منو

دوشنبه, 17 ارديبهشت 1403 - Mon 05 06 2024

A+ A A-

تعمقی در سوره انبیا بخش هفتم

بسم الله الرحمن الرحیم

أَوَلَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَاهُمَا وَ جَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ أَفَلَا يُؤْمِنُونَ ﴿٣٠﴾
آیا کسانی که کافر شدند ندیدند که آسمان ها و زمین بسته بودند ؟ و ما آن ها را شکافتیم و هر چیز زنده ای را از آب پدید آوردیم پس آیا ایمان نمی آورند ؟
این هایی که کافر شدند ، کفر ورزیدند به خلقت هستی و وجود خداوندی این ها از طریق دانش بشری اثبات شده که هیچ نبود در آسمان و زمین یعنی همه چیز خالی و بسته بود تهی بود . خداوند آن را باز کرد و پس از باز نمودن به آن آب و گیاه داد عملاً آب را عنایت فرمود و با آب گیاهان رشد کردند و به وجود آمدند و پاسخ دادند .
خداوند می فرماید : هر چیز زنده ای را از آب پدید آوردیم . این را هیچ وقت فراموش نکنید . آب ماهیّت بسیار بسیار عجیبی دارد .
پس آیا ایمان نمی آورند ؟ یعنی بعد از دیدن این همه عجایب باز هم ایمان نمی آورند . گاهی اوقات یک کلیپ هایی برایم می آید خیلی قشنگ است یعنی آن قدر پدیده شگفت انگیزی هست در جهان خلقت هستی که آدم دلش می خواهد چند مرتبه دیگر هم آن را بخواند . بعد جالب است فردی که این کلیپ را فرستاده چه تاخت و تازی می کند در این دنیا می کند . پس تو چگونه این ها را برای من فرستادی لااقل یک بار این را دیدی که فرستادی زیرا هیچ عاقلی ندیده که نمی فرستد . پس کو آن عبرتی که باید می گرفتی که این جهان خالقی دارد و این خالق همان گونه که می بخشد ، حساب و کتاب هم خواهد کرد ، بی حساب و کتاب من و شما را رها نمی کند ، بی برو برگرد .
وَ جَعَلْنَا فِي الْأَرْضِ رَوَاسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِهِمْ وَ جَعَلْنَا فِيهَا فِجَاجًا سُبُلًا لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ ﴿٣١﴾
و در زمین کوه های استوار نهادیم تا زمین آنان را نلرزاند و در آن راه هایی فراخ پدید آوردیم تا راه خود را بیابند .
کافی است یک سفر تشریف ببرید مخصوصاً به مناطق شمالی کشور که پیج و خم ، کوه زیاد دارد حالا جاهای دیگر هم حتما دارد من نرفتم . شما وقتی عبور می کنید آن قدر عجیب است این کوه ها خود را نمایش می دهند که باور کردنی نیست . من امسال که که بعد از پنجاه بار که این مسیر را رفتم دیدم که کوه ها اصلاً یک شکل دیگر هستند . کوه ها دارای یک عظمت دیگر هستند . حالا کوه کوه هم نیستند و خیلی بزرگ نیستند ولی به قدری قشنگ و باوقار کنارجاده بالا رفتند آدم حیرت می کند خیلی زیبا . در قسمتی خاک ها آن قدر عجیب سرخ بودند که گفتم خدایا انگار این مسیر را تا حالا من نیامده بودم . خداوند این کوه ها را مانند میخ بر زمین استوار کرده . حالا جالبی این میخ ها جالبی کجاست ؟ میخ اصولاً سر تیزش در جسم می رود تا آن را محکم کند اینها سر تیزشان بالاست . خوب اگر آدم به این توجه بگذارد می بیند این سر تیزشان که بالاست پس دلیلی دارد این سرهای تیز در یک جایی که من نمی بینم در آن بالا به آن بالا وصل است ، به چه ؟ نمی دانم . خداوند می گوید مثل میخ . آخر این میخ که سر تیزش آن بالاست . الان شما یک چیزی را می خواهی آویزان کنی میخ یا پیچ می زنی به دیوار نوک تیزش را داخل دیوار می زنی . این بالاست بعد قشنگترش کجاست که قسمت پهنش به زمین چسبیده قسمت پهنش از زمین است . حالا آیا این قسمت پهن ممکن است دارای دو چیز باشد ؟ یعنی یک جسم گرد که مخروطی آمده و از سویی مخروطی رفته یکی به سمت آسمان است و دیگری به سمت زمین می رود ، نمی دانم . همین الان که این را می خواندیم همین لحظه نگاهم افتاد . دیدید وقتی کنار آب ایستادید اگر یک چیز در بالای آب باشد عین آن ، عکسش در آب می افتد انگار یک این چنین چیزی وجود دارد . شما برو درست کن . نگاه کنید کوه ها ابزار ندارند ، میخ ، سنجاق ، چسب و این طور چیزها را ندارند پس با چه این طور ایستادند . می گوید زمین آن قدر پس و پیش و جابجا شده این خاک ها جمع شدند و شدند کوه . خدا انصاف بدهد این زمین را چه کسی تکان داده است ؟ این که وسط این کهکشان به هیچ چیز وصل نیست اگر آن قدر این طور تکان خورده تا این خاک ها در یک جایی گلوله شده و تبدیل به کوه شده پس چطور نیفتاده است . خیلی خلقت زیبا و عجیب است به شرط آن که عقل آدمی آکبند باقی نماند تا روزی که به آن دنیا رود از این آکبندی درآورد و به آن فکر کند . می گوید :
در زمین راه های فراخی ایجاد کردیم که در این راه ها عبور و مرور کنند . مسیرهایی را باز کردیم بین همین کوه ها .
اگر فقط همین کوه بود و دریا من و شما چطور می توانستیم برویم و بیاییم ؟ درست است که آدمی با دانشی که خداوند به او عطا کرده راهش را پیدا می کند ولی مسیر بازش را هم خدا قرار داده . دشت های بزرگ ، کویر و...
وَ جَعَلْنَا السَّمَاءَ سَقْفًا مَحْفُوظًا وَ هُمْ عَنْ آيَاتِهَا مُعْرِضُونَ ﴿٣٢﴾
و آسمان را سقفی محفوظ قرار دادیم .
این همه ستاره و سیّاره را در آسمان ما می بینیم حالا این هایی هستنند که ما می بینیم آن هایی که نمی بینیم را من کار ندارم . ولی یک سوراخ آسمان ندارد اگر یک سوراخ می داشت خدا می داند از آن لایه های بعدی چه بر سر ما می ریخت ؟ یک سوراخ و منفذ ندارد . نسل امروز که بعید بدانم چنین اتفاقی برایش افتاده باشد . آن هایی که هم نسل من بودند در پشت بام و حیاط خوابیدند . وقتی که آدم می خوابد و می بیند که آسمان بالای سرش است و نگاه می کند در مقابل این همه عظمت و بزرگی جدی جدی آدم فکر می کند یک سوزن است . ما روی پشت بام می خوابیدیم و سوسک هم کنار ما حرکت می کرد ، طبیعتاً آدم از سوسک خوشش نمی آید . یک شب نصف شب بیدار شدم تا کمی آب بخورم دیدم سوسک برای خودش اندام کشیده و حرکت می کند . گفتم : خدایا من که دراز می شوم در زیر این آسمانِ تو اندازه این سوسک هم حساب نمی شوم . این سوسک که در زیر آسمان تو طنّازی می کند چه فکری با خود می کند . گفتم : سوسک هم مانند من با خودش فکر می کند شاید واقعاً هم فکر کند ما فکرهایشان را نمی فهمیم . خداوند آسمان را سقفی محفوظ برای ما قرار داد ولی آن ها از نشانه هایش روی گردانند . یکی از نشانه هایش یک سوراخ در آسمان پیدا کن . سقف خانه ات سوراخ می شود ببین باران چطور شلنگی پایین می آید ؟ خاک چطور از پشت بام می آید پایین ؟ یک سقفی که خودت ساختی خیلی هم محکم ساختی خیلی هم مصالح به کار بردی ولی در آسمان یک سوراخ هم پیدا نمی کنی . همه چیز منسجم و یک تکّه است در حالی که نیست ، آن انسجام را من و شما مشاهده می کنیم و این برای امنیّت ماست ، برای آن که راحت باشیم خیالمان آسوده باشد و در دنیا راحت زندگی کنیم . و چه قدر هم راحت زندگی می کنیم ، دائم داریم در سر خود می زنیم که این چرا این طور گفت ، آن چرا آن طور گفت ، این چرا این طور آمد ، آن چرا آن طور رفت و ...... .
وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ ﴿٣٣﴾
و اوست آن که شب و روز و خورشید و ماه را آفرید که هر کدام در مداری معین شناورند . خورشید که می دانیم در یک مدار مشخص است و امروز دانش بشری به این نقطه رسیده است . ماه در یک مسیر معین به دور زمین در حرکت است . شب و روز چه ؟
خداوند می فرماید ، اوست که شب و روز ، خورشید و ماه را آفرید که هر کدام در مداری معینی شناورند . این جمله بندی که الان ما می خوانیم و قطعاً در زبان عربی از این هم قوی تر است حکایت می کند که شب و روز هم مثل یک طناب است ، می رود می چرخد ، می چرخد و می آید . می گوید : معلوم است ماه است دیگر جابجا می شود جلوی خورشید را می گیرد . اما یک توجه قشنگ بگذارید . همین که در یک مدار معین می چرخد ساعت هایش متفاوت است ، اندازه هایشان متفاوت است ، طول روز ، طول شب اما هرگز از مسیرش خا رج نمی شود .
وَ مَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَفَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ ﴿٣٤﴾
پیش از تو برای هیچ بشری جاودانگی مقرر نکردیم .
خیلی جالب است خدا به پیامبرش می گوید که این قدر هم او را دوست دارد می گوید : قبل از تو هم به هیچ بشری جاودانگی در دنیا ندادیم . اصلاً در دنیا جاودانگی نیست چون جسم ما از خاک است و خاک قابل فرسایش است . می گوید ندادیم آن وقت من نمی دانم که این آدمیزاد چرا این قدر رویش زیاد است . می دود ، می دود ، خانه ، زمین ، ویلا ، پول پول پول ، حساب بانکی ، طلا همه چیز تهیه کند که چه بشوی ؟ که جاودانه شوی ، اصلاً تو جاودانه می شوی که این همه حرص می زنی امان از دست آدمیزاد .
آیا اگر تو بمیری آنها جاوید می مانند ؟ می گوید حالا من دویدم ، مال و منال هم جمع کردم ؛ می گوید برای چه جمع کردی ؟ می گوید گذاشتم برای پسرم ، برای دخترم ، تو که می میری او هم بعداً می میرد این ها همه برای دنیاست روی زمین می ماند مگر آن ها جاوید زندگی می کنند که تو این همه می دوی و جمع می کنی برای آن ها ، نه .
كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً وَ إِلَيْنَا تُرْجَعُونَ ﴿٣٥﴾
هر نفسی چشنده مرگ است .
همه نفوس از نفس نباتی ، حیوانی ، جمادی ، انسانی همه و همه مرگ را خواهند چشید ، بی برو برگرد پس فراری وجود ندارد .
شما را با خِیر و شر می آزماییم آزمونی و به سوی ما بازگردانده می شوید .
امان از وقتی که ما تحت آزمایش قرار می گیریم . این بدترین حالتی است که خداوند برای ما قرار می دهد . ما نیامده ایم که همیشه خوش بگذرانیم . با بعضی ها که حرف می زنم می گوید : من از اول زندگی ام تا حالا روی خوش ندیدم . خدا قول داده بود که تو را می فرستم دنیا روی خوش ببینی ؟ چه کسی هم چنین قولی به شما داد ؟ کتاب خدا نوشته که به شما قول داده ، پیغمبر قول داده ، امام قول داده ؟ اصلاً هم چنین صحبتی نبوده حال اگر در دنیا یک سری خوشی های کوچک بغل آن گذاشته برو شکر کن . ما مدرسه می رویم همه اش درس است ، تحک،م معلم است ، مدام باید یاد بگیریم ، سخت است از امتحان بترسیم اما چرا داوطلب مدرسه هستیم ؟ پشت میز می نشینیم با بغل دستی های خود شرارت می کنیم ، می خندیم نمی کنیم ؟ هزار بار نکردیم ! ما معلم بودیم کلاس های آموزش ضمن خدمت گذاشته بودند ، می رفتیم غروب بود تا پشت این میزها می نشستیم ، خندیدن ها ، یواشکی حرف زدن ها ، زیر پرتغال پوست می کندیم پره پره به همکارهای خود می دادیم می خوردند . یک دفعه استاد آن کلاس گفت الحق و الانصاف مرض از صندلی است ، مرض از بچه های مردم نیست ، هر کسی پشت این صندلی ها می نشیند . خوشی ذرّه ای ناچیز با هم بودن ، زنگ تفریح در سر و کلّه هم زدن ، دویدن و آب به هم پاشیدن چه کیفی داشت که باعث می شد که ما مدرسه را بپذیریم . روز معلّم برای معلّم از آن چیزهایی که به سقف می زنند زدیم به سقف کاغذ خورده ها پایین ریخت ؛ ناظم ما آمد عصبانی این کارها چیست که می کنید ؟ مگر مثل شما بچه های این دوره ما درس می خواندیم ، داد و بیداد بچه ها می خندیدند یواش یواش ، ناظم ما بیشتر عصبانی می شد . برای این که میانه را بگیرم گفتم اجازه می دهید خانم؟ گفت بله ، گفتم خانم ما کار بدکردیم ؟ گفت : بله ، گفتم کار بدمان را جبران می کنیم ، گفت : چه طوری ؟ گفتم همه ما می مانیم جاروی مستخدم را به ما می دهید کلاس را تمیز می کنیم ، تحویل می دهیم . بچه ها زنگ تفریح ریختند سر من و من را زدند ولی چقدر خندیدیم و کیف کردیم . همان روز هم ایستادیم مدرسه را تمیز کردیم تحویل دادیم و بعد بیرون آمدیم ولی باز هم کیف کردم . در کنار درس خواندن ما که آن قدر سخت و سنگین بود ما به این خوشی های ریزه ریزه مدرسه را می خواستیم . زن و مردی که ازدواج می کنند . در این کلیپ ها آقایان می گویند : زن تنها موجودی است که می آید و دیگر نمی رود ، بلای جان آقا می شود . بالعکس آن هم درست است :
آقا تنها موجودی است که می آید و فقط دستور می دهد و نمی رود ، فقط می خواهد . قبول می کنیم ، آزادی های خودمان را می دهیم . من تازه به مدرسه ای که رفته بودم از همه کوچک تر بودم ولی همکارها من را دوست داشتند چون معلم های قدیمی آن مدرسه ، ما را خانوادگی می شناختند ، کِیف می کردند من آن جا هستم ، چون از همه کوچک تر بودم . ماهی یک جلسه خانم های آن مدرسه دوره خانم ها داشتند طبیعتاً ما هم بُر خوردیم با آن ها و رفتیم . از زمانی که ازدواج کردم دیگر جلسات ماهیانه خود را نرفتم . همسرم می گفت برو ، گفتم تو این جلسه را نداری اگر تو داشتی می گفتم تو برو ، من هم می روم ولی مساوی نیستیم . از همان دَم آزادی خود را فروختم ، تفریحاتم را فروختم . دنیای ما را خداوند با خِیر و شر تزئین کرده ، ازدواج خِیر است محدود شدن شر است برای آدمی ؛ ازدواج کردن ، خوابیدن ، تفریح کردن خِیر است ، بچه دار شدن ، شب نخوابیدن و جان دادن شر است . پس دنیا پُر از خِیر و شر است ، گِلِه نکنید آن قدر ، گِله ها خیلی زیاد است . من چنین بودم و من چنان بودم حالا ببین به کجا رسیدم ؟ چنین بودی برای خودت بودی ، چنان بودی برای خودت بودی ، عشق آن را کردی ، تعریف های آن را هم شنیده ای الان هم باید بنشینی چه اشکالی دارد ؟ مثل بز کوهی از کوه بالا می رفتم ، الان چه کار می کنم ؟ اندازه سوسک هم از این پله ها نمی توانم پایین بیایم سوسکِ از پله ها می آید پایین ، من آن را هم نمی توانم . چه اشکال دارد ؟ آن را چشیدم بگذار این را هم بچشم ، چقدر هم خوشمزه است ، چقدر هم عالی است ، ایرادی ندارد . خداوند می فرماید شما را با خِیر و شر می آزمایم و این آزمونی ویژه است و بعد از آن به سوی ما بازگردانده می شوید . برای برگشتن آماده شوید .

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید