم ، حتی در خانواده هایمان ما نمی توانیم یک جامعه کوچک موفق داشته باشیم ، یک جامعه دونفره یا سه نفره موفق درحالی که در عصرهای گذشته جوامع خانواده 13 نفره و 14 نفره بود . امروزه یک زن و شوهر و یک اولاد باز جامعه موفقی نیستند و این ناموفق بودن جوامع کوچک بیرون می آید و همین طورگسترش پیدا می کند ، در کلّ دنیا جامعه موفق نداریم . شما می گویید : بروید ببینید فلان کشور چطوری زندگی می کنند ؟ حتی سگهایشان را تعلیم داده اند که اگر آن سگ رانندگی کند موقع چراغ قرمز می ایستد . استدلالمان به این است ، ما اصلاً استدلالمان بر این نیست که آدمهایشان از چه درجه آدمیت و بندگی برخوردارند ؟ این اصلاً مِلاک ما نیست . تمامی جوامع در دنیا هر کدام در بُعدی نا موفقند و هیچکس نمی خواهد بفهمد چرا ؟ از جامعه کوچک خانه هایمان شروع کنیم همه اینها تأثیر فتنه و فتنه گری است . فتنه زیر بنای هر جامعه ای را هر چقدر کوچک و هر چقدر بزرگ بالاخره زیر بنای آن را سوراخ و تخریب می کند . فتنه و فتنه گری از عوامل بسیار سیاه ابلیس و فراوان است .
اول جلسه عرض کردم : امروز به خودتان قول بدهید اگر یک روزی من اینجا نبودم هر کس دیگری را گذاشتند و شما خیلی خوشتان نمی آید ، تا وقتی خلاف قرآن نگفته و خلاف سیره اهل بیت(ع) حرکت نکرده حق نداری مخالفت کنی ، ببین می توانی ؟ می گوید : آخه ، این آخه یعنی یک فتنه ، شروع یک فتنه است ، پس بر خواستهایمان آشکاری و براندازی فتنه گران را هم اضافه کنیم .
یک کلیپ صوتی _ تصویری گوش می کردم مداح از زبان مبارک آقا امام حسین(ع) برای برادر بزرگوارشان امام حسن(ع) می خواندند خوب دقت کنید .
"کاش کرب و بلا بودی کنار حرمم حرم داشتی ؛ برادر بی حرمم حسن جان؛ گنبدامون شبیه کاظمین بود، پرچم سبز یا حسن کنار پرچم سرخ ذکر یا حسین بود......................... "
من برای بار اول گوش می کردم دلم زیرو رو شد برای من و شمای شیعه که قبرستان بقیع را خاموش و بدون بارگاه می بینیم و می دانیم این نتیجه ظلم وهابیّت است خیلی زجرآور است ، حق داریم قبول دارم اما اگر الان امام حسین(ع) رجعت کنند و برگردند این نوای حزین و درد آلود را بشنوند ، ایشان نخواهند فرمود که من برای خودم هم گنبد و بارگاه طلایی نخواسته بودم ، شما آمدید گنبد و بارگاه طلایی ساختید دستتان درد نکند . اما واقعاً رواست از زبان امام حسین(ع) برای برادر بخوانیم : کاش تو هم بودی برایت یک گنبد طلایی می ساختم چراغ گنبدت را روشن می کردم ؟ امام نمی فرمایند که امام حسن(ع) برادرم بودند ولی امام بر من بودند من همچنین جسارتی به امامم نمی کنم ، تو شیعه چرا همچنین حرفی را میزنی ؟ همین که دلت سوخت هر چیزی را می خواهی به زبان بیاوری ؟ ببیند اگر مداح از زبان خودش بخواند که : امام حسین(ع) چه می شد کنار حرمت ، حرم امام حسن(ع) هم بود ؟ چطور که حرم ابوالفضل هست این حسرت دل من است که گنبد و بارگاه امام حسن(ع) هم بود و می توانستم به دیدارشان بیایم این از جانب من و شما قشنگ است ولی از زبان امام حسین(ع) قشنگ نیست . حواسمان کجاست ؟ هر چیزی را که نمی شود به زبان آورد . شاعر عزیز ، نوحه سرای محترم مراقب باش چه می گویی و چه می خوانی ؟ مگر دعوای امام حسین(ع) بر سر محل دفن برادرشان بود یا این که ایشان گنبد ندارند ؟ خیلی حیف است عنقریب امام زمان(عج) آمدند جواب ایشان را چه می خواهیم بدهیم ؟ نمی فرمایند : شیعه شعور دارد هر حرفی و کلامی را بر زبان نمی آورد ؟ تجمع های عزاداری مثل الان ما ظاهرش عزاست اما در باطن قرار است مردم با اصل ماجرا آشنا بشوند . آقای نوحه خوان وقتی تو می خوانی کاشکی تو هم ایوان طلا داشتی شنونده ای که حرف و کلام تو را گوش می کند وقتی امام ما را نمی شناسد چه فکری می کند ؟ نبودن حرم مسئله ما نیست نبودن حرمت و اعتقاد به دین و بحث ولایت مطرح است نه اینکه چرا آنجا چراغی نیست و شب هنگام خاموش است . واقعاً فکر می کنید امام حسن(ع) آنجا هستند ؟ ای کاش به مزار هیچ کدام از بزرگان دین ما گنبد و بارگاهی نبود اما شور و شعور نسبت به امام با همدیگر در میان زائران و مردم موجود بود ، آن وقت دیگر هیچ سیستم قلدری نمی توانست عقل و شعور مردم را بدزدد . شور را می دزدید آب خنک روی آن می ریخت ، بمب در می کرد می ترسیدند خاموش می شد اما عقل و شعور مردم را نمی توانست بدزدد ، افراط و تفریط را در جوامع بشری جاری کند .
شب گذشته حرم پیغمبر را در تلویزیون نگاه می کردم به آدمهایی فکر می کردم که وقتی توی تلویزیون چشمشان به حرم پیغمبر می افتد اشکهایشان تند تند سرازیر می شود بعد با خودم فکر می کردم چرا من گریه نمی کنم ؟ نکند من مشکلی دارم که گریه نمی کنم ؟ بعد از کلّی فکرکردن به این نتیجه رسیدم که شاید آدمها پیغمبر یا دیگر بزرگانشان را فقط در آن گنبد و بارگاه می توانند پیدا کنند و آنها را در آنجا محصور می بیندد اما من نه ، من اصلاً چنین تصوری ندارم . امام رضا(ع) همین الان اینجا هستند قربانشان بروم هر وقت حوصله ام سر می رود ، دل از همه می بُرم ، هیچ گوش شنوایی ندارم حرفهایم و دردهایم را بشنود به نزدش می روم می گویم : آقا بگذار من کمی سرم را روی زانویت ، بگذارم کمی برایت درد دل کنم دلم ترکید ، هیچ کسی نیست حرفم را بفهمد . فکر می کنم تا وقتی که من و شما با اعتقادی راسخ بدنبال دستورات و احکامی که پیغمبر از سوی خداوند برای ما آورد ، هستیم عمل کننده ای راستین در این راستا هستیم پیامبر خدا در کنار ما در شهر ما و در خانه ماست ، همه جا با ما همراه است . دشمن نابکار را نگاه کن ! دشمن نابکار به هیچ چیز در این کره خاکی رحم نکرده است حتی در اینجا اسطوره های دینی ، الگوهای اعتقادی مردم را آمده است در حرم ها برای مردم محصور کرده است . چقدر هم جالب است ، ضربه هایش را هم به همین مکان های اعتقادی وارد می کند ، توپ می زند ، منفجر می کند ، آدم می کُشد ، می دانید چرا ؟ قدری فکر کنید . وقتی آدمی را از چیزی منع می کنید مردم حریص تر می شوند . طالب تر می شود ، بیشتر هجوم می برد و بیشتر پایش می ایستد ، پای چه چیزی ؟ اگر قوه شناخت و آگاهی آدم ها تضعیف شود فقط دور آجرها می گردند ، آجرهایی که پُر از نقش و نگار است و خارج از آن مکان دیگر تأثیری در زندگی روزمره شان نخواهد بود و این همان خطر بزرگ است ، این همان مصیبت جانگداز است که دشمن در پی رسیدن به همین نقطه است ، خب چکار کنیم ؟ زیارت نرویم ؟ نوحه نخوانیم ؟ سوگواری نکنیم ؟ معاذالله ، بنده همچنین حرفی نزدم ، نوحه بخوانید ولی از زبان خودتان بخوانید . در خانه تان بنشینید در بسته ، تا می توانی گریه کن . برای امام حسینی که بر سر نعش برادرش ابوالفضل حاضر شد گفت کمرم شکست ولی از زبان امام حسین(ع) خیر ! نمی دانم آیا حرفم را می رسانم ؟ حرف بنده معنی دارد ؟ حرم باید در دل ما باشد تا وقتی این داخل نباشد هیچ گونه تأثیری در بیرون شما نخواهد داشت . وقتی این تو هست و دیدار می روی کسی را له نمی کنی و بروی ، وقتی دیدار می روی سرت را پایین نمی اندازی و بروی ، می ایستی ، ادب می کنی ، اجازه می گیری . چون می دانی آن که تو در آنجا علی الظاهر به دیدارش می روی زنده است ، مرده نیست . نوحه بخوانیم اما از زبان خودمان . نوحه ای بخوانیم که در شأن و منزلت امام مان و پیغمبرمان باشد . حتماً مکان های زیارتی را با رفت و آمدهای مکرر زنده نگه دارید تا این مکان ها قطبی باشند برای نسل های بعدی ، اما شعور زیارت را همراه شورتان با خودتان ببرید . در آن مکان ها به گونه ای رفتار کنید که آن بزرگواران را زنده و حاضر بر رفتارهای خود ببینید و قول بدهید که بیرون از آنجا هم همانگونه محترمانه رفتار کنید . حتماً سوگواری کنید ، حتماً ! چون آیین سوگواری آیینی است که سبب می شود بر جمع شدن آدم ها بر یک حلقه واحد اگر درست انجام شود سبب معرفت و آگاهی آنها خواهد بود . مَخلص کلام عرض کنم هیچ کدام از ما نمی تواند بگوید به من چه ! خوب بشنوید . یک چیزی را امروز از اینجا می روید می گذارم گُرده تان ، آن دنیا سر پل صراط از شما تحویل می گیرم . می گویم خدایا ببین این قبه روی گرده اش است چون من گفتم و او شنید ، هیچ کس نمی تواند بگوید به من چه . از بدو تولدمان هر یک نفری که کلمه صحیحی را به ما آموخت به گردن ما حق دارد . حداقل به اندازه همان یک کلمه صحیح ما باید به دیگران بیاموزانیم . ما باید به دیگران ده ها برابرش را آموزش دهیم . حرف های من با شما تمام شد اما کار شما با خودتان تمام نشد ، شروع شد ؛ آن هم یک کار جدید . از حالا به بعد به اندازه سهم خودت ، هر چقدر کوچک که بنده فکر می کنم اگر با خلوص نیت باشد خیلی بزرگ است تلاش کنید جلوی هر آدم قلدرِ زورگویی را بگیرید اما لازم نیست چاقو بکشید و بیفتید در خیابان ، هوچی خیابان هم نمی خواهیم ، ما کسی را می خواهیم که از ریشه بِکَند و بیاید بالا و کندن ریشه های غلط و پوسیده فقط با نام خدا امکان پذیر است . خوب نگاه کنید و ساده از روی کلیپها و مطالبی که برایتان فرستاده می شود نگذرید . .
بگذارید یک خاطره کوچک بگویم ؛ یک دختر بچه هشت ساله بودم ! آقایی در کوچه مان می آمد که یک دستگاهی با خودش می آورد و فریاد می زد شهر ، شهر فرنگه از همه رنگه ! یک دفعه از مامان پول گرفتم و دویدم در کوچه . رفتم پیش این آقا و اولین نفر بودم که به او رسیدم . پول را دادم و ایستادم پشت این دستگاه . یک سوراخی داشت و به داخل جعبه نگاه می کردی و مسئولش هم تند تند چرخ دنده را می چرخاند و پشت جعبه تصاویر عبور می کرد ، با چه کیفی نگاه می کردم . دیدن این تصاویر برای بنده با آن روحیه هزاران اما و اگر و چرا همراه خودش آورد . وقتی که نوبتم تمام شد و از دستگاه جدا شدم در یک حیرت خاصی ایستاده بودم . علی الظاهر نگاه می کردم ولی واقعاً هیچ کسی را نمی دیدم چون هنوز داشتم با خودم غور می کردم اینها چه بود من دیدم ؟ آقای شهر فرنگی که من را با دقت نگاه می کرد آمد جلو و نزدیک شد و گفت بیا . نمی خواهد پول بدهی بیا یک دور دیگه نگاه کن . فکر کرد پول ندارم بدهم حالا گناه دارم این طوری مشتقانه نگاه کردم . احوالات مرا اول درک نکرد ، بگذار یک دور دیگر ببینم حسرت نخورم ، گفت بیا نگاه کن . من هم گفتم نه نمی خواهم . پرسید پس تو را دختر جان چه شده ؟ نمی دانستم چه جوابش را بدهم . آنچه که در تصاویر دیده بودم و آنچه که در بیرون این تصاویر می دیدم برای من قابل تطبیق نبود و گیج شده بودم . بالاخره آقای شهر فرنگی دستی زد به شانه من و (شاید فهمیده بود من تو چه فکری هستم .) گفت دختر جان این بیرون هم بدون دستگاه خودش شهر فرنگی است فقط خوب نگاه کن ، حرف نزن ، بازیگوشی هم نکن و بعد رفت سراغ کارش چون بچه ها با پول های توی مشت شان ایستاده بودند که شهر فرنگ نگاه کنند . آن مرد در آن روز نگاه مرا از پشت دستگاه آهنی و تصاویری تو خالی برداشت و به اطرافم معطوف کردم و من ثمره اش را هم تا به امروز دیدم . امروز هم بنده سعی می کنم نگاه آدم ها را از دایره کوچک زندگی شان ، مشکلاتشان به دنیای بزرگ و پر از فراز و نشیب اطرافشان بکشم تا بزرگ و بزرگ و بزرگتر شوند . انشاءالله که در این امر برای شما حداقل مثمر ثمر بوده باشم .

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید