منو

یکشنبه, 30 ارديبهشت 1403 - Sun 05 19 2024

A+ A A-

تأثیر سنگ اندازی ما بر جریان جاری و مداوم هستی

بسم الله الرحمن الرحیم

در کنار یکی از این دریاچه های مصنوعی که در مکان های تفریحی بزرگ ایجاد می کنند ایستاده بودم . درختان در اطراف با وزش باد ، شاخ و برگ های خود را رها کرده رقصی موزون به وجود آورده بودند . رقص می خواهید در آنجا ببینید . هیچ کسی آنجا نبود ، سکوتی زیبا در طبیعت برقرار بود ، تنها موسیقی هستی شنیده می شد . کسی در آن فاصله دورتر از من پیدا شد ، مثل من به این نرده ها تکیه داد و به آب می نگریست . آب هم در سکونی وزین در جای خویش قرار داشت . حتی برگی از درخت بر روی آن نیفتاده بود تا سکونش را برهم زند . نمی دانم آن فرد با خود چه اندیشید ، خم شد ، سنگی از باغچه کناری برداشت و با همه توانش آن را به سوی آب پرتاب کرد . سنگ با صدایی به نظر من مهیب بر سطح آب فرود آمد ، آب را سوراخ کرد و همین طور لایه های زیرین را نیز حفره کرده و به سمت پایین در حرکت بود . نمی دانم ، آیا سنگ می فهمید که با فرودش بر آب و فرو رفتنش چه بر سر قطرات آب همجوار می آورد یا خیر ؟ که شاید اگر می فهمید به طور حتم از شرمساری ذره ذره می شد تا شدت ضربه های وارده را بر سطوح زیرین کم نماید . سنگ بالاخره به پایان راه یعنی قعر آب رسید اما تازه حرکت های ذرات دیگر آب که در سکوتی دلپذیر به مراقبه مشغول بودند ، شاید هم به تسبیح پروردگار خویش مشغول بودند آغاز شد و چه آغاز شدنی . چون آنها را به اجبار و بدون خواست خودشان و یا انتخاب جهت درستی به حرکت درآورده بودند . آنها هم قطرات هم جوار خویش را فشار وارد کردند ، آن دیگر قطرات نیز قطرات بعدی را از آسایش و امنیتی که در آن بودند خارج نمودند و این فشار نمی دانم تا کجا شاید تا آن سوی دریاچه مصنوعی ادامه پیدا کرد . از خود پرسیدم آیا این ذرات آب از اتفاقی که در نتیجه هوس بازی آدمی به وقوع پیوسته راضی هستند ، آیا شادی کردند ، آیا برایشان تکاملی را به ارمغان آورد ؟ نمی دانم . ولی آنچه که مسلّم است اگر راضی بودند با اولین ارتعاش دیگر بر جای خویش باقی نمی ماندند ، به رقص و پایکوبی می پرداختند. اما آن آدم رفت و سکوت محیط و برگشت قطرات آب ، برجای خویش بود . پس یقیناً از آنچه که اتفاق افتاده بود راضی نبودند . خیلی زود سعی کردند خود را به جایگاه اولیه شان برسانند . القصه : مرغ اندیشه را پرواز بیشتری دادم و به جمع آدمیان نگریستم که هردم ، یکی سکون دیگری را به هم می ریزد . با خنده ای بیجا ، با کلامی بی مورد حتی مزاحی که هیچ نظری در پی آن نبوده یا با پُرگویی های ناشی از اضطرابات درونی آدم ها . تا چه رسد به کسانی که با مرض و غرض هم در این عرصه پا می گذارند . آدم ها در اکثر مواقع سنگ های خویش را چه بدون هدف و چه با نیت و اهداف شوم و پلید آنقدر پشت سرهم پرتاب می کنند که حتی دیگر فرصت یک برگشت کوتاه و سکون و آرامشی برای افراد روبرو نمی گذارند و آنجاست که هرج و مرج آغاز می شود . چون آدم ها دیگر حتی اگر هم بخواهند به نقطه سکون خود برگردند راه برگشت را نمی دانند و سرگردان در این معرکه روزگار به هر سو می چرخند و چون در جای خویش قرار ندارند در هر چرخشی و تکانی ضربه ای بی هدف و منظور به کناری های خود وارد می کنند و آنها نیز چنین می نمایند و این چقدر وحشتناک و هول انگیز است . حتی از بیرون به این منظره نگریستن لرزه بر اندام می اندازد تا چه رسد که درک کنی خود تو یکی از همان آدم های اولی بودی که سنگ اول را پرتاب نمودی و ثمره آن هرج و مرج امروز است . بیایید تا بدتر از این نشده ، دیگر نمی گویم تا دیر نشده چون به قدر کافی دیر شده است به خودمان بیاییم و جدا از عملکرد دیگران ، خود را ارزیابی کرده و سهم خویش را از این هرج و مرج ایجاد شده ، یافته و برای ترمیم آن فکری کنیم ؛ چون خیلی زود به نقطه ای می رسیم که دیگر این فهم را نیز از دست می دهیم . بد نیست که فکر کنیم روزها و ثانیه ها و دقایق ما چگونه می گذرد وقتی یک گلدان در کنار اتاق خود داریم و حوصله آب دادن نداریم ، برگ های زرد آن می ریزد ، فضا را پر از برگ می کند به دفعات و پشت هم می گوییم ، اَه خسته شدم به زندگی من گند زده است چه اتفاقی می افتد ؟ خیلی زود همه آن خشک می شود . شما روزانه به آدم های کنار خود چند دفعه از این حرف ها می زنید و می گویید اَه خسته شدم ، به خیلی ها که گفتید الان دیگر نیستند و مردند ، تمام شد . می خواهید صبر کنید تا بقیه هم بمیرند بعد افسوس آن را بخورید . اَه نگویید به آدم ها احترام بگذارید و آنها را دوست داشته باشید و قبل از همه آدم ها خود را دوست داشته باشید آدمی که به یک آدم دیگر توهین می کند در مرحله اول خود را لایق نمی بیند ، خود را دوست ندارد ، خود را باور ندارد برای همین بقیه را می کوبد ، تا چه موقع ؟ به نظر شما می شود این طوری ادامه داد ؟ نمی شود . من تا چه موقع اینجا بیایم و به شما بگویم به هم دروغ نگویید ، با هم بد حرف نزنید ، خبر چینی نکنید زشت است ؟ اصلاً این حرف به درد می خورد ؟ من وقتی می گویم دروغ نگویید از خودم هم خجالت می کشم می گویم واقعاً برو خجالت بکش . تو حتماً دروغ می گویی بدون اینکه توجه کنید که می توانید دروغ آدم ها را بفهمی . اگر متوجه بدجنسی آدم ها می شوم یقیناً در درون بدجنسی را دارم ، جنسش را دارم که هم جنس آن را زود می فهمم . تکبر ، فخرفروشی ، منت گذاشتن اگر سعی می کنم همسرم را ، فرد مقابل خود را کوچک کنم به دلیل این که تو نداری ، نمی توانی ، لایق نیستی یک دلیل بیشتر ندارد این کار را می کنم برای این که او کوچک شود ، نفهمد که من اصلاً لایق نیستم ، من اصلاً لیاقت ندارم ، من اصلاً کوچکم . مسلمانان خدا فضای مجازی را باز می کنم این هنرپیشه این چنین ، این فوتبالیست این چنین ...... من حتی نمی زنم تصویر باز شود به چه درد من می خورد ؟ اگر آن را فهمیدم از آن جنس ، در من هم هست . من ندارم ، من نمی خواهم قبول کنم که دارم . خانم به شوهر خود خیانت کرده است ، من ندارم ، من خیانت نمی کنم ، من اصلاً نمی خواهم بدانم خیانت یعنی چه ؟ چه کار می کنید ؟ از این به بعد دیگر برنامه به این شکل است هر کسی که هنوز نمی تواند از حرام ها دوری کند و دل بکند نیاید . بیایید چه کار کنید ، وقت خود را می گیرید ، مدام حواس شما به این طرف و آن طرف می رود و بقیه را هم خراب می کنید . من همان طوری که به یکی از دوستان گفتم ما پرونده حرام را بسته ایم ، حتی پرونده تقوا را بسته ایم چون می خواهیم به ورع برویم . دوست ندارید بیایید ؟ من می روم و گلدان می کارم چون وقتی گلدان می کارم می دانم گلدان همان کاری را می کند که طبیعت آن است ولی شما همان کاری را نمی کنید که طبیعت شما است . شما یک کاری می کنید خارج از طبیعت خودتان ، یک کاری را انجام می دهید که خداوند به شما نداده است . خودتان را گول می زنید . من از این خوشم نمی آید ، دیگر نمی توانم تحمل کنم آن وقت من هم مجبور می شوم مثل شما رفتار کنم ، من دوست ندارم این طوری رفتار کنم . ما اینجا جمع شده ایم یک چیزی به جهان ارائه کنیم ، یک چیزی را تا آمدن آقا امام زمان(عج) تخم آن را در جامعه بپاشیم که از آن گیاه های خوب در بیاید . گیاه های درست در بیاید ، فضا را عطرآگین کند . سختی دارد ، ذلّت دارد ، مردم شما را مسخره می کنند ، پول کم به دست می آورید ، راحتی خود را از دست می دهید ، یک جاهایی مجبور هستید برای دشمن خود کفش جفت کنید ، باید بکنید . مگر استاد آقای ملکی تبریزی نگفت کفش های طلبه های ترکی که از تبریزی آمدند و با همدیگر جنگ دارید ، برو دم در بنشین و بیرون هم نیا . لای در بشین و کفش ها را جفت کن مگر پرسید چرا ، جرأت نداشت بپرسد ، دستور است ، رفت و نشست . یک سال ، دوسال من نمی دانم اما اطاعت کرد و این کار را کرد هرکدام که خواستند بیرون بیایند یک نیشخندی به آن آقا زدند اما ایشان کفش های آنها را جفت کرد و جلوی پای آنها گذاشت اما بعدها شد جواد آقا ملکی تبریزی ، تا عمر دنیا باقی است نام او باقی است . در همه جهان ها او را صدا می کنند ، همه ایشان را می شناسند . این را می خواهید بیایید ، نمی خواهید سر شما سلامت . می خواهید مهمان بیایید و بروید بیایید ، عیبی ندارد اما بعد از این دیگر پیشرفت نیست مگر این که آن طوری که خدا می خواهد باید باشد .
صحبت از جمع : شما جلسه آخر سؤال فرمودید من چقدر می ارزم ؟ منهای بهره ای که به شما می رسانم چقدر می ارزم ؟ من خیلی روی این سؤال فکر کردم ، لازم نیست که شما در رابطه با بهره ای که به ما می رسانید ما قائل شویم چون خداوند خود در رابطه با افرادی مثل شما که انگشت شمار هستید جایگاه را اعلام کردند در آیه 104 سوره آل عمران می فرمایند : و باید از شما مسلمانان برخی خلق را به خیر و صلاح دعوت کنند و مردم را به نیکوکاری امر و از بدکاری نهی کنند و اینان به حقیقت واسطه هدایت خلق هستند ، فیروز بختی و رستگاری خواهند بود . من فکر می کنم افرادی مثل من که جایگاه شما را کامل نمی فهمند و قدر شما را ادا نمی کنند و آن بهره لازم را از عمر و سلامتی و زمانی که شما برای ما گذاشتید ولی آن چیزی که قدر کار شما است ما حرکت نکردیم . در آیه بعد می فرمایند : و شما مسلمانان مانند مللی نباشید که به راه تفرقه و اختلاف پیمودند پس از آن که آیات برای هدایت آنها آمد . یعنی تکرارهایی که شما می فرمائید و بارها هم فرمودید که دیگر همه چیز را گفتم ، چیزی نمانده است و چنین گروه گرفتار عذای سخت خواهند بود . حالا که حرکت من کند است بالاخره آن هم یک حرکتی است ولی کافی نیست اگر من باعث شوم راه یک عده بسته شود و نتوانند به این مکان بیایند و از وجود افرادی مثل شما بهره ببرند واقعاً برای خود متأسفم . ولی واقعاً شما نفرمایید که همه چیز را گفتم ، چون فکر کنم آیه 113 سوره توبه باشد که می فرمایند مکرر برای شما تکرار می کنم و خیلی از آیات عذاب و ترساننده بارها و بارها و عیناً تکرار شده است لازم است . خلقت بشر این بوده که مدام و به دفعات و در زمان های مختلف و شرایط مختلف به آن یادآوری شود پس امثال من را از این موهبت محروم نفرمائید چه بسا همین یک ذره ای که جلو آمدم آن وقت پس بیفتم .
استاد : تنها چیزی که اینجا وجود دارد فقط جوش می زنم که بدانید کجا هستید . شما اینجا می آیید اما اگر یک دانه ریگ در این مکان باشد پای خود را روی آن بگذارید می خواهید جیغ و داد کنید . مثال می زنم اینجا چرا ریگ است ؟ خب ریگ هست که هست ، اصلاً پای شما باید می رفت داخل آن ، امتحان پس می دادی که آن قدر این مکان حرمت داشت که پای خود را روی ریگ گذاشتی ولی صدای شما در نیاید تا مغز استخوان شما هم درد گرفت ، خب درد بگیرد . اینجا حرمتش بیشتر بود یا درد استخوان پای شما ؟ ساکت می مانید ، حرمت اینجا را نگه می داشتید چرا صدای خود را درآوردی ؟ فردا باید اینها را جواب بدهید ، چه طوری می خواهید جواب بدهید . من امروز هستم ، فردا نیستم ممکن است یک کسی دیگر را اینجا بفرستند چه اشکالی دارد ؟ حتماً منوط به یک نفر نیست ولی اینجا هست و باید باشد و شما باید بیایید و بهره خود را ببرید و عامل شوید برای این که بهره برسانید ، شما بهره خود را بردید جیغ و داد هم کردید و از در بیرون رفتید هنر نکردید . می پرسی چرا نمی آیی ؟ می گوید من که یاد گرفتم همه آن چیزهایی که گفتید خودم به کار می بندم دیگر بیایم و چه بگویم ؟ تمام شد ؟ شما باید بیایید از آن پله ها که پایین می آیید بچه در آنجا یک چیز چسبناک ریخته باشد و پای خود را روی آن بگذارید و دل شما زیرو رو شود اما خم به ابروی خود نمی توانید بیاورید ، حتی نمی توانید به خودتان اجازه بدهید مادر را صدا کنید و بگویید چرا این بچه را جمع نکردی ؟ اجازه این کار را ندارید ولی می کنید ؟ خب بکنید ، به چه کسی جز خود ضرر می زنید ؟ نگویید بعد از این همه مدت هم آمده است آن قدر حرف زد و ما را ناامید کرد که از زندگی بیزارمان کرد ولی به خدا لازم است . من همین قدر که برای شما می گویم نمی خواهم تلخ باشد ولی گاهی نمی شود ، اصلاً خود موضوع تلخ است این چیزی که نهادش تلخ است من چه طور تلخی آن را بگیرم و به شما بدهم می شود ؟ نمی شود . من برای هیچ کسی نمی خواهم تلخ باشم اما اگر تلخی داشتم من را ببخشید من قصدی در این کار نداشتم باز هم یک بار دیگر می گویم خوش آمدید به حسینیه خودتان . خوش آمدید که یک بار دیگر آقا شما را صدا زد و من می خواهم شما را ببینم و می خواهم شما در حسینیه خود باشید . امیدوارم که قدر آن را خوب بدانید و واقعاً قدر شناس آن باشید و این موقعیت را پاس بدارید و من را عفو کنید .

دیدگاه‌ها   

 
0 #1 فاطمه هاشمی 1396-01-15 10:00
سلام و درود خداوند بر شما استاد گرامی
از شما به خاطر آموزشهای خوبتان و تذکرهایی که خواب را از سر انسان می پراند تشکر می کنم ،امیدوارم شایسته این آموزشها باشم و در سال جدید هم روزی ام بودن در کلاس شما باشد
نقل قول کردن
 

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید